بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
پروردگار عالم در پایان سورهٔ مبارکهٔ توبه، همهٔ مردم مؤمن را به انجام دو حقیقت دعوت فرموده است. چرا دعوت متوجه به اهل ایمان -مردان مؤمن و زنان دارای ایمان- است؟ علتش روشن است؛ چون اهل ایمان بهخاطر ایمانشان، ارتباطشان با پروردگار و اتصالشان به منبع رحمت بینهایت، اهل تواضع، فروتنی و خاکساری هستند. اینها بهخاطر آن حالت تواضع و فروتنی، به هر حقیقتی که خدا دعوتشان میکند، دعوت را قبول میکنند و میپذیرند. «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا»(سورهٔ توبه، آیهٔ 119)، ای اهل ایمان، یعنی ای کسانی که این حالت فروتنی و تواضع و خاکساری روحیهٔ شماست؛ سر باز نمیزنید، روی برنمیگردانید و تکبر نمیکنید. «اِتَّقُوا اَللّٰهَ» تقوایی که خداوند از شما میخواهد، این تقوا را عملی کنید.
تمام تقواهایی که در قرآن است، چه بهصورت اسم، فعل یا امر: «ان تتقوا الله»، «یحب المتقین»، «اتقوا الله» یا «اتق الله»، برگشت همهٔ آنها به یک لغت سه حرفی است: «واو، قاف، یا» که عربیاش «وقی» میشود. ائمهٔ ما، رسول خدا(ص) یا خود قرآن مجید، موارد تقوا را بیان کردهاند که کجا تقوا به خرج بدهید و عمدهاش در سه عرصه است. تقوا به خرج بدهید، یعنی قدمتان در این سه عرصه نلغزد، بیرون نروید، اشتباه و سستی نکنید.
یک عرصه عرصهٔ واجبات الهیه است، خودتان را در این عرصه حفظ بکنید تا شما را بیرون نبرند، بیرون نروید، به زانو درنیایید و نلغزید. با خارج شدنتان از این عرصه یقیناً وارد خطر و محرومیت میشوید.
یکی از عرصههای عبادات، همین روزه است؛ شما آثار، نتایج و میوههای روزه را در آیات و روایات ببینید، اعجابانگیز است. پس اگر آدم از این عرصه بیرون برود، یعنی در روزهٔ ماه رمضان نایستد، استقامت و ایستادگی نکند، از منافع بیشماری محروم میشود و این افتادن در خطر است؛ خطر محرومیت از لطف، رحمت، غفران، کرامت، عنایت و پاداش خدا. خودتان را در عرصهٔ روزه نگه دارید!
در عرصهٔ نماز هم خود را نگه دارید و خارج نشوید که بینماز بشوید! نمازخوان بمانید و ایستادگی کنید؛ چراکه اگر در این عرصه نمانید، بلغزید و خارج بشوید، باز از منافع بسیار عظیم الهیه محروم خواهید شد. شاید این دو روایت را دربارهٔ نماز شنیده باشید که یک روایت به وجود مبارک رسول خدا(ص) و یک روایت به امام صادق(ع) مربوط است.
روایت مربوط به رسول خدا(ص)، روایت شگفتآوری است: رسول خدا(ص) با چند نفر از اصحاب حرکت میکنند، یک سگ بهشدت شروع به پارس کرد. افراد ترسیدند، فرمودند: نترسید، با شما کاری ندارد و دارد با من حرف میزند، من بعداً حرفش را به شما میگویم. یک دانشی که خدا به انبیای الهی تعلیم داده بود، همین دانش فهم زبان حیوانات بود و الآن هم در دانش امروز ثابت شده است که حیوانات نطق دارند، شعور هم دارند. کتابهایی هم در این زمینه نوشته شده است و من یک کتاب آن را دارم که «شعور و نطق حیوانات» نام دارد و حدود چهارصد صفحه است. شعور دارند که موارد تربیتی را میپذیرند و میشود علم را در حد خود حیوانات به آنها انتقال داد؛ به خاطر همین علم است که سه بخش سگ قابل خریدوفروش است و پولش هم حرام نیست. درحالیکه فروش نجسالعین حرام است، اما اسلام فروش سگ مُعلَّم(سگی که تعلیم داده شده و این تعلیم را پذیرفته) را جایز شمرده است؛ یعنی الآن یک سگ دارای علم مربوط به کار خودش است، یکی سگی که گله، باغ و خانه را میپاید، در قرآن مجید هم، سورهٔ مبارکهٔ نمل میخوانید که سلیمان پیغمبر(وی اولوالعزم هم نبود، از انبیای بنیاسرائیل و حوزهٔ نبوتش هم محدود بود) با مورچگان صحبت کرد، مورچگان هم جوابش را دادند؛ با هدهد صحبت کرد، هدهد هم خبرهایی را در اختیار سلیمان گذاشت. این برای ما کافی است که حیوانات، هم دارای نطق و هم دارای شعور هستند و پروردگار عالم معنی نطق حیوانات را به انبیا تعلیم داده بود.
