لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم سخنرانی سه شنبه (8-5-1398)

(مشهد حرم مطهر امام رضا(ع))
ذی القعده1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
13.96 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

شیعه و رعایت تقوا در تمام شئون زندگی

وجود مبارک امام هشتم(ع) تقوا را از نشانه‌های شیعه بیان کرده‌اند و می‌فرمایند: «شیعتنا» شیعیان ما، یعنی کسانی که پیرو ما امامان و پیغمبر هستند و تقوا را در همهٔ شئون زندگی مراعات می‌کنند؛ یعنی خود را از افتادن در گناهان و معاصی حفظ می‌کنند. گناه تا آخرِ عمرِ هر کسی -مرد و زن- پیش می‌آید و ما به‌گونه‌ای نیستیم که با معصیت و گناه روبه‌رو نشویم؛ اما شیعه نسبت به گناه، آدم سست، ضعیف و کم‌اراده‌ای نیست. گناه مالی برای او پیش می‌آید، اما حضرت رضا(ع) می‌فرمایند: تقوا را رعایت می‌کند، یعنی زلفش را با گناه مالی گره نمی‌زند. شیعه با گناه شهوانی، ظلم، حق‌کُشی و غارت حق دیگران آشتی ندارد.

 

-یکسان بودن حقیقت معنایی شیعه و مؤمن

امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌فرمایند: انسان‌های مؤمن؛ دقت بفرمایید امام صادق(ع) می‌فرمایند: مسئلهٔ مؤمن هر کجا در قرآن و روایات ما مطرح است، یعنی شیعه؛ اگر قرآن در سورهٔ توبه می‌گوید «والمؤمنون والمؤمنات»، از نگاه امام صادق(ع)، مردان مؤمن و زنان مؤمنه یعنی مرد و زن شیعه؛ اگر در روایات از مؤمن سخن به میان آمده است، امام ششم می‌فرمایند یعنی شیعه؛ و اگر مسئلهٔ شیعه در کلام ما ائمه مطرح است، قصد ما از شیعه، همان مؤمن است. بین شیعه و مؤمن هیچ تفاوتی نیست؛ یک انسان با دو عنوان است که هم می‌شود به او مؤمن گفت و هم شیعه. شیعیان ما با حرام سروکاری ندارند؛ چراکه شیعیان ما بامعرفت هستند و می‌دانند گناه یعنی مسیر دوزخ، بیعت کردن با شیطان، بندگی کردن نسبت به شیطان. شیعیان ما بندهٔ خدا و دشمن شیطان، مخالف با ابلیس و ابلیسیان هستند. شیعیان ما در اخلاق، عمل و اعتقاد، پاک زندگی می‌کنند. این حرف امام هشتم و دیگر ائمه(علیهم‌السلام) است.

 

علم و آگاهی رسول اکرم(ص) به همهٔ اتفاقات عالم

-خبر رسول خدا(ص) از وقایع روزگاران آینده

می‌دانید که پیغمبر اکرم(ص)، عالِم «بما کان، بما یکون و بما هو کائن» است و این ثابت است؛ یعنی شما اگر روایات پیغمبر اکرم(ص) را ببینید، برایتان ثابت می‌شود که ایشان از گذشته آگاه بوده، نسبت به اتفاقاتی که بنا بوده در زمان خودش بیفتد هم آگاه بوده و نسبت به آینده هم تا روز قیامت آگاه بوده است. برای اینکه بدانید پیغمبر اکرم(ص) همهٔ جریانات را از زمان خودش تا روز برپاشدن قیامت می‌دید، اگر به جلد دوم کتاب تفسیر علی‌بن‌ابراهیم قمی مراجعه کنید، این مسئله برایتان روشن می‌شود.

