لطفا منتظر باشید

جلسه اول سخنرانی چهارشنبه (2-5-1398)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
ذی القعده1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
9.57 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

به فرموده حضرت سیدالشهدا از سوی خداوند فقط برای آگاهی و معرفت و هدایت مردم و اینکه این چند روز عمر روشی را انتخاب بکنند که سعادت دنیا و آخرتشان تأمین بشود صد و چهارده کتاب از جانب پروردگار بر انبیائش نازل شد؛ البته همۀ پیغمبران نیاز به کتاب نداشتند، به یک پیغمبر اولوالعزم یا به یک نبی مرسل کتاب نازل می‌شد تا کتاب بعدی پیغمبرانی که در این فاصله بودند مکلف بودند مردم را به معارف همان کتاب دعوت کنند.

 

علت اجابت نکردن دعوت انبیا

همۀ مردم هم به دعوت آن کتاب‌های الهی و انبیا گوش ندادند، علتش هم این بود که دنبال شهوت آزاد و خواسته‌های نامعقول بودند و این دو مسئله مانع بود از اینکه اکثر مردم مطیع کتاب‌های الهی باشند. در دنیای روزگار ما هم مانع مردم از حرکت به سوی پروردگار همین دو تا است؛ 1ـ علاقه به شهوت جنسی آزاد که به قول قرآن مجید نمی‌خواهند در برابر شهواتشان مانعی وجود داشته باشد، مردم نمی‌خواهند، پروردگار می‌خواهد اینها شهواتشان را معقول و به اندازه پاسخ دادن به این مسئله توجه داشته باشند ولی اکثر مردم اینطور نیستند، می‌خواهند جلویشان باز باشد، مانعی سر راهشان نباشد و امر و نهی سراغشان نیاید.

 

این خیلی حالت زشتی است که پروردگار عالم معلم انسان باشد و انسان به‌خاطر غریزۀ جنسی یا خواسته‌های نامعقول پروردگار عالم را رد کند و به پروردگار عالم بگوید من معلمی و راهنمایی تو را نمی‌خواهم، من را آفریدی کاری به کارم نداشته باش. با یک چنین اخلاقی جامعه در فساد و ظلم و گناه و تجاوز به حقوق یکدیگر فرو می‌روند، چون راه دیگری جز خدا برای کنترل انسان وجود ندارد.

2ـ دومین مورد هم همین خواسته‌های نامعقول است که قدیمی‌ها هم داشتند، امروزی‌ها هم دارند به‌خصوص قدرتمندان و پولدارها و متکبران عالم.

 

مؤمنان به حضرت نوح

من در مطالعاتی که داشتم خیلی برایم عجیب نبود که وجود مقدس حضرت نوح نهصد و پنجاه سال معلم مردم بود، به‌شدت هم دلسوز بود، به‌شدت هم مهربان بود، به‌شدت هم صبور بود، به‌شدت هم از دست مردم بلا کشید، بعد از ده قرن به فرموده قرآن پنجاه سال کمتر، ده قرن نسل به نسل آمدند و مردند و جنایت کردند و در مقابل نوح ایستادند، بعد از این که بنا شد طوفان بیاید و زمین را از نجاست اخلاق و عمل ناپاکان پاک بکند هشتاد و سه نفر مؤمن واقعی برای نوح به وجود آمدند.

ما که شمار ملت‌ها را در این ده قرن نداریم که هر قرنی حضرت نوح چه مقدار جمعیت را به توحید و تقوا  و اخلاق دعوت کرده است، همه هم که عمر هزار ساله نداشتند، عمرهایشان طبیعی بود. مرحوم مجلسی نقل می‌کند صد سال به صد سال پروردگار به نوح امر می‌کرد راهت را ادامه بده.

 

در هر قرنی چقدر جمعیت بود، کافر ماند، فاسد شد و رفت جهنم ولی کلاً هشتاد و سه نفر مؤمن شدند؛ به دلیل همین میل به آزاد بودن غریزه جنسی و میل به آزاد بودن خواسته‌های نامعقول و خواسته‌های نامشروع است. دنیا را که می‌بینید همین‌طور است، اگر کسی یا جمعیتی یا خانواده‌ای دچار شهوات جنسی آزاد و خواسته‌های نامعقول بشود سیری برایش محال است. کسی از شهوات و خواسته‌ها و امیال سیر است که با پروردگار رابطه دارد.

