فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

امکان رشد روح در بدن مادی


کلمة الله - جلسه نوزدهم شنبه (4-3-1398) - رمضان 1440 - حسینیه همدانی‌ها - 12.01 MB -

عظمت روح ابراهیممتاع دنیامیزان نفوذ قدرت بشریمکالمۀ پیامبر با ملک‌الموتدلیل پایین آمدن روح در کالبد جسماجازه برای ستاندن جانفرشتۀ مرگ در هنگام قبض‌روح مؤمنخاموش شدن ماشین برای نمازمناجات با خدادعای آخر

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

عظمت روح ابراهیم

مطلبی را از روزگاران پیش می‌گفتند که جزو دروغ‌های جا افتاده بین گروهی از مردم بود. اکنون هم این مطلب را بیشتر در غرب می‌گویند که روح زندانی است و زندانش بدن است؛ یک زندان محدود و تنگ که این زندان نمی‌گذارد روح رشد کند، تربیت شود، بزرگ شود. هیچ دلیل علمی و فلسفی لازم نیست که بطلان این دروغ را ثابت کند.

 

ابراهیم پدر همه انبیای بعد از خودش، وجود مبارکی که پروردگار درباره او می‌فرماید: «أُمَّةً قانِتا شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباه ... وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين»(نحل، 120 الی 122) یعنی دورنمای عظمت روح ابراهیم را در همین دنیا تا قیامت نشان می‌دهد. قفس محدود و تنگ است اما این قفس بسته نیست که روح نتواند با عالم الهی و ملکوت و حقایق تماس بگیرد. قرآن می‌فرماید: «نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(انعام، 75) ما باطن واقعی همۀ آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم ارائه کردیم.

 

نگو این بدن زندان است و روح زندانی این بدن است؛ حرف راست این است که روح راکب و سواره است، بدن مرکب است. این روح آزاد و مرتبط با عالم ملکوت و با حقایق است که می‌تواند این مرکب را جهت بدهد و تا بهشت برساند.

 

یک جمله مهمی امیرالمؤمنین(ع) در حکمت‌های «نهج البلاغه» دارند که قیمت شما بهشت است «فلا تبیعوها بغیرها» این هیکل را با هر چه که دارد با غیر از بهشت معامله نکنید، به چیز دیگر نفروش چون ضرر می‌کنی، همۀ دنیا را هم به تو بدهند ضرر می‌کنی. اگر خدا و حقایق و دین را نخواهی و به جایش همۀ عالم را بخواهی ـ همه عالم هم که نصیبت نمی‌شود ـ ضرر می‌کنی.

 

متاع دنیا

خداوند می‌فرماید: «مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا»(شورا، 20) کسی که کشت دنیا را می‌خواهد، کشت دنیا گندم و جو و یونجه و درخت و میوه نیست، کشت دنیا یعنی این مادیت را می‌خواهد، یعنی این ظواهر را می‌خواهد «نُؤْتِهِ مِنْها» من رد نمی‌کنم اما منتظر نباشد کل را به او بدهم، مقداری از خواسته‌اش را به او می‌دهم. «مِنْها» یعنی اندکی به او می‌دهم. هفت میلیارد جمعیت در کرۀ زمین است و همه از این سفره سهم دارند، معنی ندارد من کل این سفره را به یک نفر بدهم.

 

در آیات دیگر می‌فرماید: «مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيل»(نسا، 77) خیلی جالب است که کرۀ زمین پنج تا قاره دارد، یک قاره آسیا است، یک بخش از این آسیا ایران است، ایران هم حدود هشتاد میلیون جمعیت دارد، هر نفری یک سهم اندکی دارد که این اندک یک خانه و مرکب و کارخانه و دو تا آپارتمان است، بیشتر یا کمتر است، متوسط است، این مقداری که از دنیا می‌خواهد همین است که به او دادم، حالا همین مقدار در مقابل کل ایران چقدر است؟ کل ایران در مقابل کل آسیا چقدر است؟ کل آسیا در برابر چهار قاره دیگر چقدر است؟ کل دنیا در مقابل میلیون‌ها کهکشان و میلیاردها ستاره چقدر است؟ چقدر گیرت آمده که سینه‌ات را سپر می‌کنی چقدر داری؟

 