 

علی‌بن‌ابراهیم یک مفسّر شیعه، عالم و دانشمند است که تفسیر قرآنش دو جلد، یعنی حدود هزار صفحه است؛ ولی در همین هزار صفحه، عالی‌ترین مسائل اخلاقی، فقهی، تاریخی و حلال و حرام را در کنار آیات قرآن بیان کرده است. ایشان روایتی را نقل می‌کند که حدود پنج صفحه است و برای دو سه ماه مانده به آخر عمر پیغمبر(ص) است. آخرین سفری که به حج آمدند، در حالی که مسجدالحرام پر از مسلمان بود، دست مبارکشان را به حلقهٔ در کعبه گرفتند و از روزگاران آیندهٔ خودشان شروع به خبر دادن کردند. هرچه که در این کشورهای اسلامی اتفاق افتاده، آن روز پیغمبر اکرم(ص) بیان کردند. از شنوندگان، کسی که از همه به پیغمبر(ص) نزدیک‌تر بود، سلمان بود که کنار پیغمبر(ص) ایستاده بود. پیغمبر(ص) هر خبری را که می‌دادند، سلمان با شگفتی و تعجب به حضرت عرض می‌کرد: آیا آنچه فرمودید، اتفاق می‌افتد؟ مثلاً در این روایت فرموده‌اند: زنان در آینده به وکالت، وزارت و ریاست می‌رسند. سلمان می‌گوید: این مسئله اتفاق می‌افتد؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: به آن‌کسی که جان من در اختیار اوست، اتفاق می‌افتد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: زن با مرد در تجارت شریک می‌شود. سلمان می‌گوید: آیا اتفاق می‌افتد؟ حضرت می‌فرمایند: به جانم که در اختیار خداست و به آن خدا قسم اتفاق می‌افتد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: چیزی می‌آید که مردم در خانه‌هایشان هستند، ولی صدایی می‌شنوند و می‌بینند که به بیرون مربوط است؛ یعنی علناً از رادیو و تلویزیون خبر می‌دهند. حضرت می‌فرمایند: در آن زمان، صدای ساز و آواز از مغازه‌ها در مدینه و مکه بلند است. سلمان می‌گوید: اتفاق می‌افتد؟ حضرت می‌فرمایند: به آن‌کسی که جانم در دست اوست، اتفاق می‌افتد. حضرت می‌فرمایند: بازار و کار مردم با ربا آمیخته می‌شود و ربا را غنیمت می‌دانند. سلمان می‌گوید: اتفاق می‌افتد؟ حضرت فرمودند: به آن‌کسی که جانم در دست اوست، اتفاق می‌افتد.

 

من از وجود مبارک حضرت رضا(ع) عذر می‌خواهم که اینجا مطرح می‌کنم؛ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: در آن روزگار، مردان به مردان اکتفا می‌کنند؛ یعنی دو جوان و دو مرد باهم زن و شوهر می‌شوند، دو زن با هم زن و شوهر می‌شوند. سلمان به‌شدت شگفت‌زده می‌شود و می‌گوید: یا رسول‌الله! عروسی مرد با مرد و زن با زن اتفاق می‌افتد؟ چنین گناه بزرگ و سنگینی اتفاق می‌افتد؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: به کسی که جان من در دست قدرت اوست، اتفاق می‌افتد.

رسول خدا(ص) از اختلافات شدید بین مسلمان‌ها خبر می‌دهد. سلمان می‌گوید: اتفاق می‌افتد؟ حضرت می‌فرمایند: به آن خدایی که جانم در دست اوست، اتفاق می‌افتد. حضرت می‌فرمایند: خوانندگی زنان عمومی می‌شود. سلمان می‌گوید: اتفاق می‌افتد که زن برای یک مملکت، برای جلسات و برای مردان خوانندگی کند؟ می‌فرمایند: به آن‌کسی که جانم در دست اوست، اتفاق می‌افتد. حضرت راجع‌به لباس مردان و زنان آن روز خبر دادند که زنان لباس بدن‌نما، مردان لباس زنانه و زنان لباس مردانه می‌پوشند. زن کت‌وشلواری می‌شود و مرد لباس‌های رنگارنگ زنانه می‌پوشد. سلمان می‌گوید: اتفاق می‌افتد؟ پیغمبر می‌فرمایند: به آن‌که جانم در دست اوست، اتفاق می‌افتد.

