بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
این روایت که از رسول خدا(ص) نقل شده، بهطور یقین قابلاثبات است. کسی که خداوند معرفت کامل به شخصیت امیرالمؤمنین(ع) را به او عطا کرده، اثبات این مطلب برای او بسیار آسان است؛ اما اثباتش برای ما که ظرفیت عقلی، قلبی و روحیمان محدود است، مشکل خواهد بود. رسول خدا(ص) میفرمایند: اگر همهٔ درختان قلم، همهٔ دریاها مُرکب و همهٔ جن و انس قدرت نویسندگی پیدا بکنند؛ قلمها، مُرکبها و عمر جن و انس تمام میشود، ولی فضایل تو تمام نمیشود. تو وجودی هستی که ارزشهایت به شماره و عدد درنمیآید. شاعر براساس همین روایت فرموده است:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ××××××××× که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
گوشهای از فضایل او که اعجابانگیز است؛ واقدی از علمای بزرگ اهلسنت است و شخصیت قابلتوجهی در بین آنها دارد. وی میگوید: هارونالرشید جلسهای تشکیل داد و از تمام چهرههای علمی بغداد، ازجمله من، در آن جلسه دعوت کرد. من وقتی وارد جلسه شدم، دیدم شافعی(یکی از چهار فقیه معروف اهلسنت که در آفریقا، مصر، کردستانها پیرو فقه او هستند) بهخاطر علم، شخصیت و توانمندی فکریاش کنار دست هارون نشسته است. هارون به شافعی گفت: چند روایت از فضایل علیبنابیطالب(ع) بلد هستی؟ شافعی گفت: آنچه در ذهنم است و حفظ هستم، چهارصد روایت است. هارون گفت: بگو، نپوشان! شافعی گفت: پانصد روایت است. به رئیس قوهٔ قضاییهٔ مملکت پهناور، ابویوسف قاضی گفت: در فضیلت علیبنابیطالب(ع) چند روایت بلد هستی؟ او گفت: من میترسم بگویم! برای اینکه تو آدمی هستی که اگر ما از علی(ع) به تو خبر بدهیم، میگویی درجا سرش را بزنید. هارون گفت: نه نترس؛ من امروز این مجلسیان را امان شرعی دادهام، کاری به کار کسی ندارم. واقعاً هرچه روایت دربارهٔ علی(ع) و فضیلتش میدانی، عددش را بگو. اهلسنت اینگونه مردم را «حافظ» لقب دادهاند؛ یعنی کسی که تعداد فراوانی روایت حفظ است، نه اینکه نوشته است. ابویوسف گفت: پانزدههزار روایت مسند و پانزدههزار روایت مُرسل در فضایل علیبنابیطالب حفظ هستم. بعد ابویوسف قاضی که منِ واقدی بغل دستش نشسته بودم، آهسته به من گفت: چند روایت دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) حفظ هستی و چقدر روایت در فضایل او در ذهن توست؟ آرام به او گفتم: بهاندازهٔ تو روایت حفظ هستم؛ من هم سیهزار روایت در فضایل علیبنابیطالب حفظ هستم.
از فضایل حضرت، ولادتش در درون کعبه است؛ حالا غیرشیعه اگر بگوید نه، و بعضیهایشان هم گفتهاند نه! شخص دیگری را از اعراب روزگار جاهلیت عَلَم کردهاند که پدر و مادرش بتپرست بودند و گفتند آنکه در کعبه به دنیا آمده، این شخص است؛ ولی حالا به سراغ بزرگترین علمای قدیم و جدید اهلسنت میرویم. من دوتای آنها را بگویم، چون به همهشان نمیرسم؛ اگر بخواهم بگویم، صد کتاب(مؤلفین و صفحهٔ کتابشان) را باید از روی نوشته نام ببرم که این امکان ندارد.
