جلسه چهارم سخنرانی شنبه (5-5-1398)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گذر راه سعادت از میان روایات
کلام در یکی از روایات بسیار مهم حضرت رضا(ع) بود. من امروز حساب میکردم حدوداً پنجاه و پنج سال است با روایات بعد از آیات سروکار دارم، اگر عمق این روایات دیده بشود نشان میدهد که روایات کمال محبت به مردم است، به چه دلیل؟ به دلیل اینکه روایات مانند آیات قرآن درهای فیوضات را به روی انسان باز میکند.
روایات راه کرامت و سعادت و سلامت را به انسان نشان میدهد، روایات میخواهد بین تمام جوانب ساختمان وجود انسان را هماهنگی ایجاد بکند که انسان معتدل بار بیاید، درست بار بیاید، و به قول قرآن کریم که دربارۀ عالم میگوید حالت استوایی در انسان ایجاد بشود؛ یک تعادل الهی، یک تعادل اخلاقی، یک تعادل تربیتی، یک تعادل انسانی.
بدون روایات، انسانسازی محال است. چرا؟ چون آیات قرآن کریم مجمل است، بخش زیادی از آن و این آیات مجمل با زبان پیغمبر و ائمۀ طاهرین تفصیل و شرح داده شده است. روایات، تفسیر قرآن است. ما چند نوع تفسیر داریم برای چند تا عالم مختلف که اینها معروف به تفسیر روایی است، یعنی از «بسم الله» سورۀ حمد تا «من الجنه و الناس» فقط با روایات توضیح داده شده که اینها منابع بسیار مهمی است، معادن بسیار باارزشی است.
من جدیداً دیدم یک بزرگواری هجده جلد تفسیر نوشته به نام تفسیر اهل بیت، یعنی از «بسم الله» سورۀ حمد تا «من الجنه و الناس» هر آیهای را با شش تا هشت تا نه تا دوازده تا روایت توضیح داده است.
این روایتی که از حضرت رضا(ع) کتابهای مختلف نقل کردند، قدیمیترین کتابی که نقل کرده «عیون» و «اخبار رضا» نوشته شیخ صدوق است که حضرت رضا(ع) میفرماید: ایمان ترکیبی از سه حقیقت است. اینها را برای ما گفتند که ما یک وقت نسبت به خودمان، نسبت به پروردگار، نسبت به اسلام، نسبت به قرآن کریم دچار غفلت نشویم.
روایات زنگ بیدارباش است، حرف روایات این است که اینگونه باش و اینگونه نباش. حرف روایات این است که یک سلسله مسائل را در زندگی خودتان باید انتخاب کنید و یک سلسله مسائل را باید حذف کنید، این انتخاب و این حذف دائم باید با شما باشد. تمام روایات خط سیرش این است: انتخاب و حذف؛ آنچه که به خیر دنیا و آخرت شماست انتخاب کنید و در زندگی طلوع بدهید، هر چه هم به خیر دنیا و آخرت شما نیست در زندگی را به رویش ببندید و نگذارید این مارها و عقربهای قیامتی وارد زندگی شما بشود.
تجسم اعمال در قیامت
شما اینجا دروغ را بهصورت دروغ میبینید، غیبت را بهصورت غیبت میبینید، ظلم را بهصورت ظلم میبینید؛ اما چهرۀ قیامتی اینها مثل دنیا نیست، شما روز قیامت همۀ بدزبانیهای مردم را به صورت مار زندۀ نسوز در قیامت میبینید که همۀ خلافگوییها را با زهر به خلافگو برمیگردانند و میگویند برای خودت.
کسی خیال نکند حرکات نابود میشود، نه حرکات نابود نمیشود، ما هر حرکت مثبت و منفی داشته باشیم بقا و ماندگاری دارد الا اینکه خدا یک محبت خاصی به ما کرده که اگر توبه کنیم عذابهای ساخته شده بهوسیلۀ خودمان خاموش بشود. اگر این هم نبود که فکر میکنم روز قیامت جز انبیا و ائمه و اولیای خاص الهی کسی نجات نداشت. این یک عنایت خاصی است خدا به بندگانش کرده است.
