لطفا منتظر باشید

جلسه دوم سه شنبه (22-5-1398)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
10.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد، صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ظهور یقین در ادوار زندگی ابراهیم(ع)

یک ویژگی بسیار مهم حضرت ابراهیم(ع) که آثار کاملی را در تمام دورهٔ زندگی‌اش از خود ظهور داد، یقین او بود. قرآن مجید یقین ابراهیم(ع) را مطرح کرده است. «یقین» به فارسی، یعنی باور کامل که انسان در این باور، دچار شک و تردید نیست. حقایقی برای او مسلّم است که نمی‌تواند از این حقایق مسلّم چشم بپوشد و روی برگرداند. 

 

مراتب یقین 

به‌نظر می‌رسد که این یقین دارای سه مرتبه باشد: 

الف) یقین علمی برای همۀ انسان‌ها

یک مرتبه‌اش یقین علمی است که برای بیشتر مردم پیش می‌آید. این در به روی همهٔ انسان‌ها باز است و انسان توفیق پیدا می‌کند، حقایق را یاد می‌گیرد و راه علم را طی می‌کند. در این راه، با دلیل و استدلال و حکمت آشنا می‌شود و نسبت به حقایق یقین پیدا می‌کند. به این یقین علمی می‌گویند که باارزش هم هست. دانشمندان تاریخ بشر در رشته‌هایی که داشته‌اند، این یقین برای آنها از طریق علم حاصل شد. 

 

شما فرض کنید که به یک نفر می‌گوییم این آب سرد و خنک از دو عنصر آتشین مرکب است. یک عنصر، اکسیژن نام دارد که کارش سوزاندن است. تیرآهن بیست را با حرارت اکسیژن می‌بُرند که همهٔ صنعتگران مخازنش را دارند. یک عنصر آب هم هیدروژن است که قابلیت‌سوختن دارد؛ یعنی می‌سوزاند و می‌سوزد. پروردگار عالم با ترکیب خاص دو به یک، این سوزنده و سوختنی را قاتی کرده و آب درست شده است. مردم آب را می‌خورند و می‌گویند آتش درونم خاموش شد. به خودشان آب می‌زنند و می‌گویند از گرمازدگی در آمدیم. هوا خیلی گرم می‌شود، حیاط را آب‌پاشی می‌کنند و می‌گویند برای اینکه خنک بشود. 

 

وقتی ما با یک نفر راجع‌به عنصر آب و دو عنصر ترکیبی سازندهٔ آب صحبت می‌کنیم، این شنونده هم کاملاً بی‌خبر است و می‌گوید یک‌چیزی گفت و رفت! گاهی هم باور نمی‌کند و می‌گوید مگر می‌شود؟ امکان ندارد که از یک سوزنده و یک سوزان، آب سرد درست بشود! این شخص باطل‌گویی می‌کند، خلاف می‌گوید و اشتباه می‌کند؛ اما اگر شما پیش عالِم شیمی‌دانی می‌روی که از طریق علم، اکسیژن و هیدروژن را کاملاً شناخته، خودش هم هر دو را با همان برابری دو به یک در آزمایشگاه ترکیب کرده و دیده که آب جوشید. او اهل باور است.

 

برخلاف اولی که نیم‌ساعت با او صحبت کردیم و گفتیم به حضرت عباس(ع)، آب ترکیبی از یک مادهٔ سوزان و سوزنده است؛ اما باور نکرد و گفت: این آقا شعر می‌گوید! این عالم که کاملاً در علم شیمی متخصص شده، اکسیژن و هیدروژن را از طریق علم شناخته و از طریق علم هم فهمیده که ترکیب این دو عنصر، تولید آب می‌کند؛ حالا یک نفر به این عالم بگوید: آب ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن نیست! بعد هم برود. رفیقش به او بگوید که او چه کسی بود؟ این عالم می‌گوید: یک جاهل بود که حرف‌های بیهوده می‌گفت. اگر یک‌میلیون نفر هم پیش این عالم بیایند و بگویند وقتی اکسیژن و هیدروژن ترکیب بشود، آب درست نمی‌شود. در باورش کمترین اثر منفی نمی‌گذارد؛ چون او عالم و دانای به این حقیقت است، درسش را خوانده، در آزمایشگاه دیده و تجربه به او نشان داده است. کسی نمی‌تواند باور این آدم را بگیرد. این یقین است. یقین حقیقتی است که کسی نمی‌تواند از انسان بگیرد.

