جلسه هفتم یکشنبه (27-5-1398)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- امیرالمؤمنین(ع)، جامع همهٔ ارزشها
- فضایل بیشمارهٔ امیرالمؤمنین(ع)
- ارزشهای وجودی امیرالمؤمنین(ع) در حد کمال
- -حقیقت معنایی بیعت در قرآن مجید
- -شیعه، متفاوت در اخلاق و رفتار
- -بعثت خاص رسول خدا(ص) برای امیرالمؤمنین(ع)
- -ماهیت یکسان اطاعت از رسول خدا(ص) و خداوند
- -تمسک رسول اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) در قیامت
- یقین به خداوند، ویژگی مهم امیرالمؤمنین(ع)
- علی(ع)، جلوهای کامل از ربوبیت الهی
- کلام آخر؛ گریهٔ بر ابیعبدالله(ع)، نشانهای از مؤمن
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امیرالمؤمنین(ع)، جامع همهٔ ارزشها
نهتنها یقین امیرالمؤمنین(ع) به حقایق عالم در اوج کمال بود، بلکه همهٔ اوصاف و ارزشهای وجودی او اینگونه بود. ما اگر بخواهیم امیرالمؤمنین(ع) را در یک جمله معرفی بکنیم، باید بشود حضرت را با جملهای معرفی کرد که شاید چندهزار سال پیش علمای علم منطق گفتهاند. آنها میگویند: تعریف باید منطقی باشد، بعد خودشان معنی میکنند و میگویند تعریف از هرچه و از هر که باید جامع و مانع باشد. امیرالمؤمنین(ع) بالاترین مصداق این تعریف است؛ یعنی ایشان جامع همهٔ ارزشها و فاقد همهٔ نقصها و عیبها بودند. انسان کمالی را در وجود مقدس او گم نمیدید و عیب و نقصی دیده نمیشد. رسول خدا(ص) آنوقتی که این مطلب را فرمودند، باید امیرالمؤمنین سیساله نشده و یک جوان بودند، فرمودند: اگر تو را آنگونه معرفی کنم که هستی، میترسم مردم بعد از مرگ من تو را عبادت کنند.
پیغمبر اکرم(ص) این چندصد روایت را که دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند، هم اهلسنت و هم شیعه نوشتهاند. بهترین مدرکش هم کتاب «احقاق الحق» است که نزدیک چهل جلد است. شما در این کتاب که از مهمترین کتب اهلسنت است، ارزشهای امیرالمؤمنین(ع) را از زبان پیغمبر اکرم(ص) میبینید. کتاب دیگری که قبلاً یازده جلد بود، اما بعد از برچیده شدن حکومت بعثی عراق، توانستند به آن کتابخانهٔ بستهشده راه پیدا کنند و بقیهٔ جلدهایش که خطی هم بود، چاپ کردند و هجده جلد شد، کتاب جهانی «الغدیر» است. کتاب دیگری هم به نام «عَبَقات» هست که در هند نوشته شده، شصت جلد است و فقط دربارهٔ اظهارنظرهای پیغمبر(ص) دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) است. ما اگر بخواهیم آن شصت جلد را بخوانیم، باید همهٔ عمرمان را بگذاریم و کار دیگری نکنیم. مؤلف این کتاب چه توفیق عظیمی داشته که این شصت جلد را فراهم کرده است!
