جلسه ششم شنبه (26-5-1398)
(اصفهان بیت الاحزان)0
عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ناشناخته بودن حقیقت معارف اهلبیت(علیهمالسلام)
- اثبات وجود خداوند با عینک علم
- -چگونگی آفرینش شتر
- -کرویشکل بودن زمین و زندگی راحت بشر در آن
- -برافراشته بودن آسمان بدون هیچ تکیهگاهی
- -خلقت شگفتانگیز مورچه
- -تولید شیری گوارا از لابهلای سرگین و خون حیوان
- -بدن بینظیر و حیرتآور انسان
- -قدرت بالای مورچه در حمل بار
- امکان رستگاری ابدی در پیوند دائمی با وجود خداوند
- -اتصال همهٔ عالم بههم با رشتهٔ توحیدی
- برتری امیرالمؤمنین(ع) در یقین به وجود خداوند
- قدرت یقین در فراری دادن بدیها از انسان
- -نائل شدن چشم دل به رؤیت الهی با تصفیهٔ قلب
- کلام آخر؛ نالهها و شیون زنان در کنار گودال قتلگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ناشناخته بودن حقیقت معارف اهلبیت(علیهمالسلام)
نکات بسیار مهمی در بحث یقین گفته شد که به مناسبت نزدیک بودن به غدیر، نکتهٔ واقعاً فوقالعاده و اعجابانگیزی در رابطهٔ با یقین برایتان عرض میکنم. آیهای در جلسهٔ اول قرائت کردم که پروردگار میفرماید: «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 75). البته مسئلهٔ ملکوتیای که در این آیه و سورهٔ یس، «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ»، مطرح شده، حقیقتی است که واقعاً فرصت جداگانهای میخواهد تا بیان شود منظور از ملکوت چیست که در قرآن آمده است؟
نکتهٔ عظیم توحیدی در این ملکوت وجود دارد؛ به من اجازه بدهید که بحثش را برای وقت دیگری بگذارم. آیه میگوید: این ارائهٔ ملکوت آسمانها و زمین، راه را برای طلوع یقین در قلب ابراهیم باز کرد. حالا آن نکتهٔ بسیار مهم و شگفتانگیز این است: آیه میگوید پردهها را که برداشتم، ابراهیم بهطرف طلوع یقین در قلبش حرکت کرد. بزرگان دین نقل کردهاند که امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: «لو کشف الغطاء ازددت یقینا» اگر خدا همهٔ پردهها را از جلوی چشمِ سر، عقل و قلب من بردارد، به یقین من نسبت به او اضافه نمیشود. البته من نمیفهمم معنی این کلامِ امیر کلام چیست! چون ما نزدیک به آن حد هم نیستیم که بتوانیم لمس بکنیم.
این روایت را هم عنایت کنید که خیال ما را راحت کرده است: تحمل حرفها، روایات و بیانات ما را «لا یحتملها ملک مقرب ولا نبی مرسل» نه فرشتگان دارند که عمقش را بیابند ما چه میگوییم و نه انبیای مُرسل کشش آن را دارند. البته این بیاناتی که حضرت میفرمایند، مقصود شکیّات و مسائل غسل، وضو و تیمم، تجارت و حلال و حرام نیست. کل مردم کوچه و بازار که اینها را میفهمند. این معارف اهلبیت(علیهمالسلام) است که نه برای فرشتگان قابلتحمل است و نه برای پیغمبران غیر اولوالعزم که یکی همین جملهٔ امیرالمؤمنین است.
اثبات وجود خداوند با عینک علم
کتاب خیلی باارزشی به نام «اثبات وجود خدا»، نوشتهاند که نمیدانم الآن در بازار هست یانه! سیونه نفر از دانشمندان بزرگ غیراسلامی و یک دانشمند اسلامی در این کتاب مقاله دارند. این چهل مقاله را یک کتاب کردهاند و اسمش را «اثبات وجود خدا» گذاشتهاند. هر دانشمندی براساس دانش خودش ثابت میکند که جهان کارگردان دارد؛ آنکه استاد فیزیک است، با فیزیک و استاد شیمی با شیمی، گیاهشناس با گیاهشناسی، عالمشناس با عالمشناسی. خیلی کتاب پرباری است!