سگ از پارس کردن افتاد و آرام شد، دُمی تکان داد و رفت. پیغمبر(ص) فرمودند: حالا بشنوید تا من صدای این سگ را برای شما ترجمه کنم. وقتی من را دید، مرا شناخت؛ چون رسول خدا و اهلبیت طاهرینش هزاران سال قبل از عالم خلقت(در این زمینه روایات سنگینی داریم) به صورت شبح نوری آفریده شدهاند. در آن هزاران سالی که در حالت شبح نوری بودهاند، هم تسبیح میگفتند و هم تحمید داشتند. بعد که زمان آماده شد تا اینها در بین مردم ظهور بکنند، خداوند متعال آن روح نوری را به ابدان مطهرهشان انتقال داد و این نور در تمام خلقت، بعد از آفریده شدن طلوع کرد: «خلقکم الله انوارا» که حیوانات هم این انوار مقدسه را در حد شعور خودشان میشناسند.
روایتی از کتاب بسیار مهم «کاملالزیارات» برایتان بگویم؛ این کتاب خیلی کتاب فوقالعادهای است! من این کتاب را ترجمه کردهام، البته دو سه ماه دیگر درمیآید؛ چون نود درصد این کتاب در ارتباط با گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) و زیارت حضرت است)، در مقدمهاش نوشتهام که خدایا در محضر وجود مقدس تو اقرار میکنم مطلقاً به نماز و روزهام، درس خواندنم، منبرم و سایر تألیفاتم تکیه ندارم و همهٔ امید من برای نجاتم در قیامت کاری است که روی این کتاب انجام دادهام. آنجا با سند نقل میکند که امیرالمؤمنین(ع) به حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) میگفتند: پدر و مادرم فدایت که وحوش بیابان بعد از شهادتت بهطرف قبرت گردن میکشند و برای تو زارزار گریه میکنند؛ یعنی وحشیهای بیابان هم تو را میشناسند.
پیامبر(ص) فرمودند: این سگ که من را دید(مرا میشناخت)، گفت: یا رسولالله! بایست تا من دو کلمه با تو حرف بزنم. ایستادم، سگ به من گفت: پروردگاری که مرا آفریده، شکر میکنم(حیوانات هم شاکر هستند و از نعمتهایی که خدا به آنها داده است، قدردان هستند). من شکر میکنم که وقتی خدا طرح خلقت را آفرید و بنا گذاشت وجود عطا بکند، به عدهای وجود عطا کرد و ملائکه شدند، وجود عطا کرد و آسمانها و ستارگان شدند، هستی عطا کرد و درختان شدند، سهم مرا هم از وجود و هستی سگ شدن قرار داد و من خدا را به سگ بودنم و سگ شدنم شکر میکنم که بینماز بار نیامدهام.
«إتقو الله» یعنی در عرصهٔ نماز بایستید و خسته نشوید؛ برای بالا و پایین شدن مسائل اقتصادی با نماز قهر نکنید، به نماز ربطی ندارد. امور دنیا به دنیا، دولتها و قدرتمندان ربط دارد؛ شما این امور را با زلف نماز و روزه گره نزنید و بگویید حالا که زندگیام به مشکل خورده، دیگر نماز نمیخوانم. «إتقوا الله» یعنی بایست؛ چون اگر نایستی و از نماز خارج بشوی، ارزشت پیش خدا از سگ کمتر میشود. بایست، این عرصه خوب و عرصه عالی است.