اهلسنت کتابی قدیمی دارند که وقتی چاپ اختراع شد و مدتی بعد، این کتاب در چهار جلد بزرگ چاپ شد.این کتاب به نام «المستدرک علی الصحیحین» است؛ این عالم بزرگ اهلسنت در جلد سوم، صفحهٔ 550 کتابش میفرماید: «و قد» این یک جمله علمی است که الآن نمیتوانم برایتان توضیح بدهم. کار توضیح این جملهٔ اول در قم و مدرسهٔ فیضیه است؛ چون روایات را که در قم به ما یاد میدادند، میگفتند مواظب باشید هر روایتی که در هر کتابی دیدید، بهعنوان دین نخوانید! روایات ما به این عناوین تقسیم میشود: خبر واحد، خبر مرسل، خبر مسند، خبر صحیحه، خبر عامی، خبر خاصی، روایت عام، روایت مطلق، روایت مقید، و پرارزشترین روایت هم روایت متواتر، یعنی روایتی که صددرصد یقینی است و خیلی هم هست؛ مثلاً دویستنفر از محدثین و علما نقل کردهاند که تواتر میشود. «قد» در قرآن زیاد است؛ مثل «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 1). هر جا کلمهٔ »قد» آمد، یعنی دیگر تردید و شک نکن؛ اگر تردید بکنی، مریض هستی و درونت خراب است.
حاکم نیشابوری در این کتاب مستدرک میگوید: «و قد تواترتِ الأخبار»، یعنی نه یکی، نه دوتا، نه صدتا، نه دویستتا، بلکه پشت سرهم، دریاوار و تحقیقاً روایت نقل شده است(این را یک عالم سنی میگوید): «أنّ فاطمة بنت اسد وَلّدت امیرالمؤمنین فی جوف الکعبه». این عین روایت است که صاحب مستدرک و عالم بزرگ اهلسنت میگوید، منِ شیعه نمیگویم! میگوید: «وَلّدت امیرالمؤمنین فی جوف الکعبه» یقین با خبر متواتر این است که فاطمهبنتاسد امیرالمؤمنین(ع) را درون خانهٔ کعبه بهدنیا آورد. چطوری در خانه رفت؟
باز این را هم در همان کتابها باید دید؛ ایشان حامله بود، به طواف آمد. این خانم خیلی هم مورد توجه پیغمبر(ص) بود و پیغمبر(ص) به او مادر میگفت. این هم نوشتهاند: خود پیغمبر(ص) هم بعد از اینکه فاطمهبنتاسد را کفن و دفنش کردند، تلقینش را خواندند؛ یعنی به یک طلبه یا روضهخوان نگفت تلقین این خانم را بخوان، خودش تلقین خواند تا به اینجا رسید: «اذا سئلک عن إمامک»(آنوقت امیرالمؤمنین 25-26 ساله بودند)؛ اگر دو فرشتهٔ الهی از تو پرسیدند «من ربک»، جواب میدهی؛ «من نبیک»، راحت جواب میدهی؛ «ما کتابک»، جواب میدهی؛ «ما قبلتک»، جواب میدهی؛ اما وقتی به سؤال «امامت کیست» میرسند، بگو این آقایی که بالای سرم ایستاده و گریه میکند.
این برای یک عالم قدیمی اهلسنت بود؛ اما یک عالم جدید و بزرگ اهلسنت که فکر میکنم کتابخانهای در کتاب عالَم اهلسنتی نباشد و کتابخانهٔ عمومی نباشد، مگر اینکه این کتاب در آن هست؛ خودم هم این کتاب را در کتابخانههای اهلسنت، آن چندتایی که رفتهام، دیدهام. یک تفسیر قرآن مفصّل که برای آلوسی(اهل بغداد) است. وی در همین قرن اخیر هم زندگی میکرده و از تفسیرش برمیآید بسیار متعصب سَلَفی است. سلفیها گروهی هستند که وهابیت از دل اینها بیرون آمده است. این عالم سلفی در تفسیر «روح المعانی» نوشته است: بهدنیاآمدن علیبنابیطالب(ع) درون کعبه، مسئلهای است که همهٔ دنیا میدانند، تو دیگر نمیخواهد بگویی که چه کسی در آنجا بهدنیا آمده است! برای چه دروغ میگویی؟
حالا بهدنیا آمده، چطوری در کعبه رفته است؟ فاطمهبنتاسد حامله است، در دور پنجم ششم دید که درد زاییدن شدیدی به سراغش آمد، گفت: خدایا! اینجا پر از نامحرم است و این عربهای جاهلی و بتپرست طواف میکنند، من این بچه را چطوری در اینجا بهدنیا بیاورم؟ حق من است که نامحرمی مرا ببیند؟ قابلتوجه زنان و دختران ایران! حق من است که در یک مجمع عمومی و میان مردهای نامحرم بزایم و مرد نامحرم مرا ببیند؟
