لطفا منتظر باشید

جلسه سیزدهم سه شنبه (31-2-1398)

(تهران مسجد امیر)
رمضان1440 ه.ق - اردیبهشت1398 ه.ش
10.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

دو علم نام‌برده در معارف الهی

در معارف الهیه از دو علم نام برده شده است:

الف) علم اکتسابی

انسان به مدرسه، دبیرستان و دانشگاه می‌رود، استادی رشته‌های مختلف علمی را از روی کتاب یاد می‌دهد و انسان گوش می‌دهد، هوشش را به‌کار می‌گیرد، به درس‌های استاد دل می‌دهد و عالم می‌شود. این علم علمِ اکتسابی است؛ یعنی با زحمت، کوشش و فعالیت به‌دست می‌آید که ارزش هم دارد. جزء علوم مادی است و در زندگی انسان‌ها کاربرد دارد. اسلام به تحصیل این علم دستور داده و تشویق کرده است؛ تا جایی که رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «اُطلبوا العلم ولو بالصین» اگر دانشی در چین است(سفر به چین در زمان پیغمبر، کار خیلی مشکلی بوده است)، شما برای به‌دست‌آوردن آن علم که در چین است، سفر کنید و عالم آن علم بشوید. علم و دانش آن ملت را گفته است؛ عادات نه، رسوم هم نه، اخلاقیات آن ملت را هم نه.

 

یک‌نفر از مدینه به یمن سفر کرد و وقتی برگشتٰ از سفرش تعریف کرد؛ از جمله به پیغمبر اکرم(ص) گفت: یک نوع اسلحه‌ای در بازار یمن می‌سازند که ما نداریم! اسلحه ما تیر و شمشیر و خنجر است. پیغمبر(ص) فرمودند: چندنفر را با پول بیت‌المال به یمن بفرستید تا ساخت این ابزار را یاد بگیرند و به مدینه برگردند، آن را بسازند و یاد بدهند. چون تا کرهٔ زمین به‌طور ظاهر به دست معصوم نیفتد، جامعهٔ اسلامی باید در برابر دشمنان مسلّح باشد و اسلحه -اسلحه‌های بازدارنده- بسازد، ولو اینکه به‌کار نگیرند؛ ولی دشمن بداند جامعهٔ اسلامی اسلحه‌هایی ساخته که اگر به جامعهٔ اسلامی حمله کند، او بیشتر ضرر می‌کند. امر این مسئله هم در قرآن است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰه»(سورهٔ انفال، آیهٔ 60)، مقدمتاً برای اینکه دشمن خدا را بترسانید، در کار توانمندی و نیرومندی و اسلحه و ابزار جنگی باشید؛ مثل الآن که اگر ما این اسلحه‌های فعلی را نداشتیم که تولید خودِ عالمان و جوانان کشورمان است، حملهٔ به ما به‌وسیله این دشمن عصبانی بی‌رحم حتمی بود. چرا با اینکه قدرت نظامی اوّل جهان است، حمله نمی‌کند؟ چرا الآن گاهی در سخنانش می‌گوید ما اصلاً قصد جنگ نظامی با ایران را نداریم؟ چون یقین دارد با آمادگی که ما داریم، اگر دست از پا خطا کند، به یک روز نمی‌کشد که تلاویو و حیفا و دشمنان اماراتی ما به خاک سیاه می‌نشینند؛ به این خاطر حمله نمی‌کندٰ چون ما به این آیه عمل کرده‌ایم! البته ای کاش به همهٔ آیات عمل بکنیم، ولی به این آیهٔ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰه» کاملاً عمل کرده‌ایم. در تحلیل‌های خودشان هم هست که فیلم هم برای این تحلیل ساخته‌اند. نیرومندترین نظامیانشان در آن فیلم می‌گویند اگر دست ما به ایران بند بشود، دو روز نمی‌کشد که تمام عوامل ما در خاورمیانه به جهنم می‌روند.