 

قناعت در خواسته‌ها

قناعت فقط قناعت در مال نیست، ما هر چه قناعت شنیدیم فکر کردیم قناعت در مال است، در خواسته‌ها هم آدم باید قانع باشد، در شهوات هم آدم باید قانع باشد. اگر این بند قناعت پاره بشود به جایش قاطر حرص آدم را سوار می‌کند که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: این مرکب چموش است و نمی‌توانید جلویش را بگیرید، راکب خودش را برمی‌دارد می‌برد جلودار و افسار هم ندارد.

 

حضرت می‌فرماید: این مرکب همین‌طور می‌رود، چه وقت این قاطر چموش آرام می‌شود؟ وقتی که سوار خودش را تحویل جهنم بدهد، آن وقت دیگر میدان جولانی ندارد. این قاطر یعنی این شهوت دیگر میدانی ندارد، آن خواسته‌های نامعقول بی‌محاسبه میدانی ندارد. وقتی شهوتران افتاد به عذاب برزخ، وقتی دارند امیال بی‌محاسبه افتاد در عذاب برزخ ساکت می‌شود، یعنی این آتش دیگر خاموش می‌شود.

 

نفس سرکش

هشتاد و سه نفر توانستند جلوی خودشان را بگیرند. حالا ما هم که الان واقعاً گرفتارش نیستیم. جلال الدین یک شعر جالبی دارد می‌گوید: (نفس ـ یعنی این هیجانات درون ـ اژدرهاست کی مرده است) الان فکر می‌کنی خیلی آرام هستی و دنبال این مسائل که کافران و فاسدان زمان انبیا بودند نیستی، فکر نکن نفس تو مرده و از هیجان افتاده، از غم بی‌آلتی افسرده است وگرنه اگر ما هم مثل امت‌های گذشته و خیلی از مردم این زمان گیرمان بیاید خیلی معلوم نیست آدم قانعی باشیم، بلکه یک کلاهی هم سر خودمان می‌گذاریم که گذشتگان این کلاه را سر خودشان نگذاشتند الا برادران یوسف.

 

ما می‌گوییم: حالا گیر آوردیم این پول است، این شهوت است، این صندلی است، این مقام است بعد که تمام شد توبه می‌کنیم. قرآن مجید می‌گوید: این مهلت توبه را از کجا می‌آوری؟ یعنی به تو ضمانت دادند که وقتی شهواتت تمام شد و هیجانات نفست تمام شد، باشی و توفیق هم پیدا بکنی که توبه کنی؟ این را از کجا می‌آوری؟

در طول تاریخ میلیون‌ها بار اتفاق افتاده مرد و زن عمرشان در حال ارتکاب گناه قیچی شد، یعنی در حال زنا بودند، در عرق‌خوری بودند، در ظلم بودند، در به دست آوردن مال حرام بودند، در تجاوز به حقوق مردم بودند، هیچ مهلتی هم به آنان داده نشد که بیدار بشوند و بفهمند که چقدر خرابکاری داشتند، حالا بیایند درمقام اصلاح برآیند؟

 

زمان انبیای دیگر هم اوضاع از همین قرار بود؛ زمان ابراهیم، زمان موسی‌بن‌عمران آن زمان که اوضاع شهوات و هیجانات نفس خیلی شدیدتر بود که ارث آنها به همین صهیونیست‌ها و یهودی‌های دوره تاریخ رسیده است. خیلی تعجب نکنید اگر آدم شهوت آزاد بخواهد و تمایلات و خواسته‌های بی‌قید و بند، همین‌طوری می‌شود.

