لطفا منتظر باشید

جلسه دوم جمعه (30-1-1398)

(تهران مسجد فاطمیه)
شعبان1440 ه.ق - فروردین1398 ه.ش
9.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

سختی‌های انبیا در رسالت

تمام جهان هستی در سیطرۀ یک حقیقت است که قرآن مجید از این حقیقت تعبیر به هدایت کرده است. مسئلۀ هدایت حاکم بر جهان هستی را انبیای الهی به امت‌های روزگار خودشان تذکر دادند. وقتی موسی بن عمران برای بیدار کردن فرعونیان از سوی خداوند مأموریت پیدا کرد، مأموریت بسیار سنگین بود اما موسی بن عمران عبدالله به معنای واقعی بود و احساس سنگینی از آن مأموریت نداشت.

پیغمبران گذشته نیز چنین بودند؛ نهصد و پنجاه سال زمان کمی نیست، این مأموریت را حضرت نوح نه قرن و نصف داشت. طبق آیات قرآن کریم مردم در این نهصد و پنجاه سال او را مسخره کردند، لباس‌هایشان را می‌کشیدند روی سر و صورتشان که نوح را نبینند، انگشت‌هایشان را محکم در گوششان فشار می‌دادند که صدای نوح را نشنوند، اینها صریح قرآن است.

در روایات هم دارد گاهی به گونه‌ای کتک می‌زدند که بی‌حال می‌شد و روی زمین می‌افتاد، جبرئیل می‌آمد و از او دلجویی می‌کرد؛ ولی خسته نشد و مسئولیتش را اجرا کرد، فرمان پروردگار را عملی کرد، و راهش را تا زمان طوفان ادامه داد، چرا؟ برای اینکه به‌طور حقیقی خدا و قیامت را باور داشت. به قول قرآن مجید «لَمْ يَرْتابُوا»(حجرات، 15) یک ذره شک و تردید نسبت به حقایق نداشت. این را قرآن مجید می‌گوید «عبدالله».

 

توصیف انبیا در قرآن

وقتی می‌خواهد در یک آیه کل انبیا را تعریف بکند، در یک آیه که این صد و بیست و چهار هزار نفر چگونه بودند، چه آیه فوق‌العاده‌ای است، «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة»(انبیا، 73) ما این صد و بیست و چهار هزار نفر را به‌عنوان امام انسان‌ها انتخاب کردیم، امامی که بر همۀ انسان‌ها واجب است به آنها اقتدا کنند. اکثر مردم تاریخ به این واجب اعتنایی نکردند و نتیجه بی‌اعتنایی هم این شد که تمام زندگیشان غرق در فساد شد و به جهنم رفتند.

این بالاترین لطف خدا به بندگانش بوده که یک نفر را در طی زمان یا دو نفر را یا به قول سوره یس سه نفر را در یک زمان مسئولیت بدهد که از بندگان من دستگیری کن، بیدارشان کن، حلال و حرام را یادشان بده، با توحید و با قیامت آشنا کن؛ این معنی امام است، آن هم امامی که مردم تعیین نکردند «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة» من اینها را امام قرار دادم، چون به باطن و ظاهر وجود اینها آگاه بودم.

 

انتخاب الهی یا انتخاب مردم

باطن این افراد پر از امواج پاکی بود، ظاهر هم پر از عمل صالح بود، شایسته بودند اینان به‌عنوان امام انتخاب بشوند و سزاوار است که مردم به این امامان انتخاب شده از جانب من اقتدا کنند. این جعل امامت در ائمۀ طاهرین و اهل‌بیت جریان پیدا کرد، یعنی با پیغمبر این جعل الهیه خاتمه نیافت. «جعل» یعنی قرار دادن، در این زمینه فقط وقف وجود مقدس پروردگار است و آنهایی که بعد از پیغمبر وارد این جعلی شدند که وقف پروردگار بود، در یک جلسه نشستند و امام ساختند، اینها طبق آیات قرآن و روایات به پروردگار کفر ورزیدند، برای اینکه انتخاب پیشوا حق آنها نبود.

