لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم یکشنبه (22-2-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
11.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

 قرآن، دعوتی سراسر نور، راهنمایی و رحمت برای مؤمنین

انسان از زمان آدم(ع) تا الآن بین دو دعوت قرار داشت: یک دعوت، دعوت حق و یک دعوت هم دعوت باطل است. امروز در آیات پایانی سورهٔ مبارکهٔ اعراف که آیاتش بیشتر دربارهٔ انسان و شیطان است، دقت می‌کردم؛ این آیهٔ شریفه را دیدم که با انسان سخن می‌گوید و حرف می‌زند. آیهٔ شریفه می‌فرماید:

این قرآن که دعوت خداست، «هذا بصائر» تمامش نور، روشنایی و دلیل محکم و استوار است. این دلیل را نه عقل، نه علم و نه فطرت انسان می‌تواند رد کند؛ چون این دلیل با عقل سلیم، علم مثبت و فطرت پاک هماهنگ است.

 

«وَ هُدَی» و کار سراسر آیات این قرآن، راهنمایی است که شما را به خیر، سعادت، سلامت و دنیا و آخرت آباد راهنمایی می‌کند.

«و رحمة» و این کتاب مهر، رحمت و محبت است.

«لِقَوم یُؤمنون» برای مردمی که در عرصهٔ باور خدا و قیامت قرار دارند، کار می‌کند؛ برای آنها هم راهگشایی و راهنمایی می‌کند، هم آنها را به رحمت وجود مقدس پروردگار وصل می‌کند. این ذات دعوت خداست که این دعوت، پیچیده و آمیختهٔ با روشنایی، هدایت و رحمت است.

 

ویژگی‌های دعوت‌های ضدخدایی

الف) دعوتی تاریک و ظلمانی

اما دعوت ضدخدا یک دعوت ظلمانی و تاریک است: «وَ الَّذينَ کَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 257). اگر کسی دعوت نور را گوش ندهد، به‌ناچار باید دعوت ظلمت و تاریکی را گوش بدهد و مرحله سومی ندارد. به قول رسول خدا(ص)، یا نور است یا ظلمت و مسئله سومی در این عالم وجود ندارد؛ یا روز است یا شب، یا خیر است یا شر، یا خوبی است یا بدی، یا حق است یا باطل، یا خداوند است یا شیطان.

 

-بخشش و عطای قلبی و عقلی انبیای الهی

این کلام رسول خداست و شما یقین بدانید که اگر شکل سومی وجود داشت، پیغمبر اکرم(ص) بخیل از بیانش نبود؛ چون انبیای خدا مسئولیت داشتند هر حقیقتی که در ارتباط با انسان، زندگی‌اش و دنیا و آخرتش است، بیان بکنند. اصلاً در وجود انبیا، اولیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) بخلی وجود نداشت و دست قلب و عقل آنها دهندگی، عطا و بخشش بود. به قول خود پیغمبر(ص)، چه در زمان حیاتم و چه زمان مماتم، «حیاتی خیر لکم» زنده بودنم در دنیا برای شما خیر بود، «و مماتی خیر لکم» در دنیا هم که نیستم و در عالم برزخ یا عالم آخرت قرار می‌گیرم، به سود و خیر شما هستم؛ پس معنی ندارد چنین وجود مقدسی که سراپا نور الله بوده است، در وجودش بخل باشد و یک مسئله‌ای، کاری، عملی یا برنامه‌ای به خیر انسان باشد و اعلام نکند. برای چه اعلام نکند؟

 

-اثر عجیب پذیرفتن دعوت شیاطین در روح و جسم آدمی

یک شأن دعوت باطل که دعوت شیاطین است، تاریکی است؛ یعنی اصل دعوت، تاریکی و ظلمت است. وقتی آدم این دعوت را گوش بدهد، تاریک و ظلمانی می‌شود و تمام فعالیت‌های مثبت درونش از کار می‌افتد، «و لایشعرون» می‌شود. حالا شما یک روز، دو روز، یک ماه در کنار این دولت آمریکا بنشین و فیلم جنایاتش را در عراق، افغانستان، آمریکای جنوبی و شمالی، آفریقا و به ملت خودش نشان بده؛ قرآن می‌گوید حالی‌اش نیست! چون در تاریکی به‌سر می‌برد و نمی‌تواند در تاریکی، نه دلش و نه چشمش ببیند، نه گوشش بشنود و نه زبانش حرف درستی بزند: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 18). من اینها را می‌شناسم؛ اینها با تبلیغ خودم، انبیا، ائمه، شما، مؤمنان و اولیا، اهل برگشتن از این حوزهٔ تاریکیِ متراکم نیستند.

