بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
وجود انسان باید با توحید خالص و نبوت و ولایت اهلبیت و قرآن کریم معنا شود، این معنا شدن هم با خود انسان باید انجام بگیرد، کار پروردگار و انبیا و ائمه در این زمینه خاص فقط راهنمایی است. علمای علم منطق میگویند کار حضرت حق یا یک پیغمبر یا یک امام ایصال به مطلوب نیست، یعنی کارشان این نیست که دست آدم را بگیرند و بهطرف مقصد بکشانند، آزادی انسان را سلب نمیکنند.
اگر آدمی را بکشانند تا به یک نقطهای او را برسانند؛ اگر نقطه مثبت باشد بهشت بیمعنا میشود برای اینکه انسان کاری را انجام نداده که شایسته پاداش باشد، کار را او انجام داده، یا اگر به یک نقطه منفی برسانند دوزخ معنی ندارد. معارف الهیه میگویند: در این صورت انسان راحت میتواند بگوید این همه شرّ و فساد و آلودگی به من هیچ ربطی ندارد، تو من را کشاندی به اینجا و حرفش هم درست است. اگر ایصال به مطلوب باشد حرف درست است حالا که ایصال به مطلوب نیست.
آنچه که در این زمینه پروردگار انجام میدهد یا پیغمبر یا امام یا قرآن راهنمایی کردن است؛ «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا»(انسان، 3) چیزی که بر عهدۀ من خداست نشان دادن راه است، این که به بندگانم بگویم این نبوت، امامت، توحید، حلال، حرام، واجب و اخلاق است، این بر عهدۀ من است.
من وقتی راه را به شما نشان میدهم شما دو گروه میشوید: «شاكِراً» راه را قبول میکنید و به تمام لوازم جادۀ الهی ملتزم و پابند میشوید یا «كَفُورا» سینهتان را سپر میکنید و شانهتان را بالا میاندازید و حالت تکبر به خودتان میگیرید و میگویید ما عقل داریم، علم هم داریم، پول هم داریم، نیاز به راهنمایی نداریم، خودمان میدانیم.
پس ایصال به مطلوبی در کار نیست، فقط محبت و لطف کرده ما را مانند به قول امیرالمؤمنین(ع) گوسفند در صحرای علفچر رهایمان نکرده است.
وقتی ما را آفریده به ما پیغام نداده این علفزار دنیا و این هم آب و این هم زراعت، بخور و لذت ببر و چاق شو و خوش باش و بعد هم بمیر. هر کسی فکرش این است پروردگار میفرماید اشتباه میکند «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ»، انسان خیال میکند. خیال یک امر واهی است، نه پشتوانۀ علمی دارد، نه پشتوانۀ فلسفی دارد، نه پشتوانۀ دینی دارد و نه پشتوانۀ انسانی دارد. خیال یک چیز واهی است.
آیا انسان خیال میکند که ما او را رها و آزاد و موجودی که هر کاری دلش میخواهد بکند قرار دادیم؟ «أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَد»(بلد، 7) خیال میکند که زیر نظر ما نیست، خیال میکند در دایرۀ حکومت من به سر نمیبرد، خیال میکند از نظارت و مراقبت من غایب است، یعنی هر کاری دلش میخواهد بکند نمیبینم، ثبت نمیکنم، ضبط نمیکنم.
خداوند مأمورهای عجیبی برای هر یک نفر قرار داده است؛ چند تایش را در سورۀ فصلت میگوید، چند تا را در سورۀ یس میگوید و یکی را در سورۀ زلزال میگوید. اما آنکه در سورۀ فصلت میگوید مأموران من که پرونده خود انسان هستند، این مأموران من یکی چشمشان است، چشم مأمور من است که در سورۀ فصلت به آن اشاره کرده است.
