جلسه بیستم (احیا 21) یکشنبه (5-3-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
پیامهای خداوند
خداوند پیامهای بسیار مهمی در قرآن مجید به بندگانش دارد، اگر کسی مختصری به این پیامها دقت کند و فکر کند، فکری که رسول خدا میفرماید «خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةً» از یک سال عبادت بهتر است؛ در روح و باطن و روش انسان تغییر ایجاد میشود. البته انسانی که به قول خود پروردگار اهل انصاف نسبت به من باشد.
شرح مفصل این پیامها را باید در مهمترین تفاسیر قرآن کریم دید، اما در یک مجلس شرح این پیامها امکان ندارد (آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید) کنار این پیامها حرفی که امشب میشود با وجود مقدس حضرت او داشت این است که ما پیامهایت را میخوانیم، میبینیم و دربارۀ این پیامها فکر هم میکنیم (اما تو بزن یا ربنا آب طهور/ تا شود این نار عالم جمله نور) از آن آب طهورت بپاش به باطن ما که رذائل را بشوید، صفات ایجادکننده آتش نه صفاتی که در قرآنت گفتی خود آتش است خاموش کند ما را بس است، تا کی گناه بکنیم؟ تا کی با تو مخالفت کنیم؟ پیامهای خداوند تمامش در رابطه با موجودیت ماست.
نعمت خلقت
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ»(مؤمنون، 12) من آیات را خطابی معنی میکنم نه غایبانه، یعنی گوشمان باز باشد با ما مستقیم حرف میزند، انسان تو را از چکیدهای از گِل آفریدم، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ»(مؤمنون، 13) سپس تو را بهصورت یک نطفه در محل استواری قرار دادم، «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» این نطفه را بهصورت یک موجود زنده ذرهبینی و زالو درست کردم، «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» بعد او را تبدیل به یک پاره گوشت کردم، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» برای آن پاره گوشت اسکلت درست کردم، دویست و چند استخوان «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» روی این اسکلت استخوانی گوشت قرار دادم، آماده که شدی یک جنین کامل جامع قابل قبول «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» از جانب خودم حیات در تو دمیدم. بعد وقتی تو را میبینم به خودم میگویم: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»(مؤمنون، 14) برای آفرینش تو در رحم به خودم میگویم احسنت! ای نیکوترین نظمدهندگان احسنت! ای خدای مبارک، خدای خجسته، خدای پرمنفعت.
کار دیگری که در رحم کردم «وَ صَوَّرَكُمْ» نقشبندی کردم، پا، شکم، دست، سر، صورت، اعضا، جوارح، ظاهر، باطن، یک شکلی بهت دادم که وقتی به دنیا آمدی کسی تو را دید متنفر نشود «فَأَحْسَنَ صُوَرَكُم» قلمم را در زیباسازی تو کامل به کار بردم، «وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبات» در رحم که بودی یک جفت برایت ساختم، یک لولهاش به نافت وصل بود و یک لوله هم به بدن مادرت، از خوراک مادرت رزق طیب و طاهر و پاکیزه برایت ساختم، «ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُم»(غافر، 64) این من هستم خدای تو هیچکس دیگر در کار خلقت تو دخالت نداشته، مستقیم دست قدرت خودم تو را ساخت.
سورۀ بلد از انسان سؤال میکند «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»(بلد، 8) من برایت دو تا چشم قرار ندادم؟ «وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ»(بلد، 9) زبان و دو تا لب برایت قرار ندادم؟ اگر از این دو تا لب یکی را به تو نمیدادم نود سال یک کلمه نمیتوانستی حرف بزنی، اگر آرواره پایینت را در رحم مادر مثل آرواره بالایت ِبتن قرار میدادم و به دنیا میآمدی شیر نمیتوانستی بخوری تا زنده بودی، باید با لوله به تو غذا میدادند.
به دنیا آمدی بیسواد بودی «الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَم»(علق، 4) با یک دانه قلم و انگشتهایی که مفاصل دارد و خم و راست میشود دانش به تو آموختم، با همین چند انگشت و یک قلم و کمی جوهر میلیونها کتاب به وجود آوردی «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم»(علق، 5).
زمانی که به دنیا آمدی، بماند که با قلب مادرت چه کار کردی؟ بماند که در سینۀ مادرت دو تا مشک برایت قرار دادم، غذایی در این دو تا مشک ساختم که نمیفهمی این کارخانه ساخت شیر کجای بدن مادرت بوده؟ دندان که نداشتی باید سر این دو تا مشک را نرم میساختم که بتوانی دهان بگیری، قبل از اینکه به دنیا بیایی یکی دو ماه پیش از به دنیا آمدنت در رحم مادر انگشتت را گذاشتم در دهانت که مکیدن را یاد بگیری.