پروردگار در قرآن مجید، زمان نزول قرآن به این مسئله تذکر داده بود، «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَة»(قصص، 18) انتخاب امام اصلاً بر عهده آنها نیست، اینها در کار پروردگار فضولی کردند و کافر شدند. کافر در اینجا به معنای منکر خدا نیست، «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً»(ابراهیم، 28) یعنی آمدند افراد دیگر را با وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) که انتخاب الهی بود جابجا کردند، یعنی نعمت وجود علی را تبدیل به یک نعمت کافرانه کردند، نعمت را تغییر به کفر دادند.

 

دلسوزی برای هدایت مردم

روایات هم در این زمینه عجیب و غریب حرف زدند؛ کسی که عبدالله است از بندگی پروردگار، انجام دستورات خدا، حرکت در صراط مستقیم و از دلسوزی نسبت به مردم برای نجات مردم خسته نمی‌شود. به‌هیچ عنوان سابقه ندارد و نداشته، نشاطی که انبیا داشتند بی‌نظیر بوده، تحرکی که انبیا و ائمه داشتند بی‌نظیر بوده است.

موسی بن عمران بیست و پنج سال با دربار فرعون رفت‌وآمد داشت، انواع تهمت‌ها را به او زدند؛ اما او خسته نشد. موسی می‌توانست از مصر برود بیرون و دوباره برگردد مدین، مدین جای خوبی بود، یک منطقه خوب کشاورزی و دامداری بود، پدرزنش هم آنجا بود، حضرت شعیب پدرزنش هم یک پیغمبر بود، چرا نرفت؟ برای اینکه خود را بندۀ پروردگار می‌دانست.

خدا به او فرمان داده بود با برادرت «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏»(طه، 43) این دیگر خستگی ندارد. وقتی من کارگر خدا باشم، عمله خدا باشم، استادکارم خدا باشد و مزد کارم هم بر عهدۀ این استادکار باشد، عاقبت‌بین هم باشم و چشم دلم یا نهایتاً با چشم سرم ـ برای انبیا مانعی نبود ـ قیامت را ببینم و نتیجه کار خودم را در قیامت مشاهده بکنم، چه خستگی دارد؟

 

خستگی‌ناپذیری برای رسیدن به عشق

یک مهندسی می‌آید یک کوهی را مورد مطالعه قرار می‌دهد، کوه ارتفاعش سه هزار متر است، راه ماشین رو هم ندارد، در این دقت در کوه و محاسبه در کوه و مطالعه در کوه به دست می‌آورد که معدن یک تن طلا در قلۀ کوه است. هیچ ماشینی تا قله نمی‌رود، فرض کنید زمانی بوده که هلی‌کوپتر هم نبوده، این وسایل کوه‌پیمایی هم نبوده که با این ابزار بروند قلۀ دماوند یا قلۀ معروف اورست را کشف بکنند؛ این مهندس برای استخراج این یک تن طلا خودش را ناچار می‌بیند پیاده یا با یک مرکب حیوانی مطمئن یک روز در میان، هر روز، پنج روز در میان این سه هزار متر قله را برود و وسایل برطرف کردن موانع معدن را هم از تیشه و کلنگ و ابزار دیگر را ببرد تا به طلا برسد.

اگر کسی به مهندس بگوید شما چند وقت است این سه هزار متر را می‌روی بالا و برمی‌گردی؟ بگوید من یک سال است می‌روم. خسته نشدی؟ نه. چرا خسته نشده؟ چون یک عشق شدیدی به آن سرمایۀ عظیم دارد که در قلۀ کوه است. کسی که عاشق پروردگار است برای رسیدن به لقای او، رضوان او و رحمت او چرا خسته بشود؟ کسی که عاقبت را می‌بیند چرا خسته بشود؟

خیلی‌ها عشقشان عشق غلط است، یعنی یک عشق مادی است، یک عشق غریزه‌ای است؛ چه عشق غلط باشد یا عشق درست، اما کدام عاشق در برنامه‌هایی که برای معشوق دارد خسته شده؟

 