فضایل بیشمارهٔ امیرالمؤمنین(ع)
براساس همین روایات است که ارزشهای امیرالمؤمنین(ع) بیان شده و شعرای عرب و غیرعرب در مدح حضرت وارد شعرگویی شدهاند؛ تکبیت، غزل، قصیده، مُسدّس. انواع شعرها را عالمانه هم گفتهاند؛ چون بیشتر گویندگان این اشعار، عالم و فیلسوف و حکیم بودند.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ××××××××××××××× که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
خود این شعر هم برمبنای یک روایت است که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: اگر جن وانس جمع بشوند، درختان قلم و دریاها مرکّب بشود، نوشتن فضایل تو تمام نمیشود! البته من این روایت را در جلسهٔ خیلی مهمی در تهران تفسیر و شرح بسیار دقیقی دادم که مردم بتوانند روایت را باور بکنند و نگویند حالا همهٔ ارزشها را شماره بکنید؛ مثلاً بنابر تدوینی که خواجه عبدالله انصاری در کار دیگری کرده، هزار فضیلت بشود. البته تدوین خواجه در مسائل اخلاقی، عرفانی، عبادتی و فکری به نام «منازل السائرین» است که برای قرن چهارم است. وی هزار منزل انسانیت را در آنجا ردهبندی کرده و خیلی هم زحمت کشیده که تقریباً 1100 سال پیش، آدم منازل سلوک را اینجوری از آیات و روایات و حقایق رده بندی بکند. خیلی مهم است! حالا یکی بگوید دیگر بیشتر از این هزارتا که نمیشود و هرچه هم فکر بکنیم، نمیتوانیم اضافه بکنیم؛ اما این نیست و واقعیت دیگری است که آدم را بهتزده میکند. چون هر ویژگی امیرالمؤمنین(ع) در نبوت انبیا، ولایت کلیهٔ الهیه، عقل کامل و قرآن مجید دارد که وقتی تجزیهاش میکنیم، از شماره بیرون میرود؛ یعنی دیگر اگر جن و انس با قلم زدن در دریاها مرکّب بشود و بنویسند، از عهدهاش برنمیآیند. شاعر عربی میگوید:
هیهات أن یأتی الزمان بمثلک ×××××××××× إن الزمان بمثلک لعقیم
«فکر نکنید که یک علی دیگر هم در جهان بهوجود میآید؛ هیهات! اصلاً بعید است که روزگار مانند تو را بیاورد. همانا ثابت است که روزگار از آوردن مانند تو عقیم است و بعد از آمدن تو نازا شده است.
ارزشهای وجودی امیرالمؤمنین(ع) در حد کمال
تمام ارزشهای وجودی او در حد کمال بوده و در این نسخهٔ الهیه نمیشود نقص و عیبی پیدا کرد. بعضی از روایات پیغمبر(ص) حالا برای من قابلفهم نیست؛ اما میگویم، شاید کسی در این مجالس مذهبی باشد و درک بکند. خود پیغمبر(ص) هم یک سخنرانی دارند که میفرمایند: خدا رحمت کند کسی که سخنان من را بشنود، حفظ و عمل بکند، «و رُبّ حامل فقه الی من هو افقه منه» چهبسا من حقیقتی را بگویم و یکی هم بشنود، بعد حقیقت شنیده را جای دیگری بگوید؛ حالا خودش نفهمیده باشد، ولی برای آنکه میگوید، بفهمد. چه بسا یکنفر حقیقتی علمی را میشنود و به کس دیگری انتقال میدهد که از خودش بالاتر و فهمیدهتر است، او میشنود و میفهمد.
این روایت را نقل کردهاند؛ حالا خود شما بزرگواران ببینید که چطوری میتوانید در باطن و ذهنتان حل بکنید. من قبل از این روایت باید ده دقیقه تا یکربع بگویم پیغمبر(ص) چه کسی بوده است؛ اما میترسم وارد آن بشوم، بعد هم دیگر نتوانیم از این مسئله دربیاییم. دو سه آیه از قرآن دربارهٔ پیغمبر(ص) میخوانم که این آیات هم آیات عجیبی است.
