بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
خداوند متعال در آیات پایانی سورهٔ مبارکه توبه، مردم باایمان را به دو حقیقت دعوت کرده است:
«يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 119)، این یک حقیقت که در کنار پروردگار با تقوا زندگی کنید؛ «وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ» با صادقین باشید. بودن با صادقین، یقیناً شما را به خیر دنیا و آخرت میرساند که البته در این زمینه، یعنی بودن با صادقین، آیات بسیار پرباری در قرآن مجید و روایات هست.
اما مسئلهٔ تقوا؛ من مقدمهای قرآنی برایتان بیان میکنم و در پایان آن مقدمهٔ قرآنی، داستان شگفتانگیزی ارائه میدهم. به آن داستان که برسیم، خود شما هم حس میکنید این داستان که در زمان رسول خدا(ص) اتفاق افتاده، شگفتانگیز و از عجایب زندگی انسان در این دنیای مادی است.
خداوند در قرآن از دو جمال و زیبایی سخن فرموده است: یکی جمال و زیبایی ظاهر و یکی هم جمال و زیباییِ معنوی، باطنی، ملکوتی، آسمانی و عرشی است.
جمال و زیبایی ظاهری، هم در رابطهٔ با جهان طبیعت و هم در رابطهٔ با انسان است؛ اما آن جمال معنوی، عرشی و ملکوتی، چون دربارهٔ انسان بحث میکند، در ارتباط با انسان است و کاری به جمال فرشتگان و زیبایی معنوی اهل غیب ندارد. بحث در محدودهٔ انسان است، در یک آیه میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً»(سورهٔ کهف، آیهٔ 7). زینت یعنی آراستگی، زیبایی، خوشگلی، کیفیتی که دلربایی میکند. میفرماید آنچه در روی زمین است، ما زیبا و آراسته قرار دادیم. شما گلستانها، باغستانها، بیابانهای سبز و خرم، گلهای خودرو و شکل نباتات و حیوانات را میبینید، از دیدگاه پروردگار زیباست و آراستگی دارد؛ خود شما هم، طبع، احساس و عقلتان، این زیبایی را درک میکند. هیچکس هم یادتان نداده باشد، میگویید عجب بوستان زیبایی است، عجب درختان زیبایی است، عجب گلهای دلربایی است؛ این پرنده یا حیوان، چون جزء «مَا عَلَى الْأَرْضِ» است، چقدر زیباست! امیرالمؤمنین(ع) یک خطبه در «نهجالبلاغه» دربارهٔ رنگآمیزی منحصربهفرد طاووس دارند که با آن بیان، آن دریافت و احساس الهیشان، این رنگآمیزی را تعریف میکنند.
اما پروردگار در یک آیهٔ دیگر میفرماید که یک زمستان به استقبال این زیبایی، زینت، آراستگی، خوشگلی و ظاهر دلربا خواهد آمد. وقتی این زمستان سرد طوفاندار برفدار برسد، تمام این زیباییهای طبیعی در گیاهان خشک میشود: «أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَیلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِیداً»(سورهٔ یونس، آیهٔ 24)، وقتی طرح و خواستهٔ ما در این عالم طبیعت بهصورت باد بسیار سرد یا طوفان بسیار گرم در شب یا روز برسد، تمام این سرسبزی را بهصورت کاه خشک قرار میدهم.
یک روز حضرت یوسف(ع) به آن بانوی کاخ فرمود: برای چه بهدنبال من هستی؟ او هم شروع به توضیح زیبایی یوسف(ع) برای یوسف کرد که من به این علت، عاشق تو هستم و دنبالت هستم. یوسف(ع) فرمود: اشتباه میکنی، چون این قد رعنا، قیافهٔ زیبا، چشم و ابرو و این حُسن، یک زمستان بهدنبال آن است که میآید و اگر برسد، تمام این زیبایی و رعنایی را بههم میریزد. آنوقت عشق تو هم با رسیدن زمستان انسانی خاموش میشود. پس برای چه خودت را معطل مرحلهای کردهای که در من ازدسترفتنی، خاموششدنی و تمامشدنی است؛ در خودت هم تمام شدنی است. آن وقتی که قیافهٔ زمستانی مرا ببینی، نهتنها دیگر عاشق من نیستی، بلکه فراری از من هستی.
جوانی گفت: پیری را چه تدبیر ××××××××× که یار از من گریزد، چون شوم پیر!