دیوار شکافته شد؛ ما آن زمانی که دستور دادیم کعبه را بنا کنند، یک عنوانش هم زایشگاه بچهٔ تو بود؛ داخل بیا! دیوار به هم آمد. عدهای رفتند، لباس برای بچه و دوا برای فاطمهبنتاسد آوردند، کلیددار کعبه را خواستند و گفتند در را باز کن که ابوطالب و خانمهای بنیهاشم داخل بروند؛ اما کلید در قفل نچرخید! کلیددار گفت: این کلید درجا قفل را باز میکرد، ولی باز نمیکند! گفتند: ولش کن. شب شد، فردا شد، پسفردا شد، بعد از سه شبانهروز که مادر و بچه مهمان ویژهٔ خدا بودند، دوباره همان جای دیوار شکافته شد، بچه در بغلش و لباس به تنش است، فاطمهبنتاسد آرام است و درد ندارد؛ فقط یک غصه مادر را از پا درمیآورد که حیف، با این عظمت و این زایشگاه و این مهماندار، بچه کور است و پلک چشمش باز نمیشود. رسول خدا(ص) فرمودند: فاطمه بچه را به من بده. وقتی علی(ع) را گرفت، چشمش را باز کرد؛ یعنی من باید در کعبه بهدنیا بیایم و اولین چهرهای هم که در این دنیا باید ببینم، چهرهٔ بالاترین بندهٔ پروردگار است. او را بغل گرفت و فشرد، بعد به فاطمهبنتاسد داد. ابوطالب کنار همسرش آمد و ایستاد، سرش را بلند کرد و گفت: خدایا! معلوم میشود این بچه بچهٔ خاص و مولود ویژهای است، بهتر این است من و مادرش برای او اسم نگذاریم؛ ما بخواهیم او را صدا بکنیم، به چه اسمی صدا کنیم؟ حالا پیغمبر(ص)، ابوطالب و فاطمهبنتاسد ایستاده بودند که یک لوح سبز از مادهٔ زبرجد جلوی پای ابوطالب افتاد. این را هم بیشتر علما نوشتهاند؛ لوح را برداشت، نوشته بود: «خُصِصتما بالولد الزکی» ابوطالب، فاطمه! من شما را به این بچه بندگان ویژهام قرار دادم. شما پدر و مادر را انتخاب کردم که علی را به شما بدهم. «خصصتما بالولد الزکی الطاهر منتجب الرضی» بچهٔ شما در کمال پاکی، انتخابشدهٔ من و مورد رضایت من است. هنوز که بچه به تکلیف نرسیده است، خدا میگوید بچهات مورد رضایت من است! «و اسمه من شامخ علی» اسم من علی است، مقام منِ خدا شامخ است، «علی اشتق من العلی» اسم این بچه مشتق از اسم خودم است، پس اسمش را علی بگذارید. این برای ولادتش، یعنی روزی است که بهدنیا قدم گذاشت؛ روزی هم که میخواست از دنیا بیرون برود، از محراب بیرون رفت.
میسّر نگردد به کس این سعادت ××××××××××× به کعبه ولادت، به مسجد شهادت
این معنی «انا لله و انا الیه الراجعون» است؛ من مبدأ علی هستم و منتهای علی هم من هستم.
حالا بزرگ شده است؛ چند قطعه از فضیلتش را بگویم که خیلی مهم است.
هیچکس عرفان توحیدی امیرالمؤمنین(ع) را از زمان آدم تا قیامت ندارد. ذعلب یمانی به حضرت میگوید: این خدایی که با این شوق و ذوق و با همت و با این عشق عبادت میکنی، دیدهای؟ حضرت فرمودند: «یا ذعلب، لم اعبد ربا لم اری» یعنی تو میگویی من نادیده را عبادت میکنم؟ ذعلب گفت: چطوری خدا را دیدی؟ فرمودند: با دو چشم دل، نه با دو چشم سر! این بالاترین مقام عرفان است؛ اینهایی که به عرفای هند، عرفای قدیم ایران، عرفای اسکندریهٔ مصر و عرفای الآن سنی و شیعه معروف هستند، عرفان اینها در حدی است که همین یک حرف علی(ع) را به جان علی نمیفهمند! اسم اینها عارف است، عارف کجا بود! دو کلمه از این کتاب و از آن کتاب جمع کردهاند و در مغزشان ریختهاند، میگویند ما عارف هستیم. کدام عارف؟!
