بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن مجید در سورهٔ توبه که در مدینه نازل شده، اهل ایمان را به دو حقیقت دعوت کرده است: یک حقیقت، تقواست و یک حقیقت هم امر میکند که در این دعوت با صادقین باشید. صادقین بنا به نظر روایات و چهرههای برجستهٔ شیعه، مانند طبرسی، علامهٔ حلی، علامهٔ مجلسی و ملامحمدباقر، به کسانی گفته میشود که در گفتار، اعمال، نیتها و حالاتشان اهل صدق هستند. این چهار حقیقت صدق در قول، عمل، نیت و حال، فقط برای معصوم بهطور کامل تحقق دارد.
بالاخره غیرمعصوم لغزشهایی در دورهٔ عمرشان در گفتارشان، اعمالشان و در نیتهایشان پیدا میکنند. این چهرههای عظیمالقدری که اسم بردم، میگویند ما با همین چهار واقعیت اعتقاد داریم که دارندگان این چهار واقعیت، معصوم هستند و حق امامت و خلافت، وقف وجود مقدس آنهاست؛ احدی غیر از این بزرگواران هم حق ادعای امامت منالله را ندارد. پروردگار عالم هم ما را دعوت نکرده است که با اهل لغزش، خطا و اشتباه باشیم؛ چون معنی ندارد که پروردگار از گناه، لغزش و خطا منع کند و بعد به بندگانش بگوید با اهل لغزش و خطا معیّت داشته باشید و با آنها باشید. این زیباترین استدلالی است که بر امامت بعد از پیغمبر عظیمالشأن اسلام شده است.
اینکه خداوند میفرماید: «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 119)، باز این چهرههای برجسته میگویند: معنیاش این نیست که در جلسات، جاده، سفر و زیارتگاهها بغل دست آنها بنشین و بدناً کنار آنها باش، بلکه معنیاش این است که زبانت، عملت، نیتت و حال خود را البته در حد استطاعت خودش با آن بزرگواران هماهنگ قرار بده که خدا امر کرده است. حالا صدق آنها در گفتار، عمل، نیت و حال در اوج است و کم ندارد، کم هم نمیگذارند، با این واقعیات زندگی کردهاند و با این واقعیات هم از دنیا رفتهاند. این دیگر معنی ندارد که اگر صادقین زنده هستند، کنارآنها برو و اگر هم نیستند که نیستند؛ یعنی دیگر با صادقین نباش! کیفیت بودن با صادقین این است: راست بگویم، درست عمل بکنم، در باطن با آنها همنشین و رفیق باشم. این توضیح کلمهٔ «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» بود.
حالا صادقین چه کسانیاند؟ چند روایت بسیار مهم در این زمینه عرض میکنم که این روایات با مولود باعظمت این زمان، وجود مبارک حضرت مجتبی(ع) هم هماهنگی دارد. شیعه شخصیت باعظمتی به نام بریَد عِجلی دارد. ما طلبهها که با روایات سروکار داریم، اسم این بزرگوار را در انواع مسائل اسلامی میبینیم و از امام(ع) فقه و اخلاق نقل میکند؛ گاهی خودش کنار امام آمده، آیهای خوانده و بعد به امام گفته که این آیه را برای من معنی کنید.
برید میگوید: من به محضر مبارک حضرت باقرالعلوم(ع) رسیدم و گفتم: یابنرسولالله! مراد پروردگار از صادقین در «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقين» چه کسانی هستند؟ فرمودند صادقین، آلمحمد(علیهمالسلام) هستند. اینها چه کسانیاند؟ همانهایی هستند که پیغمبر اکرم(ص) در مسجد مدینه، برابر پرسشی که از ایشان شد، اسم هر دوازده نفر را بردند؛ درحالیکه از این دوازدهتا فقط سه نفرشان در دنیا بودند. امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع) و حضرت حسین(ع) بودند که این دو نفر هم هنوز به دهسالگی نرسیده بودند؛ یعنی آنوقتی که از پیغمبر(ص) پرسیدند، امام مجتبی(ع) نهایتاً پنج ششساله و ابیعبدالله(ع) هم یک سال کمتر بودند و چهار سال داشتند. آن نهنفر دیگر اصلاً به دنیا نیامده بودند؛ ولی پیغمبر(ص)، تا امام عصر(عج) را اسم بردند.