تو جهاندیده و وارد هستی، چه میشود که وقتی منِ جوان پیر و ورشکستهٔ بدنی و صورتی میشوم، بهدنبال دختر جوان و زن خوشچهرهٔ جوانی برای ازدواج میروم، چرا از من فرار میکنند و مرا قبول نمیکنند و نمیپذیرند؟
جوابش داد پیر نغزگفتار ×××××××××× که در پیری تو هم بگریزی از یار
وقتی پیر میشوی، تمام چراغهای هوس و شهواتت خاموش است و اصلاً تو هم میل به ازدواج با دختر و زن نخواهی داشت. بهواقع، همهٔ میل تو این است که عزرائیل برسد و از اینهمه درد و رنج و سختی راحتت کند.
این یک جمال، جمال و زیبایی طبیعت؛ اما حیف که پشت سر این جمال و زیبایی، زمستان و طوفان و سرما و صاعقه و امور دیگر هست که همه را به کاه تبدیل میکند؛ دیگر نه رنگی، نه شادابی، نه سرپاماندنی، نه شکوفهای و نه درختی میماند. این کلام قرآن است که این جمال و زیبایی گولتان نزند! این جمال برای عالم طبیعت موقت است، میآید و از دست میرود.
جمال دوم، آراستگی، زینت و زیبایی ظاهر انسان است. در قرآن مجید میفرماید: «وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»(سورهٔ غافر، آیهٔ 64)، به شما نقش -نقش قامت، صورت، بینی، لب و دندان، چشم و ابرو و موی زیبا- داد؛ اما گول این نقش و زیبایی را نخور و این زیبایی را در انواع گناهان کبیره و شهوات ابلیسی و شیطانی خرج نکن؛ چون کنار این زیبایی، زمستان سختی است: «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»(سورهٔ یس، آیهٔ 68)، وقتی عمرت بالا برود، تمام این زیباییها، استخوانبندیها، قد رعنا و قیافهٔ خوشگل برمیگردد و قد کمان میشود، قیافه خیلی ورشکسته میشود، زانو سست میشود، کمر خمیدگی پیدا میکند، راه رفتن برای انسان سخت میشود، از خوردن هر غذایی منع میکنند و دیگر حال و حوصله نداری. گول روز اول را نخور که خوشگل و زیبا هستی و این زیبایی را خرج هوسوهوا بکنی. در کنار این زیبایی، آخرش هم نگاه کن که به چه صورتی در خواهی آمد.
این دو نوع زیبایی از دست رفتنی است، چه زیبایی عالم طبیعت و چه زیبایی خلقت انسانی؛ اما یک زیبایی هم قرآن و روایات بیان میکنند که آن زیبایی باطن است. خطی قویتر، نورانیتر و کاربردتر از روحیهٔ تقوا در خطوط این زیبایی نیست و از بین نمیرود؛ هرچه عمرت بگذرد و در کنار این زیبایی باشی، به زیباییاش اضافه میشود.
چرا این زیبایی از بین نمیرود؟ چون در آیه مورد بحث شنیدید که تقوا چسبیدهٔ به خداست: «يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»، این تقوایی که به پروردگار وصل است و به امر و خواست خدا انتخاب کردهای که در عرصهٔ عبادت، گناهان و اخلاق بمانی(عبادات را انجام بدهی، گناهان را ترک کنی و حسنات اخلاقی را هم اعمال بکنی)، این زیبایی به حق وصل است. عبادت، ترک گناه و اخلاق حسنه امر خداست و این سه امر در قرآن مجید فراوان هم هست. خدا میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128)، من با اهل تقوا معیت، اتصال و ارتباط دارم. من که ابدی هستم، زیبایی تقوا هم که به من وصل و ابدی است. تقوا دوازده کاربرد در دنیا و آخرت دارد و یک کاربردش در آخرت، این است که قرآن میفرماید: اهل تقوا را برای رسیدن به بهشت از وسط جهنم عبور میدهم، چون راه بهشت از جهنم عبور میکند؛ اما اینها از این آتش هفت طبقه که عبور میکنند، پروردگار میفرماید: «وَ إِنْ مِنْکمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّک حَتْماً مَقْضِیا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 71)، ورود مردم را از جهنم بر خودم واجب کردم، حالا که از جهنم عبور میکنند، «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 72)، تمام اهل تقوا را از آنجا نجات میدهم و وقتی از اول جهنم تا آخر جهنم عبور میکنند که طولانی هم نیست و عبورشان به دو سه دقیقه نمیرسد، ابراهیموار عبور میکنند. چطور ابراهیم(ع) در آتش نمرود نسوخت، اینها هم نمیسوزند؛ ابراهیم(ع) نمونهاش در دنیا هست. «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»، محسنون، هم اهل تقوا و هم زیباکار هستند. «محسن» اسم فاعل است؛ یعنی کننده، زیباکار. روح بسیار زیبای تقوایی در باطن دارند که به من وصل است. در ظاهر زیباکار هستند، یعنی اهل عبادت، اهل اخلاق و اهل ترک گناه هستند و اینهایی هم که در ظاهرشان است، به من وصل است؛ اگر من ازبینرفتنی هستم، این زیبایی باطنتان هم ازبینرفتنی است؛ ولی من ابدی هستم، این زیبایی باطن هم ابدی و همیشه بهار است.