 

-حکمت، تعبیر پروردگار از دانش

یک مرحله و یک نوع یقین، یقین علمی است؛ به مدرسه، دبیرستان و دانشگاه، چه داخل و چه خارج رفته‌ام، مغزم را هزینه کرده‌ام و خوانده‌ام. خوانده‌هایم هم با تجربه به من ثابت شده است. اگر هشت‌میلیارد جمعیت زمین جمع شوند و قسم بخورند که آب ترکیب اکسیژن و هیدروژن نیست، در یقین من اثری نخواهد کرد. این یقین علمی است که به‌تعبیر دیگر، «یقین حکمتی» هم می‌گویند. حکمت یک تعبیر دانش است که پروردگار در قرآن می‌فرماید: «وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيراً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 269) به کسی که دانش استوار و یقینی عطا شده، خیر کثیر به او داده شده است. 

 

-قلب، بهترین عضو انسان و جایگاه یقین

یقین نعمت کمی نیست و جای آن در قلب است. قلب بهترین، برترین و باارزش‌ترین عضو وجود انسان است که عالمان آگاه و عارفِ بیدار شیعه از قلب به «حرم‌اللّه» تعبیر می‌کنند. این تعبیر آنها با تکیه بر روایتی از وجود مبارک امام صادق(ع) است که می‌فرمایند: «اَلْقَلْبُ حَرَم اللّه». آنها این تعبیر را از روایت امام گرفته‌اند و یکی حقیقت که جای آن در این حرم‌الله است، یقین است. این یک نوع یقین که باارزش، استوار و درست است.

 

شما عالمان بسیار فرهیخته و باارزشی در این شهر داشتید که دارای حکمت بوده‌اند. به‌خاطر داشتن این حکمت، عالمان بسیار استوار و فرهیخته‌ای بودند و براساس داشتن این حکمت، نسبت به حقایق عالم، باور بسیار استواری داشتند. زور هیچ حادثهٔ تلخ و شیرینی، هیچ کتاب و گفتار خلافی به آنها نرسید تا از یقین و باور خالی کند. 

 

ب) شهود قلبی، مافوق علم

مرتبهٔ دیگر یقین، مرتبهٔ شهود قلبی است که مافوق علم است. در واقع، آدم به مرتبه‌ای از ایمان، تقوا، معرفت، کرامت و اخلاق می‌رسد که درِ قلب به روی باور شهودی باز می‌شود. این یقین، بالاتر از یقینی است که از علم گرفته شده و مستقیماً از عالم غیب گرفته می‌شود. یک سرمایه‌ای است که اینجا نیست و باید آدم به جایی برسد که قلب آن یقین را از عالم غیب و الهی بگیرد. دو جمله دراین‌زمینه برایتان بگویم که البته فهمش خیلی مشکل است؛ برای من که خیلی مشکل است! با اینکه پنجاه سال با قرآن، روایات و دعاها سر وکار دارم، لمس قلبی و عقلی‌اش برای من خیلی مشکل است. بارها خوانده‌ام یا گفته‌ام؛ اما خودم نفهمیده‌ام! 