حضرت میفرمایند: «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده» چیزی را در این عالم ندیدم، مگر اینکه پیش از او خدا را دیدهام، با او خدا را دیدهام و بعد از آن هم خدا را دیدهام؛ یعنی کل جهان پیش من صفر است و چیزی نیست، هیچچیزی نیست! هیچچیزی نیست و اینقدر مردم برای پول، صندلی، شکم و شهوت دنیا یقه پاره میکنند، دین میبازند، ظلم میکنند و به حقوق تجاوز میکنند! حضرت به ابنعباس گفتند: میدانی قیمت این حکومت و این دنیای شما پیش من چقدر است؟ به تو قیمت بدهم؟ از آب دماغ بز جذامی کمتر است! حالا مردم یقه پاره کنند برای دنیایی که پیش دید الهیِ علی(ع) از آب دماغ بز جذامگرفته پَستتر است. این دید حضرت به دنیایش است، حالا چه برسد به ربا، قمار، مشروب، حرامخوری و میلیاردها اختلاس! عجب دیوانههای نفهمی در دنیا زندگی میکردند و عجب احمقهای ابله دیوانهای در روزگار ما زندگی میکنند! از این میلیاردی که در روز روشن میدزدی، این دویستهزار، دوهزار، دههزار میلیارد در آب دماغ بز جذامی، چقدر از این آب دماغ کثیف است؟
اما یک جملهٔ دیگر که این را نه فلاسفه، نه دانشمندان، نه مراجع تقلید و نه بزرگان حل کردهاند. حضرت میگویند: خدایا من چگونه تو را شناختم؟ این بنای جهان را دیدم، به خودم گفتم دلیل این است که بنّا دارد؟ نه من اصلاً سراغ دلیل برای شناخت تو نرفتم! دریا دلیل بر این است که عالم خدا دارد، جنگلها دلیل بر این است که عالم خدا دارد، خلقت مغز دلیل بر این است که عالم خدا دارد؛ اما من اصلاً برای شناخت تو به سراغ هیچ دلیلی نرفتم «یا من دلّ علی ذاته بذاته» و دلیل من برای شناخت تو خود تو هستی. این را اگر کسی فهمید، من که اصلاً نفهمیدم چه میگوید! یعنی نمیتوانم بفهمم که خودت دلیل من بر وجود داشتن تو هستی. عجب عرفانی است!
یک جمله از عبادتش بگویم، اصلاً آدم را دیوانه میکند! امام عسکری راوی روایت است؛ دیگر راوی بالاتر از این که نیست! امامِ معصومِ عالِمِ بِما کان و بِما یکون و بما هُو کائن، طبق اعتقاد بر حق شیعه، این امام است. امام عسکری(ع) میفرمایند: پدرم حضرت هادی(ع) هر وقت امیرالمؤمنین(ع) را زیارت میکردند، این مطلب را در زیارتش میگفتند: «یا احسن الخلق عبادة» ای کسی که بین تمام فرشتگان، جنّ و انس، گذشتگان و آیندگان، انبیا و ما امامان، کسی عبادتی زیباتر از تو عبادت نداشته است. نمیدانیم یعنی چه! تو به تاریکی علی را دیدهای، نمیدانی کیست، نمیدانی چیست! پیغمبر(ص) میگویند: علی جان! در قیامت کنار صراط میایستم، خودم کاری نمیکنم و فقط میایستم؛ خلایق امت من میلیاردی از این صراط رد میشوند، هر کسی که تو اجازه بدهی، به بهشت میرود و هر کسی که تو اجازه مدهی، با سر باید به جهنم برود؛ «انت قسیم الجنة و النار».
اما عشقش که در ما خیلی کم است؛ عشقش، محبتش و لطفش به مردم برای حل مشکلاتشان در تاریخ بشر نمونه ندارد! این روایت قابلتوجه دولتیها و مسئولین است؛ خیلی روایت فوقالعادهای است! آنها باید بیدار و بینا بشوند، به خودشان بیایند و ملت را جور دیگری نگاه بکنند. پیغمبر(ص) در مسجد نشسته بودند که عربی وارد مسجد شد و سیصد درهم به پیغمبر(ص)داد و گفت: آقا این نه زکات، نه خمس، نه سهم امام و نه صدقه است، بلکه هدیه است که جمع کردهام تا به تو بدهم. حضرت فرمودند: بده! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هدیه را رد نکنید، تکبر نکنید و بگویید برو خیال کردی ما محتاج این هدیهٔ تو هستیم! با کمال محبت قبول کن. امیرالمؤمنین(ع) در «اصول کافی» میگویند: اگر قبول نکنی، حیوان هستی و آدم نیستی. آنکه هدیه میآورد، از روی عشق، محبت و یک فکری برای تو هدیه میآورد، برای چه رد میکنی؟ الآن خدا از رحم مادر تا اینجا چقدر به ما هدیه داده است؟ بالاترین هدیهٔ خدا، نبوت و امامت و قرآن است؛ رد نکن، قبول کن! رد کنی، حیوان هستی.