 

تباه شدن برگزیدگان قوم موسی

در قرآن مجید است که بنی‌اسرائیل به موسی بن عمران گفتند: یک بار ما را با خودت ببر کوه طور ما احوالات آنجا را ببینیم و بدانیم آنجا چه خبر است، تجلیات چیست، حرف زدن خدا با تو از چه قرار است. موسی به پروردگار عرض کرد: من چه کار کنم خواستۀ اینها را؟ خطاب رسید: همه را که نمی‌توانی بیاوری انتخاب کن. انتخاب یعنی بگرد ببین مؤمن‌ترین، پاک‌ترین، خوب‌ترین، درست‌کارترین مردم چه کسانی هستند.

 

وقتی موسی انتخاب بکند، معلوم است انتخابش بیست است، مثل انتخاب من و شما نیست در صندوق می‌اندازیم بعد کسی که می‌خواهیم در نمی‌آید ولی موسی بن عمران آگاه به انتخاب است. چند نفر بودند آنهایی که باید انتخاب می‌شدند، نزدیک هفتاد هزار جمعیت بنی‌اسرائیل بود.

این پیغمبر اولوالعزم، این کلیم‌الله طول کشید تا «وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِّمِيقَاتِنَا»(اعراف، 155) هفتاد نفر را انتخاب کرد و خدا اجازه داد گفت این هفتاد تا را بیاور. این هفتاد تا راه افتادند آمدند در وادی مقدس و در منطقه طور، آنجایی که خدا به موسی بن عمران گفت با کفش وارد این منطقه نشو، بنا به ظاهر آیه «فَاخْلَعْ نَعْلَيْك» کفش‌هایت را درآور «إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»(طه،12).

موسی این هفتاد تا را وارد آن حریم کرد، یک تجلیاتی را دیدند و یک چیزهایی برایشان آشکار شد و نزدیک برگشتن شد، به موسی گفتند: ما برنمی‌گردیم با تو تا با این چشم‌مان خدا را ببینیم، «حَتَّی نَرَى اللَّـهَ جَهْرَةً»(بقره، 55).

 

حریم پروردگار

خدا که جسم نیست، خدا که محدود نیست، خدا که عنصر نیست، خدا که ماده نیست، آن خدایی که امیرالمؤمنین(ع) به ما معرفی کرده «اول الاولین و آخر الاخرین» است، کسی که ایشان به ما معرفی کرده «یا نور یا قدوس» است کار چشم نیست، چشم سنگ و چوب می‌بیند، خر و گاو می‌بیند، شتر و الاغ می‌بیند، در و دیوار می‌بیند، آدم‌ها را می‌بیند، آسمان و ستاره را می‌بیند؛ چشم حریمش حریم دیدن پروردگار نیست، اگر حریم دیدن بود که خدا ذاتش را به پیغمبر نشان می‌داد.

 

آدم باید اینها را دقت کند که هر چیزی حریمی دارد، شرطی دارد، شرایطی دارد. امام هشتم به مردم نیشابور فرمودند: فکر می‌کنید توحید همین دوازده حرف است که با هم قاطی کردند؛ چهار لام و چهار تا ها و چهار تا الف است و شده «لا اله الا الله»؟ این توحید است؟ یعنی توحید الهی از سه تا حرف که چهار بار تکرار شده تحقق پیدا کرده؟ فرمودند: «بشرطها (بشروطها) و انا من شروطها».

 

مردم توضیح توحید را بیایید از ما بگیرید، کجای کار هستید، رفتید در مدرسه‌های بنی‌عباس و بنی‌امیه و دنبال عالمان دنیاپرست و دنبال عالمانی که زیر بغل این ستمگران را گرفتند، از اینها توحید می‌خواهید؟ توحید پیش ماست، نه پیش این دوازده تا حرف، توحید که آنجا نیست، آنها حرف است «لا اله الا الله» آن لام است و الف و ها، آن که توحید نیست. توحید یعنی معرفت الله آن هم به سبب علم امام نه به سبب خودت، خودت آن علم دریافت حق را نداری.

 

تباه شدن برگزیدگان قوم موسی

حالا هفتاد هزار نفر را مدام کنار زده، تو نمی‌شود بیایی، شما نمی‌شود بیایید، و هفتاد نفر انتخاب شدند که اینها دیگر بالاترین نمره را داشتند. حال اینان ایستادند جلوی موسی که ما برنمی‌گردیم «حَتَّی نَرَى اللَّـهَ جَهْرَةً»(بقره، 55).