 

-لمس قلبی مشکل برخی مفاهیم

یکی از این جملات برای امیرالمؤمنین(ع) در دعای صباح است. من تمام این دعا را شرح داده‌ام و رادیو هم شرحش را پخش کرده است؛ ولی وقتی به این جمله رسیدم، به قول طلبه‌ها، گفتم و رد شدم! کسی این جمله را می‌فهمد که خودش به مقام علی‌بن‌ابی‌طالب رسیده باشد. اصلاً جمله بدون رسیدن به این مقام قابل‌درک نیست! لغتش قابل‌درک است، ولی ملا‌نقطی بودن به چه درد می‌خورد که الفاظ و جملات و خطوط کتابی را در مغزم دپو بکنم؟! چه فایده‌ای دارد! 

 

بعضی از اشعار حکمت‌آمیز هم همین‌گونه هستند و لمس آنها خیلی مشکل است! من دوسه نوع آن را برایتان از سعدی بخوانم: 

«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، باید همهٔ عالَم را فهمیده باشم و بدانم که همهٔ عالَم از اوست و یک نفر غیر از او در پدیدآوردن، اداره‌کردن و تداوم‌دادن این عالم دخالت ندارد. البته مصراع قبلی‌اش نتیجهٔ این مصراع است. «عاشقم بر همه عالم» به‌خاطر اینکه «همه عالم از اوست». خیلی عجیب است و عجیب‌تر از این حرف‌ها (خودم را می‌گویم)، دور بودن از این فضا و عرصه است. 

در شعر دیگری می‌گوید: «دوست نزد من و من مهجورم»، یعنی قبل از نطفه‌بودنم با من بوده و تا وقتی وارد قبر می‌شوم، با من است؛ ولی بین من و او حجاب هست و مهجور از او هستم که از همه به من نزدیک‌تر و با من است.

 

همچنین در اینجا می‌گوید:

«به جهان خرم از آنم» من غصه و اندوه بی‌خودی ندارم. خیلی حرف است! من از حوادث غصه بر نمی‌دارم. من از جریانات عالم دلتنگی برنمی‌دارم. حال من همیشه این است: «به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست»؛ چون در آنجا اندوهی وجود ندارد. آسمان، گیاهان، حیوانات و ملائکه هیچ‌وقت غصه‌دار نیستند؛ من هم غصه‌دار نیستم. من دلیل قرآنی این شعر را هم بیاورم که به حرف یقین پیدا کنید؛ خدا در قرآن می‌فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62). هم «أَلا» و هم «إنّ» دارد؛ این یعنی حرف تمام است! اگر این درک بیاید، اصلاً ما به جای دیگری می‌رویم و همهٔ وضعمان عوض می‌شود؛ حرف‌زدن، نگاه‌کردن و گوش‌کردن ما به‌طور عجیبی عوض می‌شود.

 

-خوف اولیای الهی از گناه

آقایی در قم بود که فکر کنم من هنوز به‌دنیا نیامده بودم، او از دنیا رفت. من با کتاب‌هایش سروکار دارم. کتابی به‌نام «لقاءالله» دارد که کتاب خیلی فوق‌العاده‌ای است. کتابی هم به‌نام «المقاربات» دارد که آن‌هم کتاب فوق‌العاده‌ای است. ایشان مرگ فوق‌العاده‌ای هم دارد! در حالاتش نوشته‌اند: در جلسه‌ای که کت‌وشلواری هم در آن جلسه نبود و فقط چند روحانی بودند (حالا مهمانی یا جلسهٔ بحثی بوده، نمی‌دانم؛ یک علتی داشته که ایشان را دعوت کرده بودند)، یکی از این روحانیون مهمان، دربارهٔ عالمی که کل جمع او را می‌شناختند، شروع به غیبت کرد. فقط شروع کرد و هنوز تمام نشده بود؛ یعنی حرفش را شروع کرده و معلوم بود که بوی غیبت می‌دهد! اصلاً هنوز شروع نکرده بود و فقط می‌خواست بوی غیبت از سخن او استشمام بشود، حاج‌میرزا جوادآقا خیلی بامحبت از جا بلند شد. به او گفتند: آقا ناهار بمانید. گفت: نه! گفتند: حالا تشریف داشته باشید. گفت: نه! گفتند: یک چای و میوه‌ای میل کنید. گفت: نه! گفتند: کجا می‌روید؟ گفت: این بزرگوار که غیبت یک نفر را شروع کرد، شنیدن اول این غیبت، مرا چهل شبانه‌روز از پروردگار دور کرد. حالا باید چه جانی بِکَنَم تا دوباره خودم را به امروز برسانم. این از اولیای خداست که صریح قرآن می‌فرماید: «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». 