 

این بود که پیغمبر(ص) فرمودند از بیت‌المال پول بدهید تا آدم‌های متخصص، سازنده، آهنگر و هنرمند به یمن بروند و آن اسلحه را یاد بگیرند، بعد بیایند و در اینجا بسازند. حالا قرآن هم نمی‌گوید بسازید و به‌کار بگیرید، بلکه می‌گوید بسازید تا انبارهایتان پر باشد و دشمن از حمله کردن بترسد. حالا اگر یک‌وقت حماقت کرد و حمله کرد، شما آمادگی کامل داشته باشید دماغش را به خاک بمالید. این رشته را رشتهٔ اکتسابی، یعنی دانش به‌دست‌آوردنی می‌گویند.

 

ب) علم لدنی

علم دومی که در معارف الهیه نام برده شده، علم لدنی است. پروردگار عالم روزنه‌ای برای درون هر انسانی به‌طرف علم خودش قرار داده که اگر دارندهٔ روزنه، لیاقت، ارزش و فعالیت زیاد علمی داشته باشد، جلوه‌ای از آن علمِ خودش را از طریق آن روزنهٔ باطنی به انسان خواهد داد که این روزنه نسبت به افراد فرق می‌کند. پروردگار اندازهٔ ظرفیت هر کسی را لحاظ می‌کند و نور آن علم را از آن روزنه عطا می‌کند.

 

بیشتر این علم لدنی یا علم الهامی برای مخترعین بزرگ جهان -چه مخترعان اسلامی و چه مخترعان غیراسلامی- پیش آمده است. اینها تمام قوانین و تمام روابطِ عناصر را با همدیگر تحلیل و کار می‌کنند، چیزی به‌دست نمی‌آید و یک‌مرتبه به ذهنشان می‌خورد که این کار را بکنند و انجام می‌دهند، اینجا اختراع به‌وجود می‌آید. همهٔ مخترعین هم از طریق به‌کارگیری قوانین فیزیکی، قوانین شیمی و قوانین طبیعی به اختراع نرسیده‌اند.

 

علم لدنی حضرت یعقوب(ع) و شگفتی فرزندانش

گوشه‌ای از این مسئله را از قرآن برایتان بگویم؛ بچه‌های یعقوب(ع) از زنده بودن یوسف(ع) صد درصد ناامید بودند. در چاه انداختند، بعد از افتادنش در چاه هم دیگر از او خبری نداشتند؛ اینکه در بعضی از کتاب‌ها نوشته‌اند کاروان آمد و سطل را انداخت، نوجوانی به جای آب از چاه درآمد، یک‌مرتبه این ده برادر به کاروان حمله کردند و گفتند این غلام ما بوده، نمی‌توانید او را ببرید، مگر پولش را بدهید! آن زمان‌هایی که غلام و کنیز خریدوفروش می‌شد، پولی به برادران یوسف(ع) دادند و آنها رفتند، اینها هم یوسف(ع) را بردند. به‌طور یقین بدانید که این داستان بنابر اصطلاحات روایت‌شناسان، از اسرائیلیات و ساخت یهود است. حالا متن قرآن را ببینید که کاروان آمد و آب‌آورنده‌شان را فرستادند: «فَأَدْلىٰ دَلْوَهُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 19)، او سطل را در چاه انداخت و وقتی بالا کشید، فریاد زد و به کاروانیان گفت بیایید مژده‌ای به شما بدهم؛ ببینید به جای آب چه‌چیزی درآمده است! آیه تا اینجا می‌گوید چه شد، پشت سرش می‌گوید، یعنی خبری از برادرها در آیهٔ شریفه نیست و پروردگار می‌گوید: «وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً»، کاروان پنهانش کردند که کسی او را نبیند. اینکه پروردگار می‌گوید، معلوم می‌شود برادرها اصلاً نبوده‌اند و ندیده‌اند! او را به‌عنوان یک جنس پنهانش کردند؛ حال بعد از پنهان کردنش چه شد؟ پروردگار دنبال می‌کند و می‌گوید: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِين»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 20)، حالا باز پشت آیه را ببینید: «وَ قٰالَ اَلَّذِي اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 21)، وقتی کاروان یوسف(ع) را از چاه درآورد، او را پنهان کردند؛ کاروان این جنس پنهان را به مصر آورد و او را «بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ» فروخت. خریدار چه کسی بود؟ نخست‌وزیر مصر، آن‌که خرید، به خانواده‌اش گفت: «أَكْرِمِي مَثْوٰاهُ» جایگاه او را گرامی بدار که او موجود باارزشی است. درست است ما ارزان خریده‌ایم، ولی خیلی قیمت دارد.