اینقدر نماز ارزش دارد که در کتاب «وسائلالشیعه»(یکبار به دستور آیتاللهالعظمی بروجردی در بیست جلد و بعد با بیت آیتاللهالعظمی سیستانی در سی جلد چاپ شده است)، روایت از حضرت صادق(ع) است: اگر کسی پروندهٔ نمازش را در قیامت ارائه کند و تمام هفتاد سال نمازش قابلقبول و پذیرفتن نباشد، ولی سال دو رکعت نماز قابل قبول دارد؛ حالا صبحی بوده، سر حال بوده، سر عشق، محبت و بندگی بوده، دو رکعت نماز درست و حسابی خوانده و پروردگار عالم هم پذیرفته است، ولی بقیهٔ هفتاد سال نمازش چپه است و جان ندارد، خداوند میفرماید: بهخاطر این دو رکعت نمازت کل نماز دورهٔ عمرت را قبول میکنم و اَجرت هم به تو میدهم.
جوان! چرا بیرون میروی و با نماز قهر کردهای؟ قهر کردن با نماز، یعنی قهر کردن با خودت، خدا، تمام جهان و همهٔ عالم هستی. جوان عزیزم، دختر بزرگوار، خانم، آقا! یکبار برای نوبر هم که شده است، سورهٔ مبارکهٔ نور را بخوان. پروردگار در یک آیه میگوید: موجودات، هم نماز و هم تسبیح دارند و کل آنها هم «قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِيحَه»(سورهٔ نور، آیهٔ 41) به نماز و تسبیحشان دانا هستند. چرا خودت را از عالم بیگانه میکنی؟ کاروان هستی و کاروان خلقت نماز میخواند؛ اینقدر نماز ارزش دارد که پروردگار عالم مسئلهٔ نماز را نزدیک صدبار در قرآن مطرح کرده است و از امتهایی گلایه میکند که «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ»(سورهٔ مریم، آیهٔ 59)، امتهایی از دنیا رفتند و امتهای دیگر جایگزینشان شدند؛ مثلاً امت نوح نابود شدند و بهتدریج امتهایی جایگزین آن نابودشدهها شدند، اما این جایگزینها «أَضاعُوا الصَّلاةَ» نماز را ضایع و تباه کردند، یعنی نخواندند و رابطهشان را با نماز قطع کردند، «وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» و هر کاری دل خودشان خواست کردند؛ دلشان خواست عرق بخورند، قمار کنند، ظلم کنند، مال مردم را ببرند، ارث برادر و خواهر را نابود کنند. حیف است که من با پنجاه شصت سال عمر، جزء گروه ضایعکنندگان نماز و افرادی بشوم که هر کاری دلشان خواست کردند! «فَسَوفَ يَلقَونَ غَيًّا» پس اینها که نماز را تباه کرده و هر کاری دلشان خواست کردند، خیلی طول نمیکشد که وارد آتش دوزخ میشوند و از آنجا هم دیگر بیرون نمیروند.
«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ» یعنی در عرصهٔ عبادات بایستید، خودتان را نگه دارید، استقامت کنید و هیچ عاملی شما را از عرصهٔ عبادت بیرون نبرد؛ نه عامل پول، نه شهوت و مقام و نه عاملهای دیگر. حیف است، خودتان هم حیف هستید؛ چون من درباره شما در قرآن گفتهام: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 70). تو با این مقامات که برایت قرار دادهام؛ چند مقام است:«کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»؛ «وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»؛ «وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ»؛ «وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا». این چهار مقام را با ترک عبادت و ترک بندگی از دست بدهی، بعد هم همهٔ این مقامات بپرد و از این ارزشهای عظیم دنیایی و آخرتی عبادات محروم بشوی. حیف است و من رضایت ندارم اینجوری نابود بشوی، از اینهمه الطاف من محروم بشوی و از مدار بندگی خارج بشوی: «فَإِنَ اللَّهَ غَنِيٌ عَنْکُمْ وَ لاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 7)، من هیچگونه ناسپاسی را برای شما رضایت ندارم؛ حداقل خلاف رضای من که خالقتان، رازقتان، محیی، ممیت و محشورکنندهٔ شما هستم، حرکت نکنید و خودتان را از این رضایت من نسبت به خودتان محروم نکنید. این یک عرصه که «إتقوا الله» در عرصهٔ عبادت است.
