لطفا منتظر باشید

شب هفتم جمعه (23-1-1398)

(تهران مسجد جامع آل یاسین)
شعبان1440 ه.ق - فروردین1398 ه.ش
10.35 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

نفس انسان، نعمتی ارزشمند

یقیناً اصلاح نفس، کلید درِ نجات و فساد نفس هم راهی به‌سوی دوزخ است. در قرآن مجید کراراً و به‌صورت‌های گوناگون به این دو موضوع اشاره شده است. ما از حقیقت نفس بی‌خبر هستیم، ولی کتاب خدا و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آثار مثبت و منفی آن را مفصّل بیان کرده‌اند. نفس به خودی خود، یعنی قبل از اینکه آلودگی پیدا بکند، نعمت بسیار پرارزشی است. کتابی به نام «غررالحکم» داریم که در این کتاب حدود یازده‌هزار جملهٔ کوتاه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است. تقریباً بیش از چهارصد سال قبل، عالمی به نام آقا جمال خوانساری که او را بر شیخ بهایی مقدّم می‌دانند و تألیفات مهمی هم دارد، این یازده‌هزار کلام عرشی را توضیح داده، تفسیر کرده و منبع عظیمی برای انسان‌ها به‌جا گذاشته است.

 

این کلام عرشی در این کتاب از گفتار امیرالمؤمنین(ع) است که حقیقت هر چیزی را می‌شناختند. او وجود مقدسی بود که چیزی نبود که نداند و چیزی نبود که از او بپرسند و بگوید نمی‌دانم. نمی‌دانم و نمی‌توانم در فرهنگ وجود او وجود نداشت. علمش علم پیغمبر(ص) و علم پیغمبر(ص) هم علم‌الله بود. حالا اسراری هم هست که نوشته‌اند فقط پیش خود پروردگار است و اظهار نکرده است. چنین عالمی که وزن علمش به وزن علم پیغمبر(ص) است، می‌فرمایند: «ان النفس لجوهرة ثمینة». طبیعت، وجود و خود نفس را بیان می‌کنند. این نعمت در وجود انسان‌ها گوهر بسیار ارزشمندی است؛ چون کلمهٔ ثمین که «الف» و «لام» ندارد تا قیمت را محدود بکند و بگوییم قیمت معیّنی دارد. «ثمینة» یعنی گوهر بسیار باارزشی است که امانت پروردگار است. اصلش نعمت است و پیش انسان، امانت‌الله است.

 

-عالَم، خانهٔ خداوند

این روایت را یادم می‌آید مرحوم فیض کاشانی نقل می‌کند که صاحب سیصد جلد کتاب به‌دردخور است. یک‌نفر بیست کتاب می‌نویسد که یکی از آن به درد می‌خورد؛ اما پانصد سال است کتاب‌های این مرد از عرصهٔ دین و عالمان مدرسهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بیرون نرفته است و حرکت می‌کند. بعضی از کتاب‌هایش دویست صفحه و بعضی مثل «محجة‌البیضاء» چهارهزار صفحه است، بعضی از کتاب‌هایش هم حدود بیست‌هزار صفحه است. در این خانه‌های کاهگلی کاشان و با نبود هیچ وسیله‌ای که سرمایش آنها در آن 50 درجه، بادبزن و گرمایش آنها هم هیزم بوده است، با یک دوات مرکب و قلم چوبی نوک نازک این سیصد جلد کتاب را به‌وجود آورده است.