 

-معاملۀ یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) با خدا

یعقوب(ع) چهل سال گریه می‌کرد، اما قرآن مجید می‌گوید که کنار گریه‌اش می‌گفت: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 86) من با قلبم با خدا معامله می‌کنم. من این فراق را با خدا معامله می‌کنم؛ نه اینکه فراق به من هجوم بکند و این‌قدر غصه و اندوه بر سرم بریزد که مرا بکشد. من جانم را به دست قاتلی مثل اندوه نمی‌دهم! 

 

در کم‌ظرفیتی‌ها، چقدر جوان، مرد و زن، هنوز هم ادامه دارد که در گرفتارشدن به یک غصهٔ مادی، اندوه خانوادگی و... خودشان را می‌کشند. این مسئله چند وقت پیش در تهران اتفاق افتاد؛ پسر جوانی که فوق‌لیسانس داشت، بسیار دانا و عالم بود و ارزش علمی‌اش هم بالا بود؛ وقتی دختر‌دایی را به او نداده بودند، در یک شب که پدر و مادرش به مهمانی رفته بودند، خودش را در خانه کشت. من وجودم را به دست قاتلی مثل غصه و اندوه نمی‌دهم؛ من کنار خدا زندگی می‌کنم و حُزنم را با خدا معامله می‌کنم. به‌بیان دیگر، من عبادت می‌کنم و حزن مرا پای من حساب می‌کند. «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» یعنی من غصه‌ را با یوسفم معامله نمی‌کنم. پرونده‌ای بوده که خدا در خانواده‌ام باز کرده است و من از این پرونده عبادت می‌گیرم. چقدر اینها عجیب بودند!

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست ×××××××× عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 

-اثبات وجود خداوند در کلام امیرالمؤمنین(ع)

یقین کشفی، کار علم و حکمت نیست؛ این جملهٔ امیرالمؤمنین(ع) است که در دعای صباح می‌خوانیم: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» خودم این جمله را نفهمیدم! حالا معنای فارسی‌اش را بگویم: ای وجود مقدسی که وجود تو بر وجود تو دلالت دارد. معنای این حرف چیست؟ یعنی منِ علی برای اثبات وجود تو نه به‌سراغ کرهٔ زمین، نه به‌سراغ هفت آسمان و دریاها و صحراها، نه به‌سراغ جریانات عالم، نه به‌سراغ علم و حکمت، نه به‌سراغ دلیل و برهان می‌روم؛ بلکه من تو را با خودت یافتم و تو دلیل خودت هستی. این یعنی چه؟ 

 

-یقین علمی، پر از دلیل بر وجود خداوند

اگر کتاب‌ها را نگاه بکنید؛ در یقین علمی، پر از دلیل بر وجود خداست که ارزش هم دارد. وقتی بچه بودیم، اولین دلیلی که به ما در عالم بچگی‌مان، کلاس یا خانه یاد داده‌اند، این بود: به ما می‌گفتند که این خانه، این مدرسه یا این کتاب را نگاه کن؛ عزیزدلم، این خانه، این مدرسه با این ساختمانش یا این کتاب خودش حروف‌چینی و صفحه‌بندی و صحافی شده است؟ ما می‌گفتیم نه! بعد معلم یا پدر از ما می‌پرسید: چه کسی این خانه یا مدرسه را درست کرده است؟ می‌گفتیم: بنّا درست کرده است. می‌پرسید: چه کسی این کتاب را نوشته است؟ می‌گفتیم: عالِم. بعد به ما می‌گفت: پسرم، این خانهٔ دویست‌متری ما که بدون بنا به‌وجود نیامده، به‌نظرت جهان به این بزرگی بدون بنا به‌وجود آمده است؟ خیلی سریع می‌گفتیم: نه! می‌گفت: اسم بنّای جهان هم خداست. 