پیغمبر(ص) پول را گرفتند و فرمودند: علی جان من این سیصد درهم را به تو هدیه کردم و هیچچیزی نمیخواهم. امیرالمؤمنین(ع) هم پولها را برداشت و رفت. به خودش گفت: امشب بخشی از این پول را به شکلی برای خدا صدقه بده که خدا قبول کند؛ یعنی خالص، پاک، لله و به عشق خدا. شب بیرون آمدند، خانمی از کوچه رد میشد، صد درهم از آن سیصدتا را به آن خانم دادند و گفتند برای خودت. صبح شد، انگار به گوش کسی رسیده بود، به دو سه نفر گفت: از علی خیلی تعجب است! دیشب صد درهم به یک خانم بدکاره داده است. فردا شب هم صد درهم به مردی دادند، فردا صبح مردم حرف زدند که علی دیشب به یک دزد صد درهم داده است. شب سوم صد درهم بقیهٔ را به یکی دادند، پخش شد که علی به آدمی که نیاز نداشت و وضعش خوب بود، صددرهم داد.
یکخرده از حرف مردم دلگیر شد که برای چه ولنگاری میکنید؟ برای چی حرف بیهوده میگویید؟ برای چه زبانتان را خرج گناه میکنید؟ چقدر بدبخت هستید! پیش پیغمبر(ص) آمدند و گفتند: آقاجان دلگیر هستم؛ شما سیصد درهم به من هدیه دادید، من صدتا را شب اول به یک خانم دادم، صدتا را به یک مرد و صدتا هم به یکی دیگر دادم. حضرت فرمودند: علی جان، دلگیر نباش! الآن جبرئیل نزد من است و به من میگوید به علی بگو که خدا فرموده صدقهٔ سه شب تو را قبول کردم. علی جان! آن زن بدکاره(یا یکخرده روشنتر، آن زن زنادهنده) پول به خانه برد، جلویش گذاشت و گفت: این درست است که خدا روزی مرا با دست علی به من برساند و من باز بهدنبال فحشا و منکرات بروم؟ آن زن توبه کرد؛ اما جبرئیل میگوید: اصلاً شغل آن مرد شب دوم دزدی بود، پول را به خانه برد و گفت: این درست است و مردانگی است که خدا به این راحتی برای تو پول میرساند، آنهم با دست علی، باز باید از دیوار مردم بالا بروی؟ او هم توبه کرد؛ و اما سومی، جبرئیل میگوید: آدم پولداری بود، ولی پول را گرفت. دید از دست توست، گرفت؛ به خانه رفته و گفته چقدر عجیب است! من ثروتمند هستم، اما نه زکات و نه خمس میدهم، نه به مستحق کمک میکنم. مگر خدا چقدر کریم است! با اینکه من نیازی نداشتم، باید صد درهم به دست علی به من بدهد. من همین امشب، صبح نشده، حساب کل مالم را میکنم و زکاتم، خمسم، صدقاتم و کمک به مستحق را میدهم. کدام فضیلتش را بگویم؟ مگر میشود، مگر میتوانیم؟! نمیشود، ما هم ظرفیتش را نداریم! همین مقداری که شنیدید، بدانید امیرالمؤمنین(ع) کیست و بدانید که پروردگار عالم چه نعمتی به ما و به قلب ما داده است.
شخصی به امام صادق(ع) گفت: یابنرسولالله! من یک آیه را در قرآن اصلاً نمیفهمم. امام فرمودند: آیه را بخوان. مرد خواند: «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 201)، من این را نمیفهمم. امام صادق(ع) فرمودند: در این دعا از خدا میخواهی(آتنا یعنی میخواهم) که خدایا دست من را در دنیا در دست علی بگذار و در آخرت هم دست من را در دست علی بگذار. این معنی آیه است.