 

در یکی از کتاب‌هایش نقل می‌کند: وقتی بچه اوّلین لحظه به‌دنیا می‌آید، همان‌وقت که قابله می‌گیرد و هنوز هم لباس به او نپوشانده‌اند، پروردگار با نوزاد حرف می‌زند که هرچه -عقل، نفْس، دست، پا، شکم، عضو شهوت، چشم، گوش و زبان- به تو داده‌ام، سالم داده‌ام و در قیامت هم باید سالم پس بدهی. این صدا از وجود ما شنیده می‌شود؟ کسی که گوش داشته باشد، بله می‌شنود. کسی که هوش و چشم داشته باشد، می‌بیند عالَم خانهٔ خداست؛ «مسجد احباء الله» نه همین یک تکه مسجد است، بلکه عالَم مسجد الهی است، می‌گوید پس من هم مسجدی شوم. آنچه به من داده، امانت است و برای خودم نیست، ملک خودم و پدر و مادرم نیست؛ من مملوک هستم. خدا همه را سالم به من مرحمت کرده است، حالا در قیامت هم همه را سالم می‌خواهد؛ وقتی آلوده‌اش می‌کنند، قبول ندارد که این آلوده بماند و می‌گوید پاکش کن، بعد بمیر و آلوده نیا! چشمت ناپاک شده، پاک کن؛ گوشت ناپاک است، پاک کن؛ زبانت با بیست گناهی که قدرت انجامش را دارد، پاک کن؛ شکمت را تا نمرده‌ای، از حرام پاک کن؛ بدان بهشت پاک من برای پاکان است. امام باقر(ع) در جلد دوم عربی «اصول کافی» می‌فرمایند: «لا یدخل الجنة الا الطیب»، نجس را در آنجا راه نمی‌دهند؛ پس تا نمرده‌ای، پاکش کن! اگر با ناپاکی بمیری، هم در برزخ و هم در آخرت گرفتار می‌شوی.

 

-ترازوهای عدالت خداوند در روز قیامت

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: یک قاضی مُرد، در عالم برزخ به سراغش آمدند و گفتند وضع خوبی نداری و خراب هستی، چرا؟ گفت: چه‌کار کردم؟ به او گفتند: تمام قضاوت‌هایی که کردی، پرونده‌هایی که رسیدگی کردی و حکم‌هایی که دادی، درست بوده است؛ اما یک‌بار پسرعمویت با یکی دیگر سر ملکی یا جنسی دعوا داشتند و پیش تو آمدند، تو هنوز مدارک اینها را نگرفته و شاهدشان را نخواسته بودی، هیچ کاری نکرده بودی و فقط در دلت گفتی خدایا وضعی پیش بیاور که این حکم به نفع پسرعموی من تمام بشود تا من خجالت‌زدهٔ او نشوم. برای چه چنین درخواستی کردی؟ تو در دادگاه موظف بودی شواهد و بیّنات مدعی و مدعی‌علیه را ببینی و براساس آن حکم بدهی؛ اما تو دراین‌زمینه منحرف شدی! اگر این نیست، پس «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(سورهٔ زلزال، آیهٔ 8) یعنی چه؟ اگر این نیست، ما در سورهٔ انبیاء می‌خوانیم(خیلی آیهٔ تکان‌دهنده‌ای است): «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ»(سورهٔ انبیاء، ٱیهٔ 47)، هرچه ترازوی عدالت است، همهٔ ترازوهای عدلم را در قیامت قرار می‌دهم. «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ کَفي‏ بِنا حاسِبينَ»، اگر عمل مردم به‌اندازهٔ وزن ارزن باشد، حاضر می‌کنم و حسابگر هم خودم هستم. چه‌کار می‌شود کرد؟ در برابر قدرت بی‌نهایت پروردگار بگویم: چشم بپوش، کاری نداشته باش! وقتی ناپاک وارد بشوم، کاری با من دارند و اگر پاک وارد بشوم، کاری با من ندارند.