چشم هر چه را میبیند ثبت میکند، از صفحۀ چشم محو نمیشود. البته یک لطف خاصی کردم برای محو شدن توبه را قرار دادم، اما اگر توبه نکرد به او میگویم تو در دنیا نیم میلیونی هفتصد هزار نامحرم نگاه کردی، چشمت را هم نگه داشتی و لذت هم بردی و فکرهای بد هم کردی؛ اگر بگوید نه من چشمم این کاره نبوده، تمام پروندۀ چشم را عملاً نشانش میدهم، عملاً نشان میدهم نه اینکه روی کاغذی باشد که بگویم این آمار نگاههای حرام توست. در قرآن هم اعلام کرده «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»(زلزله، 8) میبیند، یعنی تمام پرونده را بهصورت عمل نشانش میدهم، میگویم این نگاههای توست.
مأمور دیگر من گوششان است «سمعه»، مأمور دیگر من «جلودهم» پوستشان است. اینها هم مأمور من هستند و هم پروندۀ انسان هستند. این دنبالۀ آیات سورۀ فصلت است، قیامت به پوست میگویم هر چه دست به نامحرم دادی و لذت بردی، هر چه نامحرم را به آغوش کشیدی، با لباس یا بیلباس صورتش را به آغوش کشیدی همه را با صدا بگو، پوست هم شروع میکند به گفتن.
قرآن میگوید اینها بعد از تمام شدن محاکمه به پوستهایشان میگویند: «قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا»(فصلت، 21) پوست بدن برای چه به ضرر من گواهی دادی؟ نمیفهمی با این گواهی دادنت الان من را با تو به جهنم میکشند و میسوزانند؟ بعضیها میگویند: رنگ پوست و پژمردگی پوست نشان میدهد این پوست کارهای زشتی داشته است. خیر، نیازی به تأویل آیات قرآن مجید نیست، پروردگار در این آیات فصلت کلمۀ نطق را به کار برده است.
چرا علیه ما گواهی دادی؟ پوست بدنها میگوید: «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء»(فصلت، 21) ما که خودمان صدا نداشتیم که صدا درآوریم، آن وجود مقدسی که تمام موجودات را به نطق آورد به ما امر کرد که اوضاع صاحبت را بگو. این سه تا مأمور که هم مأمور حق هستند و هم پرونده هستند. (جمله ذرات زمین و آسمان/ لشکر حقند گاه امتحان)
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ» یعنی روز قیامت دهانها را از حرف زدن میبندد، به زبان میگویند نطق نکش و حرف هم نزن، «وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِم» دست مردم با شخص خدا حرف میزند و همه را میگوید. یک وقت رئیس بودی از یکی خوشت نیامد یا یکی هم حزب تو نبود برایش یک چیزی نوشتی و امضا کردی و به دو تا اداره دیگر هم دادی، بیگناه انداختی زندان و بیگناه هم حقوقش را قطع کردی. ای دست بگو کار این ظالم را، بگو چه ماشههایی را چکاند و چه بیگناهانی را کشت.
«تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم» پاهایشان تمام رفت و آمدها و مجالسی که رفته گواهی میدهند «بِما كانُوا يَكْسِبُون»(یس، 65). این پنج تا معنا و پرونده بود.
اما مأمورهای دیگر، من برای همۀ شما محافظ گذاشتم، مراقب نه اینکه شما را حفظ کند ملکالموت نیاید جان شما را بگیرد، محافظ یعنی مراقب. «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِين»(انفطار، 10 و 11) نویسندگان بزرگواری هستند «يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُون»(انفطار، 12) آنچه انجام میدهید در برابر آنهاست ثبت میکنند و در وجودشان است، در حافظه الهی آنان است، نمیدانند ولی ثبت میکنند.
«كِراماً كاتِبِين» معلوم نیست چندتا هستند چون جمع بسته است. در این مأمورهای من و مراقبهای من و پروندههایی که برایتان درست کردم در وجود خودتان است. برای زبان مراقب مخصوص قرار دادم «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد»(ق، 18).
