لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم دوشنبه (28-5-1398)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی الحجه1440 ه.ق - مرداد1398 ه.ش
11.13 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

قاصر بودن زبان و قلم از بیان اوصاف امیرالمؤمنین(ع)

-معرفت کامل، شرط اقتدای به امیرالمؤمنین(ع)

اوصاف امیرالمؤمنین(ع) یقیناً در دنیا با هیچ قلم و هیچ زبانی قابل‌گفتن نیست؛ چون گستردگی اوصاف به کیفیتی است که اگر همهٔ زبان‌داران در مقام بیان برخیزند، عمرشان و قلم‌ها تمام می‌شود، اما اوصاف تمام نمی‌شود. تکلیف ما در این زمینه چیست که این اوصاف و کمالات در قدرت زبان و قدرت قلم نیست! حالا ما می‌خواهیم به این انسان کامل و جلوهٔ تام ربوبیت اقتدا کنیم، باید چه‌کار بکنیم؟ انسان باید معرفت کاملی داشته باشد که بتواند اقتدا بکند. امیرالمؤمنین(ع) جواب داده، نگو چه‌کار کنم! «اعینونی بورع و اجتهاد و عفة و سداد» این چهار کار را تا آخر عمرتان انجام بدهید، به من اقتدا کرده‌اید.

 

-حقیقت معنایی اقتدا

معنی اقتدا این نیست که من آن شخص را برای انتقال همهٔ کمالات و ارزش‌هایش دنبال بکنم تا در وجود من طلوع کند؛ چون حضرت می‌دانند ما از نظر عقل، قلب و روح محدود هستیم و محدود آفریده شده‌ایم، نمی‌شود از ما بخواهند هم‌وزن علی شویم و نخواسته‌اند؛ نه پروردگار عالم، نه پیغمبر و نه یازده امام خواسته‌اند که شما در همهٔ کمالات و ارزش‌ها آینهٔ تمام‌نمای امیرالمؤمنین(ع) بشوید. این امکان ندارد و ظرفیتش را هم به ما نداده‌اند؛ ولی این دعوت خود حضرت به‌اندازهٔ ظرفیت ماست که اگر ما این چهار حقیقت را در خود تجلی بدهیم، هم اهل ولایت امیرالمؤمنین(ع)، هم اقتداکنندهٔ به امیرالمؤمنین(ع) و هم شیعه‌ای شده‌ایم که پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و دیگر ائمه(علیهم‌السلام) می‌خواسته‌اند. شما در قرآن مجید خواندید: «لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(سورهٔ بقره، آیهٔ 286). خدا که از آفرینش باطن، عقل، قلب و روح ما خبر دارد؛ ما اقیانوسی خالی نیستیم که کمالات و فضایل امیرالمؤمنین(ع) را به خودمان انتقال بدهیم و پر بشویم.

 

-قرآن، یادگار کتبی و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، یادگار انسانی رسول خدا(ص)

