جلسه سیزدهم جمعه (30-1-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
از آیات و روایات اهلبیت چنانکه در همۀ جلسات گذشته شنیدید، استفاده میشود که هیچ موجودی در عالم هستی سرمایهدارتر از انسان آفریده نشده است. این سرمایهدارتر بودنش مالی و مادی نیست؛ بلکه یک سرمایههای ذاتی و معنوی است که در این جسد و جسم و هیکل که خزانۀ آن سرمایههاست، قرار داده شده است.
معادن طلا و نقرۀ انسان
به تعبیر رسول خدا انسان معدن است. حضرت انسان را تشبیه به معدن که میکند نمیگوید معدن مس و نفت و سنگ، میفرماید: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه» مثل میزند معدن وجود آدمی را به دو معدنی که دو فلز گرانبها در آنهاست. این دو فلز معلوم نیست تاریخ کشفش چه زمان بوده ولی از زمان کشف طلا و نقره بسیار مورد توجه انسان قرار گفته است، اکنون نیز بهخصوص طلا حرف اول را میزند، تدوین پول تمام مملکتها بر اثر پشتوانۀ طلای خزائن آن ممالک است.
رسول خدا حتماً از این تشبیه نظری داشتند که میفرمایند: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه» همۀ مردم یعنی هر کسی آفریده میشود معدنی است مانند معدن طلا و نقره. در این معدن بدن خدا شیء پست قرار نداده، حتی این امعا و احشای انسانها که یک مواد ظاهری و خاکی است، اینها هم خیلی پرقیمت است، کارشان خیلی پرقیمت است.
تمرکز بر کلام نه متکلم
من هنوز نظریات جدید را ندیدم، اینی که عرض میکنم نظریۀ چند سال پیش علمای علم بدنشناسی ـ دانش فیزیولوژی ـ است که بدن را در کتابهای مختلف توضیح میدهند. یکی از کتابهایش اسمش «فیزیولوژی انسان» است، اگر یادتان ماند بخرید و بخوانید، برای خودتان و بچههایتان آینه توحید است.
اشکالی ندارد که خارجیها نوشته باشند، امیرالمؤمنین(ع) میفرماید گیر گوینده و نویسنده نباشید، که گوینده این است بینداز دور، حرفهایش را نگاه نکن، کتابهایش را هم نگاه نکن؛ این بداخلاقی است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «انظر الی ما قال» تأمل کن و فکر کن در آنچه که گفت، «و لا تنظر الی من قال» به خودش کار نداشته باش، شاید خودش کافر باشد.
خیلی کافرها از قدیم در علوم متعدد عالم بودند، حرفهای خیلی خوبی زدند، حرفهای پرقیمتی زدند؛ مثلاً بالزاک میگوید: آدم زندگیکنی نباش، مثل گوسفندی که در خارستان است، وقتی حرکت میکند هر خاری یک موی پوستش را میکند؛ اینطوری زندگی نکن که دار و ندارت را ببرند، آدم زندگی کن. یک شخصی این را میگوید که دین و ایمان ندارد ولی خیلی حرف خوبی است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید چه کار داری که بالزاک کیست، حرفش را ببین چیست.
داستان نیم بیت معروف حافظ
میگویند روزی شخصی نزد حافظ آمد، حافظ خودش در غزلیاتش میگوید: من (هر چه دارم از دولت قرآن دارم) یا میگوید (همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود/ که ز بند غم ایام نجاتم دادند) از این اشارات در غزلیات حافظ زیاد است. در یک شعر میگوید که سراغی از حافظ بگیر که قرآن را با چهارده روایت تجویدی، بلاغتی، فصاحتی میخواند و استاد است. این وضع حافظ است که میگوید (آنچه دارم همه از دولت قرآن دارم).
یکی آمد به او گفت که وقتی اولین غزلت را آدم میبیند، اولین شعرش را که میخواند، نیم بیت اولش (الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها) بلند شو این جام را بگردان و به ما هم بنوشان. «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا»(انسان، 21)، آیه برای قرآن است که من برای عباد شایستهام شراب طهور قرار دادم، ساقی این شراب هم خودم هستم. «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» خودم مینوشانم.
پیغمبر میفرماید: «ابیت عند ربی یسقینی و یطعمنی» من شب را تا صبح در محضر پروردگارم، مالکم، ربی به سر میبرم، او به من مینوشاند و به من میخوراند. حالا نوشیدنی که به او میدهد خودش میداند و آن کسی که نوشیده، ما هیچ خبری نداریم پرده از روی این روایت هم کسی برنداشته، «یسقینی» به من مینوشاند.
