لطفا منتظر باشید

شب هشتم شنبه (24-1-1398)

(تهران مسجد جامع آل یاسین)
شعبان1440 ه.ق - فروردین1398 ه.ش
9.38 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

تجلی نوری از خدا در نفس انسان به هنگام آفرینش

نفس هر انسانی در ابتدای آفرینش و خلقتش در رحم مادرش پاک و گران‌بهاست و طبق آیات قرآن، قدرت گیرندگی واقعیات را دارد؛ یعنی پرتو و نوری از رابطهٔ بین او و خدا در او تجلی دارد و قدرت انس و رفاقتش بسیار قوی است. به همین علت، امیرالمؤمنین(ع) جملهٔ فوق‌العاده‌ای دربارهٔ نفس انسان دارند که چنین جمله‌ای یا نزدیک به این جمله در هیچ مکتب و مدرسه‌ای نیست. علتش هم این است که پیغمبر اکرم(ص) امیرالمؤمنین(ع) را عین‌الله نامیده‌اند. او می‌بیند، ولی با چشم الهی، نور پروردگار و خداوند می‌بیند. روایت در بحارالأنوار و از رسول خدا(ص) است و برای خانقاه نیست. از این نمونه مطالب که در کتاب‌های خانقاهی هم هست، برای خودشان نیست؛ یا برای انبیا یا برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. بعضی‌ها فکر می‌کنند آنها خیلی دستشان پر است، اما این‌طور نیست.

 

-نگاه مؤمن با کمک نور خداوند

رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن با کمک نور خدا می‌بیند. «ب» سر کلمهٔ نور به فرمایش ادیبان عرب، «ب» استعانت است. بیش از چهل سال پیش، من در همدان مهمان حدوداً سه‌نفر از اولیای خدا بودم که تربیت‌شدگانِ نفس‌داران گذشتهٔ آن منطقه بودند و تقریباً راه و رسم تربیتی‌شان به آخوند ملاحسین‌قلی همدانی می‌رسید. وی از شاگردان ردهٔ اول درس شیخ اعظم، شیخ انصاری است که همه نظر داشتند بعد از شیخ، مسند مرجعیت حق ایشان است؛ اما صاحب نفسی اهل شوشتر به نام سید علی شوشتری که شیخ تربیت‌‌شدهٔ حالی و باطنی او بود، به آخوند گفت: مطلقاً حق قبول مرجعیت را نداری؛ خداوند تو را برای این مسند نیافریده و اگر به سراغ این مسند بروی، غاصب هستی. اینها نمونهٔ چشم‌دارهایی هستند که «بنور الله» نگاه می‌کنند.

 

-داستانی کوتاه از جلال‌الدین

جلال‌الدین به من می‌گوید:

تو به تاریکی علی را دیده‌ای ××××××××× زان سبب غیری بر او بُگزیده‌ای

این را در ضمن داستان کوتاهی نقل می‌کند که یک دهاتی در نیمه‌شب(آن‌وقت‌ها برق و چراغ نبود و روی عادت در تاریکی کار می‌کردند) زمستانی وارد طویله شد که به گاوش آب و کاه و یونجه بدهد. گاو خوابیده بود، یک مقدار روی گُرده و گردن گاو دست کشید، کاه و یونجهٔ حسابی هم برایش ریخت؛ ولی شیرِ زیر دستش می‌گفت: بیچاره! من سردم بوده و به اینجا آمده‌ام تا گرم بشوم، گاوت را خورده‌ام؛ بعد دیدم جای خوبی است، جای او نشستم و استراحت می‌کنم! اگر نور بود، همان که در را باز می‌کردی، در می‌رفتی. علت اینکه بیشتر مردم دنیا از گناه در نمی‌روند که بدتر از مار و عقرب است، چون آن را مار و عقرب نمی‌بینند و لذت و خوشی می‌بینند؛ ولی آن‌که می‌بیند، فرار می‌کند.