 

پس طبق رده‌بندی آیات شریفه و اینکه ضمایر آیات فقط به کاروان برمی‌گردد و نه به برادرها، برادرانی در کار نبوده‌اند. حالا چهل سال است هیچ خبری از یوسف(ع) نیست و برادرها مطمئن هستند وقتی در آن چاهی انداختند که میله‌اش سی چهل‌متر بود، در چاه نابود شده است. حالا که برادرها می‌خواهند به مصر بروند، یعقوب(ع) بعد از چهل سال به آنها می‌گوید(این علم لدنی است، یعنی علم بی‌معلم): «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 87)، پسرانم حرکت کنید و به مصر بروید، «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ» در مقام یافتن یوسف و برادرش برآیید، نه «تَجَسَّسوا»!

 

«تَجَسَّسوا» در سورهٔ حجرات است و یعنی در زندگی خصوصی مردم، پنهان مردم، گذشتهٔ مردم و جوانی مردم کاوش نکنید، حرام است. چه‌کار داری که جوانی‌اش چه‌کاره بوده است! چه‌کار داری تحقیق بکنی و وادارش بکنی تا اموری را به زبان بیاورد که برای آبرو لطمه دارد! خدا این حق را به هیچ‌کس، حتی به قاضیان دادگستری نداده است. به قاضی گفته که برابر شاهدها و دلایل یا اقرار خود گناهکار حکم بده؛ اما حق نداری او را وادار به اقرار بکنی. اقرار زوری در اسلام ارزش ندارد و مسموع نیست، نمی‌شود در برابر اقرار زوری حکم صادر کرد و آن حکم ظالمانه و حرام است و جهنم دارد.

 

لذا یعقوب(ع) گفت: «فَتَحَسَّسُوا» برای یافتن عزیز من حرکت بکنید. ده پسر به حرف بابا که گوش دادند، خیلی شگفت‌زده شدند و یعقوب(ع) برای اینکه شگفت‌زدگی‌شان را برطرف کند، گفت: «وَ أَعْلَمُ‌ مِنَ‌ اللَّهِ‌ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86)‌. آن خبرها و مسائلی که من از سوی خداوند دارم، شما دانای به هیچ‌کدامش نیستید. این علم لدنی است! بچه‌ها هم از چادر بیرون آمدند و گفتند: پیر و خرفت شده و مغزش به هم خورده است. شما باید به پیغمبر ادب می‌کردید! شما خیلی حرف زشتی زدید که خرفت شده، مغزش به‌هم ریخته، فراموشی گرفته و ذهنش کار نمی‌کند! این علم لدنی است؛ یعنی من خبر شده‌ام یوسف زنده است و پیدایش هم می‌شود.

 

علم باطن، رازی از رازهای پروردگار

وجود مبارک یعقوب(ع) آن روزنهٔ باطن بین خود و پروردگار عالم را به‌اندازهٔ سعهٔ وجودی‌اش داشت. روایت خیلی جالب در این زمینه برایتان بگویم که این روایت را فقط دو سه روز است دیده‌ام و تا حالا ندیده بودم. عبدالواحدبن‌زید آدم بزرگواری است، وی می‌گوید: من پیش حسن آمدم(حسن یک انسان و شخصیت بزرگواری در همان زمان عبدالواحدبن‌زید بوده است) و به حسن گفتم: علم باطن چیست؟ حسن به من گفت: عبدالواحد! من یک‌بار خدمت حذیفة‌بن‌یمان رسیدم که از عاشقان درجهٔ یک امیرالمؤمنین(ع) بود و به ایشان گفتم: حذیفه، علم باطن چه علمی است؟ حذیفه به من گفت: من یک روز پیش پیغمبر(ص) رفتم و گفتم: آقا علم باطن چه علمی است؟ رسول خدا(ص) فرمودند: از جبرئیل می‌پرسم و به تو می‌گویم. این‌طور که روایت نقل می‌کند، رسول خدا(ص) به جبرئیل فرمودند: علم باطن چیست؟ جبرئیل گفت: آقا من نمی‌دانم، اجازه بدهید از پروردگار بپرسم و خبرش را به شما بدهم. بعد از اینکه از پروردگار مهربان سؤال کرد، جبرئیل به من گفت: یارسول‌الله! خدا می‌فرماید علم باطن رازی از رازهای من است و این علم را در باطن هر یک از بندگانم که بخواهم، خودم قرار می‌دهم. راز است، یعنی ما نمی‌دانیم و اگر آن روزنه، باطنی را نبندیم، آن راز در حدّ ظرفیت خودمان به ما هم داده می‌شود که می‌توانیم این علم باطن را بعداً در مورد درست خودش به‌کار بگیریم.