کسی که هر چه دارد از دولت قرآن دارد، اگر میگوید (الا یا ایها الساقی) یعنی خطابش به یک مجلس شرابخواران حرامخوار پلید است که ای ساقی مجلس بلند شو جام را بگردان و به ما هم بیاشامان؟ نه، این یک متنی را برمیدارد و منظور پاک خودش را در آن متن میریزد، حالا متن برای هر کسی میخواهد باشد.
کسی به حافظ گفت: این نیم بیت برای یزید است، چطور شما اول دیوانت، شروع دیوانت این نیم بیت یزید را گذاشتی؟ گفت: من دیدم یک گوهر پرقیمت از دهان سگ افتاده، برداشتم گذاشتم در این جعبه آینۀ دیوانم. چه کار داری چه کسی گفته؟ خوبگو هم در دنیا زیاد بوده، حالا پیغمبر نبوده، امام نبوده، مؤمن نبوده، ولی الله نبوده است. علم پخش است، همۀ علم یک جا نیست، پیش یک نفر هم نیست.
شگفتی بدن انسان
در کتابهای اینها من خواندم، به تعبیر خودشان فیزیولوژیستها که اگر بخواهند کار طبیعی کلیه را در بیرون بهصورت یک کار صنعتی ایجاد بکنند ـ نه دیالیز، کار طبیعی خود کلیه ـ نوشتند هزار متر زمین لازم است با یک کارخانه در این زمین که چهار هزار چرخ کارهای این کارخانه را بچرخاند تا کار یک کلیه را بکند. یک کلیهای که کوچک است و در سه تا انگشت جا میگیرد، هشتاد سال هم کار میکند. این یکی از اشیای این معدن است، آن هم شیء مادی.
این مطلب نزدیکترین مطلبی است که یکی از دانشمندان بزرگ فرانسه در آزمایشگاه بهدست آورده که معدۀ هر انسانی قدرت بسیار فوقالعادهای را دارد و یک کارخانهای است. این معده با این نازکی که یک میلیون عملیات شیمیایی و فیزیکی انجام میدهد.
ای نسخۀ اسرار الهی که تویی، با خودت چه کار کردی انسان! در کجای خلقت قرارت داد و آمدی خودت را دستکاری کردی، حالا کجا خودت را قرار دادی؟
عذرهای روز قیامت
اینجا که جلسه مذهبی است و شما هم مردم متدین و باحال و بزرگوار هستید. خدا به انسان، به این هفت میلیارد جمعیت میگوید چطور خودت را دستکاری کردی، در اصل آفرینشت که من بیایم در قرآنم اعلام بکنم «أُولئِكَ كَالْأَنْعام»(اعراف، 179)؟ چقدر بد دستکاری کردی، چقدر زشت دستکاری کردی.
فردای قیامت اگر هفت میلیارد جمعیت زمان ما به پروردگار بگویند نشد و نفهمیدیم و نمیشود، از همین هفت میلیارد جمعیت خداوند یک نفر را علم میکند، یک انسان پاک، یک انسان وارسته، یک انسان درستکار، یکی مثل شما را که اگر نشدنی بود چرا این شد؟ مگر نمیگویی که دنیای فاسد و پر از فساد بوده، در دنیای پر از عوامل تحریک غرائز حرام، پس چرا برای این شد؟ البته از اول هم به اهل محشر اعلام میکند «لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْم»(تحریم، 7) کسی زبانش را به عذرخواهی باز نکند چون قبول نمیکنم، نمیپذیرم.
عظمت عقل
این امور مادی این معدن است؛ اما امور معنوی که همان طلا و نقره عرشی است نه طلا و نقره فلزی. یکی از این طلا و نقره عرشی عقل است. ائمۀ ما در روایاتی که دربارۀ عقل دارند مسائل شگفتآوری را فرمودند. ما ذات عقل را که نمیدانیم چیست، ماهیتش را نمیدانیم چیست، اوصافش را میدانیم، یعنی حقیقت عقل تا الان روشن نشده است. حضرت صادق(ع) میفرماید: وقتی عقل را آفرید با عقل خودش صحبت کرد و گفت ای عقل! در تمام این عالم چیزی را محبوبتر از تو پیش خودم خلق نکردم.