خیلی جالب است که خود حضرت تک‌تک ما -پدران و مادران و نسلمان- را تا قیامت می‌شناخته‌اند. این روایت در کتاب شریف «اصول کافی» است. در این کتاب‌ها که هست، آدم با آرامش بیان می‌کند، قبول می‌کند و می‌پذیرد. سند، دلالت، متن و نور روایت، چون همهٔ روایات ما که صادر شده، توضیحی بر قرآن مجید است و قرآن هم بی‌روایت، نه قابل‌عمل و نه قابل‌فهم است. ولایت بی‌قرآن هم نه قابل‌عمل و نه قابل‌درک است. پیغمبر(ص) این مسئله را با زبانی زیبا دو ساعت مانده به درگذشتشان بیان کرده‌اند و اتفاقاً این روایت در نود درصد کتاب‌های روایتی اهل‌سنت نقل شده است. چقدر مسئله مهم بوده که پیغمبر(ص) با اینکه نمی‌توانستند از جا تکان بخورند، بدنشان در ضعف کامل و مرگشان نزدیک بود، به امیرالمؤمنین(ع) و فضل‌بن‌عباس فرمودند: زیر بغل مرا بگیرید و به مسجد ببرید. راه هم طولانی نبود، پیغمبر(ص) عاشق مسجد بود و خانه‌اش به مسجد چسبیده بود؛ اما حالا این عشق مقداری ضعیف شده است! وقتی آدم در یک املاکی می‌رود و می‌گوید خانه‌ای با این اوصاف می‌خواهم، می‌گویند اتفاقاً عالی‌ترین را داریم، می‌خواهی برویم و ببینیم؟ می‌گوید برویم ببینیم. تا نزدیک خانه می‌شود و می‌بیند دیوار به دیوار مسجد است، می‌گوید نمی‌خواهم! من با خدا، با اذان و اقامه، محراب و منبر کاری ندارم؛ جایی را به ما بده که خوش باشیم، اینجا مسجد مزاحم است! ولی پیغمبر(ص) منزلشان را جایی گرفتند که درِ خانه درون مسجد باز می‌شد و راه هم طولانی نبود که اذیت بشوند. این شش‌هفت قدم زیر بغلشان را گرفتند و به مسجد آوردند، در پلهٔ اول نشستند و به مردم هم اعلام کردند من دارم می‌روم؛ «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یتفرقا ابدا حتی یردا علی الحوض»، یعنی قرآن و اهل‌بیت یک ماهیت و حقیقت هستند که به زبان ساده، قرآن مجید یادگار کتبی پیغمبر(ص)، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) یادگار انسانی از پیغمبر هستند؛ یعنی امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع) و حضرت سیدالشهدا(ع) قرآن هستند.

 

-روایات، بالاترین معجزهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

ما روایات زیادی داریم که ای کاش برای من فرصت بود تا در حد عقلم و ذهنم برایتان توضیح می‌دادم. ائمهٔ ما می‌فرمایند: «نحن الصلاة» ما نمازخوان نیستیم، بلکه ما خود نماز هستیم؛ یعنی وقتی ما مقابل پروردگارمان رکوع و سجود و تشهد و حمد می‌خوانیم، این خود نماز است که به پروردگار تواضع می‌کن؛ «نحن الصوم» ما خود روزه هستیم یا «نحن الحج» ما خود حج هستیم؛ یعنی قرآن مجید و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) یک ریشه با دو شاخه هستند که ریشه پروردگار عالم است، قرآن یک شاخهٔ آن که وحی است و یک شاخه هم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند که تک‌تک آنها ولی‌الله اعظم هستند.

 

اگر بخواهیم روایات را کنار بگذاریم، بازی دربیاوریم، روشنفکرنمایی بکنیم و بگوییم نه، ما روایات را قبول نداریم و فقط قرآن؛ چگونه می‌خواهی قرآن مجید را بدون روایت بفهمی؟ اولِ اولِ قرآن و اول سورهٔ بقره است که پروردگار می‌فرماید: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ »(سورهٔ بقره، آیهٔ 3). همهٔ روایات به کنار، درِ کتاب‌ها را هم بستیم و کنار گذاشتیم؛ کیفیت این اقامهٔ صلاتی که پروردگار می‌گوید، چیست؟ کجای قرآن دارد که حمد در نماز واجب است؟ کجای قرآن دارد که نماز صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشا چند رکعت است؟ کجای قرآن مجید دارد که ذکر رکوع و سجود چیست؟ کجای قرآن دارد که تشهد چیست؟ کجای قرآن دارد که سلام چیست؟

 

روایات، یعنی زبان پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) اینها را بیان کرده است؛ بقیهٔ عبادات و اغلب حلال و حرام هم همین است. معصوم باید برای من بیان بکند که حلال‌ها و حرام‌ها چیست. امیرالمؤمنین(ع) هر روز از سر بازار تا ته بازار کوفه می‌رفتند و می‌گفتند: «یا مَعشر التجار الفقه ثم المتجر» اول فقه یاد بگیرید، بعد تجارت کنید. همهٔ فقه هم که در قرآن نیست! پروردگار عالم در قرآن می‌گوید: «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 275)، چند نوع بیع داریم؟ پروردگار عالم در قرآن مجید می‌گوید: «تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 29) انجام بدهید، معنی «عَن تَرَاضٍ» چیست؟ اگر بخواهم به سراغ روایت نروم، روزی دومیلیون ربا می‌گیریم و می‌دهم و می‌گویم هر دوی ما راضی هستیم؛ چون قرآن گفته «عَن تَرَاضٍ»، من راضی هستم، او هم راضی است. در زنا هم مرد باید بگوید من راضی هستم زنا کنم و زن هم باید بگوید من راضی هستم زنا بدهم! توضیح این حرام و حلال الهی را از کجا باید گرفت؟ آدم چطوری دیندار می‌شود؟ چگونه آدم بدون روایات دیندار می‌شود.