روایتی هست که هم شیعه و هم غیرشیعه دارد و در کتابهای هر دو آمده است. از رسول خدا(ص) نقل میکنند: «ان الله لاینظر الی صُوَرکم» زیبایی ظاهر شما پیش خدا ارزشی ندارد که پروردگار عالم تماشاگر زیبایی ظاهر شما باشد. «و لکن ینظر الی قلوبکم» ولی نگاه پروردگار به باطن زیبای شماست و آن نزد او ارزش دارد. آن باطنی که به قول خودش در سورهٔ حجرات، «حَبَّبَ إِلَيْکُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِکُمْ» به ایمان آرایش و زینتشان دادهام. من حالت بسیار زیبای خوشگلی برای باطن شما فراهم کردهام و آنهم ایمان، تقوا و حال است که از بین نمیرود و به من وصل است. من به قلب و باطن شما نظر دارم، نه به زیبایی ظاهر شما؛ چون زیبایی ظاهر شما زمستان بهدنبال آن است، ولی زیبایی باطنتان نه، به قول خودش در قرآن همیشه بهار است: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 8)، دو یا سههزار سال بدن در قبر بوده و خاک شده، قبر خراب شده و قبرستان شهر شده است، من این خاک بدن را که در روز قیامت جمع میکنم و دوباره همان بدن دنیایی را به آن میدهم، وقتی وارد محشر میشود و در آن غوغای عجیب، آن فریادها و نالهها و آن بهسرزدنها، درحالیکه جهنم هم روبهروی محشر شعله میکشد، قیافهٔ اینها تر و تازه مثل گل سحر است که تازه باز شده و شاداب و خوشحال است. در یک آیه هم میگوید به لبشان خنده است، یعنی آن زیبایی باطن کارش را در قیامت ظهور میدهد؛ در قیافه، خنده، خوشحال بودن و احساس امنیت. حالا این آدمهایی که باطن زیبا و خوشگل و به قول خودش، حسن و احسن دارند، چقدر پیش او ارزش دارند، هیچکس نمیداند!
حالا به وضع یکی از این زیباها را که برای زمان پیغمبر(ص) است، عنایت کنید. جوان، خوشرو و خوشاندام است، ولی در زیبایی باطن کمنظیر است، چهکسی است؟ اول پدرزن و پدرش را به شما معرفی کنم که شگفتی وضع این جوان در همین است. پدرش ابوعامر راهب، آدمی به تمام معنا ضد پیغمبر اسلام، آلودهٔ باطن و بدزبان نسبت به پیغمبر اکرم(ص) است، بسیار آدم بدی است! قبیلهاش زمینهای آماده کرده بودند که ایشان را به مدینه بیاورند و پادشاه کنند و سلطنت ایجاد بکنند؛ حالا پیغمبر هم مدینه است، قرآن را بشنوید: «يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ»(سورهٔ منافقون، آیهٔ 8). اطرافیانش، قوم و قبیلهاش مرتب نظر میدادند؛ «يَقُولُونَ» یعنی پیوسته و همواره. «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ» اگر ما همه به سرپرستی ابوعامر راهب، این مسیحی بدطینتِ فحاشِ دشمنِ پیغمبر و قرآن و خدا وارد مدینه بشویم، «لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»، این آدم با امکانات مالی و انسانی و قدرتی که دارد، میتواند این آدمِ مکهای خارِ پست، یعنی پیغمبر را از مدینه بیرون بکند.
کینه، دشمنی و بدطینتی را میبینید؟! خداوند جواب میدهد: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ»، امکانات و قدرت و توانمندی برای شما نیست، بلکه همهٔ امکانات و توانمندی برای خدا و فرستادهاش و مردم مؤمن است، اما منافقین نمیفهمند؛ چون نمیفهمند، در ارزیابی اشتباه میکنند و خیال میکنند قدرت و امکانات برای آنهاست. قدرت و امکانات برای خدا، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است؛ اما اینان حالیشان نیست، جاهل و نفهم هستند.