خداوند این کیفیت عقل ـ یعنی این معدن ـ را در وجود انسان قرار داده، اگر با ارزشتر از این معدن هم آفریده بود آنجا میگذاشت. آسمانهای هفتگانه و زمین و این همه موجودات متنوع و از نظر بدنی قدرتمند مثل فیل، شتر، شیر و امثال اینها معدن عقل نبودند، به فرمودۀ امیرالمؤمنین(ع) کل حیوانات زمین چه آنهایی که پرنده هستند، چه آنهایی که خزنده هستند، چه آنهایی که چرنده هستند معدن شهوت هستند.
شهوت حیوانات
شهوت یعنی معدن خواست امور مادی زمین. شهوت نه به معنی غریزه جنسی، «شهی» یعنی خواست. آنها معدن شهوت هستند، اگر زبانشان را باز کند خدا به شیر بگوید چه میخواهی؟ میگوید هر روز بتوانم در این جنگل یک حیوان گوشتدار را شکار بکنم، تکهتکه بکنم و بخورم، چیز دیگری نمیخواهم. همۀ حیوانات همین هستند.
اگر به مورچه اجازه بدهند با ما حرف بزند به او بگویند چه میخواهی؟ میگوید همین دانههایی که روی زمین ریخته، گندم، ارزن، جو و عدس را با نیشم بردارم ببرم در لانه، لانهای که چهار طبقه است و با بقیۀ مورچهها در شهر یا بیابان ساختیم، طوری هم در بیابان خانه ساختیم که این سیلهایی که بیست روز است فروکش نکرده یک ذرهاش هم در لانۀ ما نمیآید. متمدنترین موجود در ساخت و سازاست. دو ماه هم این سیلها بماند لانههایشان هم سوراخ دارد به درون آب نمیرود.
تابستان در کویر که گرما پنجاه درجه است میآیند از چوبهای نازک درخت یک چهارچوب درست میکنند، یک برگی را هم به آن وصل میکنند که هوا به آن میخورد و کار بادبزن را برای آنها میکند.
حالا با این همه هویتت چه میخواهی در این دنیا؟ میگوید: دانه جمع بکنم و ببرم در این لانه که هفت هشت ماه نبود این دانهها روی زمین زندگیم را اداره بکنم. به او میگویی گندم که زیر زمین سبز میشود، جو سبز میشود، عدس سبز میشود؛ میگوید به من یاد داده طوری نصف میکنم که آن مادهای که جوانه میشود آن را کور میکنم، شش ماه نگه میدارم سبز نمیشود و نمیپوسد، هیچ چیز دیگری نمیخواهم.
عقل دنیوی و عقل خدایی
شهوت یک جنسی است که معدنش حیوانات هستند؛ اما معدن عقل انسان است، این محبوبترین مخلوق خودش را پروردگار در این معدن قرار داده، این یک طلای این معدن است، «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه». اگر انسان این عقل را غنیمت بداند و تقویت کند چون لازم است تقویت بشود، بدون تقویت باز هم آدم نمیشود؛ هر چه هم عقلش قوی باشد، وصل به خدا نمیشود، وصل به قیامت نمیشود.
دکارت عقل داشت، انیشتین هم عقل داشت، اینها آدمهای بیعقلی نبودند ولی ایمان شما را نداشتند. این عقلی که با نبوت و با ولایت اهلبیت تقویت شود، آن عقل تقویت شده آدم را تبدیل به یک انسان کامل میکند. وقتی عقل تقویت میشود انسان دنبال ایمان واقعی میرود، دنبال اخلاق حسنۀ کامل میرود و هم دنبال عمل صالح باارزش میرود.
آن وقت بنشین نزد دارندۀ چنین عقلی و بگو چه میخواهی؟ مثلاً به امیرالمؤمنین(ع) بگو چه میخواهی؟ دعای کمیل را به تو میدهد میگوید خواستههای من در این است، بخوان ببین چه میخواهم. یک قطعهاش این است که میخواهد « قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي وَ اشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِي وَ هَبْ لِيَ الْجِدَّ فِي خَشْيَتِكَ وَ الدَّوَامَ فِي الاِتِّصَالِ بِخِدْمَتِكَ حَتَّى أَسْرَحَ إِلَيْكَ فِي مَيَادِينِ السَّابِقِينَ وَ أُسْرِعَ إِلَيْكَ فِي الْبَارِزِينَ وَ أَشْتَاقَ إِلَى قُرْبِكَ فِي الْمُشْتَاقِينَ وَ أَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِينَ وَ أَخَافَكَ مَخَافَةَ الْمُوقِنِينَ وَ أَجْتَمِعَ فِي جِوَارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ».