 

خبرهای دیگر هم هست که اصلاً آدم روایت را می‌خواند، بهت‌آور است؛ یعنی پیغمبر(ص) جریانات 1500 سال بعد از خودشان را از کنار خانهٔ کعبه دیدند و خبر دادند. روایت هم در کتاب‌های جدید نیست که خدای ناکرده یک‌نفر بگوید آخوندها این روایت را ساخته و وارد کتاب کرده‌اند. این کتاب، خطی است و تفسیر علی‌بن‌ابراهیم هم موجود است. همهٔ علمای ما می‌دانند که علی‌بن‌ابراهیم در اوایل قرن چهارم، پنجاه شصت‌سال بعد از شروع غیبت کبری زندگی می‌کرده است و ساختگی نیست. مطالبی که در این روایت است، در زمان پیغمبر(ص) و علی‌بن‌ابراهیم نبوده است. این مسائلی که پیغمبر(ص) فرموده‌اند، صد سال است پیدا شده و پدید آمده است.

 

-سلام ویژهٔ رسول خدا(ص) به مردان و زنان مؤمن

من این را مقدمتاً عرض کردم که شما برادرانم و خواهرانم از علم پیغمبر(ص) آگاهی پیدا بکنید. پیغمبر(ص) در همین روایت، آرایش‌های متعدد زنان را هم بیان کرده که زنان آن روزگار، موی سر را مثل کوهان شتر و دُم اسب درست می‌کنند؛ یعنی از آرایشگاه و نوع آرایش زنان هم خبر داده‌اند. خبر داده‌اند که مجالس مرد و زن در آن زمان یکی می‌شود و مردان با زنان بدون پوشش و حجاب و بدون روسری در جلسات مشترکاً شرکت می‌کنند. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: زنان در آن روزگار، البته زنانی که دین ندارند و شما خانم‌هایی را نفرموده‌اند که مهمان امام هشتم هستید. حتی پیغمبر(ص) به شما مردان مؤمن و شما زنان باایمان سلام رسانده و گاهی در مسجد به شوق دیدن شما آه کشیده‌اند. حضرت دلشان می‌خواست که زنان و مردان باایمان روزگاران بعد از خودشان را ببینند. آن حضرت 63 سال بیشتر عمر نکردند و مهلتی پیدا نکردند؛ ولی این خبرها را دادند که مرد و زن در جلسات عروسی و عزا با هم شرکت می‌کنند و کنار هم می‌نشینند. حتی از نشستن زنان روی موتور، دوچرخه و پشت ماشین خبر دادند که سلمان همهٔ اینها را با تعجب می‌گفت شدنی است؟! پیغمبر(ص) هم می‌فرمودند: به آن‌کسی که جانم در دست اوست، شدنی است.

 

تجلی حقایق و علوم الهی بر قلب رسول خدا(ص)

این علم، آگاهی، دانش و آینده‌بینی است که واقعاً دانش پیغمبر(ص) هر آدم باانصافی را به‌شدت شگفت‌زده می‌کند. کسی که یک روز به مکتب نرفت! اصلاً مکتب و معلمی در مکه وجود نداشت! سعدی می‌گوید:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ×××××××××× به غمزه مسئله‌آموز صد مدرّس شد

شخصی که یک روز مکتب ندید و قرآن مجید می‌گوید یک خط با دست خودش ننوشت، یعنی تا آخر عمر قلم به دست نگرفت و معلمی را به خودش ندید؛ اما در روز بیست‌وهفتم رجب، پروردگار با خطاب «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»(سورهٔ علق، آیهٔ 1)، علوم ظاهر و باطن را در قلب مقدسش ریخت و با همان یک «إقرأ؛ بخوان» خواننده شد. چه‌چیزی خواند؟ سه کتاب برای مردم خواند:

 

الف) کتاب آفرینش

شما وقتی حرف‌هایی را می‌خوانید که پیغمبر(ص) دربارهٔ جهان بالا، کرهٔ زمین، آب، گیاهان و حیوانات زده است، می‌بینید یک‌دانه‌اش باطل نشده، زنده است و حقیقت دارد؛ اگر ندانید که این خبرهای از عالم بالا، آسمان، ماه، ستارگان و پشت پردهٔ عالم، حرف‌های پیغمبر(ص) در آن کتاب‌هاست، فکر می‌کنید که این انسان برای قرن الآن است و این درس‌ها را در مهم‌ترین دانشگاه‌های جهان خوانده است.

 

ب) کتاب نفس انسان

یک کتابی که پیغمبر(ص) برای مردم خواندند، کتاب آفرینش بود و یک کتاب هم که پیغمبر(ص) برای مردم خواندند، کتاب نفس انسان بود که خودش کتاب باعظمتی است.

 

ج) قرآن مجید

کتاب دیگری هم که پیغمبر(ص) برای مردم خواندند و یاد دادند، قرآن مجید بود. شما ببینید قرآن مجید، اول دارد: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم × ألْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعَالَمین × الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» این اول قرآن است و «مِنَ الْجِنَّة وَالنّاس» آخر قرآن است. این اول و آخر کتبی است، اما قرآن مجید دانش بی‌نهایت و اقیانوس بدون ساحل است. قرآن مجید جامع همهٔ علومِ کتاب‌های آسمانی گذشته، نبوت همهٔ انبیای الهی، توحید، حقایق و مسائل الهی است. تمام این قرآن که اول دارد، ولی از نظر باطنی پایان ندارد؛ طبق خود قرآن، خدا همه را در قلب پیغمبر(ص) جا داده است.

 

وحشت اولیای خدا از حرام و حرام‌خوری

این علم و دانش، این آگاهی و مغز فعال، این عقل کامل و انسان آینده‌نگر که تا اعماق قیامت را می‌دید، انسان گذشته‌نگر که تا ابتدای آفرینش عالم را می‌دید، مطالبی راجع‌به حرام برای امیرالمؤمنین(ع) بیان کرده‌اند.

من همهٔ این مقدمات را از دانش، بینش، آینده‌نگری و گذشته‌نگری پیغمبر(ص) گفتم که شما این روایت خطاب به امیرالمؤمنین(ع) را باور کنید. این ندای پیغمبر(ص) به وجود مقدس علی(ع) است: «یا علی من اکل الحرام» کسی که حرام بخورد، شکم از حرام پر کند و گوشت، پوست، خون و استخوانش از مال حرام و رشوه ساخته بشود. رشوه مخصوصاً در دادگاه‌ها و دادگستری‌ها که نجس‌ترین پول در دین ما، رشوه دادن به قاضی است. بدترین عمل، رشوه گرفتن قاضی است تا حق را در یک پرونده، از صاحب حق به کسی برگرداند که حق ندارد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «لعن الله الراشی و المرتشی و المراشی»؛ می‌دانید نفرین پیغمبر(ص) گیراست و مثل من نیست که از خدا چیزی بخواهم و خداوند بفرماید صلاح تو نیست، به درد تو نمی‌خورد و بی‌خود خواستی. چیزی که پیغمبر(ص) از پروردگار می‌خواهد، خدا رد نمی‌کند؛ او عزیزترین انسان در پیشگاه خدا و بزرگ‌ترین عقل و روح است. حضرت می‌گویند: خدایا رشوه‌دهنده، رشوه‌گیرنده و دلال بین رشوه‌دهنده و رشوه‌گیرنده را لعنت کند.