به جسمم تا که جان باشد ×××××××× علی گویم علی جویم
زبانم تا در دهان باشد ×××××××××× علی گویم علی جویم
چه در خواب چه بیداری ×××××××× چه در مستی چه هشیاری
اینها یقینی است؛ روایت هست، اما خوابش هم هست؛ نه اینکه خدای ناکرده و نعوذبالله بخواهم چیزی از خودم بگویم! اگر قصدم گفتن چیزی باشد، خدا مرا لعنت کند؛ من فقط برای یقین کردن شما میگویم که درست است. یک شب خواب دیدم که امیرالمؤمنین(ع) به من فرمودند: بلند شو و بهدنبال من بیا. گفتم: چشم! یک گونی پر از جنس، پول، کفش، لباس و خرما بود. فرمودند: میخواهم بهدنبالم بیایی، این را به درِ خانهٔ فقرا بگذاریم و برویم. گفتم: بدهید تا من ببرم. گفتند: نه من خودم سزاوارترم که بار شیعیانم را به دوش بگیرم.
چه در صحت چه بیماری ×××××××××× علی گویم علی جویم
هوای نوگلی دارم ××××××××××××××× نوای بلبلی دارم
صدای قُلقُلی دارم ××××××××××× علی گویم علی جویم
به یاد روی او مستم ×××××××××××× دل اندر موی او بستم
به هایوهوی او هستم ×××××××××××× علی گویم علی جویم
ندارم دلبری جز او ×××××××××× ثناگویم من از هر سو
به گلبانگ هو الله هو ×××××××××× علی گویم علی جویم
منم آن بندهٔ مسکین ×××××××××× ندارم با کسی من کین
به هر دین و به هر آیین ×××××××××× علی گویم علی جویم
نیمهشب دیشب، گاهی از حال میرفت و چند لحظهٔ بعد چشمش را باز میکرد، بچههایش را نگاه میکرد، دختران و نوههایش را نگاه میکرد و دوباره از حال میرفت. چندبار این اتفاق افتاد، آخرین لحظات که چشمش را باز کرد، گفت: حسین کجاست؟ اشاره کرد کنار بسترم بیا و بنشین، دوباره از حال رفت! چشمش را باز کرد، گفت: عباس کجاست؟ دیشب قمربنیهاشم سیزدهساله بود، گفتند آقا صورتش را به دیوار گذاشته و اصلاً آرام ندارد. فرمودند: او را کنار من بیاورید. چه کسی دستش را گرفت؟ زینب(س) رفت و دستش را گرفت؛ عجب منظرهای بود! کنار امیرالمؤمنین(ع) آورد؛ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: عباس جان بابا، دستت را در دستم بگذار، حسین جان تو هم دستت را در دست من بگذار. دست ابیعبدالله(ع) را در دست قمربنیهاشم گذاشتند، خودشان هم دستشان را روی آن دو دست عباس گذاشتند و فرمودند: حسین پسر زهراست. دیگر حرفی ندارم!
ابیعبدالله(ع) به او گفت: اگر بشود، چون ممکن بود نشود که نشد، یک مَشک آب بیاور! رفتم که آب بیاورم، اما نشد! پردهٔ خیمهای که مشکها را جمع میکردند، کنار زد و دید این دختر کوچکها دامن پیراهنشان را بالا زدهاند، شکمشان را روی نم زمین گذاشتهاند و حلقه زدهاند؛ گفت: عزیزانم! میروم و برایتان آب میآورم. روضهخوانهای قدیم تهران میخواندند: یا رب مکن امید کسی را تو ناامید!
دست راستش را که قطع کردند، بهسرعت شمشیر را از دست بریده درآورد و باز هم دفاع کرد؛ دست چپ را که قطع کردند، با تمام بدن روی مشک افتاد و مشک را بغل گرفت؛ از گوشهٔ بغلش یک تیر به مشک زدند و آبها همه ریخت.
«ناد علیا مظهر العجائب، تجده عونا لک فی النوائب، کل هم و غمّ سینجلی، بعظمتک یا الله بنبوتک یا محمد، بولایتک یا علی یا علی یا علی یا علی».
او را میبینید، کنار محراب به شما میگوید: بارک الله به شما شیعیانم! در دنیا و آخرت با خودم هستید. علی جان! کسی در این عالم امینتر از تو نبوده و پیغمبر(ص) تو را امین خودش میدانست؛ در زیارتهایت دارد: «السلام علیک یا امین الله» تو امین خدا هستی. این نالههای امروز ما پیش تو امانت باشد؛ وقتی بند کفن ما را باز کردند، این صداها را در قبر به ما برگردان.
تهران/ مسجد امیر(ع)/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی هجدهم