یک کلمه از زبانت بیرون نمیآید مگر اینکه کنار این کلمه ملک و فرشتهای به نام «رقیب» است این را برایت نگه میدارد قیامت به او میگویم کل کلمات ناباب، کلماتی که مال مردم را به باد داد، کلماتی که جان مردم را به باد داد، کلماتی که آبروی مردم را به باد داد بریز بیرون؛ یک دفعه ده میلیون کلمه میریزد بیرون، میگوید خدایا این کار یک دانه زبان است؟ اینها کل قرآن است.
اما بالای سر کل این مأموران یکی دیگر هست و آن خودم هستم «وَ کُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَىَّ مِنْ وَراَّئِهِمْ وَ الشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ» بر فرض ـ این اتفاق نمیافتد ـ اگر چیزی از نگاه چشمتان، از شنوایی گوشتان، از کار پوستتان، دستتان یا پایتان پنهان بماند، از من که پنهان نمیماند، خود من پروندۀ کامل شما هستم.
در دادگاه قیامت چه کار میخواهی بکنی؟ کجا میخواهی فرار بکنی؟ چه دروغی را میخواهی به من بگویی؟
کسی که با اختیار و آزادی خودش را معنی میکند، این یقیناً بهترین و برترین عبد است، باارزشترین انسان است، این همانی است که ده بار در قرآن خدا به او اعلام عشق و محبت کرده دوستت دارم. خداوند به آن آدمهای بیمعنا هم ده بار اعلام کرده اصلاً دوستتان ندارم، بیست تا آیه است که من این بیست تا آیه را تبدیل کردم به یک کتاب حدود پانصد صفحه، چند بار هم چاپ شده به نام «محبوبان و منفوران خدا» بیست تا آیه است؛ در ده تا آیه میگوید عاشقتان هستم و دوستتان دارم، در ده تا آیه هم میگوید اصلاً نمیخواهم شما را و دوستتان ندارم.
از این مقدمه ترسیدید؟ کسل شدید؟ مگر این حرفها بهطور کامل و بهخصوص عرصۀ قیامتی آن، متوجه شماست؟ شما آن ده تا آیه را نگاه بکنید که دوستتان دارند. فردا شب که شب عید فطر است، فردایش روز عید فطر است، خدا به چه کسی میخواهد عیدی بدهد؟ خدا به روزهخورهای عامد، مشروبخورها، قماربازها، رباخورها، زناکارها، تهمتزنها، حرامخورها عیدی میدهد؟ آنها را که در قرآن میگوید دوستتان ندارم، چه عیدی به آنان بدهد؟ مگر آنها عیدی دارند؟
شما را سی شبانهروز دعوت کرده، شما سی شبانهروز سر سفرهاش بودید، شما سی روز تشنگی و گرسنگی کشیدید و جلوی شهواتتان را گرفتید، به چه کسی عیدی بدهد؟ خداوند به شما عیدی ندهد به هیچکس عیدی نمیدهد. «الذی جعلت للمسلمین عیدا» آن روز را برای آنهایی که تسلیم من بودند عید قرار دادم.
چه چیزی عیدی قرار دادی؟ عیدی پول است، زمین است، ملک است؟ عیدی قرار داده که اگر به شما بگوید این عیدی را اگر نمیخواهی عوض کنم، با چه چیزی؟ با دو میلیون متر زمین در بهترین جاهای شهرها؟ با میلیارد میلیارد مال؟ میخواهی عوض کنم؟ اگر آن چهرۀ باطن عیدی را نشان شما بدهد، نه اینکه میگویید عوض نکن به او میگویید خدایا میخواهی در حق ما بیمهری کنی که عوض بکنی؟
این روایت از روایاتی است که نمیدانم کجاست، از آدم معمولی هم نشنیدم از یکی از اولیای خدا شنیدم، آن وقت هفده هجده سالم بود. ایشان میگفت شب معراج به پیغمبر فرمود: برمیگردی فقط سلام من را به شیعیان علی برسان و به آنان بگو اگر طاقت داشتید که ندارید من این یک دانه پیراهن کهنه را هم تن شما نمیکردم، چون با عطا کردن عشق علی چیزی کم نگذاشتم.