-حقیقت معنایی بیعت در قرآن مجید
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ»(سورهٔ فتح، آیهٔ 10) اینهایی که به اسلام، دین، ایمان و توحید میآیند و با تو بیعت میکنند؛ یعنی متعهد میشوند که ما دین را قبول کردیم، عمل هم میکنیم و حلال و حرام را احترام میکنیم، این بهمعنی بیعت است. بیعت در قرآن مجید، بهمعنی دست دادن نیست؛ بیعت یعنی بهعهدهگرفتن حقیقتی، حالا از هر کسی. همین جوانهایی که زنی عقد میکنند، این یک نوع بیعت است؛ یعنی خانم! من به تمام اخلاق انسانی در شوهر بودنم به تو تعهد شرعی میدهم و آن خانم هم که بله میگوید، به آن مرد میگوید من هم تمام مسائل اخلاقی وانسانی را در زندگیام نسبت به تو تعهد میدهم. این معنی بیعت است و بیعتشکنی خیلی کار زشتی است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام(ص) از بیعتشکنان جمل به ناکثین تعبیر کردند؛ یعنی اینهایی که بیعت کردند، حق را فهمیدند و به طرف مقابلشان تعهد دادهاند، ولی بسیار عمل زشتی کردند که بیعت را شکستند. لذا اسلام طلاق بیدلیل را اصلاً قبول ندارد و جزء مصادیق ظلم میداند. اینکه من یکدفعه به خانه بیایم و بگویم: خانم! من از قیافهات خوشم نمیآید؛ یا خانم بگوید: جناب! من از هیکل تو خوشم نمیآید؛ بیا از هم جدا بشویم. طلاق بیعلت که معصیت است، طلاق با علت شرعی هم پیغمبر(ص) میگویند: بدترین مکروه و کار زشتِ حلال پیش خداست؛ ما همین یکی را در حلالهای الهی داریم که مارک مکروه و ناپسند به آن زده شده است. طلاق امری ناپسند در پیشگاه خداست، اگر بهعلت شرعی باشد و به علت غیرشرعی ظلم است. ظلم به مرد و زن است! بعد هم، یک خانوادهٔ مسلمان شیعه و متعهد، خیلی زشت است که ناموسشان را شش- هشت ماه در این دادگاهها ببرند، بالا برو و پایین بیا؛ دختر هم جوان، تازه دو سال است ازدواج کرده، هزارجور چشم ناپاک هم این عروس را در پلهها و اتاقها دید بزنند، خوششان بیاید و هوسها پیدا بکنند. این اصلا با غیرت شیعه تناسبی ندارد.
-شیعه، متفاوت در اخلاق و رفتار
شیعه، دادگاه یعنی چه؟! شیعه برای دادگاه نیست، بلکه برای اهلبیت(علیهمالسلام) است. شیعه طبق روایاتمان، مهربان است و اهل دعوا و جنجال، بههمریختن، عربده کشیدن و ناسازگاری نیست. مرحوم صدوق هزارسال پیش، اوصافی که برای شیعه در روایات بیان شده، در قرن سوم به کتابی تبدیل کرده که «صفات الشیعه» نام دارد. شیعه آدم ارزان، رها، سرخود، خشمگین، بددهان، بدخوراک و از همه بالاتر و بالاتر، ائمهٔ ما میفرمایند: شیعه ما حرامخور نیست. نمیشود که آدم مثل یهودیها، مسیحیها، زرتشتیها، بوداییها، انگلیسیها و آمریکاییها حرام بخورد و بعد شیعه باشد! شیعه یعنی متفاوت از همهٔ ملتها در اخلاق، رفتار و کردارش. من اسم نبرم، به صلاح است. مرجعی داشتیم که بینمونه بود. بینمونه بود، یعنی بینمونه بود. آدم فوقالعادهای بود! 99 سال هم عمر کرد و در این مدت، احدی از خانوادهاش، شاگردهایش و علما، یک مکروه معمولی از او ندیدند تا از دنیا رفت. این شیعه است.