شیرین و فرهاد کوه‌کن

من راست و درستش را نمی‌دانم، من خودم هم آن یک تکه کوه را بالا رفتم و دیدم، نزدیک کرمانشاه کوه بیستون. می‌گویند وقتی فرهاد عاشق شیرین شد، شیرین برای اینکه بفهمد که این واقعاً عاشق است، یک خطی را وسط کوه نشانش داد و گفت: اینجا را با تیشه به‌صورت یک جوی بتراش و از ابتدایش برای من شیر بریز، این‌قدر که شیر بیاید تا آنجایی که چادرهای ما هست، من بیایم و این شیر را بردارم.

در ادبیات ایران در اشعار شعرا معروف است و نظامی از پنج بخش دیوان شعرش یک بخشش مربوط به داستان شیرین و فرهاد است. فرهاد در ادبیات ما به کوه‌کن معروف است. فرهاد کوه کند به عشق معشوقه که به لقای او برسد، حالا انبیا که عالمانه و عارفانه پروردگار را می‌شناسند، قیامت را می‌شناسند، آنچه که از رحمت و مغفرت و احسان و لطف و کرم پیش خداست می‌شناسند؛ یک مأموریت به آنها داده شد، نهصد و پنجاه سال طول می‌کشد یا صد سال طول می‌کشد یا نود سال طول می‌کشد چرا از این مأموریت خسته بشوند؟

عاشق خستگی ندارد، عامل خستگی دارد. عمله خسته می‌شود، چهار تا زنبیل گِل را می‌کشد بالا، به‌وسیلۀ بالابر چهار تا سطل سیمان را می‌کشد بالا، نیم ساعت می‌نشیند و می‌گوید چای و نان و پنیر بده، خسته شدم، نمی‌توانم کار بکنم. عامل خستگی دارد، عاشق خستگی ندارد. این فرق بین عامل و عاشق است.

 

عشق‌بازی در گودال قتلگاه

عاشق از مأموریت رو برنمی‌گرداند، شما ببینید سخت‌ترین، دلخراش‌ترین و سوزناک‌ترین حادثه در این عالم هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیت نمونه ندارد، تا جهان هست دیگر آسمان و زمین چنین چیزی مانند کربلا را نمی‌بیند. آیا ترسیدند؟ خیر، ناراحت شدند؟ خیر، با دشمن ساختند؟ خیر، التماس کردند؟ خیر، چه کار کردند؟ امام با یارانش مأمور است در مقابل ظلم بایستد، گرچه این ایستادن به کشتن خودش و یارانش از شش ماهه تا هشتاد ساله بیانجامد، ایستاد چون عاشق بود.

من خودم این روایت را دیدم که امام لحظه آخر در گودال که تمام بدن مجروح بود، صدای زن و بچه می‌آمد، هفتاد و یک بدن قطعه‌قطعه جلوی چشمش بود، رخسارۀ حضرت به حدی نشاط داشت که می‌گویند هیچ کسی را مانند آن لحظۀ ابی‌عبدالله(ع) نمی‌شود خبر گرفت. امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی خنجر تیز شمر شروع کرد به کشیده شدن به گلو، امام لبخند زد و سرش جدا شد. امام چه می‌دید؟ چه چشمی در امام بود؟ چشم عشق به خدا، عشق به قیامت، عشق به مسئولیت.

 

قدرت عشق

چرا چهار تا جوان، چهار تا آدم بزرگوار، هشت شبانه‌روز رنج می‌برند، زحمت می‌کشند که یک خیابانی ـ طاق نصرت ـ را ببندند بعد یک خیابان فرعی را پر از چراغانی بکنند تا دو نصف شب، صبح، ظهر، چرا؟ از هر کدام بپرسید که ساعتی یک میلیون به شما می‌دهند این کارها را می‌کنید؟ می‌گویند: نه، چیزی به ما نمی‌دهند، ما عاشق هستیم، همین که محبوب از ما راضی باشد کافی است. ما نمازمان را می‌خوانیم، روزه‌مان را می‌گیریم، این رضایت محبوب است. ما در مقابل دید دشمنان به‌عنوان تولدش یک چراغ روشن می‌کنیم، این برای عشق است. عشق خیلی قدرت بالایی است.