 

عالَم کبیر و عالَم صغیر در معارف الهی

-باز بودن روزنهٔ باطن بین حضرت مجتبی(ع) و خداوند

این مقدمه معلوم شد؟ حالا به سراغ حضرت مجتبی(ع) برویم؛ آن روزنهٔ باطن بین حضرت مجتبی(ع) و پروردگار به‌طور کامل باز بود. چرا به‌طور کامل؟ چون حضرت مجتبی(ع) انسان کامل است و در معارف الهیه از آن به «عالَم کبیر» تعبیر می‌کنند، این جهان هستی و ظاهر این وضع را «عالَم صغیر» می‌گویند. کل این عالم صغیر ثابت می‌کنند و همین‌جوری حرف نمی‌زنند! کل این عالم صغیر در کتاب وجود عالم کبیر نقش است.

 

-جهان صغیر در باطن امام مبین

حالا دو مرتبه به سراغ قرآن برویم: «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»(سورهٔ یس، آیهٔ 12)، از ائمه سؤال می‌کنند امام مبین کیست، می‌فرمایند: ما امام مبین هستیم. خیلی حرف است! «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» یعنی جهان به این گستردگی در برابر انسان کامل که امام مبین است، جهان صغیر است و ما کل نقش این جهان صغیر را در باطن امام مبین قرار داده‌ایم.

 

-گستردگی چشم و علم مؤمنون به‌اندازهٔ عالم هستی

یک آیهٔ دیگر بخوانم؛ آن آیه‌ای که خوانده شد، از سورهٔ یس بود و این آیه در سورهٔ توبه است. عجیب آیه‌‌ای است: «فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 105). اولاً برادرانی که ادبیات عرب خوانده‌اند، توجه داشته باشند که این «سین» سر فعل مضارعِ «یَری» بر آینده دلالت نمی‌کند و سین زمان نیست، بلکه سین تحقیق، یعنی مسلّماً این‌گونه است. این سین به دلیل خود آیه، سین زمانی نیست: «فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» تحقیقاً خدا و پیغمبرش و مؤمنون؛ البته مؤمنون در اینجا ما نیستیم؛ چون آیه نشان می‌دهد ما مؤمن هستیم، اما مؤمنونی که در این آیه است، ما نیستیم. بعد هم نمی‌گوید پیغمبر(ص) زمانی که در دنیاست، بلکه آیه مطلق است؛ یعنی اگر بخواهیم آیه را علمی نگاه بکنیم، آیه مطلق است. اعمال شما به‌وسیلهٔ منِ خدا، رسولم و مؤمنون دیده می‌شود؛ یعنی تمام اعمال دورهٔ عمرتان در برابر دید ما سه‌تا -من، پیغمبرم و مؤمنون- است. حالا یکی که در خیابان می‌رود، ما از چه‌چیز او خبر داریم؟ هیچ‌چیزی! معلوم می‌شود این مؤمنون که آیه می‌گوید، ما نیستیم و این مؤمنونی که چشمشان به گستردگی هستی باز است(چون عالم کبیر هستند)، ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند. یکی از آنها که با این چشم و معلومات گسترده، یعنی کل عالم در وجودش و نقش باطنش است، وجود مبارک حضرت مجتبی(ع) است. حالا ما با همین مقدار طبق این دو آیهٔ سورهٔ یس و توبه با امام مجتبی(ع) در ارتباط باشیم، برای ما بس‌ است.