حالا اگر دلتان بخواهد بدانید که این روایت در چه کتاب مهم شیعه است، باید بگویم این روایت در یکی از مهمترین کتابهای اهلسنت، «ینابیع المودة» است؛ یعنی اهلسنت میدانند پیغمبر(ص) این صادقین را که دوازده نفر هستند، اسم برده و میدانند پروردگار عالم امر واجب کرده است با صادقین معیّت داشته باشید؛ یعنی با زبان، نیت، عمل و حالتان اقتدا کنید و با آنها هماهنگ باشد. باز هم عرض میکنم که در حد استطاعت، توان و قدرتتان باشد که این در حد توان خیلی مهم است؛ چون اگر در سخنرانیها تذکر داده نشود، مردم در درون خودشان بسیار ناراحت میشوند و خودشان را ملامت میکنند که ما کجا، صادقین کجا! معلوم میشود ما آدمهای بدبخت و بیچارهای هستیم و قیامت خوبی نداریم!
درحالیکه اینطور نیست؛ یکی از امام صادق(ع) پرسید: یابنرسولالله! این چهار طایفهای که در آیهٔ 69سورهٔ نساء است، «فَأُولٰئِک مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیهِمْ مِنَ اَلنَّبِیینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ»، برای من توضیح بدهید. امام فرمودند: «مِنَ اَلنَّبِیینَ» کمال نبوت در پیغمبر(ص) است؛ «اَلصِّدِّیقِینَ»، همان صادقین، اهلبیت(علیهمالسلام) هستند؛ «وَ اَلشُّهَدٰاءِ» همین شهیدان جبهههای حق علیه باطل هستند؛ «اَلصّٰالِحِینَ» هم شما شیعیان هستید که در قیامت با ما، پیغمبر(ص) و شهدا هستید.
مگر قول و عمل و نیت و حال این صالحین هموزن صادقین است؟ نه هموزن نیست؛ ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم و عبادت مالی میکنیم، پروردگار وعدهٔ قبول کردن داده است. امیرالمؤمنین(ع) هم نماز میخواند، عبادت مالی میکند و جهاد دارد، ولی قابلمقایسه با عبادت، جهاد و کار مالی جنّ و انس نیست! مگر مالکاشتر در قول، حال، نیت و عمل، هموزن امیرالمؤمنین(ع) بوده است؟ ابداً هموزن امیرالمؤمنین(ع) نبوده و جزء صالحینی است که در حد ظرفیت خودش به صادقین اقتدای کامل کرده است. اینقدر هم محبوب امیرالمؤمنین(ع) بود که وقتی خبر شهادتش را به امیرالمؤمنین(ع) دادند، ایشان در مسجد کوفه برای مالک جلسه گرفت و عجیب است که نوشتهاند: بچههای مالک آمدند و به علی(ع) تسلیت میدادند. آن وقت به منبر میرود(حالا منبرش که مفصّل است و من یک جمله را میگویم)، امیرالمؤمنین(ع) اشک میریزد؛ چون پیوند است دیگر! مالک با قول، عمل، نیت و حال علی(ع) پیوند دارد، علی(ع) اشک میریزد، بعد روی منبر میفرمایند: من مادری را سراغ ندارم(علی که همهٔ مادرها را تا قیامت میشناسد) که دیگر فرزندی مانند مالک بزاید. تمام شد و همین یکی بود! اما این هموزن علی است؟ نه!
رسول خدا(ص) روایتی دارند که خیلی روایت جالبی است! ایشان میفرمایند: شهدا آقای تمام مردم عالم «من الأولین و الآخرین»، سرور تمام مردم عالم «من الأولین و الآخرین» هستند. حالا چندمیلیارد شهید از زمان آدم تا حالا داریم، هیچکس نمیداند! بعد میفرمایند: سرور و آقای تمام شهیدان عالم، 72 نفرِ حسین من هستند؛ نه آقای مردم عالم، بلکه آقای آقای آنهایی که آقای مردم عالم هستند. بعد در این 72 نفر هم آقا و سرورشان، حسین من است؛ یعنی ظرفیتها تفاوت دارد و ما نباید نگران خودمان باشیم که چرا علی(ع) نشدیم، چرا امام مجتبی(ع) نشدیم، چرا خانمهایمان فاطمهٔ زهرا(س) نشدند! این شدنی نیست! بالاخره پروردگار عالم در ارادهاش، ما را مأموم و آنها را امام آفریده است؛ اگر ما هم هموزن آنها بودیم، ما هم الآن یا پیغمبر یا امام بودیم؛ اما الآن یک بندهٔ خدا هستیم، امام و پیغمبر نیستیم. این نقل برید عِجلی است.