«قلیل» یعنی خیلی کم، حالا عدد ـ میلیارد و چند میلیارد ـ روی آن گذاشتی مست کردی، کل این دنیایی که به شما دادم کل به اندازه یک بال مگس پیشم ارزش نگاه کردن ندارد، چقدر گیر تو آمده؟ چه خبر است مست کردی و باد در غبغب انداختی؟ سینه‌ات را سپر کردی؟

 

میزان نفوذ قدرت بشری

مالم! چقدر مگر مال داری؟ صندلی‌ام! مگر صندلی‌ات چقدر جا دارد و حوزه نفوذ صندلی‌ات چقدر است؟ شما برای به دست آوردن یک صندلی ممکن است میلیون‌ها تومان خرج بکنی، در یک شهر هفتصد هشتصد هزار نفری دوازده هزار نفر به تو رأی بدهند، مگر حوزه نفوذت روی این صندلی که متکی به دوازده هزار ورق پاره است؟ بعد از وکیل شدنت هم از دیوارها پاک می‌کنند و پاره می‌کنند و دور می‌ریزند.

 

حوزه نفوذت چقدر است؟ حوزه نفوذ مالی‌ات چقدر است؟ حوزه نفوذ قدرتت چقدر است؟ من رئیس‌جمهور قویترین کشور دنیا آمریکا هستم، بیشتر کشورها به تو ناسزا می‌گویند و تو را دیوانه می‌دانند، مگر چقدر حوزه نفوذ ریاستت است؟ خود ملت تو جدیداً می‌گویند باید یک فکری برای این ابله کرد، رئیس کنگره‌تان می‌گوید باید دست به دعا برداریم خدا این مملکت آمریکا را از شرّ این مردک حفظ کند.

 

مکالمۀ پیامبر با ملک‌الموت

روح در این کالبد ابراهیم، حوزه دید و نفوذش چقدر بود؟ «نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(انعام، 75) همین کالبد خاکی را امیرالمؤمنین(ع) داشت، ولی روح تا کجا شعاع انداخت؟ پیغمبر می‌فرماید: شب معراج یک فرشته‌ای را دیدم تکان خوردم، عظمتی بود، قدرتی بود، چهره‌ای بود، اولین بار بود می‌دیدم، به جبرئیل گفتم: همسفر کیست؟ گفت؟ آقا به شما سلام می‌کند جواب سلامش را بدهید تا معرفی کنم.

 

این قدرت و هیبت و عظمت متواضعانه به شما سلام می‌کند، این روح کیست؟ گفت: یا رسول الله ملک‌الموت است. پیامبر به جبرئیل فرمود: می‌شود با او صحبت کنم؟ گفت: آقا تمام درهای عالم به روی شما باز است، همه خادم شما هستند، افتخار می‌کند با او صحبت کنید.

 

پیامبر به ملک‌الموت فرمود: خودت و عواملت جان تمام انسان‌ها را دستور داری بگیری؟ چون در قرآن می‌گوید ارتشی از فرشتگان تحت‌نظر او هستند. گفت: یا رسول‌الله! از وقتی که من آفریده شدم خدا به من فرموده گرفتن جان تمام انسان‌هایی که خلق می‌کنم بر عهده توست، مگر هفتاد و چهار نفر که من اجازۀ گرفتن جان این هفتاد و چهار نفر را ندارم. با تلفیق روایت امام صادق(ع) با این روایت این مطلب به دست می‌آید.

 

ملک‌الموت فرمود: دو نفر یکی شما هستی و یکی علی بن ابیطالب است، من حق ندارم روح شما دو تا را لمس بکنم، شما خیلی فراتر از این هستید که من روح شما دو نفر را قبض بکنم و آنهایی که کربلا با ابی‌عبدالله(ع) شهید می‌شوند. فرمود: پس ما دو تا و آنها را چه کسی قبض روح می‌کند؟ گفت: آقا مستقیماً خود پروردگار. چرا روح زندان است؟ چه کسی می‌گوید زندان است؟ ارواح طیبه انبیا و اولیای الهی و ائمۀ طاهرین و انسان‌های خاص کجا در زندان بدن است؟ اینها که مقاماتشان در قرآن مجید و روایات و کلام انبیای الهی بیان شده است. کجا اینها زندان هستند؟

 

دلیل پایین آمدن روح در کالبد جسم

چرا روح را در این بدن گذاشتند؟ علتش این است که اگر ارواح را در این بدن نمی‌آورد باید در ملکوت می‌ماندند، ترقی نمی‌کردند و بالا نمی‌رفتند. این ارواح با این بدن بالا می‌روند وگرنه روح خالی که نمی‌توانست بیاید به جنگ دشمن، باید با این بدن برود ضربت را بزند و پیغمبر بگوید «ضربت علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین» یعنی عبادت جن وانس و انبیا را همه در یک کفه بگذارند، این ضربت سنگینی‌اش بیشتر از آن کفه است.