موسی گفت: خدایا چه کار کنم با اینها؟ خطاب رسید: الان تکلیفشان را معلوم می‌کند. قرآن مجید می‌گوید یک صاعقه شدید زد و هر هفتاد تا را خاکستر کرد. موسی گفت: اینها نخبه‌های هفتاد هزار نفر بودند که همه رفوزه شدند، یک دانه هم نمره قبولی نیاورد، چرا؟ چون این هفتاد تا هم دچار خواستۀ بی‌مهار بودند، یعنی نباید می‌گفتند ما خدا را باید با چشم سر ببینیم، این یک خواسته نامعقولی است، یک خواستۀ شیطانی که اصرار هم کردند، ولی صاعقه زد همه را از بین برد.

 

موسی هم همین‌طور در کوه مانده بود، به پروردگار گفت: من بدون اینها که نمی‌توانم برگردم، جواب این ملت و این مردم و اقوامشان و زن و بچه‌هایشان را چه بدهم؟ موسی می‌دانست اگر برگردد مانده‌ها تکه‌تکه‌اش می‌کردند، پروردگار فرمود: لطف است، همۀ خاکسترها را زنده می‌کنم، هر هفتاد تا را بردار ببر و تحویل ملت بده. دوباره خدا زنده کرد و موسی هر هفتاد تا را برگرداند و تحویل ملت داد.

یادتان باشد روز اول جلسه به میدان امتحان که واردتان کردند رفوزه نشوید. این خیلی مهم است.

 

باورهای اساسی دین

بله! شهوت جنسی را که خدا به همه داده ولی مردم در مقابل زمینه به وجود آمدن برای ارضای این غریزه در چه وضعی هستند، آیا نفسشان نمرده؟ افسرده است؟ حالا تا یک حرارت غریزه جنسی می‌بیند یک مرتبه خدا و قیامت و فضیلت و ادب و تربیت همه را یادشان می‌رود یا یک میدان پولی یا یک میدان مقامی که به دست می‌آید یادشان می‌رود ما باید اصولی خودمان را تربیت کنیم، یعنی به گونه‌ای معلمی خدا را باور کنیم، به گونه‌ای آیات خدا را باور کنیم، به گونه‌ای امامت ائمه را باور کنیم و در آن باور خودمان را تربیت کنیم.

 

اگر این باور و این معرفت نبود، شما خیال می‌کنید غیر از اهل‌بیت که هفده نفر بودند از این هفتاد و دو نفر یک نفر می‌آمد کربلا؟ ولی در آنها باور بود ولی در بقیه این باور نبود. به بقیه گفتند: زمین به شما می‌دهیم، پول و خرما می‌دهیم، باغ می‌دهیم، هر کسی را به اندازه ظرفیت خودش، بروید کربلا و کار را تمام بکنید و برگردید. آمدند کار را تمام کردند و برگشتند چون باور نکرده بودند، این باور مهم است.

 

ما که قرآن در اختیار داریم، باید به قرآن یقین کنیم که حرف‌های قرآن مجید حقیقت است، این را باور کنیم و بعد هم براساس همین باور حرکت کنیم. اگر اینطور نباشد ما هم در مواقع حساس چپ می‌کنیم. من هدفم از بیان این مقدمه یک ذی‌المقدمه خیلی مهم است که حالا می‌گویم.

 

دعوت به ایمان

صد و چهارده کتاب آسمانی آمد هر کتابی هم در زمان خودش محکم، قوی، علمی، متین، قابل قبول، این صد و چهارده کتاب محور دعوتشان و مرکز دعوتشان چه بود؟ یعنی کسی که رویش خیلی اصرار داشتند که به مردم انتقال پیدا بکند چه بوده؟ ایمان.

صد و بیست و چهار هزار نفر کنار این صد و چهارده کتاب مردم را دعوت کردند به ایمان، دوازده امام مردم را دعوت کردند به ایمان.