اما یک راوی داریم که امام صادق(ع) میفرمایند: پدرم حضرت باقر(ع) چهار رفیق، همراه، یار و صحابی در دنیا و آخرت دارد که این چهار تا در دنیا و آخرت کنار پدرم هستند و خدا پدرم امام باقر(ع) را هرجا ببرد، این چهار تا را هم با پدرم میبرد. یکی از اینها جابر جُعفی است که خیلی شخصیت والایی دارد. مرحوم کشی، رجالشناس معروف شیعه در قرن چهارم از جابر جعفی در چند صفحه سخن گفته است.
ایشان میگوید: من به زیارت امام ششم رفتم و به حضرت گفتم: صادقین در «كُونُوا مَعَ الصّادقين» چه کسانیاند؟ امام صادق(ع) به من گفت: صادقین ائمه هستند.
یک راوی دیگر به نام احمدبنمحمد داریم که میگوید: من به خدمت امام هشتم آمدم و گفتم: یابنرسولالله! صادقین در «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وَ كُونُوا مَعَ الصّادقين» چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «الصادقون هم الائمة و الصدّیقون بطاعتهم» ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هستند؛ در کنار آنها، آنهایی هم که اقرار دارند که اطاعت از ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) واجب است و وجوب اطاعت از ائمه را باور دارند.
رسول خدا(ص) نشسته بودند، شخصی این آیه را از پیغمبر(ص) پرسید(چون آیه در مدینه نازل شده بود) و گفت: یا رسولالله! خودتان به ما بگویید صادقین چه کسانیاند؟ فرمودند: علی و اولادش تا قیامت، اینها صادقین هستند. یقیناً بودن با صادقین، خیر دنیا و آخرت ما را تأمین میکند؛ البته بودن در حد استطاعت. این را یادتان بماند که همیشه در گرفتن روایات یا آیات خوشحال باشید.
عربی بیابانی و چادرنشین پیش پیغمبر(ص) آمد. البته خودش به این مسئلهٔ استطاعت و قدرت و توان توجه نداشت، ولی حرفش نشان میدهد که میخواست به پیغمبر(ص) بگوید من آنقدر توانمندی و استطاعت ندارم. وقتی روبهروی پیغمبر(ص) نشست، به پیغمبر(ص) گفت: من از همهٔ واجبات دینت، فقط نماز میخوانم؛ چون استطاعت بدنی روزه را ندارم، مکه را هم استطاعت مالی ندارم، زکات و خمس هم استطاعت پولی ندارم، جهاد هم استطاعت جنگیدن ندارم و بدنی ندارم که بتوانم بجنگم، حالا وضع من در روز قیامت چه میشود؟ من یک ایمان به خدا و روز قیامت دارم و از اعمال هم یک نماز نصیبم شده است.
چقدر جوابش را زیبا دادند! پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) چطوری دل مردم را خوش میکردند و چقدر امید و دلگرمی به آنها میدادند. پیغمبر(ص) فرمودند: در قیامت مثل این دو انگشتی که بغل هم است، جای تو هم کنار من است؛ اما سه عضوت را از حرامها نگه بدار: زبان، شکم و غریزهٔ جنسی. نمیشود با غریزه جنسی زنا کنی؛ نمیشود با شکمت پول غصبی، رشوه، دزدی و کمفروشی بخوری؛ نمیشود با زبانت هر حرف و گفتار باطلی را بزنی و با یک نماز در قیامت اهل نجات باشی. یکخرده کار میبرد! زبانت، شکمت و شهوتت را حفظ کن.
همهٔ بلاهایی که سر این هفت میلیارد جمعیت آمده، برای همین سه تاست و چیز دیگر نیست. این غریزهٔ جنسی است که به چشم من فشار میآورد تا بیداریِ هر زن جوان و دختر جوان زیبایی را بپاشد؛ این غریزهٔ گرسنگی است که به من فشار میآورد هر پولی را قبول کن، هر نانی را قبول کن، هر گوشتی را قبول کن، هر آشامیدنیای را قبول کن؛ این زبان من است که میگوید برای شخص خودت، هر دروغی بگو و هر تهمتی بزن. برای ارضای هوس خودت، گلولهای در یک کشوری حالا معلوم نیست چه کسی زده، آمریکا دو شبانهروز است فکر میکند که چطوری گردن ایران بیندازد. تمام بلاها برای این سه عضو است و دست و پا چشم و گوش نوکر این سه عضو هستند.