-بعثت خاص رسول خدا(ص) برای امیرالمؤمنین(ع)
حالا روایت را بگویم؛ ببینید برای شما ممکن است قابلهضم باشد. اهلسنت هم این روایت را نقل کردهاند و روایت خیلی مهمی است که اگر آدم بفهمد، عرش را سِیر کرده است. پیغمبر(ص) فرمودند: علی جان! بعثت و پیغمبری من برای ناس بوده و من بهصورت عام به تمام مردم جهان مبعوث به رسالت شدهام، اما برای تو یک نفر بهصورت خاص بوده است؛ یعنی خدا مرا یکبار برای کل مردم جهان تا قیامت انتخاب کرد و یکبار هم برای شخص تو انتخاب کرده است. واقعاً معنی این چیست؟
-ماهیت یکسان اطاعت از رسول خدا(ص) و خداوند
معنی بیعت را دقیقاً عنایت کردید؟ حالا عظمت پیغمبر(ص) را ببینید که در قرآن است: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ» کسانی که با تو بیعت میکنند، نه اینکه دست در دستت میگذارند، یعنی تعهد اخلاقی، انسانی و شرعی میدهند که پایبند به دین و قرآنت باشند و این پایبندی را نشکنند. این بخش آیه که روشن است، اما بخش دوم آیه که تمام کوههای عالم تحملش را ندارند! واقعاً اینکه قرآن میگوید: «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 21)، اگر من این قرآن را به کوهها نازل کرده بودم، از بار عظمت معنوی قرآن متلاشی میشدند.
جملهٔ اول آیه روشن است؛ کسانی که با تو نسبت به قبول دین، حلال و حرام، ایمان خدا و قیامت تعهد میکنند، «إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» «إِنَّمَا»(سورهٔ فتح، آیهٔ 10) یعنی نه غیر از این هست و نه تا قیامت شدنی است، همین یک حقیقت هست. آنهایی که با تو بیعت میکنند، با شخص خدا بیعت میکنند. جایگاه پیغمبر(ص) را ببینید! خیلی حرف است که خدای بینهایت و دارای صفات کمال، جلال، جمال، آفریننده و عظمت غیرقابل درک، پیغمبر(ص) را در قرآن بهجای خودش حساب بکند و بگوید با تو بیعت کردن، یعنی با خدا بیعت کردن. در آیهٔ دیگری میفرماید: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 80). این الف و لام «الرسول»، یعنی پیغمبر که یک نفر هم هست و رسول مفرد است. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ» کسی که از تو اطاعت کند، بهطور یقین از من اطاعت کرده است؛ یعنی اطاعت از تو با اطاعت از من یک ماهیت دارد و فرق نمیکند.
-تمسک رسول اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) در قیامت
این روایت چه روایتی است! این پیغمبر به امیرالمؤمنین(ع) میگویند: علی جان! تمام انسانهایی که وارد قیامت میشوند، هر کدام به چیزی متکی هستند و تمسک و توسل به چیزی دارند؛ یکی متکی به نماز، یکی متکی به روزه و یکی متکی به پولهایی است که خرج مستحق یا یتیم کرده، یکی متکی به دویست جلد کتابی است که نوشته؛ هر کسی وارد قیامت میشود، به چیزی متکی است و من در قیامت فقط متکی به تو وارد میشوم! نه به نمازم تکیه دارم، نه به روزهام و نه به این جنگها، فقط متکی به تو هستم. این یعنی چه؟! یعنی اگر خدا به من بگوید رسول من، در این 63 سال عمرت چهکار کردی؟ من به خدا نمیگویم نماز خواندهام؛ حالا نماز پیغمبر(ص) که یک رکعتش سنگینتر از نماز کل ملائکه و جن و انس است! من به خدا نمیگویم به نماز، روزه، جنگها و حج خودم اتکا دارم؛ اگر به من بگوید چهکار کردی، میگویم من علی را ساختم و همین برای من بس است. چقدر حرف در این است! آیا میشود فهمید؟! من که اصلاً حالیام نمیشود و خیلی برایم سنگین است!