یک روایتی رسول خدا دارند که خیلی روایت مهمی است. باطن این روایات را پیغمبر و ائمه با چشم میدیدند، پیغمبر اکرم میفرماید: وقت نماز برای نماز حرکت کنید که آتش افروخته شده از گناه را با این آتشنشانی خدا خاموش کنید. آنان میدیدند که بعضی از زبانها تولید مار و عقرب قیامتی میکند، میدیدند که بعضی از اعمال تولید زندان در قیامت میکند، میدیدند که بعضی از اعمال تولید غل و زنجیر در قیامت میکند. بعضی از این حرفها در متن قرآن است، مثلاً در متن قرآن است که روز قیامت در جهنم کسی که تشنه یا گرسنه میشود مس گداخته شده در حلقش میریزند، این در قرآن است؛ چه کسی تحمل دارد دهانش را باز کند مس گداخته شده در دهانش بریزند؟ هیچکس تحملش را ندارد.
بیشتر مردم الان باور ندارند که این اعمال در قیامت چه صورت عجیب و غریبی خواهد داشت.
طلبکاری به شکل حیوان بدشکل
خیلی وقت پیش من الان یادم نیست در چه روایتی دیدم و در چه کتابی که یک بزرگواری آمد پیش حضرت موسی بن جعفر(ع) ـ ببینید اینها همه راهنمایی محبتآمیز است ـ و به حضرت گفت: آقا من از یک کسی پولی طلبکار هستم، مُرد و حالا که رفتم پیش ورثهاش میگویم من از پدرتان طلب دارم، پول من را بدهید، من این پول را لازم دارم، ورثه میگویند ما در نوشتههای پدرمان جزو طلبکارها نمیبینیم که شما را نوشته باشد، از کجا بدانیم راست میگویی؟ آنها پول را نمیدهند، چه کار کنم؟ من هم اگر این پول را وصول نکنم زندگیم به سختی میخورد.
قبل از اینکه من روایت را ادامه بدهم میدانید که قرآن مجید یک عذابی را برای بنیاسرائیل لجباز، متکبر و دلسنگ بیان میکند، میگوید یک گروهی از اینها کار ظلم و گناه و پلیدی و آلودگی و جنایاتشان به جایی رسید که به کل آنان خطاب کردم: «فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»(بقره، 65) درجا تبدیل به میمون بشوید و همه میمون شدند، سه روز بعد هم همه مردند، یعنی خدا آنان را نگه نداشت ولی مردم دیدند عمویش، داییاش، خواهرزادهاش، برادرزادهاش، رفیقش، بقال در کوچه، عطار در خیابان شده میمون و بعد از سه روز هم همه نابود شدند و جهنم رفتند. منظور در قرآن است، این مسئله را یک وقت شک نکنید.
موسی بن جعفر(ع) فرمودند: شما که طلبکار هستی، امشب برو قبرستان بقیع و این بدهکارت را با خواندن این متن صدا کن، میآید بگو پولم را میخواهم. ایشان هم شب میرود در قبرستان بقیع طلبکار را صدا میکند با آن متنی که موسی بن جعفر یادش داده بود، یک مرتبه دید یک حیوان عجیب و غریبی که نه شکل خوک است نه شکل سگ است نه شکل الاغ است و با شکل فوقالعاده سیاه، بدریخت، بدشکل و بدجسم آمد و گفت: آقا من یک پولی فلان جا گذاشتم برو به بچههای من بگو این هم نشانهاش است بردارند و بدهی تو را بدهند و بعد هم ناپدید شد.
طلبکار فردا آمد به بچههایش گفت: ـ البته نگفت من پدرتان را چطور دیدم ـ پدرتان به من آدرس داده که چنین پولی در فلان جاست بروید بردارید و طلب من را به من برگردانید.
گره دل به حقایق الهی
تمام این حرفها محبت به ما نیست، حفظ کردن ما نیست، نگه داشتن ما نیست؟ روایات باب رحمت پروردگار است، آیات باب رحمت پروردگار است، «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ»(اسرا، 82) برای همه، من باید بیدار باشم، من باید فرصت را غنیمت بدانم، من باید با توجه زندگی کنم که این درهای رحمت به روی من بسته نشود؛ چه درهایی که قرآن باز میکند و چه درهایی که روایات باز میکنند.