 

-سریع‌الحساب بودن خداوند در قیامت

روزی عربی بیابانی روز به مسجد آمد و به پیغمبر اکرم(ص) گفت: حساب مردم مؤمن از زمان آدم(ع) تا آخرین نفر آنها چقدر طول می‌کشد؟ نمی‌دانست «إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الحِساب»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 199) است، پیغمبر(ص) فرمودند(حالا من توضیحش را می‌گویم): خدا حساب میلیاردها میلیارد مؤمن را برسد، پرونده‌شان را امضا کند و امر بکند به بهشت بروید، از زمان نماز عصر شما کمتر طول می‌کشد؛ یعنی با بدکاران کار دارند! برای چه امانت‌های مرا ضایع و تباه کردید؟ من کِی عضو جنسی به تو داده بودم که زنا کنی؟ جواب بده! من کِی شکم به تو داده بودم که حرام در آن بریزی؟ من کِی چشم به تو داده بودم که آن را هرز کنی؟ من کِی به تو گوش داده بودم که هر باطلی را بشنوی و بدتر از شنیدن، باور کنی؟ من کِی دست به تو داده بودم که هرچه کثیف‌ترین امضاست، در دفترها و پرونده‌ها بزنی؟ برای چند روز دنیا و برای چقدر پول؟!

 

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: اجازهٔ قدم از قدم برداشتن نمی‌دهند تا مردم برای خدا دلیل بیاورند و هیچ‌کس هم در عالم آخرت نسبت به جرم‌هایش دلیل ندارد. یک نفر نمی‌تواند خودش را معذور قرار بدهد و عجیب هم این است که در قرآن آمده، وقتی کل عالمیان وارد محشر می‌شوند، خطاب می‌کند: «لَا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 7)، یک نفر عذرخواهی نکند که قبول نمی‌کنند؛ چون عذرش بی‌دلیل، پوک و پوچ است.

 

-ناشناخته بودن حقیقت نفس برای انسان

حالا نفْس که در وجود ماست و ما حقیقتش را نمی‌دانیم، از هزاران سال قبل هم دانشمندان، فلاسفه، حکما و کلامیون قبول کرده‌اند؛ انبیا و ائمه(علیهم‌السلام) هم خبرش را داده‌اند؛ این بی‌دین‌های اروپا و آمریکا هم هزارجور کتاب روان‌کاوی و روان‌شناسی نوشته‌اند؛ یعنی قبول کرده‌اند! نمی‌توانند قبول نکنند! پس این حرکات درون ما ناشی از چه حقیقتی است؟ استخوان، گوشت، عصب، رگ و خون که عامل حیات نیستند، بلکه خادم حیات و در خدمت نفس هستند. آن لحظه‌ای که نفس از ما به‌وسیلهٔ ملک‌الموت خداحافظی بکند، تمام این خادم‌ها بیکارِ بیکار می‌شوند و باید در چاله بیندازند که خاک بشوند. «النفس جوهرة ثمینة» نفس گوهر بسیار گران‌بهایی است؛ چون مَرکب بَرَندهٔ ما به سعادت، فلاح، فوز، رحمت خدا، مغفرت وجود مبارک او و آخرین حرکتش هم به‌طرف بهشت است. اصلاً همهٔ اینها کار این است؛ برای همین است که واقعیات الهیه را با کمک دل و عقل می‌پذیرد و اختیار به‌کار‌انداختنش را هم به خودمان داده‌اند. اگر آن اختیار نبود، دیگر بهشت و جهنمی هم وجود نداشت.

 

-انسان، بالاترین موجود هستی

حالا این نفس چقدر می‌ارزد؟ «ثمینة»؛ حضرت روی کلمهٔ «ثمینه» «الف» و «لام» نگذاشته است که ما حدی معلوم بکنیم؛ یعنی ای انسان، با داشتن این نفس، عقل و فطرت، تو طبعاً بالاترین موجود عالم وجود هستی و اگر مؤمن باشی، دارای عمل صالح اخلاق حسنه هم باشی، «أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(سورهٔ بینه، آیهٔ 7)، از تمام جانداران جهان خلقت بهتر هستی. این هم مدرک قرآنی‌اش بود.