 

دست ابن‌ملجم را که داشت فرار می‌کرد، در مسجد گرفتند(نه در خانه) و نگه داشتند؛ کنار محراب آوردند و دید علم خدا، اخلاق خدا، حکمت خدا و حقیقت صفات پروردگار در خون می‌غلتد، نگاه کرد و اصلاً از عملش پشیمان نبود! حتی امیرالمؤمنین(ع) به او فرمودند: من امام بدی برای تو بودم؟ جواب نداد! اینها «في‏ ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 17) در تاریکی‌های سنگینی هستند که نه چشم دل و نه چشم سر می‌بیند.

 

حالا یک آیهٔ دیگر در قرآن هست که آن‌هم آیهٔ خیلی جالبی است. این آیه دربارهٔ مشرکین مکه -عاص‌بن‌وائل، ابوجهل، ابولهب عموی پیغمبر، عتبه و شیبه- است و پروردگار عالم می‌فرماید: «تراهم» حبیب من، اینها را می‌بینی؟ این جمع و گروه بت‌پرست مکه را می‌بینی؟ «ینظرون الیک» نگاهشان فقط به هیکل توست که تو هم یک انسان و موجود زنده هستی، «و لایبصرون» اما حقیقت تو، نبوت تو، وحیی که بر تو نازل می‌شود، دل‌سوزی تو، برادری تو و محبت تو را نمی‌بینند؛ چون در تاریکی هستند! حالا ما را در یک اتاق بگذارند که ده لامپ پرنور روشن است، فرش زیر پایمان هم دست‌باف، عالی‌ترین فرش با زیباترین نقشه، گل و بته، شاخه، بلبل و ابریشم‌باف، کلید کنتور را بزنند و به ما بگویند روی گلِ چندرنگ این فرش انگشت بگذار! ما نمی‌توانیم آن گل را در تاریکی پیدا بکنیم و احتمال اشتباه 99 درصد است؛ مگر اینکه دستمان در تاریکی روی یک گل قرار بگیرد و به قول معروف، تیری در تاریکی بزنیم و به هدف بخورد که این هم همیشگی نیست.

 

ب) ذات دعوت شیاطین، دعوت به گمراهی

ذات دعوت ضدخدا تاریکی است، برخلاف دعوت خدا که بصائر است؛ یعنی هزاران روشنایی، چراغ، دلیل، برهان و حکمت است. ذات دعوت شیاطین انسی (حالا مصداق اتم شیاطین انسی، همین حکومت آمریکا، حکومت‌های اروپا و بعضی از حکومت‌های دیگر مثل دولت عربستان و این دولت‌های امارات است که حلقه‌های غلامی آنها را به گوش دارند) و شیاطینی که نمی‌بینیم، علاوه‌بر اینکه ظلمت است، دعوت به گمراهی است. شما کلمهٔ ضلالت را در قرآن مجید ببینید، دعوت شیاطین به گمراهی و بیراهه رفتن است؛ به این است که در جاده‌ای قرار بگیر که این جاده اصلاً نه مستقیم و نه دارای استقامت است. پروردگار در سورهٔ انعام می‌فرماید: «وَ أَنَ‌ هٰذَا صِرَاطِي‌ مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153)، شما تا آخر عمرتان در صراط مستقیم حرکت کنید، «وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ‌ فَتَفَرَّقَ‌ بِکُمْ»‌ و دیگر جاده‌ها را انتخاب نکنید که هم درونتان، هم عقلتان، هم وجدانتان، هم روحتان، هم اجتماع و باهم ‌بودنتان را قطعه‌قطعه می‌کند و همه باهم بد و دشمن می‌شوید، برای همدیگر می‌زنید، پول همدیگر را می‌خورید و به یکدیگر ظلم می‌کنید. جلال‌الدین مثنوی بالابلندی در این شش دفترش دارد که در یکی از مثنوی‌هایش می‌گوید:

جانِ گرگان و سگان از هم جداست ××××××××××× متحد جان‌های شیران خداست

 

یعنی هر کدام از اینها تا آخر عمرشان -سلمان، مقداد، ابوذر، ابوالهیثم‌بن‌تیهان، مالک‌اشتر، اویس قرن، ابوحمزه ثمالی- در هر عصری که جمعی باهم بودند، یک جمع واحد بودند؛ یعنی پانزده، بیست یا چهل تا بدن بودند، ولی یک جان داشتند، آن‌هم جان الهی و روان ملکوتی، عرشی و خدایی. شما آخر سورهٔ بقره را ببینید، از قول اهل الله نقل می‌کند: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ285)، ما تمام انبیا را ما یک واحد و حقیقت می‌بینیم، تمام آنها هم برای خودشان و هم برای دیگران معدن خیر بودند؛ اما «جان گرگان و سگان از هم جداست». یک خصوصیت دعوت باطل و شیاطین به گمراهی است.

 

ج) دعوت شیاطین، دعوت به آتش، غضب و رنجیدگی

خصوصیت سوم آنها که ضد خصوصیت سوم دعوت خداست؛ دعوت خدا «بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 203) است، اما خصوصیت سوم دعوت شیاطین، آتش، خشم، غضب، کینه، رنجیدگی و پَستی است که فردای قیامت، همین شیاطین طبق آیهٔ 22 سوره ابراهیم به پاسخ‌دهندگان دعوتشان می‌گویند: «مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ» ما نمی‌توانیم در این صحرای محشر به داد شما برسیم، «وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ» و شما هم نمی‌توانید به داد ما برسید. هیچ راهی برای ما دو نفر-آمِر و مأمور فرمانده و فرمان‌بر، جز ورود به آتش دائمی دوزخ وجود ندارد. دعوت خدا رحمت، راهنمایی و نور است. «بصائر» یعنی چراغی است که تا قیامت‌ از همهٔ وجود این چراغ برایتان نور پخش می‌شود. قرآن مجید می‌گوید: «وَ اَللّهُ یدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221)، خدا شما را به بهشت و مغفرت دعوت می‌کند؛ ولی آنها شما را «يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ» به آتش دعوت می‌کنند.

 

حکایتی شنیدنی از مهمان‌داری ابراهیم(ع) و بنده‌نوازی پروردگار

داستان خیلی زیبا برایتان بگویم؛ امروز قبل از اینکه به مسجد بیایم، داشتم در جهات این داستان دقت می‌کردم که بتوانم تمام جوانبش را برایتان بگویم. نقل‌کنندهٔ داستان، وجود مبارک حکیم فرزانه، محدّث خبیر و عارف شیعی(ما عارف غیرشیعی هم داریم که در گمراهی است. آن‌کسی هم که در گمراهی است، قلابی به او عارف می‌گویند و اصلاً عارف گمراه نمی‌شود)، مرحوم فیض در کتاب «محجة البیضاء» به‌عنوان یک روایت از اهل خدا نقل می‌کند: ابراهیم(ع) آدمی بود که عاشق مهمانی دادن بود، نه مهمانی رفتن. عاشق بود که درِ خانه‌اش باز باشد و هر گرسنه‌ای، غیر از گرسنه‌ای، پولداری یا فقیری از راه می‌رسد و گرسنه‌اش است، ببیند درِ این خانه باز است و با باز بودن در بفهمد که صاحب‌خانه لذت می‌برد اگر گرسنه‌ای وارد این خانه بشود. این‌قدر عاشق مهمان بود که در متن قرآن مجید است، وقتی فرشتگان الهی بر او نازل شدند . دوتا کار با او داشتند؛ البته نه به صورت اصلی خودشان، بلکه به صورت تعدادی جوان نیرومند و قوی که از آیه استفاده می‌شود برای دوتا کار آمده بودند:

 