 

موسی و فرعون

وقتی موسی وارد بر فرعون و فرعونیان شد، اولین سؤالی که فرعون از وجود مقدس موسی بن عمران کرد این بود: خدا کیست که حرفش را می‌زنی؟ این رب که می‌گویی کیست؟ چه کاره است؟ ای بی‌حیا! در رحم مادر که نه ماه با دست پروردگار پرورش پیدا کردی، بعد هم که با لطف خدا به دنیا آمدی، بعد هم که خدا سر سفره همه چیز برایت گذاشت، یک سالش را که غذا نمی‌توانستی بخوری در سینه مادر بهترین غذای مناسب روزگارت را که شیر بود قرار داد.

بعد هم که غذاخور شدی باز بدنت نیاز به شیر داشت که در قرآن مجید فرموده: «حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»(احقاف، 15) حداقل حاملگی شش ماه است و حداکثر هم نه ماه است؛ اگر بچه شش ماهه به دنیا آمد بیست و چهار ماه شیرش بده تا کاملاً بنیان بدنش استحکام پیدا بکند. بعد کمی بزرگتر شدی همه چیز در اختیارت قرار داد، حالا هم که حاکم کل مملکت مصر شدی، بی‌حیا به موسی می‌گویی خدا کیست؟ رب کیست؟ این حرف‌ها چیست می‌زنی؟

رب من هستم، ای جنس دوپای متکبر نفهم غافل، رب تو هستی؟ اگر تو رب هستی آن هم «رب اعلی» چرا نتوانستی جلوی هفت هشت لیوان آب که در رود نیل در حلقت کردند و مردی و رفتی جهنم بگیری؟ تو چه ربی هستی؟ این خدایی که حرفش را می‌زنی کیست؟

 

معرفی «رب» از زبان موسی

چقدر زیبا جواب داد، گفت: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(طه، 50) خدا کسی است که تک‌تک موجودات عالم را خلق کرد؛ این آسمان‌ها، زمین، میلیون‌ها گیاه، حشرات، حیوانات و میلیاردها ستاره. آن وقت که فرعون این حرف‌ها را نمی‌فهمید از بس احمق بود، موسی بن عمران کلی مسئله را بیان کرد که خودش یک کتاب به اندازۀ آفرینش است.

موسی گفت: خدا کسی است که تمام موجودات این عالم هستی را لباس خلقت پوشاند، به وجود آمدند «ثُمَّ هَدى» و هر موجودی را به هدایت ویژۀ خودش آراسته کرد، یعنی عالم از امواج هدایت الهیه پر است، همه زیر نظر هدایت کار می‌کنند.

 

فاصلۀ طلایی خورشید از زمین

اگر پروردگار پنج دقیقه هدایتش را از خورشید بردارد که خورشید بدون هدایت خدا در عالم کار بکند، فرض بکنید پنج دقیقه این رشته هدایت را بردارد، خورشید فاصله‌اش تا زمین صد و پنجاه میلیون کیلومتر است، پنج دقیقه هدایتش را بردارد خورشید از آن نقطه صدو پنجاه میلیون کیلومتری پنجاه کیلومتر بیاید جلوتر، تمام آنچه که در روی زمین است می‌سوزد، تمام دریاها خشک می‌شود، تمام موجودات خاکستر می‌شوند، ما هم دو دقیقه نمی‌مانیم، همۀ کره زمین می‌شود یک گلولۀ آتشین.

اگر خورشید بیست کیلومتر روی حساب دل خودش برود عقب‌تر؛ کل اقیانوس‌ها منجمد می‌شود، تمام حیوانات یخ می‌زنند، ما هم همه یخ می‌زنیم، تمام درختان هم یخ می‌زنند.