 

برادران و خواهران! روایات بالاترین معجزهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است؛ چون نه معجزهٔ دستی و نه معجزهٔ دمی است که به یک مُرده بِدَمَم و زنده بشود. این کار را کرده‌اند و این معجزه است، اما بالاترین معجزه نیست؛ بلکه بالاترین معجزهٔ ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) همین روایاتشان است. این روایت در «اصول کافی» است و من قبل از اینکه اصول کافی را ترجمه بکنم، واقعاً این‌قدر به ارزش روایات آگاه نبودم. من دو سال تمام کنار این روایات نشسته بودم و می‌نوشتم؛ لغت و تفسیرهای روایی را می‌دیدم؛ تفسیر ملاصدرا را می‌دیدم؛ تفسیر ملاصالح مازندرانی را می‌دیدم که در اصفهان نوشته شده و دوازده جلد است. ایشان بسیاری از مشکلات روایات کافی را حل کرده است. یک طلبهٔ مازندرانی است و عجب عالمی بوده! این روایت در اصول کافی با سند است و به شما هم یقین بدهم که من از اول اصول کافی تا آخر آن که حدود چهارهزار روایت است، فقط یک روایتش را در پاورقی رد کردم و ثابت کردم این روایت کار کلینی نبوده است؛ بعدا هم مدرک پیدا کردم که قوم مُرجِئه این روایت را در کافی‌های خطی اضافه کرده‌اند و در بعضی‌هایش هم این طرف صفحه است؛ یعنی وسط نیست و در حاشیه است. یک روایت این‌گونه است، ولی بقیه معجزه است.

 

-کلام اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، وحی و نور خدا

یک روایت در جلد اول آن هست که شش‌هفت صفحه است؛ به‌نظر من بر هر شیعه‌ای واجب است که این روایت را بخواند. روایت از حضرت رضا(ع) دربارهٔ امامت ائمه(علیهم‌السلام) است. این روایت غوغاست! من هیچ‌وقت روی منبر نگفته‌ام روایت مثل طلاست؛ روایت وحی خداست، نه طلا! سدیر صیرفی کنار امام ششم(ع) بود، حضرت متنی را بیان کردند و سدیر تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «یابن رسول الله کلامک کالجوهر» حرف‌هایت مثل گوهر می‌ماند! امام صادق(ع) فرمودند: «و ما الجوهر الا الحجر» گوهر سنگی بیشتر است؟ فیروزهٔ ده‌میلیون تومانی، عقیق بیست‌میلیون تومانی یا الماس یک سنگ است که در معدن‌ها و از بغل زغال سنگ بیرون می‌کشند. امام فرمودند: برای چه کلام ما را به گوهر تشبیه می‌کنی؟ گفت: یابن‌رسول‌الله، کلامتان چیست؟ فرمود: «کلامنا النور» کلام ما نور است؛ نور یعنی قرآن، نور یعنی وحی. باز هم این روایت در اصول کافی است که کسی نزد امام باقر(ع) می‌آید و می‌گوید: یابن‌رسول‌الله! روایت با سندی برای من بگویید. روایات را دیده‌اید که گاهی «عن حسن‌بن‌محجوب عن ابن‌فضال، عن جابر جعفی» و همینجور شش‌هفت تا از بزرگان دین در اول روایت است که اینها نقل کرده‌اند. این شخص هم گفت: یابن‌رسول‌الله، روایت سنددار می‌خواهم و دوست دارم از زبان خودتان بشنوم. فرمودند: گوش بده! من از پدرم حضرت علی‌بن‌الحسین(ع)، پدرم از پدرش ابی‌عبدالله(ع)، ابی‌عبدالله از پدرش امیرالمؤمنین(ع)، امیرالمؤمنین(ع) از پیغمبر(ص) و پیغمبر(ص) از پروردگار نقل می‌کند؛ یعنی روایات از او به ما رسیده و ما ظهور می‌دهیم. فکر می‌کنید این روایات عادی یا زمینی است؟! اینها تجلی وحی الله است، قیمت روایات قیمت قرآن است.