 

-نفس آراسته به درستی‌ها، سکوی پرواز به لقاءالله

این سید گفت: این مسند مطلقاً حق شما نیست! از بهترین شاگردان شیخ، مجتهد و اعلم هستی، اما جناب‌عالی مسئول تربیت نفوس آماده هستی. وقتی نفس در حد خود انسان، به فرمودهٔ‌ قرآن، به درستی‌ها آراسته و از بدی‌ها پالایش بشود، سکوی پرواز به‌طرف لقاء‌الله می‌شود؛ اما به قول حضرت باقر(ع)، با هر گناهی نقطه و پردهٔ سیاهی روی آن می‌آید که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: در حد هر پرده‌ای، انسان از فیوضات الهیه محروم می‌شود. گاهی یک پرده‌اش بس است که آدم را در دنیا به بدترین عمل وادار بکند و در آخرت هم دچار بدترین عذاب بکند.

 

-هشام‌بن‌حکم، نمونه‌ای از نفس آراسته

حالا نمونه‌اش را برایتان عرض کنم که نمونهٔ بسیار مهم و فوق‌العاده‌ای‌ است. هشام‌بن‌حکم فقیه، اهل درایه، اهل روایت و اهل علم و نور است. او جوان است و معارف الهیه را از حضرت صادق(ع) گرفته، با دلش یکی کرده است. این‌قدر انسان والایی است که یکی از اساتید دانشگاه پنجاه سال پیش، کتابی به نام هشام‌بن‌حکم نوشته که نزدیک چهارصد صفحه است. وقتی انسان آن کتاب را می‌خواند، ماتش می‌برد از نفسی که پرده‌های ظلمانی روی چهره‌اش کشیده نشده، نه اینکه نیفتاده است؛ پرده جایی نیست که بیفتد، پرده‌ساز خودم هستم: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»(سورهٔ نساء، ٱیهٔ 79)، خودت بدبخت‌کننده و شقی‌کنندهٔ خودت هستی؛ بیدار نفس نماندی، بعد هم قدم‌به‌قدم پردهٔ گناه روی آن کشیدی تا چهرهٔ خطرناک اماره‌ای پیدا کردی. سید گفت: شما نفوس آماده را تربیت کن که سکو برای پرواز به‌سوی لقای خدا درست بشود تا اینها از شنیدن و معارف الهیه یتیم نمانند و نفسشان جادهٔ سراشیبی تندی به‌طرف دوزخ بشود.

 

-تسلیم بودن انسان در برابر فرامین الهی

ما خیلی کار داریم که کمتر هم به این خیلی کار داشتن توجه می‌شود! امیرالمؤمنین(ع) به ما دستور می‌دهند برای بدنت، برای زن و بچه‌ات، برای شهوات حلال و لذت‌های پاکت، نهایتاً هشت ساعت به‌دنبال پول بدو؛ ایشان می‌بینند و می‌دانند! چقدر خوب است که انسان به معلم الهی درجا گوش بدهد و چون‌وچرا نکند. همین تسلیم بودن به معلم الهی، آخوند ملاحسین‌قلی را به موجود غوغایی تبدیل کرد. شما اگر در خانه‌تان اینترنت دارید، دربارهٔ شاگردانش از اینترنت بگیرید. من خیلی وقت پیش، احوالات آخوند ملاحسین‌قلی همدانی، اساتید، شاگردان و نفس‌خورده‌هایش را خوانده‌ام. یکی از شاگردان نفس‌خوردهٔ او مرحوم سید احمد کربلایی، معروف به واحدالعلم است. از این نمونه عدد قابل‌توجهی داشت که اینها در دورهٔ دوم، یعنی بعد از آخوند ملاحسین‌قلی بودند. برنامه در دورهٔ بعد به امثال مرحوم قاضی و دورهٔ بعد به مرحوم الهی، برادر علامهٔ طباطبایی رسید. خود ایشان و تعدادی دیگر در نجف ماندند، تعدادی هم به ایران آمدند و از دنیا رفتند. یکی از تربیت‌شدگان این مدرسه، مرحوم شیخ جواد انصاری بود و حضرت امام از نوشته‌هایش پیداست که به شیخ جواد ارادت داشته است.