 

-معصومین(علیهم‌السلام)، خزانهٔ اسرار اهل ایمان

البته خود پروردگار، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) خزانهٔ اسرار مردم مؤمن هستند. درست است اعمال ما را می‌بینند؛ ما که مؤمن هستیم و خدا، قیامت، نبوت، قرآن و امامت را قبول داریم، خدا و پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) بنا ندارند پرده از روی کار ما بردارند. آنها می‌بینند، پیش آنها امانت است و این امانت را برملا نمی‌کنند. برای کفار، مشرکین، فاسدان، فاسقان و فاجران را می‌بینند و هم در دنیا، هم در قیامت برملا می‌کنند؛ آنهایی که می‌دانند مؤمن‌شدنی نیستند. یک‌وقت یک مشرک یا کافر در علم پروردگار و پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) است که بیست سال دیگر آدم خیلی خوبی می‌شود، امانت‌های او یعنی اعمالش هم در این خزانه‌های علمی برملا نمی‌شود.

 

سنگینی ایجاد نگرانی و ناراحتی در قلب معصومین(علیهم‌السلام)

حالا یک نکته بگویم؛ هر وقت شما عمل زشت و بدی را انجام می‌دهید، قلب ما یعنی پیغمبر و ائمه نگران می‌شود و اذیت می‌کشد؛ دعایتان می‌کنیم که خدا شما را از این اعمال بد بیامرزد، ولی نگران می‌شویم و آزار می‌بینیم. تا اینجای مطلب معلوم، حالا یک روایت گوش بدهید که آزردن دل پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و ایجاد نفرت از پروردگار نسبت به زشتی‌های ما چقدر سنگین است! این هم روایت ناب و خیلی مهمی است.

 

امام مجتبی(ع) پنج شش‌ساله و وجود مبارک ابی‌عبدالله(ع) چهار پنج ساله است. دو برادر با هم یک سال فرق سنی دارند. برادر بزرگ با برادر کوچک، یعنی حضرت حسن و حضرت حسین(علیهما‌السلام) در آن عالم کودکی با همدیگر قرار گذاشته‌اند مسابقه‌ای بدهند. مسابقه چه بود؟ اینکه دوتایی خط بنویسند، بعد داوری را تعیین بکنند که آن داور داوری کند خط کدام‌ها بهتر، زیباتر و از نظر خطاطی اصولی‌تر است. هر دو هم داور را قبول کردند. چه کسی را داور قرار دادند؟ مادرشان صدیقهٔ کبری(س) را داور قرار دادند. هر دو خطشان را نوشتند و پیش صدیقهٔ مرضیه، فاطمهٔ اطهر آوردند که خودش انسان کبیر است و این عالم صغیر در باطن او نقش دارد، علمش علم لدنی است و کسبی نیست؛ یعنی کل معلومات عالم پیش اوست. به‌طور طبیعی، خط هر دو را تماشا کرد و مثلاً فرمودند: از من داوری می‌خواهید؟ گفتند: بله مادر، بگو خط کدام‌هایمان بهتر است؟ فرمودند: حسن جان، حسین جان، این داوری را پیش پدرتان امیرالمؤمنین(ع) ببرید، من داوری نکنم. دوتایی صفحهٔ نوشته‌شده را پیش امیرالمؤمنین(ع) آوردند، خط دو فرزندشان را نگاه کردند و فرمودند: از من داوری می‌خواهید که بگویم کدام‌ها بهتر است؟ من داوری نمی‌کنم، پیش جدتان پیغمبر(ص) ببرید. هر دو خط‌هایشان را پیش پیغمبر(ص) آوردند، پیغمبر(ص) فرمودند: عزیزانم، از من داوری می‌خواهید؟ گفتند: بله، بگو کدام‌هایمان بهتر نوشته‌ایم؟ گفتند: من داوری نمی‌کنم، بگذارید جبرئیل را بخواهم. جبرئیل نازل شد، پیغمبر(ص) گفتند: به پروردگار عالم بگو «وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ»(سورهٔ هود، آیهٔ 45) تو داور همهٔ داورانی، بین این دو بچه داوری کن که خط کدام‌هایشان قشنگ‌تر است. به امین وحی خطاب رسید: برو به پیغمبر بگو من در این قضیه داوری فاطمهٔ زهرا را قبول دارم؛ فاطمه هم داور دنیا و هم داور قیامت است.

