لطفا منتظر باشید

شب سوم شنبه ( 19-5-1398)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
11.72 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

حل مشکلات با دعا

در زندگی انسان یا مسائلی است که علاقه دارد این مسائل تحقق پیدا کند، یا مشکلاتی است که آرزو دارد و می‌خواهد که حق بشود. اینطور که از زندگی انبیای الهی و حیات ائمۀ طاهرین و آیات قرآن و روایات و اخبار استفاده می‌شود، بعضی از این مسائل و مشکلات کلید مادی و راه حل طبیعی ندارد، کلید و راه حلش دعاست.

دعا با نیتی خالص، با دلی مملو از ایمان و امید به پروردگار و با زبانی پاک، عامل می‌شود برای اینکه خواستۀ مثبتی را که انسان دارد و با این نعمت‌های ظاهر دنیا جامۀ عمل نمی‌پوشد و مشکلاتی که با این امور مادی حل نمی‌شود؛ خداوند متعال درِ دعا را به روی بندگانش گشوده که با این شرایطی که شنیدید، با قدرت بی‌نهایت رحمت بی‌نهایت، احسان بی‌نهایت، لطف بی‌نهایت، ارتباط برقرار بکند و از او بخواهد که زمینۀ تحقق خواسته و یا حل مشکل را فراهم کند. این اصل مطلب است.

 

خانۀ کعبه

یکی از کسانی که عاشق دعا بود، وابسته به دعا بود، دلش متمرکز در دعا بود، وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) است. ایشان یک دستوری از پروردگار مهربان عالم گرفت که در یک بیابان بی‌آب و علف در لابه‌لای کوهستان در یک شن‌زار داغ و آتشین یک خانه بنا کند. دستور گرفت، چرا خدا این دستور را به او داد؟ مگر غیر از ابراهیم در آن روزگار معماری، بنایی، مهندسی و متخصصی نبود؟ بود، اما با اهدافی که پروردگار از ساختن این خانه داشت، یک دستی باید این خانه را می‌ساخت و بنایی و معماری می‌کرد که این دست اتصال شدید به نیت خالص، ایمان جامع، فکر پاک و روح ملکوتی و الهی داشت.

امر اطاعت شد «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ»(بقره، 127) قرآن می‌فرماید این پدر و پسر خانه را بناکردند و خانه تمام شد. من دو نکته راجع‌به خانه و به حضرت ابراهیم از قرآن برایتان بگویم که بسیار قابل توجه است. نکتۀ مربوط به خانه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»(آل‌عمران، 96) این «هدی» به «کعبه» برمی‌گردد.

 

یک خانه گِلی چه دارد که پروردگار عالم می‌فرماید: «هُدىً لِلْعالَمِينَ» مثل اینکه دربارۀ قرآن مجید می‌فرماید: «هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ»(بقره، 185) قرآن معلوم است علم خداست، قوانین خداست، راهنمایی‌های خداست، طبعش هدایت است؛ اما این چند تا سنگ و این ناودان و این گِل‌های به کار گرفته شده، این چند تا سنگ چطور «هُدىً لِلْعالَمِينَ» است؟

تاکنون دربارۀ این آیه فکر کردید؟ واقعاً یک خانه‌ای که یک زمانی گِلی بود و بعد سنگی شد، کوتاه هم بود سر به فلک کشیده نبود، در یک درۀ خشک هم بود، در یک درۀ بسیار پرحرارتی بود، این چطور «هُدىً لِلْعالَمِينَ» است؟ کمی آدم گیر می‌کند، خانه که زبان ندارد، خانه که علم ندارد، خانه که حکمت ندارد، سنگ است، چطور «هُدىً لِلْعالَمِينَ» است؟ به نظر می‌رسد که این موضوع را ما باید با یکی از آیات سورۀ مبارکۀ حج حل کنیم.

 

مقام ابراهیم

این برای خود خانه است اما در آیۀ سورۀ حج وجود مقدس ابراهیم مطرح است. دربارۀ همین خانه و همین کعبه آیه را ببینید، «أَذِّنْ فِي اَلنّاسِ» آنجا گفت «هُدىً لِلْعالَمِينَ» اینجا می‌گوید جار بکش، فریاد بزن، دعوت کن، کل مردم را برای حج، «وَ أَذِّنْ فِي اَلنّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق»(حج، 27) همه لبه تیز و خورشید این آیه در سورۀ مبارکۀ حج یک دانه حرف «کاف» است، یعنی کل آیه فانی در این حرف «کاف» است، «یَأْتُوكَ».