 

این‌قدر حرام، مثل خوردن مال غصبی یا مال تقلبی، زشت و بد است! عمری عطار، بقال یا سوپری بوده و جنس تقلبی به مردم فروخته، این پول حرام است و نمی‌شود مصرف کرد و باید پول به صاحبانش برگردد. زمین، خانه یا ماشینی را با سندسازی خورده و به نام خودش کرده است؛ رشته‌های حرام کم نیست! برادران و خواهران! اولیای خدا تا وقتی زنده بودند، از حرام وحشت داشتند. هارون به مکه آمده بود؛ رئیس قوهٔ قضاییهٔ مملکتش مرده بود و به‌دنبال یک قاضی باسواد، عالِم، پُرمایه و زرنگ می‌گشت. به دیگران سپرده بود که اگر چنین کسی را شناختید، به من معرفی کنید. نخست‌وزیرش در مکه به او گفت: یک عالم بزرگ، پرمایه و درستکاری به حج آمده، به درد این می‌خورد که حکم بدهی تا قاضی‌القضات مملکت و به تعبیر امروز، رئیس قوهٔ قضاییه بشود. گفت او را بیاورید؛ او را آوردند. هارون آدم با قدرت، ملعون باقدرت، ستمگر با قدرت، ظالم باقدرتی بود! خدا نکند آدم قدرت پیدا بکند تا ظالم، مجرم و بدکار بشود و حق یک مملکت، حق یک دنیا یا حق یک قاره را می‌خورد.

 

هارون پیشنهاد کرد، اما او خیلی علنی و بدون ترس گفت: من نمی‌توانم این شغل را قبول بکنم. اگر موسی‌بن‌جعفر(ع) به کسی می‌گفت که شغل قضا را قبول کن، واجب بود قبول بکند؛ مثل اینکه موسی‌بن‌جعفر(ع) به یک شیعهٔ نابِ عادلِ درستکارِ خداترس فرمودند: پُست نخست‌وزیری مملکت را به تو پیشنهاد می‌کنند، قبول کن؛ چون حضرت می‌دانست که او با پُست، پول، حقوق و شهرت، مست نمی‌کند و حالش به‌هم نمی‌خورد؛ اگر این پُست را قبول بکند، به نفع مردم مظلوم است. گاهی هم به اصحابشان می‌فرمودند: به شما پستی پیشنهاد می‌شود، قبول نکنید؛ چون می‌دانستند اگر قبول بکند، جهنمی می‌شود.

 

این مرد عالم و بزرگوار به هارون اصرار کرد که این پست را به من نده؛ هارون گفت: نمی‌شود! الآن هم که اعمال حج تمام شد، باید باروبنه‌ات را برداری، به شهر خودت نروی و با من به بغداد بیایی. در آنجا خانه و باغی به تو می‌دهیم، کارهایی که لازم است برایت انجام می‌دهیم، زن و بچه‌ات را هم بیاور؛ به مأمورینش گفت مواظب باشید که به شهر خودش نرود و او را بیاورید. او را به بغداد آوردند. خوب دقت می‌کنید مؤمن چگونه از حرام فراری است؟! چون می‌داند که جهنم پشت حرام است. همین یک کلمه، پشت هر حرامی جهنم است. شما سه حرام را در سورهٔ فرقان ببینید: ریختن خون انسان محترم که او را به ناحق می‌کُشند، شرک به پروردگار و زنا؛ خیلی عجیب است که خدا این سه گناه را در یک آیه کنار هم گذاشته است. یک‌خرده واضح‌تر بگویم؛ بت‌پرستی و شرک، کشتن کسی به ناحق و زنا از گناهان کبیره است. پروردگار در آیهٔ شریفه می‌فرماید: اگر مشرکِ بت‌پرست از بت‌پرستی دست برندارد، اگر آدم‌کش از آدم‌کشی دست برندارد و اگر زناکار از زنا دست برندارد، «وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ يَلْقَ أَثَامًا»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 68) این سه گناه باعث می‌شود که در آغوش آتش جهنم بیفتد. این‌قدر حرام بد و سنگین است!