نعمت زمین و آسمان
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ»(نحل، 10) مرتب در فصلهای لازم از عالم بالا آب فرستادم به سود شما تا چشمه درست بشود، قنات درست بشود، چاه درست بشود، سفرههای زیرزمینی درست بشود؛ یک بخشی از این آب خوردنی است «وَ مِنْهُ شَجَرٌ» یک بخشی از این آب باغهای عظیمی را به وجود میآورد که انواع میوه سر سفرهات باشد کم نداشته باشی.
«يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ» با این باران زراعت روییدم، انواع حبوبات، «وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ» خرما، «وَ الْأَعْنابَ» انواع انگورها و خلاصه بندۀ من! «وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَرات»(نحل، 11) از هر میوهای که نیاز داشتی با باران از زمین درآوردم.
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» شب و روز را برایت به کار گرفتم. اگر دائم کرۀ زمین شب بود همه چیز یخ میزد، اگر روز بود همه چیز میسوخت، به کرۀ زمین گفتم مهمان دارم هر بیست و چهار ساعت یک بار دور خودت بچرخ که برای مهمانها هم شب درست بشود و هم روز.
«وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر»(نحل، 12) خورشید و ماه و ستارگان را بهخاطر تو به کار گرفتم. «اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ»(جاثیه، 17) تمام دریاها را هم برای تو به کار گرفتم، «لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا»(نحل، 14) تازهترین گوشت را در آن آماده کردم، در این آب شور گوشت شیرین برایتان درست کردم. دکترها به تو میگویند ماهی بخور برای قلبت خوب است.
بندۀ من! یک کلمه به تو بگویم که خیلی وقتت را نگیرد و راحتت کنم «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»(نحل، 18) ننشین نعمتهای من را بشمار شمرده نمیشود. میلیاردها نعمت را برایت به کار گرفتم، میلیارد چیست؟ ده میلیارد کدام است؟ صد میلیارد کدام است؟ من نعمتهایم از چهارچوب شمرده شدن بیرون رفته است. این برای آیات قرآن بهصورت خیلی مختصر بود.
پیام خدا به بندگان از زبان حضرت موسی
خداوند یک پیغام هم به کلیم الله داده چون با او مستقیم حرف میزد. «یابن عمران! قل لبنی آدم» از قول من به آدمیان بگو «من کان شفیعکم الیّ اذ خلقتکم» آن وقتی که شما را میآفریدم شفیع شما در آفرینش شما چه کسی بوده غیر از خودم؟ آن وقتی که داشتم با قلم هنرم صورتت را نقاشی میکردم، چه کسی به من کمک داد؟
«و من کان شفیعکم الیّ اذ مننت علیکم بالاسلام» آن وقتی که نعمت دین را به تو دادم چه کسی واسطه من بوده؟ «أمّن اخرجکم من اصلاب آبائکم» چه کسی بوده که شما را از صلب پدر بیرون آورده؟ «بالرفق الی بطون امهاتکم» آرام و راحت و با خوشی نطفۀ تو را از صلب پدرت انتقال به رحم مادرت دادم.
«أمّن اخرجکم بالرفق من ارحام اُمهاتکم» چه کسی بود که با مهربانی تو را از رحم مادر بیرون آورد؟ «أمّن ألقی الرحمة و الرأفة فی قلوب اُمهاتکم» مهرورزی و مهربانی و محبت را چه کسی در دل مادرانتان انداخت که نه ماه بار سنگین شما را تحمل کند، دو سال نصف شب خواب شیرین بود تا صدای گریهات بلند میشد بپرد بگوید بمیرم عزیزم، چه کسی با دل مادرت این کار را کرد؟ چه کار کردم با مادرانتان که «حتی تخرج اللقمة مِن فیها» لقمه را از دهان خودش درآورد و نرم کرد و در دهان تو گذاشت.
«أمّن فتق القلب جعل فیه نورا» چه کسی با قلبتان این کار را کرد که در آن روشنایی قرار داد که با آن نور هدایت شوی و بیایی دنبال من؟ «أمّن وهب لکم السمع تسمعون به» چه کسی به تو گوش داد که با این گوش همه نوع صداها را میشنوی؟ بندۀ من! «هذه منتی علیکم قدیمة» اینها نعمتهای قبل من به توست.
امشب خیلی داری ما را خجالتزده میکنی، «تعصونی بالنهار» روزها که گناه من را مرتکب شدی «و متمردون علیّ» پشت پا به دستورات من زدی. من به نفع خودت گفتم نماز بخوان شانه بالا انداختی نمیخوانم، به تو میگویم عرق نخور میگویی میخورم، میگویم قمار نکن میگویی میکنم، میگویم ای زن و دختر تو ناموس من هستی نه ناموس پدر و شوهرت، بیحجاب نیمه عریان جلوی این همه نامحرم نرو میگویی میروم؛ تمرد میکنی آن هم تمرد چه کسی؟
این همه گناه میکنی، تمرد میکنی، اما من «و انا بعلمی أحفظکم فی ظلم اللیالی» روزت را که به گناه گذراندی، اما شبها که میخواهی استراحت بکنی حفظت میکنم که راحت بخوابی؛ حشرات در گوشت نروند، مار و عقربی از خاکی بیرون نیاید تو را بزند، تا صبح میخوابی و خودم حفظت میکنم.