اعلام کن تمام مردم را که «یَأْتُوكَ». آیه نمی‌گوید بیایند به‌طرف این خانۀ سنگی، بیایند به‌طرف صفا و مروه، بیایند به‌طرف مشعر و عرفات و منا؛ اعلام کن همه با پای بدن و با پای دل و با پای عقل بیایند به سوی تو که امام هدایت هستی، امام ناس هستی، چنانکه در سورۀ بقره مطرح است که می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ» که این کلمات را امام باقر(ع) می‌فرماید سی تا آزمایش است. «فَأَتَمَّهُنَّ» ایشان هم مسیر این سی تا آزمایش را مخلصانه تا به کمال رساندنش طی کرد «قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(بقره، 124)

 

خانه که کاری از دستش برنمی‌آید، منا و عرفات و مشعر کاری از دستش برنمی‌آید، گاو و گوسفند و شتر در منا کاری از دستشان برنمی‌آید، خود قرآن هم می‌گوید: «لَن يَنَالَ اللَّـهَ لُحُومُهَا»(حج، 37) فکر می‌کنید کله پاچه این گوسفند و بز و گاو و شتر به خدا می‌رسد؟ یا کتف و شکم و آنچه در وجود این گاو و گوسفند و شتر است به خدا می‌رسد؟ اینها چه ارزشی دارند که به خدا برسند؟ چیزی که در حج به خدا می‌رسد تقواست نه حیوان، نه گاو، نه شتر، نه گوسفند، نه پول شما، نه احرام، نه گشتن دور این سنگ‌هایی که خودم دستور دادم؛ اینها به خدا نمی‌رسد، چیزی که ارزش دارد در این معرکه تقواست.

 

تقوا صددرصدش در امام هدایت است، یعنی شما به سوی امام هدایت حرکت کنید، بعد از ابراهیم برو سراغ موسی، بعد برو سراغ عیسی، بعد برو سراغ پیغمبر اسلام، بعد برو سراغ اهل‌بیت بیایند به‌طرف شما نه به‌طرف سنگ و چوب، نه به‌طرف گوشت و ران گاو و گوسفند که «لَن يَنَالَ اللَّـهَ لُحُومُهَا».

اساس این خانه و تبعاتش صفا و مروه مشعر و منا، همه جلوۀ ایمان ابراهیم است، جلوۀ فکر ابراهیم است، جلوۀ خلوص ابراهیم است. اگر ابراهیمی شدی و اتفاقاً هم یک ماه رفتی مکه حاجی می‌شوی اگر ابراهیمی شدی، و اگر ابراهیمی نشدی به قول امام صادق(ع) یک سفر گردشی رفتی. امام ششم می‌فرماید خیلی از حاجی‌ها سیاحتی هستند نه عبادتی، یعنی آن ایمان ابراهیم، اخلاص ابراهیم، اخلاق ابراهیم، کلماتی که اتمهن کرد در وجود مردم انتقال پیدا نمی‌کند.

 

نظر امام صادق(ع) دربارۀ حاجی‌ها

ابوبصیر آدم کوری بود ولی از خیلی چشم‌دارهای دنیا بیناتر بود، آن سال همراه امام ششم آمده بود، عرفات شلوغ بود، چون زمان هارون بود و جمعیت خیلی بود و مردم هم پولدار شده بودند و فتوحات هم زیاد بود و ثروت در جامعۀ اسلامی موج می‌زد. خیلی آمده بودند حج، در عرفات به امام ششم گفت: «ما اکثر الضجیج» الله اکبر از این همه ناله و دعا و فریاد.