-چگونگی آفرینش شتر
اینها با این علمشان میگویند که ما با عینک علم، آنهم علم مهم، به این نتیجه رسیدهایم که عالم خدا دارد و به تعبیر دیگر میگویند: ما از پایین بالا را شناختیم، چون برای ما امکان از بالا نیست که بشناسیم؛ پس باید همینجوری که خود قرآن فرموده، در آفرینش شتر دقت کنیم. «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ»(سورهٔ غاشیة، آیهٔ 17) دقت نمیکنید که کیفیت شتر آفرینش چیست؟ هنوز هم جرثقیلی دقیقتر از شتر در جهان ساخته نشده و تمام دانش فیزیک در شتر جمع است. همهٔ حیوانات را ایستاده بار میکنند و اگر بخوابانند و بار کنند، بلند نمیشوند؛ ولی شتر را باید بخوابانند و از همهٔ حیوانها هم بیشتر بار برمیدارد. ساخت پای او بهگونهای است که در ریگزارها، رملها، علفزارها و تیغزارها بهراحتی راه میرود. هیچ احتیاجی ندارد که در کاشان راهیاش بکنند و تا کرمان در جادهاش علامت نصب بکنند تا بفهمد راست یا چپ نرود و مستقیم برود تا به کرمان برسد. او را بار میکنند و صاحبش هم بالای بار میخوابد. شتر، هم جاده را در روز درست میرود و هم در شب. در این میلیونها سالی که بهوجود آمده است، برایش جاده نکشیدهاند و علامتگذاری هم نکردهاند؛ ولی یکبار هم یک شتر راه را اشتباه نکرده است، چون میداند که باید در کویر حرکت کند. قبل از اینکه سفر شروع بشود، او را به کنار رودخانه، چشمه یا جوی میبرند و آب حدود ده روز خود را میخورد؛ چون میداند آب در کویر پیدا نمیشود. آب ده روز را در خودش نگه میدارد و هر مقداری که نیاز داشته باشد، به بدنش میدهد. شناخت خدا از پایین به بالا، یعنی شتر را ببین و بفهم که عالم خدایی دارد؛ عارفی میگفت(من خودم از او شنیدم، نه اینکه کسی نقل بکند): ما انسانها چقدر بدبخت و کوچک هستیم که پروردگار عالم خودش را با شتر به ما معرفی کرده است! یعنی شتر را ببین و بفهم عالم خدایی دارد. میگفت خیلی بدبخت هستیم!
-کرویشکل بودن زمین و زندگی راحت بشر در آن
البته این یک آیه از سورهٔ غاشیه بود؛ آیهٔ دیگر میفرماید: «وَ إِلَى الْأَرْضِ کَيْفَ سُطِحَتْ»(سورهٔ غاشیة، آیهٔ 20)، زمین کرویشکل است، ولی کف کل این کره سنگ نیست و اگر کف کل کره سنگ بود، نمیشد تا شصت، هفتاد، هشت، ده، سه، دو یا یکمتری آن هم یککیلو سبزی بکارند، نمیتوانستند یک نهال در آن بنشانند و یک علف درنمیآمد. خدا میگوید زمین را نگاه بکنید و ببینید با اینکه کروی شکل است، چگونه آن را پهن کردهام؛ البته نه پهنای مربع یا مستطیلشکل، بلکه پهنایی به آن دادهام که شما میتوانید در این پهنا خانه بسازید، چشمه و قنات دربیاورید، خیابان بکشید و ساختمان بسازید. من تمام نیازهای شما را در این زمین آماده کردهام و سطحی را به زمین دادهام که پاسخ همهٔ نیازهای شما را میدهد. هر کسی هم باشید، چه بد و چه خوب، عرقخور و قمارباز یا نماز شبخوان باشید، همین که یکمشت دانه را روی این زمین بپاشید، به شما محصول میدهد.
-برافراشته بودن آسمان بدون هیچ تکیهگاهی
در این آیه هم میفرماید: «وَ إِلَى السَّمَاءِ کَيْفَ رُفِعَتْ»(سورهٔ غاشیة، آیهٔ 18)، به آسمانها دقت نمیکنید که میلیاردها ستاره و میلیونها کهکشان را چه قدرتی بالای سر شما برده و نمیافتد. حالا شما یک ریگ را بلند کن و در هوا بینداز، برمیگردد؛ اما خورشید ششمیلیارد سال است که روی سر مردم نمیافتد! نه با زنجیر بستهاند و نه با طناب، رهاست و میگردد، ولی نمیافتد. ستارهها و منظومهٔ شمسی هم نمیافتند! دقت نمیکنید چه کسی اینها را بالا برده، چگونه در آن بالا نگه داشته و چگونه در بالا هم دور خودشان میگرداند و هم مجموعاً میگردند. «وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 40) این خداشناسی از پایین به بالاست.