علی جان کاخ نمیخواهی؟ نه، تمام چهار پنج سالی که کوفه بود نوشتند خانهای که در آن زندگی میکرد با زن و بچهاش اجارهای بود، وقتی شهید شد امام مجتبی(ع) اثاثها را جمع کردند بروند مدینه، خانه را پس صاحبش دادند. کاخ میخواهم چه کار؟
خواست امیرالمؤمنین(ع) از دنیا
کاخدارها را که میشناسی چه حیواناتی هستند. قدیمیها را که ندیده بودی، کاخنشین امروز را که میبینی، چه گرگی است، چه سگ هاری است، چه الاغ بارکشی است. هر شب هم در تلویزیون دنیا ترامپ این کاخنشین را نشانش میدهند. من کاخ میخواهم چه کار؟ من از همین کوخ کوفه هم از عرشم بالاتر رفتم.
علی جان! از غذاهای دنیا بهترین چلوکباب سلطانی، بهترین خورشتها، خوشمزهترین غذاها را نمیخواهی؟ میگوید: نه، مردم که نمیتوانند بخورند من هم نمیخورم. پس تو چه میخوری؟ من ملاک غذایم را همان شب نوزدهم به دخترم نشان دادم؛ یک قرص نان جو با مقداری نمک، مگر ارزش علی به غذاست؟
از این لباسهای دنیا چه میخواهی؟ این که مردم دنیا دنبالش هستند، کت و شلوار حتماً از فرانسه بیاید، کفش حتماً از ایتالیا بیاید، مبل حتما از ترکیه بیاید، سنگهای درون و بیرون خانه از ایتالیا بیاید، ماشین از ژاپن بیاید؛ از اینها چه چیزهایی را میخواهی؟ میگوید: در «نهجالبلاغه» که نشانت دادم «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیه» من از کل لباسهای دنیا همین یک پیراهن دو سه درهمی را میخواهم، چیزی دیگر نمیخواهم.
(با علی گفتا یکی در رهگذار/ از چه باشد جامۀ تو وصلهدار/ تو امیری و شهی و سروری/ از تمام رادمردان برتری/ ای امیر تیزرأی و تیزهوش/ جامهای چون جامۀ شاهان بپوش/ از چه باشد ای جهانی را پناه/ جامه صد وصله در اندام شاه) این چه لباسی است بیشتر وقتها هم یک جایش پاره میشود خودت مینشینی و میدوزی؟
(گفت صاحب جامه را بین جامه چیست/ دید باید در درون جامه کیست/ جامه زیبا نمیآید به کار/ حرفی از معنا اگر داری بیار/ کار ما در راه حق کوشیدن است/ جامه زهد و ورع پوشیدن است/ زهد باشد زینت پرهیزکار/ جامۀ دنیا به دنیا واگذار)
البته برای اینکه ما ناراحت و نگران نشویم، غصه نخوریم پیغام داده به ما که شیعیان من «أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِك» شما تاب و توان و طاقت زندگی مثل من را ندارید که با یک لباس کهنه و نان جو و نمک قناعت بکنید؛ لباس به اندازۀ شأنتان، خانه و مرکب به اندازۀ شأنتان، خوراک به اندازه شأنتان داشته باشید ولی یار من باشید. در چه چیزی یار من باشید؟ «وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَاد» در پرهیزکاری، کوشش، عبادت، کار خیر، پاکدامنی همه جانبه و در درستی به من یاری بدهید.
واعظ نفس خویشتن
این طلاهای عرشی که آورده پایین در این قالب بدن یعنی معدن گذاشته که یکی عقل است، یکی قلب است، یکی روح است، یکی نفس است که همۀ اینها هم باید با نور نبوت و امامت و ولایت اهلبیت و قرآن تقویت بشود تا انسان را تبدیل به صاحب آثار ماندگار بسیار باارزشی کند. اگرچه خود آدم در دنیا نماند اسمش هم فراموش بشود، این آثار میماند.