 

رسول خدا(ص) طواف می‌کردند(این روایت را مرحوم ملامهدی نراقی پدر ملااحمد نقل می‌کند. این پدر و پسر هم در این مملکت و فرهنگ شیعه بسیار کم‌نظیر هستند) که یک‌مرتبه دیدند طواف‌کننده‌ و زائری حلقهٔ در کعبه را گرفته است و می‌گوید: خدایا! به حرمت این کعبه، دعای من را مستجاب و مشکلم حل کن، کار من را راه بینداز؛ پیغمبر(ص) روی شانه‌اش دست زدند، برگشت و دید پیغمبر(ص) است. حضرت فرمودند: چرا خدا را به قسم بالاتری قسم نمی‌دهی؟ گفت: یا رسول‌الله! مگر بالاتر از کعبه هم هست؟ فرمودند: بالاتر هم هست؛ اگر یقین داری مؤمن هستی، خدا را به خودت قسم بده؛ «فإن المؤمن اعظم حرمة من الکعبه». امام هشتم از پدرانشان نقل می‌کنند که تا پیغمبر(ص) می‌رسد؛ یعنی سلسلهٔ این روایت فقط ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «فإن المؤمن افضل من ملک مقرب» مؤمن از فرشتهٔ مقرب بالاتر و برتر است.

 

نجات نفس با چشاندن نور خدا و دوری از گناه

«ان النفس لجوهرة ثمینة من صانها رفعها» کسی که آن را از خوراک گناه حفظ بکند و در دهان این گوهر(نفس)، معصیت، خطا، اثم و طغیان نریزد؛ چون اول که طفل به‌دنیا می‌آید، نفسش حالت اماره ندارد و نفس او ثمینه، امانت‌الله، نعمت‌الله، کرامت‌الله و احسان‌الله است. در وجود ما چه خبر است، خودش می‌داند و الآن فرصت نیست برایتان ثابت بکنم که وجود ما تجلی صفات پروردگار عالم است. صفات او در ما به‌صورت آنچه به ما عنایت کرده، جمع است؛ ما اسم‌الله و کلمة‌الله هستیم. اینها در قرآن است و اگر من بخواهم برای هر کدام آیه‌اش را بخوانم، یک مقدار طول می‌کشد. ما کلمةالله هستیم: «إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ»(سورهٔ آل‏عمران‏، آیهٔ 45)، کل موجودات کلمات‌الله هستند. سورهٔ لقمان و اسراء را ببینید؛ تک‌تک موجوداتِ دیدنی و نادیدنی کلمة‌الله هستند. ما اگر خودمان را با دین، قرآن، نبوت، توحید و امامت معنی کنیم، چون از مادر که به‌دنیا می‌آییم، هیچ معنایی نداریم و فقط یک موجود زنده هستیم؛ اما اگر خودمان را معنی کنیم، به کجا خواهیم رسید؟ آنجایی که در وهم ناید؛ البته اگر خودمان را معنی کنیم که قابلیت معنا کردن هم داریم.

 

«من صانها رفعها»، خلقت ما ضد صمد است؛ صمد یعنی بی‌نیاز و توپُر، اما ما نیازمند هستیم. کسی که نور خدا را به این نفس گرسنه بچشاند و احکام الهی، نبوت انبیا، امامت امامان و ولایت اولیای الهی را تغذیه بکند، نفس راضیه می‌شود. با یک‌مقدار حرکت بیشتر، مرضیه شده و یک‌مقدار حرکت بیشتر هم مطمئنه خواهد شد؛ بعد هم گوش او آمادهٔ شنیدن زیباترین صدای عالم هستی می‌شود: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ × ارْجِعي‏ إِلي‏ رَبِّکِ»(سورهٔ فجر، آیات 27-28). خیلی عجیب است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: مصداق آیه ابی‌عبدالله(ع) است. من این روایت را دیده‌ام، نه اینکه شنیده‌ام؛ خود ابی‌عبدالله(ع) و 71نفر کنارش، هیچ‌کدامشان را پروردگار به ملک‌الموت اجازه نداد که جانشان را بگیرد و به ملک‌الموت فرمود: تو در کناری قرار بگیر، خودم جان این 72 تا را می‌گیرم. چه لذتی در وقت جان دادن چشیده‌اند، خودشان می‌دانند!