 

پیغمبر(ص) به بچه‌ها فرمودند: عزیزانم بنا شده مادرتان داوری کند، دوباره به خانه و پیش مادرتان بروید. کاغذها را پیش صدیقهٔ کبری(س) آوردند، صدیقٔه کبری(س) هم بند تسبیحش را برید و دانه‌هایش را در اتاق پاشید و گفت: بچه‌ها هر کدام دانهٔ بیشتری برداشتید، او برندهٔ مسابقه است. دانه‌ها در دست فاطمهٔ زهرا(س) صد دانه پنجاه دانه هر چند دانه، وقتی می‌خواست بپاشد، پروردگار به جبرئیل فرمود: سریع برو و دانه‌ها را به دو قسمت مساوی کن تا بچه‌ها که دانه‌ها را برمی‌دارند، تعدادش عین هم باشد. منِ خدا رنج این دو را نمی‌پسندم. این امام مجتبی(ع) است که پروردگار عالم، حتی در سه چهارسالگی هم رنجیدگی قلبش را نمی‌پسندید؛ وای بر من، اگر هر روز اعمال من را امام مجتبی(ع) که امام مبین است و کل شیء در او تجلی دارد، ببیند و نگران بشود که تو شیعهٔ ما هستی، تو چرا؟ حالا این کار را اگر کافر، مشرک یا آدم بی‌دینی می‌کرد، توقعی از او نبود، تو چرا؟

 

دعای پایانی؛ آمرزش‌خواهی از گناهان و رضایت از اعمال

خدایا! به حقیقت سبط اکبر، به حقیقت کریم اهل‌بیت و به حقیقت حضرت مجتبی(ع)، ما و زن و بچه‌هایمان و نسل ما را در دنیا و آخرت، مورد رضایت خودت، پیغمبرت، ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) و صدیقهٔ کبری(س) قرار بده.

نوشته‌اند امام حسین(ع) در دعای عرفه مثل دو مشک آب از چشمش اشک می‌ریخت؛ وقتی داشت دعا را می‌خواند، به اینجا که رسید، خدا می‌داند دیگر گریه‌اش چه شد و گفت: خدایا! لحظهٔ مرگِ من، من را در حالی که از من خشمگین باشی، از دنیا نبر. این‌قدر خطرناک است که خدا از آدم غضبناک باشد، پیغمبر(ص) و امام مجتبی(ع) رنجیده باشد. خدایا! مرگ مارا در حال رضایت خودت و پیغمبرت و ائمه قرار بده.

خدایا! روز عید است، یک عیدی به ما بده و یک عیدی هم به مرده‌هایمان؛ پدرانمان، مادرهایمان، عمه‌ها، عموها، دایی‌ها، دامادهایشان و عروس‌هایشان، پدر و مادرهای همهٔ ما تا جایی که اینها به حضرت آدم(ع) می‌رسند، خدایا! عیدی آنها را اگر در برزخ گرفتارند، از گرفتاری نجاتشان بده.

 

خدایا! عیدی ما را هم آمرزش گناهانمان قرار بده.

خدایا! ما را پاک کن؛ چون دو شب دیگر می‌خواهیم پیش تو بیاییم تا با آلودگی، نجاست باطنی، قلب حسود، قلب حریص، قلب بخیل و اعضا و جوارح گنهکار نیاییم. خودت امروز به ما عیدی بده و ما را کاملاً شست‌وشو کن تمیز کن تا لایق باشیم و ما را در شب احیا بپذیری.

خدایا! تمام گناهان و اشتباهات گذشتهٔ ما را به امام مجتبی(ع) ببخش.

خدایا! شر دشمنان مسلمان‌ها، بخصوص شیعه‌ها را به خودشان برگردان.

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما قرار بده.

 

تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی سیزدهم

 

برچسب ها :