-خلقت شگفتانگیز مورچه
دربارهٔ حیوانات هم غوغا کرده است! قرآن مجید کتاب حیوانشناسی نیست، ولی میخواهد توحید را از پایین به بالا به مردم نشان بدهد. یک سوره به نام مورچه -سورة النمل- است. مورچهها قبیلهٔ بسیار منظمی هستند که خیلی عاشقانه با همدیگر زندگی میکنند. لانهشان را کف زمین میسازند و جوری میسازند که اگر صد سال سیل بیاید، سیل وارد لانه نشود. در مهندسی بینمونه هستند! بعد هم چهار طبقه زیرِ زمین ساختمان میسازند و برای دفن اموات هم طبقهٔ آخر را ساختهاند؛ یعنی نمیگذارند مردهشان روی زمین بماند. همینجوری که مورچهها در حال حرکت هستند، هر جا مردهای از خودشان ببینند، احتراماً برمیدارند و به طبقهٔ چهارم لانه میبرند و خاک میکنند. یک طبقه هم دانشگاه تربیت نوزادان است؛ یعنی آنها معلم دارند و اینها را تربیت میکنند. یادشان میدهند که چگونه زیست کنید. یک طبقه جای کارگران و یک طبقه هم انبار غذاست؛ هم حبوبات و هم گوشت دارند. گوشت را اول تابستان در لانه میبرند و چند ماه به تناسب محیط سالم نگه میدارند؛ یعنی گوشت نمیگندد و بو نمیگیرد. مورچه چه عقلی دارد؟! مگر چقدر قد دارد؟! پروردگار عالم اینهمه دانش را کجای مورچه قرار داده است؟! با دیدن مورچه خدا را ببین! این توحید از پایین به بالاست.
-تولید شیری گوارا از لابهلای سرگین و خون حیوان
قرآن سورهٔ کاملی برای زنبور دارد و چند آیه پشتسرهم برای قاطر، الاغ، اسب، گوسفندان، بزها و چهارپایان دیگر دارد. در این چند آیهٔ دنبال هم، من فقط یک مسئلهاش را میگویم؛ وگرنه اگر بخواهیم آن چند آیه را بخوانیم که هشت، نه یا ده کتاب باید دربارهٔ حیوانات و حشرات روی میزم بگذارم و مطالعه بکنم، بعد بیایم و برای شما بگویم. دنیای نباتات و حیوانات دنیای عجیبی است! من یکی از این چند آیهٔ سورهٔ مبارکه نحل را میگویم؛ پروردگار میگوید: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 66). من از بین سِرگین و فرث، همین سرگینی که از پشت حیوانات میریزد و رنگش هم زرد است؛ البته بوی آن برای عدهای بد است، عدهای هم نه! کشاورزان یا گوسفندداران به بوی سرگین عادت دارند. خداوند میگوید: منِ خدا از بین سرگین که زرد است و خون که رنگ عقیقی دارد، از خون بدن گوسفند، گاو و دیگر حیوانات و سرگین داخل بدنشان، شیر روان، خوشرنگ و خوشگوار به شما میدهم. حالا این دنیا یککیلو سرگین را در یک کارخانه ببرد و نیمکیلو خون هم با آن قاتی کند، اگر توانست یک قطره شیر درست بکند! مردم دنیا از زمان آدم تا حالا، فقط عادت کردهاند که سینهسپر بکنند، عربده بِکِشند و منم بزنند و ماییم بزنند. همین حرفهایی که میبینید همیشه هست؛ یا من میگویند یا ما. چه خبرتان است! کنار این من و ما، یک خدا هم بگو، اما نمیگویند! پروردگار کسی را هم در دنیا اجبار نمیکند؛ فرهنگ مردم، یا من است یا ما؛ ملت ما، قوموخویشهای ما، رفقای ما! ای کاش این دو لغت از فرهنگ مردم حذف میشد. شناخت خدا از لابهلای سرگین و شیر، یعنی شناخت از پایین به بالا.