 

هدایت آفرینش

اینکه چهار میلیارد و پانصد میلیون سال است همه چیز در زمین سر جای خودش است و سالم است، برای هدایت الهی است. از برکت هدایت است که وقتی خورشید را آفرید، زمین را آفرید، دیگر منظومه‌ها را آفرید، در قرآن می‌گوید: «وَ أَوْحى‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها»(فصلت، 12) مسئولیت تمام عوالم بالا را روی موج وحی یعنی هدایت قرار دادم، آنها هم گیرندۀ این هدایت بودند؛ یعنی تمام موجودات طوری که آیه می‌گوید شعور دارند.

قرآن مجید در سورۀ نور و اسرا و بعضی از سوره‌های آخر هم بر شعور موجودات اقرار دارد. «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض» اگر خدا را نمی‌شناختند پس چطور خدا را تسبیح می‌کنند؟ یعنی همۀ عالم شعور دارند. پیغمبر می‌گوید: لباس‌هایی که به تن شماست تسبیح خدا را می‌گوید، شما می‌روید عرق‌خوری می‌کنید، قماربازی می‌کنید، زنا می‌کنید؛ ولی لباس تنتان در حال تسبیح است، شما نمی‌دانید چه کار می‌کنید. البته خدا به این بدکاران عالم می‌گوید.

موسی گفت: حالا فهمیدی خدا کیست؟ «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» یعنی تمام آفرینش در سیطرۀ هدایت است. مگر نهالی که شما می‌کارید پدران ما کاشتند، پدرانشان کاشتند، شروع نکرد به بالا آمدن؟ مگر درخت سیب، درخت گلابی، درخت آلبالو، درخت گیلاس، پرتقال، نارنگی، درخت گردو، مگر شروع نکردند بالا آمدن؟ چرا تا یک حدی که رسیدند ایست به آنان دادند؟ برای اینکه شما دسترسی به نعمت‌ها داشته باشید. اگر درخت گردو در هدایت خدا نبود چهارصد متر بالا می‌رفت تا خشک بشود، درخت سیب هزار متر بالا می‌رفت، درخت نارنگی دو هزار متر بالا می‌رفت؛ چرا به یک حدی که می‌رسد می‌ایستد؟ چون تحت هدایت الهی است.

 

امواج پروانه‌ها

من یک مطلبی را به شما بگویم خیلی فوق‌العاده است. شما دو تا پروانه نر و ماده را بگیرید، همین پروانه‌هایی که گاهی می‌آیند دور لامپ می‌گردند. اینان عاشق هستند، عاشق نور هستند، این‌قدر عاشق هستند که اگر نور محفظه نداشته باشد مثل شمع دور شمع می‌چرخند تا در عشق معشوق بسوزند. اگر چهار تا پروانه بیاید سراغ یک شمع، جنازه‌هایشان بغل شمع می‌افتد. خودشان را برای معشوق می‌کشند، یک پروانه برای یک شمع. من جنس دوپا برای خدا چه کار کردم؟ برای شکم و غریزه‌ام که خوب خودکشی کردم.

شما دو تا پروانه یکی ماده یکی نر را بگیرید، من در حیوانات خیلی مطالعه دارم، پروانه نر را بیاورید در مسجد، بگذارید پشت شیشه پنجره و در مسجد را هم ببندید. پروانۀ ماده را هم ببرید شاه عبدالعظیم بیرون حرم دو کیلومتر پایین حرم آن را هم بگذارید در یک اتاق درش را ببندید. پروانه ماده از آن طرف شاه عبدالعظیم تا مسجد فاطمیه پشت شیشه موج می‌فرستد. بعد در را باز کنید، پروانه نر می‌رود بیرون، براساس آن موج تا شاه عبدالعظیم می‌رود و خودش را به پروانه ماده می‌رساند. این غیر از هدایت خدا اسمش چیست؟

 

غریزۀ ذاتی موش در برابر عقرب

یکی از دانشمندان اروپا می‌گوید: من یک عقرب نر و ماده را در تاریکی گرفتم، یک موش نر و ماده را در تاریکی هم گرفتم؛ یعنی عقرب نر و ماده الان به دنیا آمده بودند همین الان بردم در تاریکی در یک شیشه، دو تا موش نر و ماده را که همین الان به دنیا آمده بودند آنها را هم بردم.