 

بعد می‌گفت: آیا این کتاب بدون عالِم به‌وجود آمده است؟ می‌گفتیم: نه، یک عالم آن را نوشته است. می‌گفت: کتاب خلقت بدون وجود نویسنده که نوشتنش همه فعل است، به‌وجود آمده است؟ می‌گفتیم: نه! به ما می‌گفت: آن نویسنده خداست. معلم یا پدر چنین باوری را به همین راحتی به ما می‌دادند و این در دل ما می‌ماند. همهٔ دلایل ارزش دارد. نظامی در «مخزن‌الاشعار» خود که «خمسه» هم به آن می‌گویند، اشعار توحیدیِ ناب باارزشی در اول هر خمسه‌ دارد. در یکی از خمسه‌هایش می‌گوید: 

خبر داری که سیاحان افلاک ×××××× چرا گردند گرد مرکز خاک

 

خبر داری، یعنی اگر بی‌خبر و جاهل بمانی، جای تو جهنم است. در آیهٔ دهم سورهٔ تبارک صریحاً دارد که کارگردانان دوزخ از دوزخیان می‌پرسند: شما شایستهٔ آمدن به جهنم نبودید. پس چرا جهنمی شدید؟ جواب می‌دهند: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ». جواب خیلی عجیبی است! اگر ما در دنیا نسبت به خدا و حقایق اندیشه کرده و به عقل تکیه می‌کردیم که صدای توحید از آن می‌آید؛ یا اینکه وقتی عقل خودمان کار نمی‌کرد، در جلسه‌ای علمی شرکت می‌کردیم یا نزد عالِمی می‌رفتیم و دلایل حق را می‌شنیدیم. اگر «نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ» بودیم، «مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» حالا جهنمی نبودیم.

 

خبر داری که سیاحان افلاک ×××××× چرا گردند گرد مرکز خاک

چه می‌خواهند از این محمل‌کشیدن ××××××× چه می‌جویند از این منزل‌بریدن

چرا این ثابت است، آن منقلبْ نام ××××××× که گفت این را بِجُنب، آن را بیارام

همه هستند سرگردان چو پرگار ×××××××××× پدیدآرندهٔ خود را طلبکار

 

اینها می‌بینند و سراغ خدا در قلبشان زنده می‌شود. این یقین شهودی بود که امیرالمؤمنین(ع) داشتند و می‌فرمودند: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»؛ اما زین‌العابدین(ع) در دعای ابوحمزهٔ ثمالی که فکر کنم از زمان شروع‌شدن دعای ابوحمزه در این مملکت (حالا هر چند سال است)، هیچ عالم و مستمعی این جملهٔ حضرت را نشنیده یا نفهمیده است! حضرت می‌فرمایند: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى» من به‌وسیلهٔ خودت خودت را شناختم؛ نه با تماشای درخت، دریا، زمین و آسمان. این کار دل است؛ یعنی ایمان و یقین شهودی، 

 