 

سرانجام نفس زمین‌خورده آلوده

«ومن ابتذلها وضعها»؛ امیرالمؤمنین(ع) لغت جالب «ابتذال» را به‌کار گرفته است. «و من ابتذلها وضعها» یعنی کسی که با نفس خلاف شأن نفس، خلاف احترام نفس، خلاف نعمت‌ بودن نفس و خلاف امانت بودن نفس برخورد بکند، زمینش می‌زند و بد هم زمین می‌خورد!

 

-درخت زقوم، در انتظار نفس پلید و معصیت‌کار

آن‌وقت با این نفس زمین‌خوردهٔ آلودهٔ پلیدِ کثیفِ معصیت‌خور وارد قیامت می‌شود، دهانش را باز می‌کنند و می‌گویند: «لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 52) باید از درخت زقوم بخوری، بخواهی یا نخواهی! هر باری که از درخت زقوم می‌خورد، تمام امعا و احشا بیرون می‌ریزد و درجا ساخته می‌شود که این خوردن و ریخته شدن و ساخته شدن طبق قرآن مجید تا ابد ادامه دارد. این چه نفسی است که وارد قیامت کرده‌ای؟ پَست، آلوده، کثیف و پر از گناه!

 

-سیری‌ناپذیری معدهٔ نفس

وقتی آدم مواظبش نباشد و خرده‌خرده به آن گناه بدهد، گرسنه‌تر می‌شود. تنها معده‌ای که در عالم سیر نمی‌شود، فقط نفس است؛ این معده اگر آلوده بشود و سیری از گناه ندارد، یک خواهر هم در عالم آخرت دارد که اسم آن خواهرش دوزخ است. ما اصلاً عدد واردشوندگان به محشر را نمی‌دانیم؛ اولین و آخرین چه تعدادی هستند، نمی‌دانیم! در این چهل پنجاه‌سالهٔ اخیر، کرهٔ زمین هشت‌میلیارد جمعیت در پنج قاره پیدا کرده، قبلاً هم جمعیت میلیاردی داشته و بعداً هم جمعیت میلیاردی دارد. قرآن مجید هم قاطعانه می‌گوید اکثر مردم در قیامت جهنمی هستند: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 179)، بسیاری از مردم در دوزخ هستند. بعداً این کثیر را در آیات دیگر، «اکثر» کرده و می‌فرماید: «أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ»، «أَكْثَرُهُمْ لَا یَشْکُرون»، «أَكْثَرُهُمْ لَا یَتَفَکرون». مردم دنیا چه معاملهٔ بدی با خودشان می‌کنند! نه با کسی، بلکه با خودشان! آنها بدترین و پرضررترین تجارت را با خودشان می‌کنند. وقتی این اکثر را در جهنمی ریختند، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند هفت طبقه است، برخلاف بهشت که در سطح صاف است و پهنایش هم مساوی کل آسمان‌ها و زمین است. بهشت همه دشت است و صاف، ولی جهنم طبقات روی هم است؛ این عذاب‌ها هم همه با همدیگر حمله‌کنندهٔ به دوزخیان است.

 

دیگر کسی نمانده است تا در جهنم بیندازد و درها برای ابد بسته می‌شود؛ بهشتی‌ها هم در بهشت می‌روند و دیگر هیچ‌کس صحرای محشر نیست. خدا با بهشت صحبت نمی‌کند و کاری با بهشت ندارد، فقط با جهنم صحبت می‌کند(این در قرآن است): «هَلِ امْتَلَأْتِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 30) پر شدی؟ معده‌ات سیر شد؟ چقدر آدم در آن ریخته، خودش عددش را می‌داند؛ ولی به او می‌گوید سیر و پر شدی؟ کل موجودات در قیامت زنده هستند: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 64) همه‌چیز زنده است. خدا مالک جهنم است و با او حرف می‌زند: سیر شدی؟ پس پاسخ می‌دهد: «هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» دیگر لقمه‌ای نداری به من بدهی؟ ما کجایمان پر شده است؟ ما هنوز گرسنه هستیم!