داد و بیداد که زیاد است، داد و بیداد که کاری ندارد، آدم دهانش را باز می‌کند به گلویش فشار می‌آورد و داد می‌کشد، مگر کاری دارد؟ الان ما چقدر رباخور در این مملکت داریم؟ چقدر دزد و فاسد داریم؟ چقدر فاسق داریم؟ خیلی‌ها هم یهودی و مسیحی و زرتشتی نیستند، قاطی همین مردم هستند. تا یک چیزی می‌شود مثلاً یک تصادفی در جاده می‌بینند یک مرتبه می‌گویند الله اکبر چه تصادفی! چه الله اکبری؟ این الله اکبر دنبالۀ الله اکبر ارتش یزید است که وقتی سر ابی‌عبدالله(ع) جدا شد و به نیزه رفت همه شروع کردند به شعار دادن الله اکبر. مگر همۀ الله اکبرها الله اکبر است؟ مگر همۀ لا اله الا الله ‌ها لا اله الا الله است؟ مگر همۀ نمازها نماز است؟ اگر همۀ نمازها نماز بود پس «فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ»(ماعون، 4) چرا در قرآن آمده؟

 

ابوبصیر ظاهر کار را دید و خوشحال شد، مثلاً اسلام چقدر قوی شده است. امام فرمود: «ما اکثر الضجیج» که از تمام صحرای عرفات صدای ناله می‌آید، یارب می‌گویند، لا اله الا الله می‌گویند، الله اکبر می‌گویند. امام ششم خیلی آرام فرمودند: «و ما اقل الحجیج» حاجی خیلی کم است. ابوبصیر گفت: یابن رسول‌الله (مثلاً) دو هزار کاروان از مناطق مختلف کشور اسلامی حج آمدند، حاجی کم است؟

اینجا امام ششم پرده از چشم ابوبصیر برداشت و فرمود: حالا صحرای عرفات را نگاه کن، چند تا حاجی می‌بینی؟ گفت: یابن رسول‌الله خیلی کم، یعنی به شمار انگشتان. چرا اینقدر حاجی کم است؟ امام فرمود: پس بقیه را چه می‌بینی؟ گفت: انواع حیوانات را می‌بینم در این صحرا غلت می‌زنند و عربده می‌کشند و ناله می‌زنند، ناله‌شان هم از سر پیشانیشان بالاتر نمی‌رود.

 

چشم باطن

چقدر این جمله در «نهج‌البلاغه» زیباست، «ان اولیاء الله نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها» انبیا و ائمه و کتب آسمانی اصرار کردند ما ظاهربین نباشیم وگرنه گول می‌خوریم، کلاه سرمان می‌رود، فریب می‌خوریم، ظاهربین نباشید، قرآن را باطنش را ببینید، روایات را حقیقتش را ببینید، کعبه و مشعر و منا و عرفات را در ابراهیم ببینید نه در سنگ و بیابان. «اولیاء الله نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها» باطن را ببین.

مردی درِ خانه امام ششم آمد، این روایت در بحار هم هست. این مرد نیاز به غسل داشته، گفت حالا که وقت زیاد است بروم اول حضرت را ببینم مسئله‌ام را بپرسم بعد می‌روم حمام غسل می‌کنم. آرام در زد، امام آمد پشت در فرمود اول برو پاک شو پس بیا دیدن ما. (غسل در اشک زنم کاهل طریقت گویند/ پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز)

 

اگر با چشم ظاهر نگاه بکنم آسمان را آسمان می‌بینم، زمین را زمین می‌بینم، دریا را دریا می‌بینم، صحرا را صحرا می‌بینم؛ اما اگر با چشم باطن نگاه بکنم چه نگاهی پیدا می‌کنم؟ (به دریا بنگرم دریا تو بینم) دریا که هست؟ چه کاره است؟ از کجا آمده؟ چه استقلالی دارد؟ چه قدرتی برای ترکیب اکسیژن و هیدروژن دارد که اقیانوسی از آب به وجود آمده؟ دریا کیست؟ صحرا چیست؟ در و دیوار چیست؟ (به دریا بنگرم ـ بله چشمم می‌افتد اما ـ دریا تو بینم/ به صحرا بنگرم صحرا تو بینم/ به دریا و به صحرا و در ودشت/ نشان از قامت رعنا تو بینم) این‌طور چشم خیلی عجیب است.