 

شما جلد دوم «اصول کافی» را عربی جلد دوم است و فارسی هم جلد سوم و چهارم است، نگاه بکنید، دعوت ائمۀ طاهرین را به ایمان در این کتاب ببینید، آدم بهتش می‌برد از قوی بودن این معارف که پانزده قرن قبل ائمه ما عقل مجسم بودند، علم مجسم بودند، حقیقت مجسم بودند و مردم را به ایمان دعوت کردند و عاشق بودند که مردم این دعوت را قبول بکنند، زمان آنها هم بیشتر مردم قبول نکردند.

 

یاران واقعی در جنگ صفین

من یک روایتی دیدم از حضرت عبدالعظیم که در شهر ری در نزدیکی تهران مدفون است، ایشان از راویان بسیار مهم با اطمینان، با اعتماد و مورد وثوق ائمه طاهرین است، زمان حضرت هادی(ع) و حضرت عسکری(ع) و امام جواد(ع) را درک کرده بود. ایشان ائمه طاهرین امضایش کردند، قبولش داشتند.

 

این روایت را ایشان نقل می‌کند از حضرت باقر(ع) البته روایاتی که ایشان نقل می‌کند یا از حضرت جواد(ع) است یا امام هادی(ع) است یا امام عسکری(ع) که یکی از این سه بزرگوار می‌فرمایند و ایشان هم نقل می‌کنند که در جنگ صفین که چهار ماه طول کشید رهبری جمعیت با امیرالمؤمنین(ع) بود، یعنی با علم الله با اذن الله، یعنی با چشمۀ حکمت، یعنی با امام معصوم، یعنی با امام واجب الاطاعه.

 

امام باقر(ع) می‌فرماید: در جنگ صفین امیرالمؤمنین(ع) یاران واقعی مطیع مؤمنش به چهل نفر نمی‌رسیدند، آخر جنگ را دیدید که چه کار کردند با معاویه و عمروعاص لشکر امیرالمؤمنین(ع) وابستند جنگ را به نفع معاویه تمام کردند بعد هم از دل همین‌ها خوارج نهروان بیرون زد.

 

ایمان حقیقی از نگاه امام رضا(ع)

خیلی مواظب باید زندگی کرد به این راحتی‌ها نیست که بگویم حالا نمازم را می‌خوانم و یک زیارت مشهد می‌آیم. ما در معرض انواع امتحانات الهی هستیم؛ بدنی، شهوانی، خواسته‌ای، مالی، قیافه‌ای، زن و بچه‌ای، نمی‌دانم مقام شهرت، خیلی باید پایه‌مان قوی باشد که در برخورد به این میدان‌ها شکست نخوریم. همه به ایمان دعوت کردند از امیرالمؤمنین(ع) تا امام عصر که همین امروز من یک روایت حضرت را می‌دیدم گلایه داشتند از مردم در سه مسئله، حالا وقت گفتنش نیست.

 

صد و چهارده کتاب دعوت به ایمان کرد، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر دعوت به ایمان کردند، دوازده امام دعوت به ایمان کردند، حالا حرف این است که آیا ایمان امر بسیط درونی محض است؟ یعنی همین‌قدر که من خودم را قانع کنم بگویم با شنیدن این آیات روایات یا خواندن این مطالب قبول کردم خدا را، این ایمان است؟ امام هشتم می‌فرماید: ایمان این نیست.

 

به نظر حضرت رضا(ع) ایمان یک حقیقت مرکبی است نه بسیط، ایمان بسیط یعنی من بگویم خدا را قبول دارم، بعد هم بگویم کاری به کار چیز دیگری ندارم، حالا خدا پیغمبر دارد به من چه؟ قرآن دارد به من چه؟ دوازده امام دارد به من چه؟ حلال و حرام دارد به من چه؟ من خودش را قبول دارم، امام هشتم می‌فرماید: این ایمان نیست، این یک شعار پوک باطنی است نه ایمان، یک شعار توخالی است.

 

به نظر وجود مقدس امام هشتم ایمان ترکیبی از سه حقیقت است که حالا من فردا به بعد اگر خدا لطف کند این ایمان مرکب را از آیات قرآن مجید برایتان می‌خوانم. همین ابتدای سوره بقره پروردگار عالم ایمان را به‌صورت مرکب تعریف کرده است نه بسیط.

