بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
پروردگار در آیهٔ 119 سورهٔ مبارکهٔ توبه، اهل ایمان را به دو مسئلهٔ ریشهدار، اصولی، مهم و پدیدآورندهٔ خیر دنیا و آخرت دعوت کرده است. اولاً چه دعوتی بالاتر، مهمتر و مفیدتر از دعوت خداست؟ خداوندی که به هیچ مخلوقی نیاز ندارد و عادت و اخلاقش، احسان به مخلوقات است. وقتی ما بینیازی پروردگار را بشناسیم و به احسانش نسبت به همه مخلوقات پی ببریم، برای ما مثل روز روشن میشود که دعوت او صد درصد به سود دعوتشونده است و هیچچیزی از این دعوت به سود دعوتکننده نیست.
یک حقیقتی که خدا به آن دعوت کرده، تقواست: «يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 119). معنی «اتَّقُوا اللَّهَ» هم این است که در عرصهٔ بندگی، حسنات اخلاقی، برخورد با رویدادها و مدار ترک گناه ثابتقدم باشید و بمانید؛ این معنی تقواست. خدا به خود تقوا و کسانی که حقیقت تقوا را رعایت میکنند، یعنی صبر میکنند و ثابتقدم میمانند، اعلام محبت کرده است. چه نعمتی از این بالاتر که انسان در گرو محبت پروردگار قرار بگیرد و او آدم را دوست داشته باشد. با دوست داشتن او، عالم هم اگر آدم را دوست نداشته باشند، انسان هیچ ضرری نمیکند. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 4)، چون تقوا هم بهمعنای صبر، ثبات قدم و خودنگهداری است، خدا به صابرین هم اعلام محبت کرده است؛ یعنی به قول قدیمیها، محبت الهی در زمینهٔ تقوا و صبر برای انسان دولّا پهناست.
حقیقت دومی که به آن دعوت کرده، «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» است؛ اینهم مثل جملهٔ اول، امر است و امر هم امر واجب است؛ یعنی ترکش حرام است و ضرر، خطر و خسارت دارد. این صادقینی هم که در این آیهٔ شریفه میفرماید، به معنای راستگویان است؟ اینطور که آیات بررسی میشود، از کنار هم گذاشتن آیاتی که صدق و صادقین را مطرح کرده، مثل آیات سورهٔ بقره و سورهٔ احزاب که صادقین در آنجا مطرح هستند، میبینیم راستگویی یکی از اوصاف صادقین است؛ نه اینکه صادقین، کامل و جامع بهمعنای راستگویان باشد، بلکه راستگویی یک اخلاق صادقین است.
صادقین در آیهٔ 177 سورهٔ بقره معرفی شدهاند که چه کسانی هستند؛ خودتان هم بعداً این آیه را ببینید. پروردگار عالم پانزده خصلت برای صادقین در آیهٔ 177 سورهٔ بقره بیان میکند که معلوم میشود صادقین گروهی ویژه، جمعیتی خاص و مردان و زنانی فوقالعاده باارزش هستند؛ اما در این آیه پنج مسئله را برای قلب صادقین بیان میکند و در ابتدای آیه، دل اهل صدق مورد توجه قرار گرفته است؛ چون اگر دل اینگونه باشد که پروردگار میفرماید، در بخش بعد که مطلبی دربارهٔ مال و ثروت صادقین مطرح میکند، ثروت صادقین شش جا هزینه میشود.
بعد پروردگار عالم دو عبادت بسیار مهم را بیان میکند که امام هشتم میفرمایند: اگر انسان یکی از این دو عبادت را کامل، جامع، باحال، قوی و هماهنگ با خواستههای پروردگار انجام بدهد، ولی یکی دیگر را تعطیل کند، این عبادت کامل و جامع بهطور یقین قبول نخواهد شد! چون این دو عبادت در همهجای قرآن به همدیگر گره خورده است.
مسائل دیگر هم در قرآن هست که به هم گره خورده که این هم خیلی مهم است؛ مثلاً بزرگواری میکوشد و در مسئلهٔ توحید، آدم کامل و پختهای میشود. یک موحد بهتماممعنا که اگر بخواهند با قویترین ذرهبینها و میکروسکوپها هم ببینند، ذرهای در توحید او شرک پیدا نمیشود؛ یعنی هیچچیز و هیچکس را در ربوبیت و الوهیت پروردگار شریک نمیداند و توحید خالص دارد.