 

خدا از منظر امیرالمؤمنین(ع)

(نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار) این حرف اولیا و انبیاست. دل ما که بازار خیلی شلوغی است ـ دل ما که می‌گویم یعنی من و مثل خودم، جسارتی به شما نشود ـ خیلی در این بازار شلوغ است اولاً حیوانات وحشی عجیبی مثل حسد، غرور، کبر، ریا، بدبینی، و امثال سیئات دیگر در این بازار غلت می‌زنند، در این بازار آنقدر چهره‌های غیرخدایی جا دارد که من مایۀ محبتم را به گردن آنها بستم، کسانی را دوست دارم که خدا دوستشان ندارد، کسانی را می‌خواهم که خدا آنها را نمی‌خواهد، داد هم می‌زند در قرآن «وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»(هود، 113)

 

این حرف آنهاست: (نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار/ چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم) همۀ اینها را از عالمان و عارفان شیعه شنیدید به‌صورت شعر حالا از امیرالمؤمنین(ع) بشنوید. این جمله را امشب چه کسی می‌تواند حل بکند، عمقش را درآورد و پرده از روی این جمله بردارد؟ «ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده» یعنی من ـ علی ـ غیر از خدا هیچ چیزی نمی‌بینم.

 

چه کسی می‌تواند این را تفسیر بکند؟ من که نه دهانش را دارم، نه علمش را و نه مغزش را دارم. من جمله عربی می‌بینم، «ما رایت شیئا» نکره در سیاق نفی است. «ما رایت شیئا» ما که مای نکره است و «شیئا» هم که الف و لام ندارد، یعنی هیچ چیزی را در این عالم نمی‌بینم و قابل دیدن نیست «الا و رایت الله قبله» چیزی که قابل دیدن است اوست «و معه» هیچ چیزی را الان هم نمی‌بینم چیزیی که قابل رؤیت است اوست. «و بعده» این سیر اندیشۀ الهی امیرالمؤمنین(ع) است.

 

مکه در وجود عارفان

بحث این دو تا آیه را خاتمه بدهم؛ یکی مربوط به خود خانه است که ابراهیم مأمور شد بسازد و ساخت، یک خانۀ سنگی و گلی، چرا خدا می‌گوید «هُدىً لِلْعالَمِينَ»؟ این خانه هدایت‌گر تمام انسان‌هاست. خانه که زبان ندارد، کتاب ندارد، خانه که هزاران سال است سر جایش ایستاده، «هُدىً لِلْعالَمِينَ»چیست؟ سوره حج می‌گوید که «وَ أَذِّنْ فِي اَلنّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ» این «هدی» کعبه برای امامت ابراهیم است که تمام ایمان و حقایق وجودیش به‌صورت کعبه و صفا و مروه و مشعر و منا و عرفات صورت گرفت وگرنه خود عرفات یک بیابان است، چه کاره است؟ مشعر یک بیابان است، چه کاره است؟ منا یک قربانگاه است، چه کاره است؟

 

اگر ابراهیم شدی هدایت پیدا کردی، اگر نشدی که «ما اکثر الضجیح و اقل الحجیج». اگر هدایتی از امام هدایت گرفتی مکه را هم نبینی ابراهیمی هستی، اسماعیلی هستی، حتی اگر مکه را نبینی. همۀ اولیای خدا مکه را دیدند ولی مکه در باطنشان بود، عرفات در باطنشان بود، مشعر در باطنشان بود، منا در باطنشان بود؛ اتفاقاً همۀ کارهای حجی را هم بیرون در شهرهایشان انجام می‌دادند، یکی قربان کردن نفسشان در برابر محبوبشان بود، بالاتر از این چه چیزی است؟ چنان نفس را قربانی کردند که به هر چه برخوردند و خدا نمی‌خواست میل پیدا نکردند، چون دیگر نفسی وجود نداشت، این را در برابر صاحب قبله قربان کردند، در برابر صاحب قبله نه در مقابل یک خانه.

 

تو مکه را نبین خودت می‌شوی مکه. شما روایاتمان را ببینید، من اینگونه روایات را یک روز عاشورا البته با کمک هدایت پروردگار خیلی ظریف معنی کردم. امام صادق(ع) می‌فرماید: یک دانه دو تا هم نیست خیلی عجیب است، نماز مائیم، زکات مائیم، حج مائیم، رمضان مائیم، اینهایی که در بیرون درست انجام می‌دهند جلوۀ وجود ماست، انجام می‌دهند و قبول می‌شود. جلوۀ وجود امام است، نه یک حمد و سوره و یک رکوع و سجود، نماز مائیم؛ یعنی اگر ما را نداشته باشید نماز بی‌نماز، روزه بی‌روزه، حج بی‌حج، اگر نداشته باشید.