ج) یقین کشفی، مختص انبیا و ائمه

یک یقین کشفی هم داریم که برای اولیای خاص الهی، یعنی انبیا و ائمه است و برای هر کدام در حد ظرفیت خودشان حاصل می‌شد. یکی از آنها ابراهیم(ع) است که پرده از جلوی دید او کنار رفت، حقایق را با چشم دید و با دل باور کرد. در قرآن می‌فرماید: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 75) پردهٔ همهٔ آسمان‌ها و زمین را از برابر ابراهیم برداشتم و ملکوت عالم را به او نشان دادم تا به این درجهٔ عجیب یقینی رسید. این‌قدر یقین او بالا بود که نه در بیداری و نه با گوش، بلکه در خواب «أَری فِی الْمَنَامِ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 102) بود که به او گفتم بچه‌ات را قربانیِ من کن. صبح بچه را برد تا قربانی کند، اما من قربانی‌نکرده قبول کردم. 

 

این یقین است! اگر من از این خواب‌ها ببینم، می‌گویم خواب است؛ چون نه یقین شهودی دارم و نه یقین کشفی. از من هم نمی‌خواهند، چون در قدوقوارهٔ من نیست؛ مگر اینکه به یکی از اولیای الهی تبدیل بشوم و درِ قلبم به‌طرف یقین شهودی و کشفی باز بشود. اگر باز شد، قدرت عجیبی پیدا می‌کنم!

 

روایت عجیب و فوق‌العاده‌ای دراین‌زمینه بخوانم که سنی‌ها هم نقل کرده‌اند؛ رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «لَولَا تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» اگر دل‌های شما که جای باور است، مرتع حیوانات خطرناکی مانند ریا، حسد، کبر، دورویی، نفاق، عُجب و بخل نبود؛ اگر دلتان از این حرف‌ها آزاد بود و در آن باز بود، هرچه من می‌شنیدم، شما هم می‌شنیدید و هرچه من از پشت پرده می‌دیدم، شما هم می‌دیدید. اما دل ما گرفتار و شلوغ است! چراگاه حیوانات عجیب و غریبی است!

 

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوست 

گفت در آن دوست چیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفت اگر دوستی، از چه در این پوستی؟ 

دوست که در پوست نیست، گفتمش ای دوست، دوست

گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است

ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

در چو به رویَم گشود، جملهٔ بود و نبود

دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست

 

کلام آخر؛ این‌قَدَر بابا دلم را خون مکن

خیلی حیفم می‌آید که با بحث دقیق امشب، این جمله را از امام صادق(ع) نقل نکنم. امام صادق(ع) می‌گویند: «لَم يُشْرِكْ بِاللَّه طَرْفَةَ عَيْنٍ ابَداً» هر سه یقین حکمتی، یقین شهودی و یقین کشفی به‌طور کامل در اکبر ما بود. از زمانی که از مادر به‌دنیا آمد تا روز عاشورا، یک چشم به‌هم‌زدن هم از پروردگار جدا نبود. حالا متوجه شدید که ابی‌عبدالله(ع) داغ چه سرمایه‌ای را در کربلا دیدند!

پس بیامد شاه اقلیم الست ×××××××× بر سر نعش علی‌کبر نشست

سر نهادش بر سر زانوی ناز ×××××××گفت ای بالیده سرو سرفراز

ای درخشان‌اختر بُرج شَرَف ×××××× چون شدی سهم حوادث را هدف

ای به طرف دیده خالی جای تو ×××××××× خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست ××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم ××××××× نک به‌سوی خیمهٔ لیلا رویم

این‌قَدَر بابا دلم را خون مکن ×××××××× زادهٔ لیلا مرا مجنون مکن

 

-دعای پایانی

«اللّهُمَّ اغْفِر لَنا وَ لِوالدینا وَ لِقِراباتنا وَ لِمَن وَجَبَ حَقُه عَلَیْنا»

خدایا! یقین کامل به ما و نسل ما عنایت فرما. 

خدایا! دشمنان ما را ذلیل و زمین‌گیر کن. 

خدایا! بیماران ما را شفا بده. 

خدایا! مشکلات این مردم پرقیمت و باارزش را برطرف کن.

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما قرار بده.

برچسب ها :