 

مرد عالم را به بغداد آوردند، جایگزین که شدند، هارون گفت: او را به دربار بیاورید. حکم قاضی‌القضاتی را روی یک صفحه برای این عالم الهیِ باتقوا و فراری از حرام نوشت، به او داد و گفت: از فردا به سر کارت در دادگستری برو تا مردم به تو مراجعه کنند. حکم را گرفت و در جیبش گذاشت، بیرون آمد؛ تک‌وتنها در شهر بغداد به کنار دجله، رودخانهٔ عظیمی که وسط شهر بغداد روان است، آمد. خیلی دورتر، کنار این رودخانهٔ عظیم نشست تا کسی او را نبیند و حکم هارون را از جیبش در آورد، ذره‌ذره می‌کرد و در آب می‌انداخت. ماهی‌ها هجوم می‌کردند، به ماهی‌ها می‌گفت: این ذره کاغذی که برایتان انداختم، برای هارون است، نجس و حرام است؛ اگر خوردید و عذاب شدید، گردن خودتان است! همه را ریزریز کرد و در رودخانه ریخت، برگشت و همان روز هم خودش را به دیوانگی زد و در حال دیوانگی بود تا وقتی از دنیا رفت. دیوانهٔ واقعی نبود و برای فرار از حرام، خودش را به دیوانگی زد.

 

پنج بلا در انتظار حرام‌خوران

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: علی جان! مرد وزنی که حرام بخورند، پنج بلا به سرشان می‌آید. این یقینی و درست است؛ چون من خیلی از حرام‌خورها را در دورهٔ عمرم، در محله‌مان و بازار(چون پدرم بازاری بود) دیده بودم که این بلاها سرشان آمد. پیغمبر اکرم(ص) یقینی و درست حرف می‌زند و واقعیت را می‌گوید. پیغمبر(ص) به علوم ملکی و ملکوتی عالم است.

 

الف) مرگ قلب

حرام‌خور «مات قلبه» قلبش می‌میرد و این دل دیگر جای ایمان، جای محبت به خدا، اهل‌بیت، قرآن و خوبان نیست. این مرگ دل است! دلش می‌میرد، نه اینکه قلب از کار می‌افتد؛ خیلی از حرام‌خورها هشتادسال عمر می‌کنند. مرگ قلب یعنی از کار افتادن قلب نسبت به حقایق الهیه و محبت اولیای الهی. عبدالملک مروان دو سه ساعت به مردنش مانده بود؛ یک آدم شراب‌خور و حرام‌خور! این آدم حرام‌لقمه گفت: من را به اتاق بالای قصر ببرید که چهار در به‌طرف بیرون دارد، درها را هم باز کنید. او را بالا بردند و در بستر انداختند. از این چهار پنجره نگاهی به مشرق، نگاهی به مغرب، نگاهی به شمال و نگاهی به جنوب کرد و گفت: خدایا حس می‌کنم مرگم رسیده است؛ عمری با حرام و گناه بودم و دلم می‌خواهد در این لحظهٔ مرگ توبه کنم، اما چون از تو بدم می‌آید، توبه نمی‌کنم. این مرگ دل است! یعنی حرام‌خور در آخر عمر به یاوه‌گویی و انکار خدا و پیغمبر هم می‌افتد. ابوالفتوح رازی نقل می‌کند و می‌گوید: یکی داشت می‌مُرد(کتاب برای قرن هفتم است)، گفت یک قرآن به من بدهید، وقت مرگم است. یک قرآن به دستش دادند، قرآن را پاره و پرت کرد و گفت: از این کتاب بدم می‌آید و مُرد. علتش را از برادرش پرسیدند، گفت: او به یکی از گناهان کبیره آلوده بود، توبه هم نکرد و ادامه داد. علی جان! حرام قلب را می‌میراند.