 

نفس هم همین‌طور است؛ یکی هفتادسال ربا می‌خورد، یکی زنا می‌کند، یکی ظلم می‌کند، یکی با مردم بد عمل می‌کند، یکی با زن و بچه بد عمل می‌کند؛ اگر نفس سیر می‌شد که ظلمش، حرام‌خوری‌اش، خیانتش و جنایتش را متوقف می‌کرد. صدام نزدیک یک‌میلیون از مردم عراق را کشت، نزدیک سیصدهزارتا از افراد باارزش ما را کشت، تعداد زیادی از مردم کویت را کشت، مگر سیر شد؟ هیتلر هفده‌میلیون آدم را در یازده‌سال کشت یا استالین(من مدارک اینها را دارم) بیست‌میلیون نفر را کشت، سیر شدند؟ اگر زنده بودند، باز هم می‌کشتند؛ این معدهٔ نفس است. وقتی منحرف بشود، یعنی من منحرفش بکنم و آزادانه به او لقمهٔ گناه بچشانم، کِیف هم می‌کند، لذت هم می‌برد، سیر هم نمی‌شود و دائم هم می‌گوید می‌خواهم!

 

کلام آخر؛ دلا تا به کی از در دوست دوری؟

دلا تا به کی از در دوست دوری ××××××××××××× گرفتار دام سرای غروری

نه بر دل تو را از غم دوست دردی ××××××××××× نه بر چهره‌ از خاک آن کوی گردی

ز گلزار معنا نه رنگی نه بویی ××××××××××××× در این کهنه گنبد نه هایی نه هویی

تو را خواب غفلت گرفته است در بر ××××××××× چه خواب گرانی است الله اکبر

چرا این‌چنین عاجز و ناتوانی ××××××××××× بکن جست‌وجویی بزن دست‌وپایی

سؤال علاج از طبیبان دین کن ××××××××× توسل به ارواح آن طیبین کن

 

-رفتی و ما زار به دوران شدیم

دختری از شاه شهیدان حسین ××××××××××× بود سه‌ساله به غم و شور و شین

گفت کجا شد پدر مهربان ×××××××××××× از چه نیامد بر ما کودکان

گر ز من دل‌شده رنجیده است ××××××××××× از دیگر اطفال چه بد دیده است

گفت بدو زینب زار ای عزیز ××××××××× این‌قدر اشک از غم هجران مریز

کرده سفر باب تو این چندروز ××××××××× این‌قدر ای شمع فروزان مسوز

نالهٔ تو شعله به عالم زند ××××××××××× بارقه بر خرمن آدم زند

رفت به خواب و ز تنش رفت تاب ××××××××× دید مه روی پدر را به خواب

«صورت بابا را روی سینه گرفت».

دست زد و روی پدر بوسه داد ××××××××××××××پیش پدر لب به شکایت گشاد

که‌ ای پدر ای مهر تو سودای من ××××××××××× رفتی و از جور بدان وای من

رفتی و ما زار به دوران شدیم ×××××××××××××× دست‌کش فتنهٔ عدوان شدیم

امام هشتم می‌گویند: ما را در کربلا خار کردند و احترام ما را پایمال کردند.

 

-دعای پایانی

این جمله در تمام خطبه‌های نماز جمعهٔ‌ پیغمبر اکرم(ص) بود؛ با یک حالی که هیچ‌کسی حال پیغمبر(ص) و اشک او را نداشته است. در خطبهٔ نماز جمعه به پروردگار عرض می‌کنند: «اعوذ بک من شرور انفسنا» خدایا! ما را از زیان‌های نفس حفظ کن.

خدایا! اماره بودن نفس را از ما بردار.

خدایا! گذشتگان ما و شهدای ما از زمان آدم(ع) تا الآن را با حسینت محشور کن.

 

 

تهران/ مسجد آل‌یاسین/ دههٔ اوّل شعبان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

 

برچسب ها :