ابوعامر راهب به مدینه آمد، ولی یخ او آب شد و کار دیگری کرد که کارش را در سورهٔ توبه بخوانید؛ یکمشت پولدارِ بیدینِ منافقِ دهچهره را دور خودش جمع کرد و گفت: در مقابل مسجد قبا که خود پیغمبر(ص) کارگریاش را کرده است؛ یعنی روزها پیغمبر(ص) میآمد، برای بنّا و عمله سنگ، گل و آب میآورد و خودش هم در دیوارچینی کمک میکرد. مسجد قبا دیوارهایش کوتاه بود و سقف هم نداشت، اولین مسجد دوران پیغمبر(ص) بود. ابوعامر گفت: یک مسجد در مقابل مسجد قبا شیک و زیبا بسازیم؛ خبر ندارند که زمستان سختی بهدنبال این زیباییهاست. یک مسجد با دیوارهای بلند، سقف عالی، در و پنجره عالی، رنگ و نقاشی تو دلبرو، مردم را از دور او در این مسجد بکشانیم؛ بعد همه را که آوردیم، طرحهایمان را پیاده میکنیم.
حالا نگاه خدا به مسجد قبا چیست؟ «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْوی» (سورهٔ توبه، آیهٔ 108)، نکتهٔ خیلی عالیای است! اگر چشمتان باز بشود و این مسجد قبا را ببینید، تقوای پیغمبر، مؤمنین، بنّا و کارگر زیربنای این مسجداست. خدا به مردم هشدار میدهد: «مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ».
اما حبیب من، مسجدی که اینان میسازند، «مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً»(سورهٔ توبه، آیهٔ 107)، زیربنای این مسجد به این زیبایی، ضرر برای مسلمانها، کفر و نفاق است؛ بیل و کلنگ بردارید و این مسجد را با خاک یکسان کنید، یک تیر سقف و پنجرهاش هم در مسجدی نیاورید که بنیانش بر تقواست. ساختمان تخریب بشود، بقیهاش هم آتش بزنید. این ابوعامر راهب است که خیلی آدم پلیدی بود.
چقدر این آیه جالب است! صد بار خواندهاید: «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ»(سورهٔ روم، آیهٔ 19)، من از وجود یک میّت یک زندهٔ واقعی بیرون میآورم. خدا یک پسر به این ابوعامر راهب داد که اسمش را حَنْظَله گذاشت. حالا 21-22 ساله است. حنظله شنید عبداللهبنابیسلول(رئیس کثیف منافقین مدینه بود و خدا به پیغمبر گفت: وقتی مُرد، در نماز میّت او شرکت نکن؛ اگر با این زبان پاک و قلب الهیات برای این منافقین پلید از من درخواست آمرزش بکنی، تا ابد آنها را نمیآمرزم) یک دختر بهنام جمیله دارد. دختر هم از آن دخترهای «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» است. یک دختر متدین، باکمال، فهمیده، بزرگوار، انسان، مؤمن و عاشق پروردگار که حنظله پسر ابوعمر راهب با دختر این عبداللهبنابیسلولِ منافقِ پست ازدواج کرد. امشب میخواهند عروس را به خانهٔ داماد بیاورند، پیغمبر اسلام(ص) به فرمان پروردگار، فرمان بسیج عمومی به کسانی داده است که طاقت و توانایی دارند، به جنگ احد بروند ،چون جنگ سرنوشتسازی است. همه رفتهاند، کار آماده است و جنگ فردا اول طلوع صبح شروع میشود. حنظله عاشق فرمان بردن از پروردگار است: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»(سورهٔ حج، آیهٔ 78). پیش پیغمبر(ص) آمد، گردنش را کج کرد و گفت: آقا من بین دو مسئله گیر کردهام: یکی اینکه واجب است به جنگ بیایم و باید بیایم؛ یکی هم امشب شب عروسیام است و خرج کردهام، مجلسی گرفتهام، عروسی برپاست و مهمان دعوت کردهام. یا رسولالله! به من اجازه میدهید امشب در مدینه بمانم و عروسی کنم، اول طلوع آفتاب به میدان بیایم؟ پیغمبر(ص) سکوت کرد، در قلب مبارکش بود که جواب این جوان را چه بدهم! جنگ فرمان خداست، عروسی او هم هست و هزار آرزو دارد. جبرئیل در سکوت پیغمبر(ص) نازل شد و آیه آورد: حبیب من! آنهایی که برای آمدن به میدان جنگ کاری دارند ؛حالا نمیتوانند یک روز یا یک شب بیایند و از تو اجازه میگیرند، اینها آدمهای مؤمنی هستند و نمیخواهند از تکلیف و مسئولیت فرار بکنند. این امضای خدا راجع به این جوان است که پدرش خطرناکترین راهب مسیحی و ضدپیغمبر(ص)، پدرزنش هم بدترین منافق روزگار است. اینهایی که از تو اجازه میگیرند تا یک روز یا یک شب دیرتر بیایند، به آنها اجازه بده؛ اینها مؤمن هستند. پیغمبر(ص) فرمودند: امشب به عروسیات برو و فردا بیا.