من یک مورد زیبایی از بودن با این صادقین را برایتان بگویم که خیلی باحال است! مردی در مدینه هست که شَل است؛ زن، پسر و برادرزن دارد. هرچه بچههای متدین پیش او -خانهاش، بیرون، کوچه و خیابان- رفتند و با او صحبت کردند که از این بت دست بردار، بت کارهای نیست! میگفت نه؛ چنان به بت دلبستگی داشت که موعظه، نصیحت و خیرخواهی روی او اثر نمیگذاشت. یکبار همین بچههای مدینه بت او را یواشکی بردند و در یک چاله انداختند و زباله روی آن ریختند. این شخص آمد و دید بت نیست، گشت و بت را در چالهای پیدا کرد؛ دید روی او پر از زباله است، پس گفت: بدبخت اگر تو قدرت داشتی، از خودت دفاع میکردی؛ معلوم میشود هیچ و پوچ هستی. پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: من به این نتیجه رسیدم که خدا را قبول کنم، پیغمبر(ص) هم شهادتین را به او تلقین کرد و این آدم شَل که معروف هم بود(عمروبنجموح) مسلمان شد. اما چه مسلمانی؟ در سورهٔ احزاب است؛ یک مسلمان درستگفتار، درستکردار، درستنیت و درستحال؛ جنگ احد پیش آمد، میدانید شهدای احد چقدر باارزش هستند! پیغمبر(ص) مدتها بعد از جنگ اُحد، منبر که میرفتند، بعد از تمام شدن منبرشان برای شهدای اُحد روضه میخواندند و زارزار گریه میکردند، به خانمهای مدینه هم فرموده بودند جلسه بگیرید و دور هم بنشینید و برای شهدای اُحد، مخصوصاً عمویم حمزه گریه کنید.
وقتی فرمان رفتن به جبهه داده شد، عمروبنجموح پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: من همهچیز -اسب، اسلحه، شمشیر، خنجر و لباس جنگ- دارم، اجازه بده بروم. فرمودند: نمیشود! گفت: چرا نمیشود؟ فرمودند: برای اینکه پروردگار عالم برای من در همین مدینه آیه فرستاده و فرموده است: «لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَ لاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ»(سورهٔ نور، آیهٔ 61)، بیمار اگر خیلی از مسائل را به خاطر بیماری ترک بکند، مثلاً روزه نگیرد، اگر مشکلاتی برای بیمار دارد، میتواند ترک بکند؛ برای آدم شل هم پروردگار فرموده حکم جنگ ننوشتهام و شما نمیتوانی به جبهه بروی. گفت: باشد! فکر میکنید گفت خدا را شکر، ما از بار مهمی راحت شدیم؛ حالا به جنگ برویم، دوتا تیر هم بخوریم و چندروز هم پیش زن و بچهمان بیفتیم و ناله کنیم! آرام از پیش پیغمبر(ص) بلند شد و رفت، گوشهای اینقدر گریه کرد و گفت: خدایا! درست است من شَل هستم و از نظر قانون تو معافم؛ اما یک تبصره برای من بزن و به من اجازه بده. گاهی ایمان، اسلام، درستی، نیت و حال چه میکند!
جبرئیل نازل شد و گفت: یارسولالله! خدا میگوید به او اجازه بده بیاید و از جنگ معاف نباشد. بهدنبالش فرستاد، آمد. فرمودند: پروردگار عالم برای تو تبصره زده و مادهٔ قانون اضافه کرده است، تو میتوانی به جنگ بروی. چقدر خوشحال شده بود که با این پای شَل بر سوار اسب شده بود، در مدینه میگشت و شادی میکرد. پیش خدا رفتن شادی دارد! امیرالمؤمنین(ع) هم این سهچهار شب آخر کنار پنجره میآمد، سرش را به آسمان بلند میکرد، دستش را به صورت و پیشانی میکشید و میگفت: نزدیک است و خوشحال بود. «فَمَنْ کَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ يُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند»(سورهٔ کهف، آیهٔ 110).