خودتان را در عرصهٔ حسنات اخلاقی نگه دارید، بیرون نروید، بایستید و استقامت کنید؛ چون مردمی که دارای حسنات اخلاقی، یعنی مهرورز و اهل محبت هستند، کینه ندارند و آدمهای صاف، متواضع، بیحسد و بیبخلی هستند، اینها محبوب من هستند: «وَ اللَّهُ يُحِبُ الْمُحْسِنِينَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 134). خودتان را در این حسنات اخلاقی نگه دارید و در این عرصه بمانید.
سومین عرصه که پیغمبر(ص) میفرمایند از آن دو، حتی از عبادات ارزشمندتر است، نگاه داشتن خود از تمام حرامهای الهی است. قدم از این عرصه بیرون نگذارید که دچار حرامهای الهی -چه حرامهای مالی، چه حرامهای بدنی و شهوانی- بشوید. حالا من یک مورد از حرام مالی را باز از جلد هجدهم کتاب شریف «وسائل الشیعه»(چاپ بیست جلدی) برایتان بگویم. پیغمبر(ص) در مسجد نشستهاند، دو نفر محضر حضرت آمدند و عرض کردند که ما با هم سر قطعه زمینی اختلاف داریم. هر دو میگفتند ما مالک هستیم! این نمیشود که شش دانگ را دو نفر مالک باشند؛ حالا در شش دانگ، اگر دو نفر مالک باشند، نصفنصف است؛ دو دانگ، چهار دانگ است؛ یک دانگ، پنج دانگ است؛ اما اینها هر دو میگفتند ملکیت کل زمین برای ماست! حکم وجود مبارک رسول خدا(ص) از جانب پروردگار مأمور به داوری از باطن نبودند و مأموریتشان این بود که در اختلافات سند، نوشته یا گواهی قبول کن. دو شخص عادل بیایند و بگویند ما گواهی میدهیم این قطعه زمین برای ایشان است یا صاحب زمین سند ارائه کند که زمین برابر این سند امضاشده برای من است. حالا نه شاهد و نه سند دارند، پیغمبر(ص) فرمودند حرف بزنید که از لابهلای حرفهای آنها حکم بکنند. هر دو حرفهایشان را زدند و پیغمبر(ص) فرمودند: این قطعه زمین برای این رفیقت است، طرف هم قرآن بلد بود که پروردگار فرموده است اگر پیغمبر حکمی داد، نسبت به حکم پیغمبر در دلتان دلچرکین نشوید و قبول بکنید. بالاخره عالم ادامه دارد، قیامت دارد و داور قیامت هم پروردگار است. هیچ ناراحت نباش، در آنجا همهچیز را برای تو جبران میکند.
بلند شدند و رفتند، آنکه پیغمبر(ص) حکم کرد که زمین برای توست، هنوز از در مسجد بیرون نرفته بود، پیغمبر(ص) خودشان صدایش زدند که بیاید و فرمودند: اگر حقیقتاً این ملک، ملک تو نیست و ملک رفیقت است، اما با حرفهایی که زدی، من براساس شواهد و بینات حکم کردم و زمین بهطرف تو آمد، بدان و یقین داشته باش که با حکم کردن من(این شش دانگ زمین برای توست)، من یک بخش از جهنم را با حکمم به گردن تو انداختم.