برادران و خواهرانم! این مسائل را گاه به گاهی در خودمان برای خودمان بگوییم «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث»(ضحی، 11) امام جواد(ع) میفرماید: از درون خودت واعظ خودت باش، همش به واعظهای بیرونی گوش نده، خودت هم بشو یک واعظ، خودت هم با خودت حرف بزن، بگو من یک معدن هستم، پروردگار عالم برای قیمتیترین طلا و نقره عرشی این معدن وجود من را انتخاب کرده، حالا من با این همه سرمایه که راهنمایش انبیا و ائمه هستند بالفعل هم سرمایهدارترین موجودات عالم میشوم.
یک آیه بخوانم که این آیه را سنی و شیعه نوشتند در حق امیرالمؤمنین(ع) است و به تناسب انتقال نورش به ائمۀ طاهرین در حق همه است «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة»(بینه، 7). در تمام موجودات زنده من در عالم بهترین و برترین، اینان هستند.
نظر خاص خدا به شیعیان
خدا نظری که به آنها داشته به ما هم دارد یقیناً یعنی نظر بعد از نظر آنها نظر به ماست، اگر آن نظر به ما نبود ما این نبودیم که الان هستیم. ما اهل نماز هستیم، اهل روزه هستیم، اهل درستی، اهل اخلاق، اهل سلامت روح، این نظر بعد از نظر است که خیلی این نظر برای ما کار کرده، ما ارزش این نظر و کارکردش را واقعاً نمیتوانیم محاسبه کنیم. به ما هم توجه دارند. اگر توجه نداشتند، اگر نظر نداشتند، ما هم مثل بقیۀ مردم عالم بودیم.
(یار را روی دل به سوی من است/ منبع لطف روبهروی من است) خیلی جالب است امام عصر پیغام داده، پیغام کتبی که ما هرگز شما را از توجه خودمان نمیاندازیم، دائم مراقب شما هستیم، دائم دنبالتان هستیم، فکر نکنید من در عالم غیب به سر میبرم هیچ نظری به شما ندارم، دائم نظر دارم.
(نظر لطف هر کجا فکنم/ گوشه چشم او به سوی من است/ چشم او ساغر و نگاهش مهر/ قهر و لطفش خُم و سبوی من است/ هر کجا فتنهای و آشوبی است/ شرح احوال تو به توی من است/ نالهای گر ز خستهای شنوی/ آن صدایی ز جان و هوی من است/ سخنم گفتگوی اوست مدام/ سخنش نیز گفتگوی من است/ کار من جستجوی اوست مدام)
مگر غیر از این است؟ یک عمری در مسجدها و حسینیهها و روضهها دنبال تو دویدیم (کار من جستجوی اوست مدام/ کار او نیز جستجوی من است) بندۀ من! اگر تو یک وجب دنبال من بدوی، من ده متر دنبال تو میدوم؛ اگر تو یک قدم بیایی، من ده قدم میآیم.
سوگواره
هنوز که یک شب به شب عید فاصله داریم، چه جملات آتشینی امام عصر دارد؛ قسم میخورد والله هم صبحها برایت گریه میکنم هم شبها برایت گریه میکنم «لاندبنک صباحاً و مساءً» یعنی شیعیان ما با اینکه چهارده قرن است از مصیبتش گذشته ولی داغش سرد نمیشود. من که هزار و چهارصد سال است گریه میکنم، یعنی شما هم تا زنده هستید گریه کنید. مگر من امام شما نیستم؟ شما هم اگر مأموم من هستید امامت که گریه میکند تو هم گریه کن.
گریه میکنم بر آن وقتی که صدای شیهه ذوالجناحت بلند شد ولی در خیمه زن و بچه دیدند صدایش عوض شده، با پا به زمین میکوبد، دو تا چشم ذوالجناح مثل باران اشک میریزد. حسین جان! تو که هستی که حیوانها هم برایت گریه کردند.
اولین کسی که از خیمه بیرون دوید دختر سیزده سالهات بود، دید زین اسب واژگون است، مگر چطور افتاده بود که زین واژگون شده؟ یال اسب غرق خون است، چنان ناله زد تمام زن و بچه پابرهنه بیرون آمدند، منظرۀ اسب را که دیدند نایستادند همه به طرف میدان دویدند در حالی که به سر و سینه لطمه میزدند، وقتی رسیدند میدان دیدند «و الشمر جالس علی صدره».
(ای ملائک روی در هامون کنید/ شمر را از قتلگه بیرون کنید)
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ دوم شعبان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی سیزدهم