 

باید با بدن این کار را بکند وگرنه روح که دست و چشم و گوش ندارد، روح یک عنصر نوری است، «انا و علی من نور واحد». و چه کار می‌کند این روح وقتی چشم پیدا می‌کند؟ یک چیزی شما می‌گویید من هم از شما شنیدم، می‌گویید ما یک دولت داریم در دنیا، یک دولت در سایه داریم، افراد دولت در سایه معلوم نیست چه کسانی هستند، ولی قوی هستند. روح دولت الهی در سایۀ بدن است که در آن سایه بدن برای خودش به فرمودۀ پیغمبر دو تا چشم دارد، دو تا گوش دارد، قدرتمند است، توانمند است. اگر کسی به بت بدن سجده نکند و آن دو تا چشم را کور کند، آن دو تا گوش را کر کند، اگر آن روح را آزاد از معاصی و مفاسد اخلاقی و تنگ نظری‌های انسانی بگذارد، آن وقت می‌بیند و می‌شنود.

 

اجازه برای ستاندن جان

با یک واسطه چون سن هم اقتضای به بی‌واسطه بودن ندارد، خود این شخص را کراراً دیده بودم، در عالم شیعه کم‌نمونه بود، آیت‌الله العظمی اراکی فرموده بودند من در عصمت این آدم شک دارم که آیا معصوم است یا نه. یک اجازه‌ای روی کاغذ A4 با خط خودش به من داده که از پرقیمتی‌ترین اجازات روزگار ماست، این در قم در یک صندوق نسوز است، چون با خط خودش خیلی کم برای کسی چیزی می‌نوشت. من با دلگرمی آن اجازه و چند تا نمونه‌اش، اصول کافی را ترجمه کردم؛ سند روایتی من به وسیلۀ این بزرگواران ـ حدود ده نفر هستند ـ به ائمه طاهرین وصل است، یعنی انگار من یک روایت روی منبر می‌خواهم بخوانم، امام اجازه به من داده که تو حق خواندن روایت داری.

 

ایشان در همین شهر ما تهران، در اتاق بودند. آقازاده‌شان که با من هم خیلی رفیق بود می‌فرمودند: آن روز هیچ‌کس پیشش نیامد و کسی هم در نزد، ولی من دیدم از اتاق صدای صحبت می‌آید. گفت: گذاشتم صحبت تمام شود ولی من صحبت‌های طرفینی را درست نمی‌فهمیدم، فقط تُن حرف زدن بود، مثل اینکه من نامحرم از شنیدن بودم. وقتی حرف‌ها تمام شد و سکوت شد، من آرام در را باز کردم، عرض کردم اجازه هست بیایم کنارتان؟ فرمود: بیا.

 

من گفتم: آقا از هفت صبح تا حالا هیچ‌کس در نزده، کسی پیشتان بود؟ فرمود: بله. گفتم: من که در همین اتاق روبه‌روی شما بودم، در هم باز بود، رفت و آمد هم می‌کردم، کسی نیامد. گفت آن کسی که آمده بود به دیوار و در و خانه و بیابان کار ندارد، او هر جا بخواهد برود می‌رود. چه کسی بود؟ فرمود: ملک‌الموت. به همدیگر چه می‌گفتید؟ گفتم: آمدی من را ببری؟ مسئله خیلی راحت است. روایت داریم خدا می‌گوید بالای سر بندگان واقعی من که می‌روی جانشان را درجا نگیر، اجازه بگیر، اگر اجازه دادند بیاور، اگر اجازه ندادند برگرد. این داستان شماست.

 

(اینجا ره بیگانه نیفتد) اینجا فقط برای آشناهاست، غریبه اوضاعی دارد، خیلی بیچاره است، بدبخت است. گفتم: اینجا باش با هم صحبت کنیم، چه زمان می‌آیی برای بردن من؟ گفت: آقا فردا همین وقت. پسرش گفت: پدرم فردا همان وقت از دنیا رفت، اما لحظه‌ای که ملک‌الموت را روز قبل دید تا لبش بسته شد دوازده هزار بار «لا اله الا الله» گفت.