یقین به خداوند، ویژگی مهم امیرالمؤمنین(ع)
حالا این امیرالمؤمنین(ع) که جامع همهٔ ارزشها و فاقد همهٔ نواقص بودند، یک ویژگیاش یقین بود که یقین را هم شنیدهاید گاهی علمی، گاهی شهودی و گاهی هم کشفی است. کار یقینش هم در آن حد بود که فرمودند(دیشب شنیدید): اگر خدا پرده از چهرهٔ تمام جهان باطن و ظاهر و غیب و آشکار کنار بزند و من به تماشای تمام حقایق هستی بنشینم، به یقینم نسبت به او اضافه نمیشود. آخر گاهی آدم مسئلهای علمی را میشنود، خیلی تحت تأثیر قرار میگیرد و میگوید «الله اکبر» از قدرت خدا؛ یعنی آدم یکخرده در ایمان به خدا بالا میرود. آدم را کنار برگ درخت سبزِ سیر توت میبَرند، میوه هم نیست و یک برگ است، شیرین هم نیست و یک برگ است، رنگشدهٔ عالم خلقت به ارادهٔ خداست؛ به آدم میگویند: بابا، پسرم، جوان، آقا، خانم، دخترخانم! این برگ سبز درون جعبه را نگاه کن. من دو سه تا از این برگها را برمیدارم، تو زیر آن را نگاه کن، چه میبینی؟ میگویی: کرمی میبینم که میلولد. میگویند این کرم را میبینی؟ یک کارخانه در وجودش است که نه روغنکاری میخواهد، نه عیب میکند، نه آچارکشی میخواهد و نه ابزارآلات الکترونیکی میخواهد. یک بدن خیلی نرم و یکمشت دندان خیلی کوچولو دارد که نمیشود دید! میگویند: این کرم برگ سبز سیر را میخورد، میخورد، میخورد و بعد به یک لحظهای میرسد که دیگر نمیخورد؛ یعنی میداند که دیگر نخورد. حالا که دیگر نمیخورد، این برگ سبزِ رنگِ سیر را از دهانش بیرون میدهد. حالا من ذرهای از این ابریشمی که رشته است، زیر میکروسکوپ بگذارم و تو نگاه کن که این کرم با دهانش از چندهزار نخی که بههم بافته، نخ نازکی درست شده است! یعنی خود این نخ نازک که به درد سوزنهای کوچک میخورد، خودش چندهزار نخ دیگر است. هنوز هیچ کارخانهای در عالم نیامده که اینجور ببافد و اسم این ابریشم است. از زمانی که انسان به کرهٔ زمین آمده تا حالا، هیچچیزی گرانتر از این در لباس پیدا نشده و هنوز هم ابریشم حرف اول را میزند. پسرم! اینها را دیدی؟ برگ توت شیرین نیست و برگ سبزِ پررنگ است، کرم دندان دارد و میخورد؛ سیر که میشود، چهکار میکند؟ کارخانهٔ وجودش که ابریشم سفید بیرون میدهد، محکمترین نخ است و خود این یک نخ از چندهزار تار دیگر تنیده شده است. چطوری میتَنَد؟
حالا به آنطرف برویم؛ چیزی را نشان میدهد که بیضیشکل است و میگوید اسم این، پیلهٔ ابریشم است. میدانی آن کرم کجا رفت؟ کرم اینقدر به دور خودش تنید تا اینکه یک پنجره و روزنه هم نگذاشت و الآن این کرم در آن پیله بر اثر نبود هوا، آب و غذا مرده است؛ ولی حالا بنشین، کارم و حرفم تمام نشده است. الآن این کرم در آنجا مرده، مدتی میگذرد و کرم پلاسیده و خشک میشود، یعنی دیگر علائم حیاتی در این کرم دیگر ندارد و یک پوست خشک است که اگر به آن دست بزنم، خاکستر میشود و از لای انگشتهایم میریزد. حالا این کرم خشک و پلاسیده را میبینی؟ کرمی که همهٔ دانشمندان میگویند هیچگونه علائم حیاتی ندارد! ده پانزده روز دیگر صبر کن؛ حالا ببین که پیله از داخل سوراخ میشود. همان پلاسیدهٔ خشک بهقدری زیبا پیله را از داخل سوراخ میکند؛ دقیق نگاه کن، همان است که بهصورت پروانهٔ ابریشم با زیباترین رنگها در پیله بوده است. پس این رنگآمیزیها را از کجا آورده است؟ پروانه بیرون میآید، پر میزند و به سراغ گلستان میرود؛ بعد آدم که میبیند، ده دفعه روی دستش میزند و میگوید عجب خدایی است، چهکار میکند، این خدا کیست و این چه قدرتی است؟! امیرالمؤمنین(ع) میگویند: پردهٔ کل حقایق عالم از جلوی چشم من کنار زده بشود، یقین من به خدا اضافه نمیشود! علی کیست؟! هنوز که دنیا نشناخته و نمیدانیم کیست! ما با دیدن یک کرم ابریشم با برگ درخت توت، پیله بستن، مرگ و پلاسیده شدن و بعد، تبدیل شدن همین جنازهٔ پلاسیدهشدهٔ خشک به پروانه، میگوییم یقیناً عالم خدایی دارد و تا حالا این خبر را نمیدانستم؛ اما امیرالمؤمنین(ع) میگویند کل پردهها را کنار بزنند، «ما ازدت یقینا» من به یقینم اضافه نمیشود.
علی(ع)، جلوهای کامل از ربوبیت الهی
یقین با علی چهکار کرد! شبهای گذشته شنیدید که جای این یقین در قلب است و وقتی میآید، تمام حسنات و ارزشها را با خودش میآورد و جایی برای کمترین سیئه و بدی در قلب نمیگذارد. این کار یقین است! آنوقت اوصاف این آدم با یقین را ببینید؛ تواضع در حد نهایی، صبر و حوصله در حد نهایت! رئیسجمهور مملکت است، در مسجد کوفه و بالای منبر سخنرانی میکند و معارف الهی میگوید. آن روز یکی از افراد خوارج به مسجد آمده بود و این سخنرانی امیرالمؤمنین(ع) را گوش میداد، یکدفعه چنان تحت تأثیر قرار گرفت که وسط جمعیت بلند شد و رو به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «تبا لک یا علی» مرگ بر تو، چقدر زیبا حرف میزنی! شما بودید، چهکار میکردید؟! من بودم، چهکار میکردم؟! استاندار بود، چهکار میکرد؟! وکیل مجلس بود، چهکار میکرد؟! آنهم در جمعیت! اطرافیانش میخواستند تکان بخورند، امیرالمؤمنین(ع) حس کردند که میخواهند بلند شوند، درِ دهانش را بگیرند و بنشانند، دهتا مُشت هم در دهانش بزنند! هنوز مردم تکان نخورده بودند که فرمودند: او با شما که نبود؟ گفتند: نه! فرمودند: برای چه میخواهید تکان بخورید؟! او تنها با من بود! بگذارید تا آخر سخنرانی مرا گوش بدهد؛ اگر حق را یافت، جزء ما میشود و اگر حق را نیافت، این کارش جریمه ندارد، بگذارید پیش زن و بچهاش برود.
این اخلاق است، این مهر است، این مهرورزی است، این عاطفه است، این محبت است، این عشق است، این سلامت است، این کمال است، این انسانیت است، این حقیقت است. نهایتاً امشب نترسید و بگذارید بگوییم علی(ع) جلوهٔ کامل ربوبیت پروردگار است.