 

-تفاوت امام با مردم عادی

حالا این روایت که در اصول کافی است؛ کسی به وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) گفت: «اُحبک» دوستت دارم، امام مثلاً دو سه ثانیه سرشان را پایین انداختند، بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: «کذبت» دروغ آشکار گفتی. گفت: علی جان، مگر تو در قلب من هستی؟ محبت یک امر قلبی است، ظاهر نیست و کسی نمی‌بیند، از مقولهٔ کِیف است و نه کم. محبت که نان سنگگ یا یک‌کیلو گوشت نیست، از مقولهٔ کِیف و امری باطنی است. تو مگر در دل من هستی و از کجا از دل من خبر داری که می‌‌گویی دروغ می‌گویم؟! حضرت فرمودند: من همین چند ثانیه(حالا من می‌گویم ثانیه) تمام ارواح اولین و آخرینی که مرا دوست دارند، نگاه کردم و تو در آنها نبودی.

 

حالا از ما خواسته‌اند که هم‌وزن علی بشویم؟ نه! ما ده‌سال هم که پشت این دیوار بایستیم، آن‌طرف دیوار را نمی‌بینیم. ما کوچک هستیم، همهٔ ما کوچک هستیم؛ از مراجع تقلید تا باربر محترم بازارمان، همه کوچک هستیم و علی(ع) بزرگ است، پیغمبر(ص) بزرگ است، ائمه(علیهم‌السلام) بزرگ هستند. همهٔ مردم پشت دیوار بیایند، نمی‌توانند آن‌طرف را ببینند. این فرق امام و ولیّ کامل با دیگران است که یک لحظه نگاه می‌کند و ارواح را «من الاولین والآخرین» با همین چشمش می‌بیند؛ یعنی ظرفیت چشم را ببینید! بعد می‌گوید تو در آنها نبودی و دروغ می‌گویی! دروغ هم گفت و راست نگفت.

 

خیر دنیا و آخرت با طلوع چهار حقیقت در وجود انسان

ما مثل آنها نمی‌شویم، اما خود حضرت می‌فرمایند: این چهار خصلت را در خودتان طلوع بدهید، شما شیعه، مؤمن، اهل نجات و دارای خیر دنیا و آخرت می‌شوید. حالا آدم غصه می‌خورد که چه کار کند! همین چهار حقیقت در جامعهٔ ما خیلی کمرنگ است. «ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک» شما علی‌بشو نیستید؛ این را اعلام می‌کند و می‌داند که ما علی نمی‌شویم! اما ما می‌توانیم میثم، ابوذر، اویس قرن یا ابوحمزهٔ ثمالی بشویم؟ حتماً و یقیناً با چهار حقیقت می‌توانید «اعینونی» به من کمک بدهید و مرا تنها نگذارید؛ برای کمک به دشمنان، بنی‌امیه، بنی‌عباس و شیاطین غرب و شرق نروید و از این نیروی کمک‌دهندگی‌تان برای من کمک بدهید.

 

الف) ورع و پرهیزکاری

«بورع»؛ در تمام جریانات زندگی‌تان اهل احتیاط باشید؛ چون خیلی اوضاع دقیق است! در بازار که راه می‌رفتند و می‌گفتند فقه، بعد این را اضافه می‌کردند و می‌فرمودند: ربای در معاملات؛ این را که دیگر قرآن ندارد و قرآن فقط می‌گوید ربا نخور! اگر ربا خوردی، اضافه‌ها را پس بده تا من توبه‌ات را قبول بکنم. قرآن می‌گوید که رباخور شیطان است: «كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 275). رباخور دیوانه است و شیطان هم دیوانه‌اش کرده، آدم نیست. امام می‌گفتند: ربا در معاملات از ردّ پای مورچه سیاه در شب تاریک روی سنگ سیاه پنهان‌تر است؛ فقه بدانید که گرفتار حرام نشوید!