کدام مال حرامی سودمند است؟ ای کاش، مردم ظاهربین نبودند و ظاهر را نگاه نمیکردند که حالا از بانکی چندمیلیارد دزدی کردهاند، مِلک بسیار پرقیمتی را با سندسازی غارت کردهاند یا ارث خواهر و برادر و افراد دیگر را با سندسازی به یغما بردهاند. ای کاش، مردم ظاهر را نگاه نمیکردند و باطن مُحرّمات را نگاه میکردند که باطن تمام محرّمات پر از آتش دوزخ است. انسان عاقل که به سراغ آتش و عذاب نمیرود؛ این است که امیرالمؤمنین(ع) خطبهٔ کوتاهی(چهار پنج خط بیشتر نیست) در «نهجالبلاغه» دارند که در این خطبه غوغا کردهاند. واقعاً این خطبه باید بهوسیلهٔ متخصصین یک کتاب بشود. اوّل خطبه این است: «ألا» یعنی بدانید، آگاه و هوشیار باشید، «ألا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا» خیلی جالب است! عاشقان خدا به باطن همهچیز این دنیا نگاه میکنند. آنها باطننگر هستند و ظاهرنگر نیستند. ظاهرنگری همان نگرش حیوانات است! هزار تا اسب و گاو و قاطر و گوسفند و بز را در ده هکتار باغ میوه بیاورند که همهجور میوهای دارد، همهٔ آنها چشم دارند، هم هیکل درخت، هم شاخهها و هم میوهها را نگاه میکنند، اما هیچکدام باطننگر نیستند؛ ولی وقتی یک آدم باطننگر را کنار این چندهکتار باغ بیاورند، فقط کافی است که چشم پاکش را به یک برگ بیندازد، کاری هم به کل این درختها، گلها، میوهها، شاخهها، پیوندها، آوندها و ریشهها هم در این چند هکتار نداشته باشد، فقط یک برگ را به یک شاخهٔ کوچک ببیند، ببینید با این یک برگ به قول امیرالمؤمنین(ع)، چه تحولی درون این باطننگر ایجاد میشود و میگوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار××××××××× هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
این باطننگری است!
عالمی در شیعه داریم که متولد سیصد سال پیش است. پدر این عالم شغل بسیار جزئی داشت و کمدرآمد بود. وقتی این عالم بزرگ سیزده چهاردهساله شد، زندگیشان را میدید که در حد یکی دو گلیمپاره و درآمدی بهاندازهٔ نان و دوغ، نان و کشک یا دو سیر گوشت بود و اینجوری زندگی اداره میشود. در حالاتش نوشتهاند، به پدرش گفت: اینجور که من تحقیق کردهام، الآن بالاترین حوزهٔ علمی شیعه و اهلبیت(علیهمالسلام) در اصفهان است. پدرش گفت: آره بابا، راست میگویی؛ مقصودت چیست؟ گفت: من میخواهم بروم و دروس اهلبیت(علیهمالسلام) را بخوانم. پدرش گفت: من جلوی تو را نمیگیرم و ناراضی هم نیستم، جاده هم جادهٔ عالیای است؛ اما نمیتوانم من خرج تو را بدهم، چون زندگیمان را میبینی. گفت: نده! گفت: اگر خرجی نمیخواهی، بلند شو و برو. گفت: نه نمیخواهم! گفت: برو بهسلامت، دعایت هم میکنم که موفق هم بشوی. از محلهشان به منطقهٔ دلیجان(پایین قم) راه داشت و از دلیجان هم بهطرف اصفهان راه داشت. پیاده آمد تا به اصفهان رسید.
مدارس آباد حجره نداشت که در آن حجره سکونت بگیرد. مدرسهای بود که طلبهها دیگر اقبالی به آن مدرسه نداشتند و خرابه بود، دو سه طلبهٔ فقیر در آنجا زندگی میکردند. به آنها گفت: اینجا چطوری میشود حجره گرفت؟ گفتند: اینجا حجرهها آزاد است و کسی در اینجا زندگی نمیکند. حجرهای که دائم از سقف و دیوارش خاک میریزد، نه بخاری دارد و نه محل زندگی است. گفت: حالا من یکی از آنها را انتخاب بکنم. روزها وقتی از آن مدرسه درمیآید تا به درس برود و برمیگشت، در کوچهها میدید که خانوادهای دو نان خشک بیرون گذاشتهاند تا مثلاً رفتگر ببرد؛ یعنی دیگر از ملکیت دست برداشته بودند، آن نانها را به حجره میآورد. پول هم نداشت که گوشت، خورش و برنج و کباب بخرد، باز نگاه میکرد که بقالها و میوهفروشها پوست خربزه، هندوانه یا طالبیای دور انداختهاند، آنها را برمیداشت و به مدرسه میآورد. آنوقت در حوض مدرسه که آب جاری بود، میشست. شبها هم برای مطالعه درس به بغل مستراح میآمد و با چراغ مستراح مطالعه میکرد. زمستان شد، برف و سرمای آن زمان، سیصد سال پیش، خیلی شدید بود. روزی از درس که برمیگشت و داشت میلرزید، بقال نزدیک مدرسه صدایش کرد و گفت: پسرجان طلبه هستی؟ گفت: آری. گفت: من یک پالتو دارم که اضافه است؛ نه خیال کنی که میخواهم ایثار بکنم و دار و ندارم را به تو بدهم. این پالتو را بگیر و در این زمستان بپوش. گفت: خدا خیرت بدهد! پالتو را پوشید، به حجره رفت و درآورد، صبح پالتو را روی شانهاش انداخت و تا نزدیک بقالی آمد، تا کرد و به بقالی داد و گفت: برادر، پدر! روزیدهندهٔ من کس دیگری است و این پالتوی تو برای من سنگینی کوه داده است. او میتواند من را در سرما نگه دارد و جوری مرا اداره کند.