امام هشتم میفرمایند: این توحید و عمل به این توحید در قرآن مجید، به یک حقیقت دیگر گره خورده و آن احسان به پدر و مادر است: «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 23) که این توحید خالص است، «وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً» حالا اگر کسی هشتاد سال جادهٔ توحید خالص را طی بکند، ولی به پدر و مادر محل نگذارد و احسان، محبت و ادب به آنها نداشته باشد، این توحید در پیشگاه حق قابلقبول نیست و رد میشود.
حالا ممکن است یکی بگوید پدر و مادر من اصلاً دین ندارند؛ حالا دین که ندارند، هیچ! پدر و مادر من کافر، لائیک، مشرک یا صد درصد غربزده هستند؛ من باز هم باید در آن خانه بروم و کنار این پدر و مادر بنشینم؟ خدا با اینها موافق است که من موافق باشم؟ در سورهٔ لقمان میفرماید: اگر چنین پدر و مادری(مشرک، کافر، بیدین، لائیک یا دشمن حق) گیر تو افتاد، بالاتر از اینکه نمیشود، «وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 15) با هر دوی آنها به طرز پسندیدهای همنشین و رفیق باش و رفتوآمد داشته باش، وگرنه توحیدت را قبول نمیکنند.
من هیچ شرح حالی از متوکل برایتان نمیدهم، چون او را میشناسید. همهٔ ما وضع متوکل، جنایات و کشتارهایش را از بچگی شنیدهایم و یک کار قبیحش را هم شنیدهایم که یکبار دستور داد قبر ابیعبدالله(ع) را شخم بزنند تا نابود نابود بشود، یکبار هم دستور داد آب ببندند که اینقدر آب بماند تا قبر نابود بشود؛ اما نه شخمزنها در شخم زدن جلوتر رفتند، نه آب در آب بستن بهطرف قبر رفت. این خبیث پلید یکبار به صدیقهٔ کبری(س) توهین کرد. پسر جوانی داشت که22-23ساله بود که کمی بوی ادب به اهلبیت(علیهمالسلام) را میداد، خدمت حضرت هادی آمد و گفت: یابنرسولالله! در احکام شرعیه است که کسی به یکی از اهلبیت(علیهمالسلام) ناسزا بگوید، کشتنش واجب است؟ فرمودند: بله. گفت: پدر من در حدی ناسزا گفته که قتلش واجب است، به من اجازه میدهید خودم او را بکشم؟ فرمودند: نه! گفت: پدرم متوکل است. فرمودند: اجازه نداری او را بکشی؛ اگر او را بکشی، شش ماه بیشتر در دنیا زنده نمیمانی. پس توحید هم با احسان به پدر و مادر گره خورده است و دوتایی با هم باید به پیشگاه پروردگار ارائه بشود؛ در آیهٔ 177 هم نماز با زکات ذکر شده است.
بعد هم پروردگار عالم مطلبی را راجعبه وفایبهعهد میگوید، بعد در رابطهٔ با صبر در تنگدستی، رنجها و ملالتها و جهاد میگوید که مجموعاً پانزدهتا میشود. حالا من دیگر شرح نمیدهم و فقط متن آیه را برای تیمّن و تبرک میخوانم.
«لَیسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 177)، نیکی به شرقی شدن و غربی شدن نیست؛ اصلاً نیکی این نیست که تو با تمام وجودت شرقی بشوی یا با همهٔ وجودت غربی بشوی. این نیکی نیست، بلکه خطای در مسیر، اشتباه در راه و خطای در قدم برداشتن است.
«وَ لٰکنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکةِ وَ اَلْکتٰابِ وَ اَلنَّبِیینَ» نیکی وجود این انسانها(این برای دلت) و گره خوردن دل به پنج منبع نور، یعنی خدا، قیامت، فرشتگان، قرآن و انبیاست.
«وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ»، اما ثروت و پول، حالا هرچه هست، خدا تعیین مقدار نکرده است، بلکه تعیین عمل کرده و من باید ببینم از ثروتم چهچیزی اضافه دارم، اینها را نگذارم و بمیرم. بچههایم را که سروسامان دادهام، کاری با من ندارند و وضعشان هم خوب است، حالا من اضافه زیاد دارم، «وَ آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی اَلْقُرْبیٰ» خرج قوموخویشهای نیازمند؛ «وَ اَلْیتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ» تاجری از شیراز، بوشهر یا بندرعباس به تهران آمده، کیسهاش خالی شده و آبرودار است، میخواهد به شهرشان برگردد و اطمینان هم دارد میدهد؛ یعنی اگر خرجی راه به من بدهی، من به شهرم برسم، برمیگردانم. معمولاً ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) به هر کسی که در راه مانده بود و خرجی میدادند، میگفتند حق برگرداندن نداری. این «وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ» است. «وَ اَلْمَسٰاکینَ» هم مقصود آدمهای ازکارافتاده هستند؛ «وَ فِی اَلرِّقٰابِ» اگر بخواهیم «فِی اَلرِّقٰابِ» را به زبان امروزی معنی بکنیم، یعنی مردمی که بهخاطر نداشتن پول بدهی، پول چک یا مشکل دیگر به زندان افتادهاند. این شش جا برای هزینه کردن مال است: «وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ».
و اما بعد از این شش تا میفرماید: «وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَی اَلزَّکٰاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا» که نوشتهاند قرآن مجید، بالاترین پیمان خدا با انسان است.
«وَ اَلصّٰابِرِینَ فِی اَلْبَأْسٰاءِ» یکوقت پولدار بوده، حالا پولش نیست و ورشکست شده است، در این تنگدستی صبر بکند و بهدنبال مال حرام نرود.
-فراموش نکردن خدا در سختی و حادثه
«وَ اَلضَّرّٰاءِ» در هنگام بیماری، سختی و حادثه در کنار خدا بماند.
«وَ حِینَ اَلْبَأْسِ» اگر جهادی برای او پیش آمد و رفت، با دشمن که روبهرو شد، فرار نکند.
این پانزده تا را که شمرد، حالا میفرماید: «أُولٰئِک اَلَّذِینَ صَدَقُوا» صادقین اینها هستند، «وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ» اهل تقوا اینها هستند. ببینید هر دو را در آخر آیه آورده است. در آیهٔ سورهٔ توبه میفرماید: «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقين» و وقتی پانزده خصلت را در آیهٔ 177 بیان میکند، هر دو را میگوید: «أُولٰئِک اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ».
این دنیای صادقین است؛ حالا بیایید با همدیگر تا آخرت هم با پای دل سفر بکنیم، گوشهای از محشر بایستیم و ببینیم پروردگار عالم با صادقین چهکار میکند؟! حتماً خودمان هم در حدّ خودمان، آن پانزده خصلت را داریم. حالا ممکن است یکی دو تا را نداشته باشیم؛ مثلاً زکاتش را نداشته باشیم، عیبی ندارد! ما صادق هستیم. جهادش برای ما پیش نیاید، باز هم ما صادق هستیم؛ یعنی ما بهدنبال پانزده تا بودهایم، حالا دوتای آن پیش نیامده است؛ یا تنگدست هستیم و تقسیم مال به شش طایفه شامل حالمان نشده، ولی قلباً دلمان میخواست پول داشتیم و به این شش طایفه کمک میکردیم. با این نیت، من پانزده تا را دارم و حالا شک هم نکنیم، چهبسا خودمان جزء صادقین باشیم.
حالا بایستیم و ببینیم پروردگار عالم با صادقین چهکار میکند؟! بالاخره قرآن مجید است، تقریباً یک آیه به پایان سورهٔ مائده مانده که در قیامت با صادقین چهکار میکند. ما که میتوانیم الآن خودمان را در قیامت ببینیم، با پای دل که میشود همهجا رفت.