«و ان الملائکه لتنادی یا حلیم! ما احلمک عن الظالمین» گناهت که سنگین میشود فرشتگان من ناله میکنند و میگویند: ای خدای بردبار! در مقابل این همه گناه چرا اینقدر بردباری میکنی؟ او را بزن، عمرش را قطع کن. ملائکه داد میزنند. «یا موسی ینقلبون فی نعمائی» در نعمتهای من میغلتند «و یعصوننی»، میخورند و انرژی میگیرند و با من میجنگند، مگر من با شما چه کردم؟ چه بدی به شما کردم؟
موسی! همه کاری میکنند، هر حرامی را میخورند، هر حرامی را مرتکب میشوند بعد تنها که میشوند یک گوشه با خودشان حرف میزنند و میگویند «انی غفور رحیم» خدا ما را میآمرزد؛ من میآمرزم اما با چقدر گناه؟ با چند سال گناه؟ «یا موسی! کم یشکوا کرام الحفظة إلی عبدی» چقدر این نویسندگان اعمالشان به من شکایت میکنند که دیگر ما دلمان نمیخواهد این پرونده را سیاه کنیم، چقدر گناه روی گناه بنویسیم؟ امرشان میکنم صبر کنید، «آمرهم بالصبر و أقول لهم لعله یرجع و یتوب» میگویم ملائکه نویسندگان عجله نکنید ، شاید شب بیست و یکم بیاید، شب بیست و سوم بیاید و بندهام به من برگردد، با من آشتی کند، صبر کنید.
چند تا دیگر جمله بگویم، قلبم از جا کنده میشود، نه از گناهانی که کردم از محبتهایی که او کرده است.
صبر خداوند در عصیان بنده
بندۀ من! «نادیتمونی» صدایم زدی، رویم را برنگرداندم «فلبیتکم» جوابت را دادم، «سئلتمونی» با آن همه گناه آمدی گفتی مشکل دارم، گره به کارم خورده، مریض دارم، قرض دارم «فاعطیتکم» عطا کردم. «بارزتمونی» به روی من شمشیر گناه کشیدی «فامهلتکم» مهلت دادم. «ترکتمونی» من را رها کردی و رفتی گفتی من خدا را نمیخواهم، «فرایتکم» پشت سرت گفتم اما من تو را میخواهم،
بندۀ من! «عصیتمونی» معصیت کردی دیدم اگر پدر و مادرت بفهمد، زن و بچهات بفهمند، رفیقهایت بفهمند، چه کارت کردم؟ «فسترتکم» گناهت را پوشاندم، گفتم بندهام آبرو دارد. «فان رجعت الیّ» اگر به من برگردی «قبلتکم» ردّت نمیکنم، دست به سینهات نمیزنم. «و ان ادبرتم عنی» اما اگر رویت را برگرداندی و رفتی زمان به تو میدهم، چرا بندۀ من؟ برای این که «و انا اجود الاجودین» من از هر سخاوتمندی سخیتر هستم، «و اکرم الاکرمین» از هر کریمی کریمتر هستم، «و ارحم الراحمین» از هر مهربانی مهربانتر هستم.
اگر بیشتر هم میخواهید بگویم، چه بگویم؟ چه کار کردی و ما چه کار کردیم؟ امشب دستمان را بگیر و رابطۀ ما را با گناه ببر
خدای ستارالعیوب
دو کلمه هم از وجود مبارک زینالعابدین(ع) بگویم. منتظر است پیشش برویم، شب عجیبی است، بیست و سوم شب عجیبتری است. امشب منتظر همۀ ما بوده، ما هم آمدیم نگذاشتیم منتظر ما تا صبح بماند، آمدیم. زینالعابدین(ع) میگوید اگر من گناه کردم «لا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ» نه اینکه عقیدهام این بوده که تو پستترین نظرکنندگان هستی، این عقیده را نداشتم که «وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ» سبکترین آگاهان بودی؛ چرا من گناه کردم؟ «بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِّ خَیْرُ السَّاتِرِینَ» میدانستم آبرویم را نمیبری.
«الهی قلبی محجور و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بذنوبی» من اقرار دارم بندۀ بدی بودم، اقرار دارم نمکت را خوردم و نمکدان شکستم، «فکیف حیلتی» حالا چه کار کنم؟ «یا ستار العیوب یا علام الغیوب و یا غفار الذنوب» با یک دنیا شرمندگی قرآنت را روبهروی صورتم باز میکنم.
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی بیستم