صبر کردم و به اینها غذا دادم تا آن عقربی که در شیشه بود بزرگ شد و یک عقرب معمولی شد، یعنی بچه عقرب نر و ماده و موش نر و ماده را تک‌تک در تاریکی بزرگ کردم. موش دیگر حسابی موش بود، عقرب حسابی عقرب بود.

یک شیشه داروخانه‌ای گرفتم بردم در آن تاریکی و عقرب را انداختم در آن و با پارچه پیچیدم که نور نبیند، آمدم در این اتاق آن موش را هم انداختم در آن، آوردم در حیاط و پارچه را بلند کردم، دیدم موش با یک چشم عجیبی عقرب را نگاه می‌کند، انگار می‌خواهند به هم حمله کنند. موش پرید بند آخر دم عقرب را با دندان‌هایش قیچی کرد و گفت: حالا دوتایی اینجا با هم زندگی می‌کنیم، نه تو به من می‌توانی ضرر بزنی و نه من کاری به تو دارم.

این غیر از هدایت الهی چیست؟ موش از کجا فهمید نیش در بند آخر دم عقرب است؟ این حرف موسی است که خدا در قرآن آورده است. این یک هدایت است.

 

دو شعاع هدایت تشریعی

هدایت دوم اسمش «هدایت تشریعی» است که این هدایت دوم دو شعاع عظیم الهیه، عرشیه و آسمانیه دارد که این دو تا شعاع ریشه‌ای به هم وصل هستند. من اگر جداگانه سراغ یک شعاع بروم والله قسم به جایی نمی‌رسم؛ اگر به تنهایی سراغ این شعاع یا آن شعاع بروم.

هدایت تشریعی که کامل و جامع است در یک شعاعش قرآن مجید و در یک شعاعش امام معصوم مطهر است. یک شعاعش «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدى»(بقره، 2) یک شعاعش هم که پروردگار می‌فرماید: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد»(رعد، 7)، یکی به‌صورت انسانی است ولی عین همین قرآن است، یکی به صورت همین کتاب قرآن است. الان جهان دو شعاع هدایت تشریعی دارد؛ یکی قرآن است و یکی هم وجود مبارک حضرت حجت بن الحسن امام زمان(ع) است.

قرآن که نزدمان است، امام زمان که غایب است، اصلاً ما نمی‌بینیم که فعلاً شعاع هدایتش چطور به ما می‌رسد، امام از هزار و چند سال قبل به نجف تابیده و آن حوزۀ عظیم را به وجود آورده که هزاران فقیه و اصولی و حکیم و مفسر و واعظ و مؤلف در سایۀ این شعاع که نیابت عامه است به وجود آمده است، از زمان آمدن اشعریون در قم به زمین قم هم تابیده و از تابش او از این زمین چقدر عالم، حکیم، مرجع، نویسنده، واعظ، پرورش پیدا کرده‌اند.

اگر این شعاع هدایتی قرآن تنها به من بخورد چیزی گیرم نمی‌‌آید، اگر شعاع هدایتی امام تنها به من بخورد چیزی گیرم نمی‌آید، این دو تا می‌توانند من را کامل کنند، این دو تا می‌توانند من را انسان الهی بار بیاورند، این دو تا می‌توانند من را تربیت کنند و من به قول قرآن مؤمن، صابر، قانت و صادق بشوم.

«انِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» دو تا با هم «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا».

 

دعای آخر

خدایا! وجود مقدس امام عصر را به حق زینب کبری دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

خدایا! به حقیقت ابی‌عبدالله(ع) ما را مأموم واقعی امام زمان قرار بده.

خدایا! ما را به حقیقت پیغمبر اقتداکنندۀ واقعی به امام زمان قرار بده.

خدایا! از نور کتابت و نور امام معصومت ما و زن و بچه‌ها و نسل ما را بهرۀ کامل مرحمت فرما.

 

تهران/ مسجد فاطمیه / دهۀ دوم شعبان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی دوم

 

برچسب ها :