-بدن بینظیر و حیرتآور انسان
شما بدن خودتان را نگاه بکنید؛ این بدن موی واحد ندارد، یعنی موها هیچکدام شکل و قد همدیگر نیست و طول و عرض همدیگر را ندارد. موی صورت یک نوع موست، موی زیر بغل یک نوع موست، موی سر یک نوع مو است. استخوانها هم همینطور هستند؛ بعضی از استخوانها ثابت و بسیار قوی، بعضیها هم متحرک است که اگر این تحرک در استخوانها نبود، کسی نمیتوانست یک خط در این عالم بنویسد. انگشتهای دست و پا دارای حرکت است. در قسمت کلهٔ ما یک چشمهٔ تلخ کار میکند که در گوشمان است، چشمهٔ آب شور کار میکند که در چشم ماست؛ چشمه آب شیرین کار میکند که در دهانمان است. آخر این من من چیست؟ چهچیزی داری که میگویی من؟! مال من، صندلی من، وکالت من، وزارت من، سلطنت من، ریاست من، علم من! چرا اینقدر دروغ میگویی؟ مِلکیت هیچچیزی در جهان برای کسی نیست و همه از ناحیهٔ وجود مقدس اوست.
-قدرت بالای مورچه در حمل بار
همهٔ اینها میگویم که بتوانم جملهٔ امیرالمؤمنین(ع) را معنی بکنم که اگر بتوانم معنی کنم! خیلی جالب است که همین مورچه(من در هفت هشت کتاب دیدم) وقتی سلیمان به منطقهٔ مورچگان رسید، قرآن میگوید «واد النمل»؛ اولاً قدرت مورچه خیلی بالاست و یکبار هم نگفته من! هشتاد برابر وزن خودش را از بیابان میکشد و به لانه میبرد، اما ما نمیتوانیم یک برابر وزن خودمان را بلند کنیم. حاجخانم به من میگوید این چمدان را دم در بگذار تا ماشین به گاراژ ببرد، میگویم این پنج تومان، به یک عَمَله بگو ببرد؛ من نه کمرش را دارم و نه پیوندهای استخوانیام اجازه میدهد! اما مورچه هشتاد برابرِ وزن خودش را میبرد. برای تأمین گوشت سهچهارماههٔ زمستان میگردد و این که ما در قدیمها پینهدوز میگفتیم، همان که پَر قرمز و دانههای سیاه دارد، اینها را میآورد، یک ماده کَرَخکننده بهاندازهٔ بسیار دقیق به اینها میزنند، در حدی که نمیرند و زنده بمانند، ولی نتوانند فرار کنند؛ یعنی مورچه اینقدر حالیاش است که اینقدر مادهٔ کرخکننده به پینهدوز بزند که فقط نتواند پرواز بکند و بماند. اینها را به چرا میبرند و رسیدگی میکنند، گوشتدار و پروار که شدند، در لانه قربانی کرده و گوشتشان را کنسرو میکنند که تا ششهفت ماه صددرصد سالم میماند و مواد افزودنی هم نمیزنند. چهکار میکنند؟!
امکان رستگاری ابدی در پیوند دائمی با وجود خداوند
برادران و خواهران، از خدا غفلت نکنیم! دو منبر در طول سال برویم و اسم خدا را بشنویم؛ بیاییم مستقلاً و بدون این آخوند و آن آخوند، این مجلس و آن مجلس، دائم با وجود مقدس پروردگار پیوند داشته باشیم. ما یک معده داریم؛ مردم هشتاد سال با این معده میخورند و هضم میکنند، زندگی میکنند و چاق و لاغر میشوند. این معده ضخامت زیادی ندارد و ضخامتش میلیمتری است. این معده دائم اسید تولید میکند تا گردو، بادام یا کباببرگی که مردم میخورند، با این اسید حل و نرم بکند، بعد به یک مادهٔ رقیق تبدیل بکند. این اسید نود سال دائماً میپاشد، ولی میلیمتر ضخامتِ معده را سوراخ نمیکند؛ اما اسید را دربیاور روی تکهای آهن بریز، ببین چه میشود!