 

بیست سال در انتظار نبرد عاشورا

عاشق می‌فهمد این حرف‌ها یعنی چه. برادران بیست سال کم نیست، واقعاً کم نیست. روز اول قبل از بیست سال دامدار بود و وضع خوبی داشت، به زن و بچه‌اش گفت من را آزاد می‌کنید بروم؟ تمام این دام برای شما، منافعش برای شما، من یک هدفی دارم جلویم را نگیرید، گفتند: می‌خواهی بروی برو.

آمد در یک بیابان نه آبادی است، نه خانه است، نه چادرنشین زندگی می‌کند؛ یک خیمه زد آنجا و شروع کرد زندگی کردن، گاهی بچه‌هایش می‌آمدند یک شیری ماستی دوغی پولی نان خانگی برایش می‌آوردند و می‌پرسیدند: نمی‌آیی سر زندگی؟ گفت: نه من از یک چیزی شدیداً می‌ترسم که اگر بیایم سر زندگیم آن از دستم برود، من که به شما گفتم من را آزاد بگذارید.

 

یک کسی یک روز از آنجا عبور کرد، او را شناخت، گفت: مگر تو زن و بچه و زندگی نداری؟ دام نداری؟ گفت: چرا همه چیز دارم. گفت: برای چه آمدی در بیابان چادر زدی؟ گفت: من اهل مکه و مدینه نیستم ولی از اولیای خدا شنیدم و یقین هم دارم که یک روزی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در این سرزمین شهید می‌شود. بیست سال است به انتظار هستم که او را ببینم و با او وارد آخرت بشوم. این حج، این نماز، این حقیقت روزه، این حقیقت قرآن است.

گفت: من یک شب هم از اینجا بیرون نمی‌روم چون نمی‌دانم چه زمان می‌آید، نمی‌دانم مسیرش کجاست. وقتی کاروان رسید به نینوا و گفتند کاروان ابی‌عبدالله(ع) است بلند شد آمد روی دست و پای ابی‌عبدالله(ع) افتاد و گفت بیست سال است من انتظارت را می‌کشم. روز عاشورا هم شهید شد.

 

دلیل ترک عرفات امام حسین(ع)

کعبه مائیم. چرا روز هشتم روز تلبیه که چند صد هزار نفر با شور و عشق و احرام تلبیه‌گویان شب را می‌روند عرفات که نهم را درک بکنند ولی ابی‌عبدالله(ع) کاروانش را برمی‌دارد و از اینجا می‌آید بیرون؟ چون کعبه اوست و این کعبۀ سنگی جلوۀ باطن اوست. قبلۀ واقعی امام هدایت است، این کعبه ظهوری از آن قبله است که مردم اختلاف در قبله پیدا نکنند و چهارده تا قبله انتخاب نکنند، اینها همه ظهور در آن کعبه دارند که مردم به یک طرف نماز بخوانند.

 

چرا رها کرد؟ چون کعبه روز تلبیه از مکه آمد بیرون، چون نماز آمد بیرون، روزه آمد بیرون، امام هدایت آمد بیرون؛ پس آنهایی که ماندند و حج به جا آوردند آنها تکلیفشان چیست؟ طواف کردند و عرفات رفتند و قربانی داشتند و منا داشتند و رمی جمره داشتند، امام فرمود: کسی که صدای من را بشنود و جوابم را ندهد قیامت با رو به آتش جهنم می‌افتد. آنها حاجی نشدند، آنها در مکه دوزخی شدند، آنها در طواف و منا و عرفات دوزخی شدند نه حاجی.

باطن را نگاه بکنید، ببینم باطن چه خبر است. من جایگاه ابی‌عبدالله(ع) را بفهمم، جایگاه امیرالمؤمنین(ع) را بفهمم، جایگاه حضرت رضا(ع) و اولیای خدا را بفهمم، جایگاه انبیا را بفهمم، به این سادگی نیست.

 

دعای ابراهیم بعد از اتمام کعبه

خانه درست شد، (مقدمات بحث وقت را پر کرد) ابراهیم دید این خانه انجام همۀ تکلیف و همۀ وظیفه و همۀ مسئولیت نیست، تکیه داد به دیوار، چند تا دعا کرد که تحققش فقط به دست رحمت خدا امکان داشت؛ پول نمی‌توانست این کار را بکند، پارتی نمی‌توانست این کار را بکند، کمک‌گیری از مردم نمی‌توانست این کار را بکند، وکیل و وزیر و رئیس‌جمهور یک جو این کارها را نمی‌توانستند بکنند؛ این کار کلیدش دعا و گدایی از پروردگار بود.