بالاخره این طلبه بعد از مدتی به حکیم، عارف، مدرس، فقیه، اصولی و شاعر، ملامهدی نراقی تبدیل شد، پسرش هم مثل خودش شد. چرا پالتو را قبول نکردی؟ «ألا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا» چهچیزی در آن پالتو دید که قبول نکرد، نمیدانیم! خودش هم اظهار نکرده و ننوشته است. برادران، خواهران و جوانها! اگر ما این نگاه را به دنیا داشته باشیم، حاضر هستیم چه حرامی را در زندگی قبول بکنیم؟
این سه عرصهٔ «إتقوا الله» بود، یعنی خودتان را در کنار خدا در این سه عرصه نگاه بدارید، حفظ بکنید و قدم بیرون نگذارید که بیرون پر از خطر، مار و مور، عقرب و درنده است؛ اما در این عرصههای سهگانه، پر از نعمتهای بهشت، مغفرت، رحمت و لطف الهی است. یک گوشهٔ دیگر از تقوا در بحث امروزم ماند که این را فردا با خواست پروردگار عالم برایتان عرض میکنم تا به آن مسئلهٔ دومی برسیم که خدا به آن دعوت کرده است: «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقين»(سورهٔ توبه، آیهٔ 119). توضیح این دومی احتمالاً برای چهارشنبه بماند، اگر زنده باشم!
عمر خود را در چه پایان بردهای ×××××××××× قوت و قوّت در چه فانی کردهای؟
گوهر دیده کجا فرسودهای ××××××××× پنج حس را در کجا پالودهای؟
چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش ×××××××××× خرج کردی تو، چه گرفتی از فرش؟
به حضرت ابیعبدالله(ع) وصیت کرد که اگر برای دفنم کنار قبر پیغمبر(ص) و مادرم زهرا(س) مانعی پیش نیامد، من را آنجا دفن کنید و اگر بنیامیه جلوی جنازهام را گرفتند، با این مشرکان درگیر نشوید؛ من راضی نیستم خونی از دماغ کسی در تشییع من بریزد. پیشبینیشان حقیقت داشت و نگذاشتند؛ نزدیک به درگیری بین ابنعباس و بنیامیه بود، اما ابیعبدالله(ع) نگذاشتند درگیری کامل بشود و فرمودند: بدن را برگردانید و به قبرستان بقیع بیاورید. قبر آماده شد. امام مجتبی(ع) ده سال امام واجبالاطاعهٔ ابیعبدالله(ع) بودند؛ حالا مأموم میخواهد امامش را دفن کند، برادر میخواهد برادرش را دفن کند. این مأموم و این برادر ارزش حضرت مجتبی(ع) را میداند. به قول ما خیلی برای ایشان سخت بود که این بدن را وارد قبر کند؛ اما چارهای نبود! واردقبر شد، خودش بدن را روی دست گرفت و میان قبر سرازیر کرد. بدن را رو به قبله گذاشت، بند کفن را باز کرد، صورتش را روی صورت برادر گذاشت و گفت: غارتزده به کسی نمیگویند که مال از دست داده، غارت زده به من میگویند که برادری مانند تو را از دست دادهام...
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی ششم