«قَالَ اللَّهُ» این متن آیه است و «قَالَ اللَّهُ» در خود آیه است؛ فقط خدا در قیامت میگوید، یعنی کسی را وکیل نمیکند که تو از قول من در بین اهل محشر فریاد بزن و خودش مستقلاً میگوید: «قَالَ اللَّهُ» پروردگار اعلام میکند، «قَالَ اللَّهُ» در اینجا یعنی اعلام، «هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 119)، قیامت و محشر کبری روزی است که صدق صادقین به آنها منفعت میدهد. «صِدْقُهُمْ» یعنی آن پانزدهتا.
چه سودی به آنها میدهد؟ «لَهُمْ» این «لَهُمْ» خیلی کلمهٔ جالبی است! ما طلبه که بودیم، به ما میگفتند این «لام«های سر کلمات اضافه نیست، فکر نکنی «لام» اضافه است! مثل همین جا که این لام سر «هُم» آمده و «لَهُمْ» شده، خصوصیت و ویژگی و معنیاش مالکیت است، یعنی مِلک و ویژهٔ آنهاست. چهچیزی برای آنهاست؟ «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا»، یعنی ماندگار دائمی و خیلی جالب است که خودش میگوید «خَالِدِينَ فِيهَا» و دوباره جاودانه را تکرار میکند و میگوید: «أَبَدًا».
این معاملهٔ من در قیامت با صادقین است: «لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا». حالا «جَنَّاتٌ» در قرآن عدد ندارد، ولی در روایات عدد دارد که بهشت هشت مرتبه است. ما روایاتی داریم که در روز قیامت به این افراد میگویند هشت بهشت در اختیارت است، «اُدْخُلْ مِنْ أَيِّ أَبْوَابِ اَلْجِنَانِ شِئْتَ» از هر بهشتی که میخواهی وارد بشوی، آزاد هستی و هیچکس جلوی تو را نمیگیرد.
اما پاداش و منفعت صادقین تمام نشد و دو مسئلهٔ دیگر در آیه مانده است که این دو تا را به خودش قسم، اصلاً نمیشود با آن جنات مقایسه کرد و فهم آن هم واقعاً خیلی مشکل است. حالا من یکی از آنهایی هستم که این بخش از آیه را نفهمیدهام!
خدا میگوید: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ» من از صادقین رضایت کامل دارم. در ذات خودش از صادقین راضی است، از این رضایت چهچیزی نصیب صادقین میشود؟ تجلیاتی از افق رضایتالله طلوع میکند و انوار آن تجلیات، صادقین را میگیرد. اگر بخواهیم آیه را یکخرده ایرانی، ادبی و عرفانی حرف بزنیم، معنیاش این است که آن «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ»، اینها را در مستی، سرسبزی و نشاط ابدی فرو میبرد، البته بدون اینکه هوششان لطمه بخورد.
بعد میگوید: این رضایت یکطرفه نیست، «وَرَضُوا عَنْهُ» آنها هم با همهٔ وجودشان از من راضی هستند. خود همین رضایت من الله چه عشقی دارد، نمیدانم! یعنی آدم در بهشت همیشگی و ابدی باشد و در آن قلب و باطن قلبش هم احساس رضایت از پروردگار بکند. خودش میداند که این رضایت با دل چه خواهد کرد!
پایان آیه هم میگوید: «ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»، خدا بگوید عظیم، خیلی است! خدا وجود بینهایت است؛ اما چیزی غیر از خودش را نگاه بکند و بگوید عظیم! «ذلک» یعنی این پاداش و کاری که من با صادقین میکنم، رستگاری عظیم است. حالا این عظیم یعنی چه؟ این هم ما نمیدانیم، یعنی من نمیدانم! خدا، این وجود بینهایت، غیر از خودش را نگاه بکند و بگوید عظیم، شما دیگر تقریباً حس بکنید داستان از چه قرار است! مثلاً صفات خودش بینهایت است؛ رحمت بینهایت، کرم بینهایت، لطف بینهایت، احسان بینهایت، اینهایی که در قرآن است.
اخلاق خودش بینهایت است، حالا در ذات خدایی، صفات خدایی و افعال خداییاش به یک نفر روی این سیارهٔ خاکی کوچک که در برابر عالم خلقت هیچ است، یکی را نگاه بکند و اخلاقش را ارزیابی کند، بعد در قرآن به او بگوید: «وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 4)، حبیب من! اخلاق تو عظیم است.