امام میفرماید: ایمان مرکب از سه حقیقت است، «عقد بالقلب» گره دل است، گره به چه؟ به خدا، به قیامت، به فرشتگان، به انبیا، به قرآن مجید. وقتی که شما رفتی پیش یک معلم الهی یا یک عالم ربانی، در یک جلسهای که به فرموده پیغمبر جلسه ثقلین است ـ یعنی گوینده جلسه قرآن و روایت درس میدهد ـ؛ دلت به پروردگار گره میخورد، به قیامت گره میخورد، گرهی هم میخورد که با حوادث و پیشامدها و تلخیها و شیرینیها باز نمیشود، میماند.
آنهایی که قلبشان به حقایق الهیه گره خورده از راه گوش یعنی رفتند شنیدند خدا را با شنیدن معارف و مسائل قرآنی و روایتی یافتند، انبیا را یافتند، قرآن را یافتند، فرشتگان الهی را یافتند، قیامت را یافتند، دل گره میخورد به این حقایق چون میبینند این حقایق یک حقایق مسلمی است، یک واقعیات قطعی است که هر گونه راه شک به روی اینها بسته است.
باور به وجود خدا در فضاپیمای روسی
یک جمله قرآن مجید دارد راجعبه پروردگار خیلی جالب است. از تکتک مرد و زن سؤال میکند «أَفِي اللَّـهِ شَكٌّ»(ابراهیم، 10) ، در خدا شکی هست؟ آن شک چیست بگویید چیست؟ اصلاً در وجود پروردگار مهربان عالم نمیشود شک کرد، برای اینکه آدم موجودات را میبیند رفت و آمد شب و روز را میبیند، بهار و تابستان و پاییز و زمستان را میبیند، دریاها را میبیند، وجود خودش را میبیند، اصلاً نمیتواند به خودش بباوراند که بدون وجود مقدس حق به دنیا آمده، اصلا نمیشود.
اولین باری بود که روسها فضاپیما به آسمان فرستادند، کمونیست که میدانید هشتاد سال آن کشور غرق در کمونیستی بود و منکر همۀ حقایق بودند اما قرآن میگوید این انکار قلبی نیست، نمیتواند باشد، زبانی منکر است ولی انکار حقیقی نیست.
یک فضانورد روسی وقتی که داشت دور کره زمین دور میزد با سفینهاش و این آسمانها را نگاه میکرد چون خیلی از زمین دور شده بود بالا زیباتر نشان داده میشد، این را من بعداً در مقالهای که نوشته شد خواندم که همینطور که سفینه در عالم بالا در حرکت بود و ایشان مشغول تماشای ساختمان خلقت بود یک مرتبه یک آهی کشید و گفت: ای کاش وقتی من را به زمین برگرداندند اولین چیزی که به من بگویند این باشد که این ساختمان را چه کسی آفریده؟ مگر میشود خدا را منکر شد؟ انکار خدای تنها یعنی انکار همه چیز، یعنی همه چیز پوچ و باطل و بیخود است مگر میشود؟
شکنجههای بلال صدر اسلام
وقتی از طریق شنیدن، معرفت، دانستن، قلب به پروردگار گره بخورد و به قیامت این گره باز نمیشود. شما شکنجه ندیدید ولی اسم شکنجه را شنیدید، در کتابهایمان است سه بار بلال را دستگیر کردند، یک بار دستگیر شد محکوم شد به این که ریگهای بیرون شهر مکه را در آتش سرخ کنند، لباسهای بلال را درآورند دست و پایش را با طناب ببندند روی این ریگها بغلتانند، این یک نوع شکنجه بود. فقط شما تصورش را بکنید ببینید یک دانه از آن ریگهای آتشی را ما میتوانیم تحمل بکنیم؟
همینطور که بلال را میغلتانند ریگ گوشت و پوست را میسوزاند و سوراخ میکرد، چهار پنج ماه بلال مریض بود تا این زخمها خوب شد. دوباره او را گرفتند، یک آفریقایی را نه یک تهرانی یا یک دانشگاهی یا یک روحانی، یک آدم آفریقایی، این آدم مسائلی که از پیغمبر و قرآن شنید چگونه شنید که باور کرد؟ یعنی دید جای شک ندارد.