گاهی معدهمان را نگاه کنیم، گاهی پلکها را نگاه کنیم که اگر شب بسته نمیشد و ما خواب بودیم، حشرات چشمهای ما را سی سال پیش خورده، التماس دعا گفته و رفته بودند؛ اگر این مادهٔ تلخ در گوش ما نبود، هر هزارپا و سوسکی وقتی ما خواب بودیم، وارد گوش میشد و همهٔ آنجا را میخورد؛ اگر زورش هم میرسید، آنجا را سوراخ میکرد و به سراغ مغز میرفت، خوشمزهترین غذا را میخورد. چطور ما هشتاد سال شبها خواب هستیم و گوشمان باز است، اما هیچ حشرهای نمیتواند داخل برود؟! در این دستگاه چه خبر است؟! بچه که از مادر بهدنیا میآید، ششهفت ماه نرمترین و روانترین غذا، یعنی شیر را میخورد؛ این بیستوچند دندان که مثل سنگ است، از کجای شیر در دهان چیده و ثابت میشود؟ اینها را نباید توجه کرد؟! یعنی یک ماه رمضان و یک محرّم و صفر به یاد خدا باشیم و همین؟! «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثيراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 45)، همواره به خدا توجه داشته باشید تا به رستگاری برسید؛ نه سالی یک ماه، سالی چند شب، سالی چند تا صبح، بلکه مسئلهٔ توحید را جدی بگیرید!
-اتصال همهٔ عالم بههم با رشتهٔ توحیدی
سلیمان وارد وادی نمل، یعنی محل زندگی مورچگان شد که نوشتهاند در آن لانهای که از بغلش رد شد، صدهزار مورچه زندگی میکردند. گردانگردان بودند تا به رئیس کل برسد؛ وقتی وارد شد، رئیس کل دید که همهٔ مورچهها پخش هستند، فریاد زد: «يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا يَحْطِمَنَّکُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 18). اینکه قرآن است و قصه نیست! ای صدهزار مورچهای که زیر نظر من هستید، همه در لانه بروید؛ مبادا سلیمان با این لشکری که حرکت میکند، به بدنتان بکوبد و شما را له کند. همه در لانه دویدند، سلیمان رئیس مورچهها، اعلیحضرت و رئیسجمهورشان را صدا زد. مورچه از سلیمان اسم برد؛ یعنی خدا اینقدر به اینها شعور داده که انبیا را میشناسند و اسمشان هم بلد هستند. این متن آیه است: «ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا يَحْطِمَنَّکُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ». مورچه میشناخت که اسم سلیمان را برد.
سلیمان هم صدایش کرد و گفت: مگر من پیغمبر نیستم؟ مورچه گفت: چرا هستی. سلمان گفت: مگر من عادل نیستم؟ مورچه گفت: چرا هستی. سلیمان گفت: مگر من اهل محبت و رحمت نیستم؟ مورچه گفت: چرا هستی. سلیمان گفت: تو مرا ظالم نمیدانی؟ چرا به مورچهها گفتی در لانه بروند که مبادا لشکر سلیمان شما را له کنند؟! مورچه گفت: سلیمان من حرف خودم را برای تو ترجمه کنم. تمام این صدهزار مورچه اهل توحید هستند، «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»(سورهٔ تغابن، آیهٔ 1). این مورچهها تا حالا حَشَم و لشکر و ارتش و سازوبرگ ندیدهاند و اولینبار است. منظور من این نبود که شما روی گردهٔ مورچهها پا میگذارید و نابودشان میکنید، بلکه من اینها را داخل فرستادم تا این یک ساعتی که شما رد میشوید، با تماشای شما از خدا غافل نشوند. نکند مرا در قیامت وارد بکنند و بگویند تو نسبت به کل عالم، غریبه و بیگانه هستی؛ اما تمام عالم با رشتهٔ توحید بههم وصل هستند.
برتری امیرالمؤمنین(ع) در یقین به وجود خداوند
به سراغ حرف امیرالمؤمنین(ع) بروم. این کتاب اثبات وجود خدا بود که با مقالات چهل دانشمند بزرگ جهان نظام دادهاند، به ما یاد میدهند توحید را از پایین به بالا بشناسیم؛ چون اهل این نیستیم که از بالا بشناسیم. آیهای دربارهٔ ابراهیم(ع) است که میگوید: ما از ملکوت سماوات و ارض پرده برداشتیم تا ابراهیم در جادهٔ یقین قرار بگیرد. آنوقت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر پردهٔ تمام مُلک و ملکوت عالم، همهٔ آسمانها، زمین و سیارات را از جلوی چشم من بردارند، بر یقین من به خدا اضافه نمیشود. این توحید از بالاست. من چهکار به شتر و گاو و گوسفند و مورچه دارم که اینها را عَلَم بکنم و بگویم: مورچه، تو دلیل بر وجود خدا هستی! خود پروردگار دلیل من بر وجود خداست، نه شتر و گاو و خر، نه درخت و شیر.