 

 

فرشتۀ مرگ در هنگام قبض‌روح مؤمن

ملک‌الموت چطور می‌آید؟ مرحوم فیض کاشانی در کتاب شریف «شافی» که دو جلد است و حدود هزار و ششصد صفحه است نقل می‌کند. حضرت ابراهیم نشسته بود، وقتی ملک‌الموت جلوی ابراهیم ظهور کرد، به ملک‌الموت گفت: آمدی من را ببری؟ گفت: نه هنوز وقتش نشده، گفت: برای چه آمدی؟ گفت: زیارت.

 

زیارت عباد خدا، زیارت مؤمن و زیارت اولیای خدا ثواب و اجر دارد. ملک‌الموت گفت: اجازه گرفتم بیایم امروز شما را زیارت کنم. ابراهیم گفت: تو بالای سر تمام مردم دنیا مرد و زن که می‌روی، به همین شکل می‌روی؟ ملک‌الموت گفت: نه، به شکل خودشان می‌روم. گفت: چطور؟ گفت: مثلاً به من می‌گویند برو جان یک مؤمنی را بگیر، بعد به ابراهیم گفت صورتت را برگردان، من آن شکل را به خودم بگیرم بعد به تو می‌گویم برگرد من را ببین. ابراهیم برگشت. ملک‌الموت گفت: برگرد، من به آن شکل درآمدم. ابراهیم که عزرائیل را دید به او گفت: با بودن این قیافۀ زیبای تو مؤمن به بهشت هم احتیاج دارد؟ بهشت می‌خواهد چه کار؟ این شکل باطن مؤمن است.

(عکس ساقی در آئینه جام افتاد) ابراهیم گفت: فاجران و فاسقان و منافقان و مشرکان چطور؟ گفت: ابراهیم تو قهرمان توحید هستی، اما طاقت آن قیافۀ من را نداری، نمی‌خواهد من را ببینی.

 

خاموش شدن ماشین برای نماز

همین بزرگوار که من زیاد به دست‌بوسی او می‌رفتم، یک شب مهمان یکی از علمای گذشته ساوه بود که من او را دورادور می‌شناختم، او را ندیده بودم، اولین باری که ساوه برای منبر رفتم از دنیا رفته بود. شب را ساوه می‌ماند شخصی که این مرد بزرگ یعنی آیت‌الله العظمی حاج سید احمد خوانساری او را عادل می‌دانست، پای منبر هم می‌آمد تا چند سال پیش که فوت شد، دهۀ عاشورا و مجالس دیگر می‌آمد. مرحوم این مرد الهی به ایشان اطمینان صددرصد داشت، درست هم بود.

 

مهمانی ساوه تمام شد و بعد از ظهر سوار اتوبوس شدیم برگردیم تهران، هفت هشت فرسخ مانده به تهران که همه هم بیابان بود اذان مغرب شد. ایشان نود سال نمازش از اول وقت دیر نشد، از هفت سالگی تا نود سالگی. خیلی آرام به من فرمود: برو سلام کن به راننده بگو نگه دار ما نماز مغرب وعشا را بخوانیم، وضو هم داریم قبله هم بلد هستیم. گفتم: آقا می‌ترسم توهین کند، بعضی از راننده‌ها نرم نبودند. گفت: برو به او بگو.

 

گفت: من آمدم پشت صندلیِ راننده سلام کردم و گفتم: آقا ممکن است ده دقیقه نگه دارید این آقایی که با من است می‌خواهد نماز مغرب و عشا بخواند. یک نگاه به من کرد و گفت: برو خدا حواله‌ات را جای دیگر بده، برو بشین سر جایت، یک ساعت دیگر می‌رسیم گاراژ پیاده شوید بروید خانۀ خودتان نماز بخوانید. گفت: من آمدم بغل دستش نشستم گفتم: آقا این‌طوری شد. فرمود: هیچ نگران نباش، از راننده هم دل چرکین نشو، دل باید پاک بماند، نسبت به هیچ‌کس دل چرکین نشوید، راننده نگه نداشت ماشین خودش نگه می‌دارد.