 

ب) پوسیده شدن دین

«و خَلِق دینه»، علی‌جان! دین آدم حرام‌خور می‌پوسد. یک جنس پوسیده به چه درد می‌خورد؟! حرام‌خور دینش می‌پوسد و به‌عبارت روشن‌تر، آدم حرام‌خور بی‌دین می‌شود. من عرض کردم که این‌جور آدم‌ها را دیده‌ام. من جوان بودم، به آدمی که به حرام‌خوری افتاده و اهل محله‌مان هم بود، گفتم: چرا دیگر به مسجد و روضه نمی‌آیی؟ چرا دیگر دههٔ عاشورا نمی‌آیی؟ گفت: فهمیدم که هیچ‌چیز اینها به درد ما نمی‌خورد. حرام این است!

 

ج) ضعف در یقین و باور

«ضعف یقینه»، باور آدم حرام‌خور سست و نابود می‌شود. این قرآن است: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ»(سورهٔ روم، آیهٔ 10) آدم گناهکار و حرام‌خور عاقبت بدی پیدا می‌کند و آخر کار، خدا و قیامت، بهشت، جهنم و انبیا را انکار می‌کند.

 

د) سستی در اعمال

«وَ کَلّت عمله»، تا حرام نمی‌خورد، چه نمازهایی می‌خواند، چه مشهدهایی می‌رفت و چه گریه‌هایی می‌کرد! از وقتی حرام‌خور شد، کم‌کم اعمالش رو به سستی رفت. حالا به او می‌گویند نماز بیا، می‌گوید حال ندارم! سه سال است به مشهد نرفته‌ای، یک شب جمعه بیا تا به مشهد برویم، می‌گوید حال ندارم! به مکه برو، اصلاً حال مکه را ندارم! این خبر پیغمبر(ص) است که آدم حرام‌خور عملش سست می‌شود.

 

ه‍) مستجاب نشدن دعا

«و حجبت دعوته»، خدا برای کسی نیاورد! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: دعای حرام‌خور مستجاب نمی‌شود. مدام می‌گوید من صد دفعه دعا کردم مشکلم حل بشود، سی دفعه دعا کردم بچه‌ام خوب بشود، پنجاه دفعه دعا کردم بدهکارها پولم را بدهند، اما خبری نیست! نباید خبری باشد، این خبر پیغمبر(ص) است که دعای آدم حرام‌خور مستجاب نمی‌شود.

 

خدایا! ما مهمان هستیم؛ پیغمبرت گفته به مهمان احترام کنید، اگرچه مهمان دین نداشته باشد؛ خدایا! ما همه دیندار هستیم و تو را قبول داریم، پیغمبرانت، قرآن و ائمه را قبول داریم. همیشه بهترین غذا را به مهمان می‌دهند و بهترین سفره را برای مهمان پهن می‌کنند؛ خدایا! آن بهترین مایه‌ای که می‌خواهی امشب به‌عنوان صاحب عالَم و به‌عنوان اینکه ما مهمانان امام هشتم هستیم، به ما عنایت کنی، به حقیقت خودت، به آبروی انبیائت، به عزت ائمهٔ طاهرین و به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری(س)، ما و نسل ما را از هر حرامی محافظت کن. این بالاترین دعاست؛ چون اگر حرام در زندگی ما نباشد، پرده و حجابی بین ما و پروردگار نخواهد بود و اگر حرام باشد، نه دنیای ما، نه آخرت ما، نه دعای ما و نه زحمات ما به جایی نمی‌رسد.