بار دوم که او را گرفتند بنا گذاشتند از این سبدهای چوبی زنبورهای زرد درشت را بگیرند در آن بریزند، ببندند سرش را با گونی و این زنبورها را گرسنه و تشنه نگه دارند بعد بیایند بلال را طنابپیچ کنند، زنبورهای تشنه و گرسنه را خالی کنند روی بدنش. سه ماه نوشتند این تاولهای نیش زنبورها در بدن بود.
یک بار هم او را گرفتند، اینقدر با چوب زدند که نفسش بند آمد و گفتند مرد. هر سه بار هم اول کار و هم آخر کار به او گفتند از خدا دست بردار، گفت: من از خدا نمیتوانم جدا بشوم. این ایمان است، این باور است، این معرفت است، این یقین است، هر چه میخواهید اسمش را بگذارید. بگویید این عرفان قلب است. این یقین است، این معرفت است، این یافتن است، این وجدان است، هر چی میخواهید اسمش را بگذارید.
رها کردن ابیعبدالله(ع) در برابر پول
اینها داشتند الان هم یک عدهای دارند. خود ما الان در معرض انواع فساد چشمی و بدنی و شکمی و شهوانی هستیم، چرا خدا را تا حالا رها نکردیم؟ چرا امام حسین(ع) را رها نکردیم؟ چرا ماه رمضان را رها نکردیم؟ چرا دهۀ عاشورا را رها نکردیم؟ چون برایمان یقینی شده است.
شما روز اول محرم یک کسی بیاید بگوید آقا من یک درخواست از تو دارم، یک میلیارد پول نقد آوردم راستش را به من بگو، درخواست و پیشنهادم این است یک میلیارد را بگیر از ابیعبدالله(ع) دست بردار، راست بگو و بگو دست برداشتم. شما حاضر هستی یک میلیارد را بگیری و ابیعبدالله(ع) را رها کنی؟ خیر، چون امام حسین(ع) باورت شده است، چون فهمیدی که امام حسین(ع) کشتی نجات است، چون فهمیدی امام حسین(ع) نور پروردگار در دنیا و آخرت است، چون فهمیدی که هشت در بهشت با محبت ابیعبدالله(ع) باز میشود.
اگر دو میلیارد سه میلیارد صد میلیارد، چیزی را که آدم به آن یقین دارد نمیتواند از آن دست بردارد. این معنی «عقد بالقلب» است. این یک بخش ایمان است، همۀ ایمان نیست، چون حضرت در پایان روایت میگویند: «و لا یکونوا ایمان الا ذلک» ایمان غیر از این سه چیزی که من گفتم نیست.
باور عمیق میثم به امیرالمؤمنین(ع)
یک روز امیرالمؤمنین(ع) کوفه دست میثم تمار را گرفت، میثم ایرانی بود، اسم ایرانیش هم سالم بود، یعنی وقتی به دنیا آمد پدر و مادرش اسمش را گذاشتند سالم. این برده بود، غلام بود، با اربابش داشت میرفت، امیرالمؤمنین(ع) هم از روبهرو میآمد، حضرت فرمود اسمت؟ گفت: سالم. فرمود: خیر، اسم اصلی تو میثم است. گفت: راست میگویی.
میثم محبت امیرالمؤمنین(ع) را که دید واقعاً درونش جوشید. اربابش گفت: آقا میخواهی او را به تو ببخشم؟ فرمود: ببخش. او را بخشید و گفت: دیگر تو غلام من نیستی، غلام علی هستی. همان وقت هم امیرالمؤمنین(ع) آزادش کرد و گفت: من نمیخواهم تو غلام باشی. رفت کاسب شد.
این آدم ایرانی خدا و قیامت و پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) و قرآن را باور کرده بود. یک روز حضرت به او گفت: میثم یک گردشی با من بیا. گفت: چشم. کنار حضرت آمد نزدیک نخلستانهای شهر، یک درختی را حضرت نشانش داد فرمود میثم این درخت تا بیست سال دیگر هم درخت است، این درختی است که بیست سال دیگر تو را در این شهر دستگیر میکنند و به جرم محبت به من به این درخت دار میکشند.
میثم گفت: علی جان! آن روز که من را به این درخت دار بکشند عشق من به تو برقرار است؟ فرمود: آری برقرار است. میثم گفت: هزار دفعه دارم بکشند، چرا یکدفعه و دو دفعه؟ بعد امام فرمود: به دارت که میکشند دو تا دستهایت را با ساطور میبرند و میشکنند، دو تا پایت را از زانو قطع میکنند، بعد هم زبانت را از دهانت در میآورند و میبرند.