عروسی خوبی برقرار شد و صبح به خانمش گفت: جمیله برای غسل کردن دیر شده است! حالا نمازش را با تیمم خواند و آفتاب هم میزند، گفت: من یک لحظه بمانم، کار حرام کردهام؛ من به پیغمبر(ص) وعده دادهام که به جنگ بروم. عروس یکشبه(نمیدانم الآن از این عروسها داریم یا نداریم) به او گفت: حنظله! من با رفتن تو صد درصد موافق هستم. گفت: چطور عروس خانم؟! گفت: دیشب خواب دیدم درهای عالم بالا باز شده است، تو از آن درها رفتی و وارد ملکوت شدی، بعد درها بسته شد. من میدانم با این خوابی که دیدم، تو همین امروز شهید میشوی و به فردانمیرسی؛ اما پنج شش دقیقه صبر کن تا من بیرون بروم و برگردم. لباسهای عروسیاش را درآورد، لباس معمولی پوشید و به در خانه آمد، چهار نفر از طایفهٔ انصار ا زد و گفت: دو دقیقه به خانهام بیایید! این چهار مرد را به خانه آورد و به آنها گفت: دیشب حنظله با من زفاف انجام داده و میرود، من میدانم که برنمیگردد، اگر من بچهدار شدم، بدانید بچه از این شوهرم است. کار دیگری با شما ندارم، بروید! یعنی باید زبان مردم اینقدر آزاد باشد که یک عروس برود و چهار نفر را بیاورد، بگوید شاهد باشید که این با من زفاف کرده است، اگر من بچهدار شدم، برای حنظله است و برای کس دیگری نیست تا فردا تهمت رابطهٔ نامشروع در این شهر به من نزنید.
حنظله رفت و همان روز اول شهید شد؛ بهعلتی که حالا علتش را شنیدهاید، شهدای احد را نشد به مدینه و در بقیع بیاورند. پیغمبر(ص) فرمودند: گوشه همان میدان قبر بِکَنید و این هفتاد نفر شهید را در آنجا دفن کنید، عمویش حمزه و مصعببنزبیر را هم قبر جداگانه برایشان قرار داد. جنازهها را که میکشیدند و میبردند، آمدند و به پیغمبر(ص) گفتند: در تمام جنازهها فقط جنازهٔ حنظله خیس است و قطرات آب روی آن است. فرمودند: ملائکه او را غسل دادهاند، چون به غسل نیاز داشت و او به «حنظله غسیل الملائکه» معروف شد. این زیبا هنوز زیبا مانده است، فردا هم زیبا میماند و تا خدا خداست، زیبا میماند. این زیبایی باطن ماندگار است: «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ».
تا بیخبری ز ترانهٔ دل ××××××××× هرگز نرسی به نشانهٔ دل
تا چهره نگردد سرخ از خون ×××××××××× کِی سبزه دمد ز دانهٔ دل
از موج بلا ایمن نشوی ××××××××× هرگز نرسی به کرانهٔ دل
از خانهٔ کعبه چه میطلبی ××××××××× ای از تو خرابیِ خانهٔ دل
اندر صدف دو جهان نَبُوَد ×××××××××× چون گوهر قدس یگانهٔ دل
وقتی سرش را از محمل بیرون کرد، سر ابیعبدالله(ع) را بالای نیزه دید، بعد از دو روز که برادر را ندیده بود، شروع به حرف زدن کرد:
به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی ××××××××× بریدی از چه با ما، روزی آخر آشنا بودی!
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر ××××××× مگر زخم تو را اینگونه دارویی دوا بودی؟
عزیز دلم! اگر با من حرف نمیزنی، طاقت میآورم؛ «فاطمة صغیر تکلمه» با این دختر کوچکت که روی دامن من نشسته، حرف بزن که با نگاه کردن به سر بریدهات، دارد قلبش از کار میافتد. یکمرتبه دختر زهرا(س) دید این بچه با پدرش حرف میزند و التماس میکند بابا برگرد، ما دیگر از تو آب نمیخواهیم...
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی هفتم