 

کلام آخر؛ آخرین وداع سکینه(س) با پدر

تا بی‌خبری ز ترانهٔ دل ×××××××××× هرگز نرسی به نشانهٔ دل

روزانهٔ نیک نمی‌بینی ×××××××××× بی‌ناله و آهِ شبانهٔ دل

تا چهره نگردد سرخ از خون ××××××××××× کِی سبزه دمد ز دانهٔ دل

از موج بلا ایمن گردی ×××××××××××× آنگه که رسی به کرانهٔ دل

از خانهٔ کعبه چه می‌طلبی؟ ××××××××××××× ای از تو خرابی خانهٔ دل

 

این مصیبتی که می‌خواهم بخوانم، کمتر می‌خوانم و طاقتش را ندارم. البته یک روز در ده روز عاشورا، آن هم روز عاشورا و به حالت ایستاده، مفصّلش را برای ادب به ابی‌عبدالله(ع) می‌خوانم. قرآن مجید برای گریه کردن ارزش قائل شده و روایات زیاد ما می‌گویند گریهٔ با ارزش گریهٔ از خوف و خشیت خداست و در میان گریه‌ها، گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) گریهٔ خاصی است. کسی که برای ابی‌عبدالله(ع) گریه می‌کند، با همهٔ انبیا، همهٔ آفرینش، همهٔ موجودات و همهٔ ائمه هماهنگی می‌کند.

زین‌العابدین(ع) روی منبر شام فرمودند: کسی را کشتید که آسمان‌ها برایش گریه کردند، زمین برایش گریه کرد، ماهیان دریا برایش گریه کردند، پرندگان هوا برایش گریه کردند. چه گریه‌کنندگانی داشته است! 124هزار پیغمبر برایش گریه کرده‌اند، مادرش زهرا(س) و پدرش امیرالمؤمنین(ع) برایش گریه کرده است. از روز اول محرّم تا آخر محرّم، احدی خنده به لبان امام هشتم نمی‌دید؛ دائم یاد ابی‌عبدالله(ع) بودند و زارزار گریه می‌کردند.

 

امام بعد از اینکه با همه خداحافظی کردند، یک نهیب بامحبت به شکم ذوالجناح زدند، اما دیدند ذوالجناح حرکت نمی‌کند! چه مانعی سر راهش است؟ مقداری خم شد، دید دختر سیزده‌ساله‌اش سکینه جلوی ذوالجناح را گرفته است. این پدر بامحبت که دنیایی از عاطفه است، پیاده شد، روی زمین نشست و عزیزش را روی دامن نشاند. دختر رو به ابی‌عبدالله(ع) کرد: بابا از صبح تا حالا که به میدان می‌رفتی، برمی‌گشتی؛ این‌بار هم برمی‌گردی؟ فرمودند: نه عزیزدلم، دیگر برنمی‌گردم. بابا حالا که می‌خواهی بروی و برنگردی، می‌شود من یک درخواست داشته باشم؟ آره عزیزم؛ بابا قبل از اینکه به میدان بروی، خودت بیا و ما را به مدینه برگردان. عزیزدلم، «لو ترک القطا لنام» با این ضرب‌المثل به بچه فهماند که دیگر راه برگشتی برای من نمانده است.

ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: سکینه جان! تو از من یک درخواست داشتی و نشد جواب بدهم؛ حالا من از تو یک درخواست دارم. دختر بلند شد، سر بابا را به سینه گرفت، صورت ابی‌عبدالله(ع) را بوسید و گفت: بابا تو از من چه می‌خواهی؟ فرمودند: عزیزدلم، آنچه من از تو می‌خواهم، این است که این‌قدر برابر چشم من اشک نریز! این گریهٔ تو قلب من را آتش می‌زند. «لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی». برادران و خواهران، دیگر این بچهٔ بامحبت بابا را ندید؛ تا وقتی دید عمه‌اش بدن قطعه‌قطعه‌ای را روی دامن گذاشته و بلندبلند گریه می‌کند، صدا زد: «عمتی هذا نعش مَن» در این 72 نفر، این بدن کیست که این‌قدر منقلب هستی؟! صدا زد: عمه جان، این بدن پدرت حسین است...

 

مشهد/ صحن جامع رضوی/ دههٔ سوم ذی‌القعده/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

 

برچسب ها :