رسول خدا(ص) در مسجد نشسته بودند، پیرزنی از پشت پردهٔ مسجد قیچی را آورده بود و داشت ته عبای پیغمبر(ص) را از زیر پرده قیچی میکرد. قیچی اوّل را که زد، صدا داد و پیغمبر(ص) روی خود را برگرداندند، دیدند قیچی دست پیرزنی است. حالا یکی قیچی بردارد، جایی از کتوشلوار یا گوشهای از پیراهن قیمتی ما را که تازه هم خریده باشیم، قیچی کند؛ اینقدر بامحبت فرمودند: مادر چهکار میکنی؟ گفت: مریض داریم، دوا او را خوب نکرده است؛ میخواهم تکهای از عبایت را برای تبرک ببرم و زیر سرش بگذارم تا خوب بشود. فرمودند: به خودم میگفتی؛ اینهمه زحمت کشیدهای و قیچی به این سنگینی را از خانه آوردهای. گفت: عبایت را پاره نمیکنم، پیراهنت را میدهی که ببرم و زیر سر مریض بذارم؟ فرمودند: بله! پیراهنشان را درآوردند، تا کردند و گفتند ببر و زیر سر مریضت بگذار، خوب میشود.
این یک آیه برای قیامت صادقین بود، آیهٔ دوم که من عاشق این آیه هستم، از جوانیام هم عاشق این آیه بودهام. خیلی متن معنوی فوقالعادهای دارد! آیه در سورهٔ احزاب است: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 23)، مؤمنینی هستند که پیمان دینداری، تقوا، ایمان، سلامت نفس و عمل با خدا بستهاند و به این پیمان وفا کردهاند. عدهای از اینها کشته و شهید شدند و زندهها هم منتظر شهادت هستند؛ و هرگز این وفاداریشان را به حقایق الهیه به بیوفایی تغییر ندادهاند.
حالا من چهکار میکنم، این آیه دنبالهٔ این است:
«لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ» منتظر باشند و ببینند من پاداش صادقین را چگونه خواهم داد!
مطلب کلی تمام شد؛ شما حالا منتظر بمانید تا فردا ببینیم صادقینی که خدا میگوید، اسم و رسمشان چیست و چه کسی هستند.
بیم است و امید و بیقراری ×××××××× شوق است و نوید آشنایی
عشق است که میکشاند و بس ×××××××× یار است که میکند خدایی
مستاند که میروند دائم ×××××××××× در بحر حریم کبریایی
من خسته و ناتوان و زارم××××××××جز تو در دیگری ندارم
با این همه نامرادی و غم ×××××××××× بر رحمت تو امیدوارم
دانم که تو دست من بگیری ×××××××××× هرچند دلی سیاه دارم
امام سه وداع کرد:
یک وداع با همهٔ زن و بچه بهطور عموم داشت. پشت خیمههای زنان و دختران آمد و با صدای بلند فریاد زد: «علیکن منی السلام» من هم دارم میروم، خداحافظ همهٔ شما باشد. در خیمهها چه خبر شد!
یک وداع خصوصی هم با دخترش سکینه کرد و او را هم در خیمه برگرداند. حالا بیرون خیمه خودش و زینب کبری(س) مانده است.
برادر دعا کن که زینب بمیرد ××××××××× نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد
برادر به قربان خلق نکویت ××××××××× اجازه بفرما ببوسم گلویت
یک بار زیر گلو را بوسید، بار دوم هم در گودال خم شد و لبهایش را روی گلوی بریده گذاشت.
هرگز کسي چون من تنِ بيسر نبوسيد ×××××××× بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید
حیدر نبوسید، زهرا نبوسید ××××××××× حتی نسیم صحرا نبوسید
خدایا! آنچه به خوبان عالم عنایت کردی، به ما و زن و بچهها و نسل ما عنایت فرما؛ آنچه سوء و شرّ و بدی از آنها دور کردی، از مجموعهٔ ما هم دور بفرما؛ فرج ولیّات را امضا کن؛ گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، دنیا و آخرت ما را از آلمحمد جدا نکن؛ عاقبت همهٔ ما را ختم بهخیر بگردان.
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی یازدهم