کار اول اینکه به خودش و حضرت ساره(این مسئله در قرآن خیلی عجیب است)؛ اینکه می‌گویم حضرت ساره، چون این خانم مادر تمام انبیای بعد از ابراهیم(ع) تا حضرت مسیح(ع) است. این‌قدر مایهٔ معنوی‌ زن بالا بوده است؛ یعنی بعد از خودش، دو پیغمبر اولوالعزم از فرزندان این خانم از ابراهیم(ع) هستند. یکی موسی‌بن‌عمران(ع) و یکی حضرت مسیح(ع) است. هاجر نسل بسیار پاکی داشت، ولی یک پیغمبر از نسل او به‌وجود آمد که وزن همان یک‌دانه از همهٔ انبیا بیشتر بود. وجود مبارک حضرت محمدبن‌عبدالله(ص) و دوازده امام هم از نسل همین هاجر به‌وجود آمده‌اند. جایگاه ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) در این عالم و جهان هستی در پیشگاه پروردگار جایگاه معیّنی است. ما دلیل قرآنی هم داریم که امیرالمؤمنین(ع) و جلوه‌های یازده‌گانه‌اش از نظر مقام، از انبیای خدا بالاتر بوده‌اند؛ آیهٔ مباهله را با توضیحش نگاه بکنید.

 

این یک کار که چندتا از فرشتگان خدا آمدند تا به او مژده بدهند که بناست تو و ساره از جانب خدا بچه‌دار بشوید. ساره صدای این مهمان‌ها را شنید، از تعجب محکم در صورتش زد و گفت: من و بچه‌دار شدن؟ من که زن بسیار کهن‌سالی هستم و نودساله‌ام. زن نهایتاً بتواند تا پنجاه‌سالگی بزاید و من چهل سال از بچه‌دارشدنم رد شده است و در این هشتاد نود سال بچه پیدا نکرده‌ام، مگر ممکن است؟ مهمان‌ها گفتند: از کار خدا شگفت‌زده هستی؟ خداوند اراده کرده است از این پیرمرد صدساله و تو که نودساله‌ای، اولاد بدهد؛ اسم او را هم الآن به تو می‌گوییم که اسحاق است و اسم بچهٔ این اسحاق هم به تو می‌گوییم: «وَ مِنْ‌ وَرَاءِ إِسْحَاقَ‌ يَعْقُوب»(سورهٔ هود، آیهٔ 71) ، تعجب می‌کنی؟

 

برای این کار اولشان آمدند و کار دوم بنا بود بعد از ملاقات با ابراهیم(ع)، به منطقهٔ قوم لوط بروند که در همین سرزمین شامات بوده است. طبق قرآن مجید، مسئولیت داشتند که زمین منطقهٔ لوط را بلند کنند و برگردانند و به تعبیر قرآن، «عَالِيَهَا سَافِلَهَا»(سورهٔ هود، آیهٔ 82) بالای زمین را پایین و پایین زمین را بالا ببرند؛ بعد از اینکه هم‌جنس‌بازان نجس در این بالا و پایین شدن و آن زلزلهٔ شدید در معرض نابودی قرار گرفتند، از ابری هم که بالای سرشان می‌آید، سنگ گل ببارد و همه را با این بمباران کردن نابود بکند. ما انتظار داریم که این بلا اول سر انگلیس، بعد اروپا و بعد آمریکا بیاید؛ چون اینها به‌شدت آلودهٔ به گناه قوم حضرت لوط هستند و مرگشان مرگ طبیعی نیست. اینها با عذاب می‌میرند و آن تک‌نفره‌ها هم(این ازدواج شیطانی را الآن در این کشورهایی که قانونی کرده‌اند) در روایات ما دارد هر کدام که می‌خواهند بمیرند، یک‌دانه از آن سنگ‌های قوم لوط در حال احتضار به آنها زده می‌شود و می‌میرند.