بیست سال بعد وقتی ابنزیاد دستور داد بکشید به دار، دست و پایش هم ببرید، بعد داشت خون میریخت از همه بدن به آنهایی که پای دار بودند گفت: چرا ایستادید تماشا میکنید؟ گوش بدهید من ارزشهای علی بن ابیطالب را برایتان بگویم. آمدند به ابنزیاد گفتند: این منبری که این میرود ممکن است کوفه را بشوراند. گفت: بروید زبانش را هم قطع بکنید.
(چو در پای ریزی زرش/ ـ به یک آدم خداباور یک انبار طلا بدهید ـ وگر تیغ هندی نهی بر سرش/ ـ یا موحد را بیاور بگو من با این شمشیر هند ساخته تکهتکهات میکنم ـ نباشد امید و هراسش ز کس/ بر این است آئین توحید و بس)
ارزش قلب عاشق حسین(ع)
این اعتقاد است، «عقد بالقلب» آن وقت چنین قلبی هم در دنیا هم در آخرت در پیشگاه وجود مقدس حق از ارزش و قیمت بسیار سنگینی برخوردار است.
پیغمبر در کوچه میرفتند چهار پنج تا بچه با هم بازی میکردند، حضرت حسین(ع) هم چهار پنج سالش بود، این هم قاطی بچهها بود و میدویدند سر کوچه ته کوچه دنبال هم میکردند. یک دفعه اصحاب دیدند پیغمبر حالش تغییر کرد، آمد یکی از این بچهها را از بازی گرفت آورد کنار نشست روی خاک بچه را گذاشت در دامنش شروع کرد به این بچه محبت کردن، دست به سر و صورتش کشید، اعلام محبت کرد به بچه، بعد بچه را از روی دامنش بلند کرد و حرکت کرد.
اصحاب گفتند: آقا که بود این بچه؟ چطور چنین برخوردی با این بچه کردید؟ فرمود: این بچه عاشق حسین من است، من دیدمش هر جا حسین میدوید این جلوتر نمیرفت، پشت سر میآمد، آنجایی که حسین من پا گذاشته بود خاک زیر پای حسین را برمیداشت میمالید به خودش، این قلب قیمت دارد.
عشق محبوب خدا عشق خداست. راه اینکه گره ایجاد بشود معرفت است، دانستن است، یافتن است، وجدان است، یقین است که با شنیدن یا با مطالعه کردن به وجود میآید.
حقایق نماز در سایۀ ایمان
عنصر دوم «لفظ باللسان» است. یک بخش ایمان گفتن به زبان است، مثل نماز خواندن. نماز خواندن گفتن به زبان است، البته با خلوص دل. آدم بفهمد چه میخواند همین گفتن بخشی از ایمان است. این نماز که بحثش خیلی طولانی است. من در تهران نزدیک صد و پنجاه تا سخنرانی راجعبه حقایق نماز دارم، راجعبه معنویت نماز دارم، راجعبه آثار نماز دارم؛ اینها جمعآوری شده و چاپ میشود یک کتابش شاید ششصد هفتصد صفحه بشود.
یک نگاهی به معنویت نماز شده است. اول نماز را گوش بدهید بعد از تکبیرة الاحرام، بسم الله الرحمن الرحیم دو بار، یعنی دو بار در محضر پروردگار نمازگزار دل میدهد به رحمان و به رحیم میگوید، یعنی من دارم کسی که در قلبم است تکلم به او میکنم «لفظ باللسان».
«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین» دوباره «الرحمن الرحیم،» یعنی ببینید با یک آیه کوتاه فاصله بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین الرحمن الرحیم، با یک آیه فاصله دوباره اسم خدا را میبری. به رحمانیت، به رحیمیت و دلت هم به این لفظ گواهی میدهد؛ چون یکی از حقایق نماز نیت است، یکی از حقایق نماز این است که بفهم چه میخوانی، بفهم چه کار میکنی.
ما به مقداری که در دنیا عمر داریم، شصت هفتاد یا هشتاد سال شبانهروز خیلی است؛ صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا، ده بار شبانهروز میگوییم «بسم الله الرحمن الرحیم»، «الرحمن الرحیم» ده بار، دوباره در رکعت دوم «الرحمن الرحیم».