 

-ویژگی‌های بهترین رفیق و همراه

دو سه‌تا از آنهایی که شیخ جواد تربیت کرده بود و ریشهٔ تربیتی‌شان به آخوند ملاحسین‌قلی همدانی می‌رسید، مرا یک‌بار برای ناهار دعوت کردند که پابوسشان، دست‌بوسشان بروم. نمی‌دانم اصلاً مرا برای چه دعوت کردند؟! خدایا می‌دانی روی منبر پیغمبر است، راست می‌گویم و تواضع نمی‌کنم! آنها مهمان آلوده برای چه می‌خواستند؟! نمی‌دانم! حالا دعوت کردند، هر سه‌ چهارتایی آنها به این منبر سوگند، از آنهایی بودند که وقتی از پیغمبر(ص) پرسیدند با چه کسی رفت‌و‌آمد و معاشرت کنیم، فرمودند: «من کان یذکرکم الله رؤیته» با آن‌که دیدنش تو را به یاد خدا بیندازد؛ یعنی او را ببینی و غرق خدا بشوی. «و یزید فی علمکم منطقه» دو لبش را که باز می‌کند و حرف می‌زند، به علمت اضافه کند. «و یرغبکم فی الآخرة عمله» کارش، حرکتش، رفتارش و منش او، شما را شدیداً به‌سوی آخرت رغبت و تمایل بدهد. اینها از همان نمونه بودند؛ البته اینها بعد از مرحوم انصاری به سراغ مرحوم شیخ هادی تألّهی آمدند که من ده سال با ایشان ارتباط داشتم و هر وقت هم پیش او می‌نشستم، از خودم سرتاپا خجالت می‌کشیدم. اصلاً موجودی بود! یک ویژگی او این بود که پنجاه‌سال بدون تعطیلی(مگر مشهد می‌رفت یا قم می‌آمد) برای مسجدی‌هایش «نهج‌البلاغه» با نَفَس، باحال و با گریه می‌گفت.

 

-زیارت اولیای خدا بسان زیارت خدا

آن روز در آن مهمانی، یکی از آنها برای من تعریف کرد که اواخر حکومت رضاخان بود و چهار پنج‌سال مانده بود که بارش را جمع کند و به جهنم برود. عالمی در همدان بود که مسجدش یکی از شلوغ‌ترین مسجدها بود(من عکس آن عالم را دیده‌ام). این عالم با عالم دیگری قرار گذاشته بودند که از طریق همدان، کرمانشاه و قصرشیرین به زیارت امیرالمؤمنین(ع)، ابی‌عبدالله(ع)، چهار امام در کاظمین و سامره بروند. این عالم با آخوند ملاحسین‌قلی همدانی همشهری بودند؛ اما این که مسجدش از همه شلوغ‌تر بود، آدم باسوادی بود و در شهر هم معروف بود. حالا من چون رسم اسم بردن از خیلی‌ها را ندارم، اسمش را نبرم؛ اگر اسم ببرم و پیرمرد همدانی‌ای در اینجا باشد، می‌داند چه کسی را می‌گویم.

 

گفت: در ضمن زیارت‌هایی که کردیم، گفتیم حالا به دیدار آخوند ملاحسین‌قلی همدانی برویم. زیارت اولیا گویی زیارت خداست و خدا برای این‌جور افراد خیلی ارزش قائل است؛ شنیده‌اید که به موسی‌بن‌عمران فرمود: مریض شدم، به عیادتم نیامدی؛ تشنه شدم، آبی به دستم ندادی؛ گرسنه شدم، طعامی به من ندادی. موسی(ع) گفت: خدایا چه می‌گویی؟ تشنه شدم، گرسنه شدم، برهنه بودم! چه می‌گویی؟! خطاب رسید: آب دادن به دست مؤمن، آب دادن به دست من است؛ پوشاندن مؤمن پوشاندن من است؛ سیر کردن مؤمن سیر کردن من است؛ عیادت مؤمن عیادت من است. به هر مقداری که بتوانم، سیر کنم؛ یک موکت دوازده‌متری به یک مؤمن بدهم. با این قیمتی که هیچ‌چیزی نیست، روی آن بنشینند و نماز بخوانند، زیارت وارث بخوانند و بعضی‌هایشان هم نماز شب بخوانند. آن‌وقت چقدر در پروندهٔ دهندگان برگرداند که قرآن را دیده‌اید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»(سورهٔ انعام، آیهٔ 160)، من کریم هستم و ده برابر به شما برمی‌گردانم.