 

این دو کار ملائک بود؛ حالا وارد خانهٔ ابراهیم(ع) شده‌اند. خدا به پیغمبر(ص) می‌فرماید: «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 24)، حبیب من! این مسئلهٔ مهمان‌داری ابراهیم به تو رسیده است؟ ابراهیم(ع) تا چشمش به این چند جوان افتاد، سریع و بدون اینکه به مهمان‌ها خبر بدهد، به حیات آمد و یک گوسالهٔ شاد چاق خوش‌گوشتی را سر برید، درجا پوست کَند، بهترین گوشتش را کباب کرد، در سینی گذاشت و جلوی مهمان‌ها گذاشت؛ ولی دید مهمان‌ها اصلاً به این گوشت بریان‌شدهٔ گوساله نگاه نمی‌کنند و چیزی به همدیگر نمی‌گویند. قرآن مجید می‌گوید: در درون ابراهیم ترسی پدید آمد که اینها چه نوع مهمانی هستند؟! مگر شکم ندارند، مگر گرسنه نمی‌شوند، مگر خسته نیستند! خیلی زیبا تعارف کرد، دید آنها مثلاً با لبخند نگاه می‌کنند، هیچ‌چیزی نمی‌گویند و عکس‌العملی ندارند؛ بعد به او گفتند: ابراهیم! ما مأموران پروردگار هستیم و فرشته‌ایم که به این صورت درآمده‌ایم. ما مادی و اهل خوردن نیستیم؛ ولی قرآن می‌گوید: این‌قدر ابراهیم عاشق مهمان بود که رفت و گوسالهٔ قیمتیِ چاقِ حسابی را برایشان کباب کرد و آورد.

 

حالا این آدم در خانه نشسته و در هم باز است، هر گرسنه‌ای -فقیر، ثروتمند، دارا، ندار- هم آزاد است که در این خانه بیاید. مجوسی(کلمهٔ مجوسی در روایات است و ما به فارسی گبر می‌گوییم)، کسی که آتش مقدس‌ترین عنصر عالم برای اوست، وارد خانه و آن سالنی شد که سفره پهن بود، همه‌چیز هم برای مهمان آماده بود. ابراهیم(ع) چهره‌اش را که نگاه کرد، انبیا از نشانه‌های چهره می‌فهمند آدم چه‌کاره است، گفت: جناب گبر، جناب مجوسی؛ اگر به توحید گرایش پیدا کنی، از این آتش‌پرستی دست برداری و با خدا پیوند بخوری، من با کمال میل حاضرم که تو را سر این سفره قبول بکنم و هرچه دلت می‌خواهد، بخور و برو. مرد بلندشد، هیچ‌چیزی نگفت، خداحافظی هم نکرد و رفت.

 

حالا دعوت خدا را از اینجا به بعد ببینید؛ حالا این دعوتش نسبت به یک گبر است! در قرآن مجید می‌گوید دعوت من متوجه «لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» است. به‌شدت متوجه مردمی است که من و قیامت مرا باور دارند. چرا متوجه آنهاست؟ چون اینها متواضع هستند! آدم مؤمن کبر، غرور و خودپسندی ندارد. آدم مؤمن خودش را مملوک مالک علی‌الاطلاق می‌داند و به حرف مالک گوش می‌دهد؛ ولی حالا یک‌جا مالک با شخصی برخورد می‌کند که دین ندارد، آتش‌پرست و گبر است و طبع دعوت مالک این است که گبر را به مغفرت و بهشت بکشاند: «وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 221). گبر رفت، خطاب رسید: ابراهیم! حدود هفتاد سال است صبحانه‌، ناهار و شامش را می‌دهم، لباسش را می‌دهم، زن و بچه به او داده‌ام، کار و کاسبی برایش آماده کرده‌ام، اما یک‌بار پیش خودم نگفتم گبر است، بگذار روزی‌اش را قطع کنم.

 