 

ب) اجتهاد و تلاش در دینداری

«وَاجْتهاد»؛ آدم‌های تنبل و کسلی در دینداری نباشید. اجتهاد یعنی با کوشش به دین عمل بکنید و با کسالت عمل نکنید. حالا خودشان هم که فرموده‌اند شما مثل من نمی‌شوید! اگر این‌جور مثل من نماز بخوانید، روزه بگیرید، جهاد و انفاق در راه پروردگار کنید، باز هم مثل من نمی‌شوید. امام باقر(ع) می‌فرمایند: روزی جدم امیرالمؤمنین(ع) باری روی شتر گذاشته بود که پیدا نبود چیست. کسی به حضرت رسید و گفت: علی جان چه‌ باری داری؟ فرمودند: ان‌شاءالله صدهزار درخت خرما؛ یعنی نگاه علی(ع) به هسته نیست، بلکه نگاه علی(ع) در همه‌چیز به عاقبت است. امام باقر(ع) می‌فرمایند: جدم همه را کاشت و آب داد، همه به ثمر نشست. سال اولی که خوشه‌های خرما این نخل‌ها را زینت داده بود، به قنبر گفتند: یک قلم و کاغذ بیاور؛ هنوز خودش یک خرما نخورده بود! مثل من بشوید، یعنی بخیل نباشید، بتوانید راحت از پول دل بکَنید، در لجن مال خفه نشوید و مال را وسیلهٔ برای رسیدن به پروردگار قرار بدهید. قنبر می‌گفت: کاغذ آوردم و قلم هم به او دادم(حالا کاغذ هرچه بوده، پوست بز یا گوسفند بوده)، روی خاک نشستند و نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ این صدهزار درخت خرما را وقف نیازمندان و مسلمانان کردم و تولیت آن را با حسین و حسن قرار دادم. حسن و حسین هم حق مصرف خرمای اینجا را ندارند، مگر خودشان هم نیازمند بشوند. امضا: علی‌بن‌ابی‌طالب». بعد هم بلند شدند و رفتند.

 

بابا حالا خودت یک خرما برای نمونه بخور و دهانی تازه کن؛ علی غرق در خداست، نمی‌تواند! چهارسال و هفت‌ماه حکومت کرد، یک قِران به‌عنوان مزد ریاست‌جمهوری از بیت‌المال برنداشتند. در مدینه سپرده بودند چند خرمایی که برای خرج خانه‌ام گذاشته‌ام، هر سال به کوفه بفرستید و با همان‌ها زندگی می‌کردند. یک قِران از بیت‌المال برنداشتند! بیت‌المال که جای تاراج و غارت نیست؛ بیت‌المال یعنی مال خدا. حتی امیرالمؤمنین(ع) برای زحمات ریاست‌جمهوری هم حقوق نگرفتند.

 

ج) عفت و پاک‌دامنی

«و عفة»؛ من کلمهٔ عفت را زیاد در لغت دیده‌ام که دربارهٔ عفت چه می‌گویند؛ نهایتاً به‌معنی پاک‌دامنی در همهٔ امور مالی، بدنی و شهوانی است.

 

د) استواری در دین

«و سداد»؛ استوار باشید تا بادها شما را نلرزاند، ماهواره‌ها منحرف نکند و فرهنگ غرب، بازی‌های سیاسیون و احزاب، دعوای دو عالم شما را بی‌دین نکند. دیگری گناه می‌کند، تو چرا بی‌دین می‌شوی؟ دیگری خطا می‌کند، تو چرا از مدار دین بیرون می‌روی؟ مگر روح و عقلت به این آقا یا آن آقا، به این حزب یا آن حزب بسته است؟ مگر خدا تو را برای احزاب آفریده است؟ تو مستقلاً بندهٔ خدا باش؛ حالا ده‌هزار جور جریان منفی هم دور تو می‌گذرد، بگذرد! بدتر از تهران و مفاسد تهران، شیراز، اصفهان و شهرهای دیگر، روزگار دختر عمران در فلسطین بود. رباخوری تجارتشان بود و فحشا و منکرات بیداد می‌کرد. این دختر خانم هنوز چهارده‌پانزده‌‌سال هم نداشت و در فاسدترین محیط خاورمیانه بود؛ اما چندبار فرشتگان با او حرف زدند:

 

1) «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاک وَ طَهَّرَک وَ اصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 42).