روزی که باید به جنگ بروند، به جوانش گفت: بلند شو لباس جنگ بپوش و با من بیا. گفت: چشم پدر! برادرزنش گفت: من هم میآیم. گفت: تو هم بیا. شهدای اُحد خیلی فوقالعاده هستند! همان درگیری اول که هفتادنفر از اولیای خدا شهید شدند، عمروبنجموحِ لَنگ، پسرش و برادرزنش هر سه شهید شدند. جنگ تمام شد، خانم عمروبنجموح یک شتر برداشت و به اُحد آورد، شتر را خواباند و بچهها گفت: کمک بدهید و جنازهٔ شوهر مرا روی شتر بگذارید، جنازه جوانم را بغل شتر بگذارید، جنازه برادرم هم این بغل شتر بگذارید و رویآنها را پوشاند. خود این خانم مهار شتر را به دست گرفت و تا لب میدان آمد. هر کاری کرد، شتر نرفت! پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: آقا من شوهرم، پسرم و برادرم شهید شدهاند، دوست دارم اینها را به بقیع ببرم و نزدیک خانهمان دفن بکنم تا هر روز سر قبرشان بروم؛ اما شتر تا اول میدان آمده است(همانجایی که نرده کشیدهاند) و نمیرود. رسول خدا (ص)به مردم فرمودند: شما از عمروبنجموح قبل از اینکه بیاید، چیزی شنیدهاید؟ گفتند: یا رسولالله! وقتی خدا به او اجازه داد که بیاید، در مدینه میگشت و میگفت: «اللهم لا تردنی الی اهلی» خدایا! مرا دیگر به خانه و خانوادهام برنگردان. پیغمبر(ص) فرمودند: مادر، او دعایش مستجاب شده است، خدا اجازه نمیدهد جنازهاش را به بقیع ببری؛ هر سه را بگذار تا با بقیهٔ شهدا همینجا دفن بکنیم.
ببینید یک شَل، بتپرست و مشرک، چندروزی با صادقی مثل پیغمبر(ص) معیّت پیدا کرد، به کجا رسید! این حرف خداست: «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»، یعنی شما از طریق صادقین به خیر دنیا و آخرت میرسید؛ دعایتان مستجاب میشود؛ اگر دلتان بخواهد، به شهادت میرسید؛ به مرگ آسان، برزخ آسان و قیامت آسان میرسید.
هر که از تَن بگذرد، جانش دهند ××××××××××× هر که از جان، جانانش دهند
هر که در سِجن ریاضت سَر کند ×××××××××× یوسفآسا کاخ عرفانش دهند
هر که بر سنگ آیدش مینای صبر ××××××××× کِی نجات از بند هجرانش دهند؟
هر که نفْس بتصفت را بشکند ×××××××××× در دلِ آتش گلستانش دهند
هر که گردد نوح عشقش ناخدا ×××××××××× ایمنی از موج طوفانش دهند
هر که بیسامان شود در راه دوست ××××××××× از طریق لطف سامانش دهند
هر که چون وحدت به بیسو راه یافت ×××××××××× سرّ اَلقلب عرش رحمانش دهند
یکبار دیگر به مناسبت ماه رمضان از وجود مبارک زینالعابدین(ع) یاد کنم؛ بیشترین دعاهای ماه رمضان را زینالعابدین(ع) برای ما به یادگار گذاشته است. پیرمرد کنار دروازهٔ شام جلوی شتر آمد، شروع به ناسزا گفتن و توهین کردن به زینالعابدین(ع) کرد. امام یک دنیا محبت است، صبر کرد تا توهینها و ناسزاگفتنهایش تمام شد، بعد فرمودند: پیرمرد! آیهٔ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّه» را در قرآن خواندهای؟ گفت: خواندهام. فرمودند: آیهٔ «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 41) را خواندهای؟ گفت: خواندهام. فرمودند: آیهٔ «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»(سورهٔ شوری، آیهٔ 23) را خواندهای؟ گفت: خواندهام. فرمودند: آیهٔ «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيتِ»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 33) را خواندهای؟ پیرمرد گفت: جوان ادامه نده؛ تمام آیاتی که خواندی، در حق اهلبیت پیغمبر(ص) نازل شده است. فرمودند: پیرمرد! مگر پیغمبر شما غیر از ما اهلبیتی دارد؟ گفت: جوان، چه کسی هستی؟ فرمودند: من علیبنحسین هستم. پیرمرد گفت: خدا کند این حسینی که میگویی، پسر فاطمه نباشد. جوان، این حسین کیست؟ فرمودند: پیرمرد! پسر امیرالمؤمنین(ع)، جگرگوشهٔ زهرا(س) و نوهٔ پیغمبر(ص) است. نالهاش بلند شد و گفت: خاک بر دهان من! آقاجان پدرت کجاست؟ فرمودند: سرت را بلند کن، پدرم با ما همسفر است. سرش را بلند کرد، دید سر ابیعبدالله(ع) بالای نیزه است.
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار ××××××××× آفتاب شرمگین برآمد از کوهسار
پیرمرد در بین مردم افتاد و میگفت: مردم! سنگ نزنید و ناسزا نگویید؛ سر ما را کلاه گذاشتهاند و فریبمان دادهاند. مردم! نمیدانید چه جنایتی کردهاید؛ مردم! جواب پیغمبر را در قیامت چه میدهید؟ زن و بچهاش را اسیر کردیم، عزیزانش را سر بریدیم...
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی دوازدهم