ای کریمی که از خزانهٔ غیب ××××××××× گبر و ترسا وظیفه‌خور داری

دوستان را کجا کنی محروم ××××××××× تو که با دشمنان نظر داری

یک‌بار سر سفرهٔ تو آمد، برای چه خوردن غذا را با او شرط گذاشتی؟ به شرطی من غذا به تو می‌دهم که با خدا آشتی کنی! چرا شرط گذاشتی؟ بلند شد، کفش پوشیده و نپوشیده به‌دنبال گبر دوید. گبر یک‌مقدار از راه را رفته بود، به او رسید، دستش را گرفت و گفت: برگرد و بیا. گبر هم خیلی گرسنه بود، برگشت؛ ابراهیم(ع) گفت: هرچه می‌خواهی، از این سفره بخور؛ کامل که سیر شدی، بعد می‌توانی بروی، می‌خواهی بمانی هم بمان. گفت: نفهمیدم این برخورد اول تو چه بود، این برخوردت چیست؟! من گبر هستم، اگر بنا باشد مرا راه ندهی و به من غذا ندهی، همیشه باید راه ندهی و غذا ندهی؛ چه شد که تو خودت به‌دنبال من آمدی؟ گفت: من خودم به‌دنبال تو نیامدم، مرا فرستادند. گفت: چه‌کسی فرستاد؟ گفت: پروردگار عالم. گفت: یعنی خدا به منِ گبر این‌قدر لطف دارد که تو، پیغمبر اولوالعزم را مأمور کند و به‌دنبال من بفرستد! این‌قدر به من لطف دارد!

 

گبرها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، بی‌دین‌ها، بی‌حجاب‌ها، عرق‌خورها، قماربازها! اخلاق خدا این است و به همهٔ شما لطف دارد؛ شما دعوتش را قبول بکنید، ببینید برایتان چه‌کار می‌کند! مرد گفت: پس من دست به سفره‌ات دراز نمی‌کنم، اول مرا به آیین خودت متدین کن که من پاک غذا بخورم، نمک به حرام غذا نخورم.

این دعوت خداست؛ یعنی دعوتی پر از نور و هدایت. اصلاً این گبر را آورد، برای اینکه هدایتش کند، قلبش را نورانی کند، رحمتش را نصیب او کند، او را با مغفرت و زلفش را بهشت گره بزند. این کار دعوت خداست؛ اگر این دعوت را نشنوند و قبول نکنند، کار درستی است؟ اگر به جای این دعوت، دعوت شیاطین جنی و انسی را قبول کنند و بپذیرند، کار درستی است؟

 

بیا تا دست از این عالم بداریم ××××××××× بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم ×××××××× بیا تا تخم نیکویی بکاریم

بیا تا از فراق کوی محبوب ××××××××××× چو ابر نوبهاری خون بباریم

بیا تا همچو مردان ره دوست ×××××××× سراندازی کنیم و سر نخاریم

 

کلام آخر؛ حضرت سجاد(ع) و پیکر قطعه‌قطعهٔ پدر

در کمال غربت، تنهایی و غصهٔ جانکاه، بدن دختر پیغمبر را غسل داد و با دست خودش بدن را کفن کرد؛ نمی‌دانم سختی‌اش را حس می‌کنید یا نه! با دست خودش قبر کَند، بدن را سرازیر میان قبر کرد و صورت سیلی‌خورده را روی خاک گذاشت. بدنی را که دفن کردی، پهلو و بازویش آزرده بود، صورتش هم آزرده بود؛ ولی راحت توانستی بدن را روی شانه بخوابانی و رو به قبله قرار بدهی! اما فرزندت زین‌العابدین(ع) دید نمی‌تواند بدن را از روی زمین بردارد، هر جای آن را بخواهد بردارد، جای دیگرش ممکن است جدا بشود. بنی‌اسد! از خیمه‌های ما یک حصیر بیاورید. حصیر را آرام زیر بدن کشید و با این وضع بدن را در قبر گذاشت؛ حالا می‌خواهد صورت بابا را رو به قبله قرار بدهد، ولی بابا سر در بدن ندارد! رگ‌های بریده را روی خاک گذاشت: «اَبَتَا! اَمَّا الدُّنْیَا، فَبَعْدُکَ مُظْلِمَةٌ؛ فَامَّا الآخِرَةُ فَبِنُورَ وَجْهَکَ مُشْرِقَةٌ». دیدند بیرون نمی‌آید، بیابان‌نشین‌ها آمدند، زیر بغلش را گرفتند و از قبر بیرون آوردند؛ قبر را پوشاند و روی قبر نوشت: «یا اهل العالم! هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً».

 

کلمات کلیدی: قرآن، دعوت حق، دعوت ضدخدا، دعوت به نور، دعوت به گمراهی، آتش دوزخ، مؤمنین، بهشت، مغفرت.

 

 

برچسب ها :