من توضیح دیگر آیات را نمی‌دهم که سه تا آیه است، ان‌شاءلله برای وقت دیگر می‌خوانم. خواسته‌ها را ببینید این امام هدایت است و از «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا»(بقره، 127) یعنی اگر این خانه را و بنایی آن را از من و اسماعیل قبول نکنی هیچ و پوچ است، چیزی که حقیقت است قبولی توست نه این سنگ‌های روی هم گذاشته «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(بقره، 128) این کارها را خدا می‌تواند بکند و راه تحققش هم به فرمان او دعاست.

 

آیه بعد «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» این مسلمین خیلی حرف دارد، یعنی این دعا برای آخر عمرش است، «مسلمین» نه اینکه من و اسماعیل و ذریه‌ام را مسلمان کن، آنها که بهترین مسلمان بودند، این «مُسْلِمَيْنِ لَكَ» چیست نه برای کس دیگر. «وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا» خیلی عجیب است بالاترین عمل را انجام داده، خودش و بچه‌اش را مقصر می‌داند و می‌گوید توبۀ ما را قبول کن، ما کاری نکردیم، تقصیر داریم.

«رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهم إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم»(بقره، 129) احتمالاً چند هزار سال قبل از بعثت پیغمبر ابراهیم کنار کعبه دعا کرد: خدایا برای این مردم و این منطقه پیغمبری را مبعوث کن که «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهم» پنج هزار سال چهار هزار سال بعد از این دعا پیغمبر به وجود آمد که خود حضرت می‌گوید: «ان دعوت ابی ابراهیم» با دعای پدرم خدا من را به وجود آورد.

 

عاشقانه‌ای با خدا

شب عرفه است، حالا تا ماه رمضان بیاید و لیلة‌القدر را درک بکنیم، در این وسط شبی به عظمت امشب نداریم. عرفه شب دعاست، شب گریه است، شب زیارتی ابی‌عبدالله الحسین(ع) است. دوست دارید در این خانه خدا از دست خودمان یک درد و دل و گلایه‌ای به پروردگار بکنیم، از دست خودمان بنالیم، از دست خودمان شکایت کنیم، گله کنیم، حتماً دوست دارید.

 

(خرما نتوان خورد از این خار که کشتی/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتی/ بر لوح معاصی خط عذری نکشیدی/ پهلوی کبائر حسناتی ننوشتی/ پیری و جوانی چو شب و روز برآمد/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم/ افسوس بر این عمر گران‌مایه که بگذشت/ ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم/ باشد که عنایت برسد ورنه مپندار/ با این عمل دوزخیان اهل بهشتیم/ گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت/ باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم/ سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان/ یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم)

 

سوگواره

(زینب چو دید پیکری اندر میان خاک/ از دل کشید ناله به صد آه سوزناک/ کای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن/ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن) بلند شو ببین اطراف ما را چه کسانی گرفتند، بلند شو ببین بناست ما با چه کسانی همسفر باشیم؟ همسفر من! ما از مدینه با تو قمر و بنی‌هاشم و علی‌اکبر آمدیم، حالا می‌خواهیم برویم با شمر و سنان و عمرسعد باید برویم.

(برخیز صبح شام شد ای میر کاروان/ ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن/ ای وارث سریر امامت ز جای خیز/ بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن/ یا دست ما بگیر و از این ورطه بلا/ بار دیگر روانه به سوی حجاز کن)

 

زن و بچه نگاه می‌کنند همه سوار شدند غیر از عمه، همه سوار شدند چون عمه و ام‌کلثوم کمک کردند همه سوار شدند، اما کسی نیست زیر بغل زینب را بگیرد سوارش کند. کنار کجاوه‌ها با ابی‌عبدالله(ع) حرف می‌زند، دشمن نگاه می‌کند ببینند چطور سوار می‌شود که یک مرتبه دیدند به جای سوار شدن دوید میان گودال، بدن قطعه‌قطعه را بغل گرفت.

خدایا در همه عرفه‌ها آنچه به خوبان عالم عنایت کردی به ما و نسل ما عنایت کن.

 

 

قم/ ذی‌الحجه/ تابستان 1398ه.ش/ مسجد اعظم/ سخنرانی سوم

برچسب ها :