 

ماشین خاموش شد، گفت: بلند شو برویم پایین نمازمان را بخوانیم. ما دوتایی پایین آمدیم، راننده هم آمد کاپوت را بلند کرد، شمع را دید، چیزهای دیگر موتور را دید. «السلام علیکم و رحمت الله و برکاته» نماز عشا که تمام شد فرمود: برویم در ماشین تسبیحات مادرم فاطمه را در ماشین بگوییم. امام صادق(ع) فرمود: این سی و چهار تا الله اکبر و سی و سه تا الحمدلله و سی و سه تا سبحان الله ثواب دو هزار رکعت نماز دارد. نه اینکه دو تا لب من سی و چهار تا الله اکبر بگوید، ارزش تسبیح برای صدیقه کبری است، پروردگار به خاطر او ثواب دو هزار رکعت نماز به من می‌دهد.

 

چیزی نگفت، آمدیم دوتایی روی صندلی نشستیم، راننده هم آمد بالا سوئیچ را حرکت داد موتور روشن شد. تهران آنجایی که باید پیاده شویم خیلی از ایشان عذرخواهی کرد، ایشان هم فرمود: چیزی نشده، شما زحمتت بود ماشین را خاموش کنی ماشین خودش نگه داشت ما نماز بخوانیم. کینه با کسی نداشته باش.

خیلی عقب هستی آقا شیخ؛ کجای کارند، کجای کار هستی؟ چی گفتند، چه می‌گویی؟ چه کار کردند، چه کار می‌کنی؟

 

مناجات با خدا

(خوشا آنان که در این صحنه خاک/ چو خورشیدی درخشیدند و رفتند/ خوشا آنان که در میزان وجدان/ حساب خویش سنجیدند و رفتند) ناراحتم نمی‌دانم من با چه بار سنگینی می‌خواهم بروم؟ امشب بارم را بریز، فردا شب مهمترین شب سال است، می‌خواهم بیایم پیشت، اگر بارم سنگین باشد نمی‌توانم بیایم، اگر هم بیایم باید با کسالت زمان را بگذرانم، با بی‌حالی زمان را بگذرانم.

 

(خوشا آنان که بذر آدمیت/ در این ویرانه پاشیدند و رفتند/ خوشا آنان که پا در وادی دوست/ نهادند و نلغزیدند و رفتند/ خوشا آنان که بار دوستی را/ کشیدند و نرنجیدند و رفتند) این برای اولیای خدا بود. دو کلمه هم شرح حال خودمان را به پروردگار عرضه کنیم (از آن روزی که ما را آفریدی/ به غیر از معصیت چیزی ندیدی/ خداوندا به حق هشت و چهارت/ ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی) «نسئلک و ندعوک»

 

دعای آخر

الهی بحقیقتت ما را جزو بندگان خالصت قرار بده، بحقیقتت روح ما را از اسارت شهوات نجات بده، به حقیقتت قلب ما را از تعلقات منفی و ابلیسی درمان کن، به حقیقتت شوق بندگی را در ما کامل کن، نفرت از گناه را در همه وجود ما زیاد کن.

به عزت و جلالت مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده، مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده، آن ده روزی که لباس مشکی تن ماست مرگ ما را در آن دهه قرار بده که وقتی ملک‌الموت می‌آید می‌بیند ما عزادار ابی‌عبدالله(ع) هستیم، وقتی ملک‌الموت می‌آید ببیند ما بوی ابی‌عبدالله(ع) را می‌دهیم. لحظۀ مرگ پروندۀ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.

 

به عزت و جلالت، به انبیائت، به آیات قرآنت چون عمل اینها صددرصد خالص بوده، من خدا را به عمل اینها قسم می‌دهم و می‌دانم دعایمان مستجاب است، خدایا به آن لحظه‌ای که خواهر بدن قطعه‌قطعه را روی دست گذاشت، عمل خالص بود که قبل از اینکه با پیغمبر با مادرش با بدن حرف بزند با پروردگار سخن گفت، دستش را برد زیر بدن گفت: خدایا این کشته را از ما قبول کن.

خدایا به همه این سوگندها مرگ ما را در حال گریه بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده، لحظۀ مرگ صورت‌های ناقابل ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده.

 

تهران/ حسینیۀ همدانی‌ها / رمضان/ بهار1398ه‍.ش./ سخنرانی نوزدهم

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
روح جسم متاع دنیا حضرت ابراهیم ملک‌الموت

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^