 

درگیری ذهنی هشام‌بن‌حکم و سؤال از امام صادق(ع)

نفوسی که صاحبانش پردهٔ ظلمت به روی آنها نکشیده‌اند، «ینظر بنور الله» این چشمی که به نفس تربیت‌شده و پاک‌شده وصل است، می‌بیند و بعضی از چیزها را هم که نمی‌بیند، از آن‌‌کسی می‌پرسد که قدرت دید بیشتری دارد. هشام پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابن‌رسول‌الله! در یک مسئله گیر هستم. امام صادق(ع) هم خیلی احترام برای هشام قائل شدند؛ نوشته‌اند هر جا می‌آمد و می‌نشست، امام صادق(ع) تمام‌قد برای او بلند می‌شدند و نمی‌گذاشتند دم در بنشیند؛ می‌ایستادند و می‌گفتند پیش خودم بیا! هشام 32-33ساله هم بود که از د نیا رفت.

 

امام فرمودند: مسئله چیست؟ بگو! گفت: یابن‌رسول‌الله! کل مردم مدینه، چه زن و چه مرد، امیرالمؤمنین(ع) را می‌شناختند؟ فرمودند: بله می‌شناختند. گفت: می‌دانستند اَعْبد مردم است؟ فرمودند: می‌دانستند. گفت: می‌دانستند ازهد مردم است؟ فرمودند: می‌دانستند. گفت: می‌دانستند اَتقای مردم است؟ فرمودند: می‌دانستند. گفت: می‌دانستند تمام جنگ‌ها از برکت وجود او به پیروزی رسید؟ فرمودند: می‌دانستند. گفت: پس چرا این جابه‌جایی را انجام دادند؟ او که امام الهی بود، در صف مأمومین گذاشتند و مأموم بی‌سوادی را که چیزی هم از اسلام حالی‌اش نبود، جای امام گذاشتند؟ یعنی ستمکارترین کار، این نوع جابه‌جایی‌هاست. اینها که می‌دانستند، چرا این کار را کردند؟ یک‌چیزی را در زندگی به ما یاد داده‌اند که خوبی‌ها -چه انسان‌های خوب، چه صفات خوب و چه حالات خوب- را با زشت‌ها و زشتی‌ها جابه‌جا نکنیم. این عمل مردم سقیفه بود که ضررش از بعد از مرگ پیغمبر(ص) روزبه‌روز گسترده شده و تا الآن که همهٔ جهان اسلام را گرفته است. حدود یک‌میلیارد نفر مسلمان رو به قبله می‌ایستند و نماز می‌خوانند، اما نمازی که سقیفه و بنی‌امیه ساخته‌اند؛ روزه می‌گیرند، اما روزه‌ای که بنی‌امیه و سقیفه ساخته‌اند؛ حج به‌جا می‌آورند، اما حجی که بنی‌امیه و سقیفه ساخته‌اند؛ یعنی اسلام خدا را با اسلام سقیفه جابه‌جا کردند و امام انتخاب‌شدهٔ خدا را سر جای مأموم گذاشتند و مأموم معمولی را سر جای امام گذاشتند. هشام گفت: چرا این کار را کردند؟ امام یک کلمه جواب دادند و ساکت شدند؛ حضرت فرمودند: «الحسد».

 

این یک پردهٔ ظلمت است که وقتی می‌افتد، چنین بساطی را در جهان و امت اسلام به پا می‌کند. این پرده با عث شد که بعد از آن اولی، دومی سر کار بیاید، بعد سومی سر کار بیاید، بعد کل کار به دست بنی‌امیه بیفتد، بعد به دست بنی‌عباس و همین‌طور تا به دست مغول بیفتد که در ایران ماندند، بعد خوارزمشاهیان و بعد هم همین‌طور به دست عثمانی‌های ترکیه و قسطنطنیه بیفتد که سیصد چهارصد سال حاکم بودند. ما که سقیفه در اقلیّتمان برد، از خون و خاک و شهادت و زندان عبور کردیم تا خودمان را به اینجا رساندیم و الآن هم می‌بینید که رهایمان نمی‌کنند!