خیلی عجیب است! یکجا از جلوی چشم آدم پرده را میکِشند، آدم چیزهایی را میبیند و میگوید «الله اکبر، لا اله الا الله» در این اتاق چه خبر است؟! امیرالمؤمنین(ع) میگویند:اگر پردهٔ کل عالم را از جلوی چشم من بکشند، یکذره به توحید و ایمان من اضافه نمیشود.
قدرت یقین در فراری دادن بدیها از انسان
حالا یقین در هر دلی که بیاید، تمام حسنات را با خودش میآورد و تمام سیئات را از آن دل فراری میدهد. قدرت یقین با قدرت ایمان فرق میکند؛ قدرت ایمان کمتر از یقین است. وقتی یقین میآید، حسد نمیماند؛ چطور میشود کسی که یقین دارد، به حسد هم آلوده باشد! در حالی که قرآن مجید به پیغمبر(ص) میگوید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»(سورهٔ فلق، آیهٔ 1) و در آخر سوره میگوید: «وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»(سورهٔ فلق، آیهٔ 5) یعنی حبیب من، حسود شرّ است.
کسی که یقین دارد، خیر است؛ چون یقین همهٔ خوبیها را میآورد. یقین که میآید، کِبر و منیّت فرار میکند. چون آدمی که به یقین میرسد، این حقیقت را لمس میکند: «عظم الخالق فی انفسهم و صغر ما دونه فی اعینهم» فقط خدا را بزرگ میبیند و غیر از خدا را کوچک میبیند، هرچه میخواهد باشد؛ کبر، حسد و منیّت میرود و دیگر موج در روح آدم زده نمیشود که بهخاطر آن موج، یکی را از سر کارش بیکار کند، برای یکی پاپوش درست بکند، از حقوق یکی کم بکند بهخاطر اینکه دیر سلام کرده است یا یکی را بکوبد بهخاطر اینکه از قیافهاش خوشش نمیآید. اینها در اهل یقین نیست.
یک روز به آیتاللهالعظمی بروجردی گفتند: روحانیای در فلان شهر هست که نمیگذارد مردم مقلد شما بشوند و میگوید من ایشان را به هیچ عنوان اعلم نمیدانم و نمیگذارد مردم سهم امام خودشان را خدمت شما بفرستند. آقای بروجردی فرمود: قبل از اینکه شما بگویید، من از این جریان خبر داشتم. گفتند: چرا کاری نمیکنید؟ فرمود: برای چه کاری بکنم؟ من دربارهٔ او تحقیق کردم و دیدم این آخوند برای دین مردم سودمند است، نباید به او دست زد؛ حالا با من بد است و دلش میخواهد با من بد باشد، اطلاعیه بدهم و آبرویش را ببرم، نماینده بفرستم که بیرونش بکنند؟ از من خوشش نمیآید، اما برای خدا کار میکند، زحمت میکشد و برای مردم سودمند است. گفتند: مردم آنجا که شما را شناختهاند، دیگر پولی به او نمیدهند و یکخرده لَنگ است. فرمود: لَنگ نیست؛ چون من یکنفر را مأمور کردهام که بهاندازهٔ خرج طبیعی ماهیانهاش به او پول بدهد و نگوید من فرستادهام و گفتهام تا آخر عمرم، اگر او زنده بود و من زنده بودم، پول را حواله بکنید و نفهمد من حواله کردهام. پول برای من نیست و برای امام زمان(عج) است. مَن در کار نیست! من حواله کردهام، برای چه من؟! پول برای امام زمان(عج) و روزیِ یک آدم عالمِ خدمتگزار است، به او بدهید.