 

ترکیب عالم هستی

در سوره حمد اولین سوره قرآن ایمان مرکب تعریف شده یعنی ترکیبی از چند حقیقت است؛ مثل یک درخت که بسیط نیست و ترکیبی است از ریشه، آب، خاک، تنه، پوست، شاخه، برگ شکوفه و میوه، یعنی اگر کسی بخواهد یک درختی را تعریف بکند از او بپرسید درخت را تعریف کن نمی‌تواند بگوید درخت یک چوب ایستاده‌ای است، نه چوب ایستاده نیست درخت زنده است، ریشه فعال دارد، تنه دارد، پوست دارد، جذب دارد، دفع دارد، اکسیژن می‌گیرد، کربن تصفیه می‌کند، شکوفه دارد، سبزینه دارد، میوه دارد.

 

درخت میوه دارد و میوه‌اش هم یک میوه‌ای است که نسل خودش را بقا می‌دهد یعنی هلو که به تو می‌دهد تمام نمی‌شود، یک هسته هم می‌گذارد در هلو می‌گوید این را خوردی، برای آینده‌ات که هلو می‌خواهی این هسته را بکار یعنی یک کاری می‌کند که دوام داشته باشد، یعنی هیچ درختی نمرده اولین درخت هلو وجودش نیست، خود آن فیزیکش نیست ولی حقیقتش بقا دارد.

 

در این عالم همه چیز مرکب است؛ جماد، حیوان، معنویات، نماز، شما ببینید نماز یک امر مرکبی است، یک امر بسیطی نیست، اگر بنا بود بسیط باشد پیغمبر می‌گفت بایستید در مقابل قبله بگویید خدایا ما بنده تو هستیم خداحافظ، شما نماز می‌گویند نزدیک چهار هزار مسئله دارد.

 

این نگاه وجود مقدس امام هشتم است که ایمان مرکب است و مرکب از این سه حقیقت است. الان من می‌گویم توضیحش برای فردا ان‌شاءالله «عقد بالقلب» این خیلی مسئله مهمی است «اقرار باللسان و عمل بالارکان» این سه حقیقت که با همدیگر کنار هم قرار گرفت در وجود انسان می‌شود ایمان.

 

سوگواره

قبلی‌های من کار خیلی خوبی کردند، من نشسته بودم گوش می‌دادم. روز اول جلسه را با ریشه ائمه طاهرین صدیقه کبری(ع) شروع کردند، بدن را غسل داد خودش در نیمه شب، برای غسل دادن بدن آدم کمک می‌خواهد بالاخره یکی باید آب بیاورد، آب بریزد، بدن را حرکت بدهد، ایشان برای غسل دادن بدن دو تا یار داشت که کمکش می‌کردند تندتند می‌آمدند، آن وقت که شیر و شلنگ نبود، سطل را پر از آب می‌کردند و می‌آوردند می‌ریختند، ایشان هم بدن را غسل می‌داد.

یکی هشت سالش بود و یکی هم هفت سالش بود. امام مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) آب می‌آوردند، غسل تمام شد و جلوی چشم چهار تا بچه‌اش بدن را کفن کرد، کار کفن که تمام شد صدا زد بچه‌ها بیایید این آخرین بار است دیگر مادرتان را نمی‌بینید.

 

برادران و خواهران! اینهایی که اتفاق افتاده دنیای محبت و عشق بوده خیلی سخت است که یک معشوق الهی انسان هنوز بیست سالش نشده از دستش برود، خیلی سخت است که یک کسی که خودش کانون عشق کامل بوده چهار تا بچه‌اش را بگذارد و برود، این یتیم‌ها را چه کسی می‌خواهد بزرگ کند؟ چه کسی می‌خواهد دست مادری به سرشان بکشد؟

امام مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) آمدند دو طرف بدن، دخترها بالای سر و پایین پا که یک مرتبه صدایی شنیدند «یا علی این بچه‌ها را جدا کن، فرشتگان تحمل ندارند».

 

تهران/ حسینیۀ همدانی‌ها / ذی‌القعده/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی اول

 

برچسب ها :