کلام آخر؛ گریهٔ بر ابیعبدالله(ع)، نشانهای از مؤمن
شبی در محفلی ذکر علی بود ××××××××××××× شنیدم عاشقی مستانه میگفت
اگر آتش به زیر پوست داری ××××××××××× نسوزی گر علی را دوست داری
صدوق نقل میکند: عدهای اوباشمانند جنازهای را کنار مسجد آوردند و بعد هم داخل مسجد آوردند. پیغمبر(ص) فرمودند: درِ تابوت را باز کنید! وقتی باز کردند، مردم دیدند زنجیر سنگینی به گردن این میّت بسته است. پیغمبر(ص) فرمودند: این چه وضعی است؟! گفتند: این بردهٔ فلان قبیله است که فرار کرد، او را پیدا کردند و غل و زنجیر به گردنش انداختند و مُرد. فرمودند: زنجیر را باز کنید! غل و زنجیر باز شد، امیرالمؤمنین(ع) به پیغمبر(ص) گفتند: یا رسولالله! زمانی که این میّت زنده بود، هر وقت مرا میدید، میگفت علی جان، خیلی دوستت دارم، خیلی عاشقت هستم و تحمل فراق تو را ندارم. پیغمبر(ص) فرمودند: علی جان، الآن هفت گروه از ملائکه به کنار جنازهاش آمدند که هزار فرشته با هر گروهی از آنها هستند. اینها بهخاطر تو آمدند و میخواهند بر او نماز بخوانند.
اگر آتش به زیر پوست داری ×××××××××× نسوزی گر علی را دوست داری.
میثم تمار این روایت را در مهمترین کتابمان، یعنی «کاملالزیارات» میگوید: همین علی با همهٔ این ارزشها و مقاماتش، من شاهد بودم که هر وقت چشمش از دور و نزدیک به ابیعبدالله(ع) میافتاد، میگفتند: «یا عبرة کل مؤمن» حسین من، ای کسی که سبب گریهٔ هر مؤمنی هستی. خدایا! یعنی ما که گریهکن ابیعبدالله(ع) هستیم، مؤمن هستیم؟ آری به جان علی، مؤمن هستیم. امیرالمؤمنین(ع) میگویند: یک نشانهٔ مؤمن، گریهٔ بر حسین من است. بعد میثم میگوید: امیرالمؤمنین(ع) گفتند حسین جان، میبینم که تمام حیوانات و وحشیان صحرا گردنشان را بهطرف قبر تو دراز کردهاند و همه برای تو گریه میکنند.
زینب کبری(س) میفرمایند: شهادت پدرم که اتفاق افتاد، من 36 ساله و حسین 37 ساله بود. در همهٔ این 37 سال، هر وقت پدرم میخواستند او را صدا بزنند، اول از جا بلند میشدند و چهرهٔ مؤدبانهای به خودشان میگرفتند، بعد هم برادرم را با اسم صدا نمیکردند و میگفتند: «یا ابی عبدالله الیّ».
علی جان! ما روایات زیادی از قول شما، امام باقر و امام صادق(علیهمالسلام) داریم که وقتی مؤمن میخواهد از دنیا برود، شما پنج نفر در برابر او مجسم میشوید تا راحت جان بدهد؛ یعنی بالای سر هر مؤمنی رفتهاید و بالای سر هر مؤمنی میآیید، در کربلا نبودید؟! یقیناً بودید! تو و پیغمبر و زهرا و امام مجتبی(علیهمالسلام) وقتی دیدید شمر به ابیعبدالله(ع) حمله کرد، چه کشیدید!
-دعای پایانی
خدایا! ما و نسل ما را از خودت، قرآن، انبیا و اهلبیت(علیهمالسلام) جدا نکن.
خدایا! دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت انبیا قرار بده.
خدایا! دعای خوبان عالم را از زمان آدم تا امشب، در حق ما و نسل ما مستجاب کن.
خدایا! به حق علی قسم، الآن از جا بلند نشده، گناهان گذشتهٔ ما را ببخش.
خدایا! به حق قرآن، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را تا لحظهٔ مرگ از ما نگیر.
خدایا! مُحرّم ما را مُحرّم قابلقبول خودت، پیغمبرت و اهلبیتت قرار بده و در عزاداری بر ابیعبدالله(ع) بر ما خلوص عنایت کن.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی همهٔ ما قرار بده.
خدایا! شرّ دشمنان ما را خیلی از جاها به خودش برگرداندی، کل شرّ را به خودشان برگردان.
اصفهان/ بیتالاحزان/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی هفتم