 

امام فرمودند: این یک پردهٔ ظلمت است که همین یک پرده هم اصحاب پرده‌افکن را جزء شش نفر معذبین تابوت در طبقهٔ هفتم جهنم قرار داد و درِ آن هم تا خدا خداست، باز نمی‌شود! مجموع عذاب هفت طبقهٔ جهنم هم در آن تابوت است. این پردهٔ ظلمت، حالا حرصش یک‌جور، بخلش یک‌جور، کبرش یک‌جور، ریا یک جور، دورویی آن یک‌جور؛ آدم از این‌همه زشتی چه بگوید!

 

-تجلی نور خدا در دوری از پرده‌های ظلمت

اما اگر پرده روی این چهره نیفتد، به چشم کمک می‌کند تا با نور خدا ببیند و درست هم ببیند؛ گفتند به دیدن آخوند ملاحسین‌قلی برویم. دوتایی‌شان خدمت آخوند ملاحسین‌قلی رفتند. بعد که جلسهٔ محضر ایشان تمام شد، بیرون آمدند. آخوند یکی از آنها را صدا زد و گفت: چند دقیقه تشریف بیاورید! آن عالمی که مسجد خیلی شلوغی داشت، بیرون خانه ایستاد و منتظر رفیقش شد؛ آخوند ملاحسین‌قلی با ناراحتی گفت: برای چه با این زندیق هم‌سفر شده‌ای؟ گفت: من که بُهْتم برد! در روایات ما از هجوم رضاخان به دین خدا خبر داده شده و جزء اخبار غیبیهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که زندیقی از قزوین حرکت می‌کند. مرحوم شاه‌آبادی می‌گفت: این زندیق در این مملکت، فقط با یک کارش که بی‌حجاب کردن زنان بود، حالا بقیهٔ کارهایش گردن خودش، کمر 124هزار پیغمبر را شکست. او را زندیق می‌گویند. آخوند گفت: با این زندیق برای چه سفر کردی؟ نفهمید و رنجیده شد، به همدان آمدند و انقلاب شیطانی رضاشاه صورت گرفت؛ یکی از آنهایی که زودتر از همه به‌طرف فرهنگ رضاخان رفت، همین شخص بود. کت‌وشلواری و کراواتی شد، جلسه‌ای در شب‌های شنبه تشکیل داد و کلی از جوان‌ها را بی‌دین کرد. چندتا از آنهایی که دیده بودند، برای خود من تعریف کردند و گفتند: خیلی خباثت علیه اسلام به خرج می‌داد و به جوان‌ها می‌گفت: عمر دین، عمر نبوت و عمر توحید تمام شد. این چشم «المؤمن ینظر بنور الله» است.

 

کلام آخر؛ بیا تا دست از این عالم بداریم

بیا تا دست از این عالم بداریم ××××××××××× بیا تا پای دل از گِل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم ××××××××× بیا تا تخم نیکویی بکاریم

بیا تا همچو مردان ره دوست ××××××××× سراندازی کنیم و سر نخاریم

بیا تا از فراق کوی محبوب ×××××××××× چو ابر نوبهاری خون بباریم

به نوک نیزه چون خورشید تابان ×××××××××××× نمایان شد سر شاه شهیدان

همه هستی به راه دوست داده ×××××××××××× رخش بر روی خاکستر نهاده

نگاهش گاهی در آسمان بود ×××××××××××× گهی چشمش به‌سوی خواهران بود

ز ابرو بودش تا زینب اشارت ×××××××××××× همی می‌داد خواهر را بشارت

که من بر عهد خود بس استوارم ××××××××××× به پیمان تو هم امیدوارم

تو پیمان شکیبایی ببستی ××××××××××× چرا پیشانی از محمل شکستی؟

 

تهران/ مسجد آل‌یاسین/ دههٔ اول شعبان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی هشتم

 

 

برچسب ها :