-نائل شدن چشم دل به رؤیت الهی با تصفیهٔ قلب
یقین آدم را خیلی تصفیه و پاک میکند؛ بعد که آدم پاک شد، از طریق چشم دل به رؤیت الهی نائل میشود و تحولات عجیبی در درون، برون، زندگی، معاشرت و بقیهٔ امورش اتفاق میافتد. یقین همهٔ خوبیها را میآورد، همهٔ بدیها را هم بیرون میریزد و آدم قلبی پیدا میکند که «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ × إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(سورهٔ شعراء، آیات 88-89). من برای خودم غصه میخورم که روی پروردگار، وجه الله و توجه پروردگار بدون یکلحظه قطع شدن، متوجه من است؛ ولی من الحمدلله سالی یکی دو بار، اگر متوجه او بشوم! با او هم زشت عمل میکنم؛ مثلاً برای دو ریال منفعت بردن بیشتر، ده دفعه به مشتری میگویم: بابا قیمت این است، بالله! والله! به خدا! به علی قسم! قیمت این است. چقدر ارزش پروردگار را برای دو ریال پایین میآورم! اما او نان کسی را قطع نمیکند و درِ رحمتش را به روی کسی نمیبندد. گاهی هم ملائکه از کوره در میروند(در روایت داریم) و به پروردگار میگویند: بس است دیگر، او را بزن؛ اینهمه بازی درمیآورد و جفتک میاندازد، خدایا چرا اینقدر راحت هستی؟ خطاب میرسد: فرشتگانم، منتظر توبهٔ او هستم و هیچچیز دیگری هم نمیخواهم. برای چه بزنم؟ بندهام است، ضعیف و کمظرفیت است، بالاخره ممکن است با آیهای، روایتی یا حادثهای بیدار بشود؛ ملائک میگویند: حالا اگر بیدار شد، او را چهکار میکنی؟ خطاب میرسد: اگر بیدار شد که همهٔ گناهان گذشتهاش را میبخشم و کاری با او ندارم.
کلام آخر؛ نالهها و شیون زنان در کنار گودال قتلگاه
یار را روی دل بهسوی من است ×××××××××××× منبع لطف روبهروی من است
نظر لطف هر کجا فکنم ××××××××××× گوشهٔ چشم او بهسوی من است
هر کجا فتنهای و آشوبی است ××××××××××××××× آن صدایی ز های و هوی من است
نالهای گر ز خستهای شِنوی ××××××××××××××× شرح احوال تو به توی من است
سخنم گفتوگوی اوست مدام ×××××××××××××× سخنش نیز گفتوگوی من است
سختترین لحظه، البته از نظر طبیعی و نه توحیدی، برای زینب کبری(س) وقتی بود که دیگر ابیعبدالله(ع) به میدان حرکت کردند. ذوالجناح آرامآرام دور میشود، دختر زهرا(س) روی خاک نشست و گفت:
کجا رفتی که رفت از دیدهام دل ×××××××××××× بهدنبال غمت منزل به منزل
کجا رفتی که خونم خورد هجران ×××××××××××× کجا رفتی که کارم گشت مشکل
الا ای همنشین من کجایی ××××××××××× نمیپرسی چرا حال من و دل
به دریایی فکند این خویشتن را ×××××××××××× که از آن موجی نمیآید به ساحل
من در اینجا از قول امام ششم(ع) نقل کنم؛ دو سهبار هم به این روایت چندصفحهای مراجعه کردم که یقین داشته باشم برای مردم چه میگویم! امام صادق(ع) میگویند: در خیمهها نشسته بودند که صدای شیههٔ اسب را شنیدند؛ 84 زن و دختر با پایبرهنه بیرون ریختند. روایت ندارد که دور اسب را گرفتند، امام صادق(ع) میگویند: وقتی زن و بچه بیرون ریختند، اسب از جلو و این زن و بچه با پای برهنه از دنبال، در حالی که موهای سرشان را میکَندند و به صورت و سینه لطمه میزدند. وقتی همه با هم و با پای برهنه وارد میدان شدند، این منظره را دیدند: «و الشمر جالس علی صدره علیه السلام» با آن بدن سنگینش روی سینهٔ مجروح ابیعبدالله(ع) نشسته بود.
من بقیهٔ مطالب را نمیگویم؛ نمیتوانم بگویم! برای روز عاشورا میگذارم که بگویم در گودال چه خبر شد! یک رفیق من با من کربلا بود، کنار حرم ابیعبدالله(ع) میخواند و میگفت:
زبانم لال چه خبر است ته گودال ××××××××××× زبانم لال چقدر شلوغ است ته گودال
جن و ملک بر آدمیان گریه میکنند ×××××××××× گویا عزای اشرف اولاد آدم است.
اصفهان/ بیتالاحزان/ دهه دوم ذیالحجه/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی ششم