شب عید فطر است، یعنی مردم شادند و خوشحالند، یک ماه خدا را عبادت کردند. شب عید وقت گریه نیست، شیرینی پخش میکنند، تبریک میگویند و عیدی میدهند اما در روایاتمان دارد شب عید اگر میخواهی یک کار حسابی بکنی زیارت ابیعبدالله(ع) بکن. خدایا چقدر به ما محبت کردی؟ چقدر به ما لطف کردی؟ چقدر به ما سرمایه دادی؟ خدایا آنچه که از محبت خودت و پیغمبرت و اهلبیت و ابیعبدالله(ع) در قلب ما قرار دادی با چه عوض بکنیم؟ مگر هم وزن ابیعبدالله(ع) هم کسی هست که ما عوض بکنیم؟ مگر هم وزن فاطمه زهرا(س) کسی است که ما عوض بکنیم؟
همان آیاتی که برای سورۀ فصلت گفتم را تکرار بکنم. ای چشم ما قیامت وقتی خدا به تو گفت گواهی بده، برای من گواهی بده که یک عمر برای حسین گریه کردم. ای گوش ما میخواهی گواهی بدهی، برای من گواهی بده که یک عمری فضائل اهلبیت و مصائب ابیعبدالله(ع) را شنیدیم. ای پوست ما میخواهی گواهی بدهی، برای ما گواهی بده اینها سالی چند ماه پیراهن سیاه برای حسین تو روی پوست من پوشیدند، گواهی بده اینها روی پوست من سینه زدند. ای پای ما گواهی بده که ما از بچگی تا روز مرگ چقدر در جلسات ابیعبدالله(ع) رفتیم. قیامت از این زیباتر میخواهید؟ حسین جان! چقدر زیباست که شب آخر ماه رمضان ما با تو ختم میشود، با گریه بر تو تمام میشود.
امام ششم میفرماید در «کامل الزیارات» است: شما برای ابیعبدالله(ع) گریه میکنید، مادر ما شاد میشود. شما گریه میکنید او شاد میشود، چرا شاد میشود؟ چون به عزیزش میگوید غریب نیستی، یک روز غریب بودی، یک روز غریب گیر آوردنت، الان که نه.
حسین جان! عجب ماه رمضانی نصیب ما شد، چه شب آخری نصیب ما شد. امام ششم میفرماید: بعد از گریه بر حسین ما از جا بلند نمیشوید مگر این که سه چیز برایتان مقرر میشود: رحمت الله، غفران الله، شفاعت ما. ما شما را در محشر تنها نمیگذاریم، شما بوی حسین ما را میدهید.
(الهی سینهای ده آتشافروز/ در آن سینه دلی وآن دل همه سوز/ هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست/ دل افسرده غیر از آب و گل نیست/ کرامت کن درونی دردپرور/ در آن سینه دلی وآن دل پر از درد/ بسوزی ده کلامم را روائی/ کزان گر میکند آتش گدایی/ دلم پر شعله گردان سینه پردود/ زبانم را به گفتن آتش آلود) تا وقتی چشمم را میبندم این حسین حسین را از زبان من نگیر.
(دلم پرشعله گردان سینه پردود/ زبانم را به گفتن آتش آلود/ ندارد راه فکرم روشنایی/ ز نورت پرتویی دارم گدایی/ بده گرمی دل افسردهام را) خدایا به تمام انبیائت قسم اگر بین این مرد و زن هنوز کسی اشکش جاری نشده اشک به او بده بیگریه به خانه نرود.
(بده گرمی دل افسردهام را/ برافروزان چراغ مردهام را/ در این راه امید پیچ در پیچ/ مرا لطف تو میباید دگر هیچ) با چه دلی از پیشت بروم؟ یک ماه است هر روز و هر شب من را راه دادی، حالا کجا بروم؟ نمیخواهم بروم مولاجان! کمی بیشتر من را پیش خودت نگه دار، دلم نمیآید دعای ختم مجلس را بخوانم. «نسئلک و ندعوک»
تهران/ حسینیۀ همدانیها / رمضان/ بهار1398ه.ش./ سخنرانی بیست و هشتم