این وقتی در جان ما جا گرفت و طلوع کرد امام ششم میفرماید قیامت از قبر که درمیآورند آن کسی که عمری است میگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» در همین نماز بهصورت واجب پروندهاش را میدهند دستش حالا هر کیفیتی که پرونده دارد نگاه میکند و میبیند از گناهانش در این پرونده خبری نیست. به پروردگار میگوید که پرونده برای من است؟ خطاب میرسد: بله برای خودت است. میگوید: من در دنیا مگر گناه نکردم؟ خطاب میرسد: بله، بالاخره گاهی آلوده شدی، گاهی گناه کردی. میگوید: پس گناهان من را کجا نوشتی؟ خطاب میرسد: مگر همین الان تو وارد محشر شدی طبق عادت دنیایت نگفتی «بسم الله الرحمن الرحیم»، تو من را به رحمانیت و رحیمیت بخوانی بعد من گناه به رخت بکشم، من با همین رحمانیت و رحیمیت بخشیدمت. این یک سود نماز است.
سه رکن ایمان
امام میفرماید: ایمان مرکب از سه حقیقت است، «عقد بالقلب» گره دل است.
«لفظ باللسان» یک بخش ایمان هم کار زبان است. امر به معروف لفظ باللسان، نهی از منکر لفظ باللسان، خواندن قرآن لفظ باللسان، خواندن زیارت لفظ باللسان است.
ماده سوم ایمان هم «عمل بالارکان» است. این است که چشمت هم کارش کار ایمانی باشد، دستت هم کارش کار ایمانی باشد، قدمت هم کارش کار ایمانی باشد، شکمت هم کارش کار ایمانی باشد؛ تو میشوی عبدالله و یقین بدان که در برزخ و قیامت اهل نجات هستی.
سوگواره
(در نمازم خم ابروی تو تا یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد)
میخواهد نماز بخواند چهار هزار نفر مأمور شدند نماز ابیعبدالله(ع) را با آن هجده باقیمانده که به جماعت بود تیرباران کنند، یعنی اینقدر تاریکی شدید که تحمل دو رکعت نماز پسر فاطمه را نداشتید، برای چه؟ شما این کارها را میکردید که به ابنزیاد گزارش بدهند پول به شما بدهند؟ چه چیز را با چه چیزی معامله کردید؟
من سراغ ندارم نه از زمان حضرت آدم تا الان چنین نمازی برای خدا خوانده شده باشد. واقعاً دیگر تا جهان هست بزمی چنین نبیند به خود آسمان و زمین.
آنهایی که حسین را باور کردند دوتایشان از صف آمدند بیرون، زهیر بن قین بجلی و سعید بن عبدالله حنفی؛ گفتند: آقا با کمال آرامش نمازتان را با جماعت بخوانید، ما دو تا میایستیم جلویتان و هر چه تیر آمد ما با بدنمان میگیریم که به شما و به نمازگزارها نخورد.
چه نمازی و چه پیش نمازی! چه جماعتی!
رکعت اول سعید بن عبدالله قطعهقطعه شده بود افتاده بود، زنده نبود ابیعبدالله(ع) را ببیند، اما رکعت دوم دیگر تشهد را امام میخواند زهیر افتاد، سلام نماز را داد آمد سر زهیر را به دامن گرفت، چیزی که خیلی مهم است این است به زهیر فرمود: الان که از دنیا میروی پیغمبر تو را در آغوش میگیرد، زهیر سلام من را به پیغمبر برسان.
زهیر بلند بلند گریه کرد. امام فرمود: چرا گریه میکنی؟ تو که الان داری میروی در آغوش پیغمبر؟ گفت: حسین جان برای تو گریه میکنم، تو آمدی سر ما را به دامن گرفتی اما یک ساعت دیگر هیچکدام ما زنده نیستیم چه کسی میخواهد بیاید سر تو را از روی خاک بردارد؟
زهیر نبودی رفقایت هم نبودند، سرش را از روی خاک برداشتند جلوی خواهران و دختران روی خاک سرش را از بدن جدا کردند. (روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار/ خورشید سر برهنه برآورد ز کوهسار)
مشهد/ حسینیۀ همدانیها / ذیالقعده/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی چهارم