2) «يا مَرْيَمُ اقْنُتي‏ لِرَبِّکِ وَ اسْجُدي وَ ارْکَعي‏ مَعَ الرَّاکِعينَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 43).

3) «يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 45).

مریم! کار تو به جایی رسیده و رحم تو آماده شده که من پیغمبر چهارم اولوالعزمم را در باطن تو پرورش بدهم. مگر او در زمانش فساد نداشت؟ نمی‌شود خودم را حفظ بکنم؛ چه کسی می‌گوید نمی‌شود یا نمی‌توانم؟! پس این‌همه نهی پروردگار عالم بی‌خود است و نمی‌دانسته من نمی‌توانم، ولی می‌گوید این کارها را نکن یا این پول را نخور؟! یعنی این منهیات را گُتره نازل کرده است؟! امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند شل‌بازی درنیاورید و قوی و پابرجا باشید، ورع داشته باشید.

این یک بخش مطلب بود که او دریای بی‌نهایتِ کمالات و ارزش‌هاست. ما محدود هستیم و می‌توانیم با محدودیت‌ خودمان، در اموری که خودشان پیشنهاد کرده‌اند، به حضرت اقتدا کنیم. حالا به سراغ خودش برویم.

 

بُهت انسان از نگاه توحیدی امیرالمؤمین(ع)

یک نگاه توحیدی را برایتان بگویم؛ به خدا آدم ماتش می‌برد!

«ما رأیت شیئاً»؛ اینکه امام می‌گویند «ما رأیت شیئاً»، چون همهٔ اشیا و عناصر در مقابل دیدشان بود. روی منبر کوفه فرمودند: به جاده‌های آسمان‌ها عالم‌تر از جاده‌های زمین هستم؛ یعنی زمین چیزی نیست که من به راه‌های مثلاًمدینه تا مکه یا مدینه تا طائف عالم باشم! اینها چیزی نیست و من به جاده‌های آسمان‌ها عالم و آگاه هستم. هیچ‌کس هم غیر از او، نه انبیای خدا و نه امامان بعد از او که فرزندانش هستند، هیچ‌کس در عالم جز امیرالمؤمنین(ع) این ادعارا نکرد. حضرت نیامدند ثابت کند که مردم «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ نگفتند از چه! نگفتند «سلونی من الارض»، «سلونی من الماء»، «سلونی من النبات»، «سلونی من التاریخ»، گفتند فقط از من بپرسید، قبل از اینکه من در میان شما نباشم. «سلونی» از من بپرسید، یعنی همه‌چیز را از من بپرسید؛ اما بر امت روزگارت افسوس، واقعاً افسوس!

«ما رأیت شیئاً» چیزی را در این عالم ندیدم، یعنی همهٔ عالم را دیده‌ام، «الا و رأیت الله قبله و معه و بعده» مگر اینکه خدا را پیش از او یافتم، خدا را با او یافتم و خدا را بعد از او یافتم. این برای اعتقاد حضرت بود، دربارهٔ یقینش هم پنج‌شش شب برایتان صحبت کردم که کیفیت یقین امیرالمؤمنین(ع) چه بود. اصلاً آدم را دیوانه می‌کند.

 

حکایتی شنیدنی از اخلاق الهی امیرالمؤمنین(ع)

و اما اخلاقش؛ من قطعه‌ای از ایشان نقل بکنم که خیلی شگفت‌آور است. یک‌نفر به نام عبیدالله‌بن‌حر جُعفی اهل منطقه)اهل کوفه( بود که آدم ثروتمندی بود و قبیله‌ای داشت. آدم شجاع و در حد خودش باسواد بود. این شخص با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرد؛ بعد هم به بیابان زده بود، آنجا زندگی می‌کرد و زندگی خیلی آبادی داشت. تا اینکه جنگ صفین پیش آمد که سه ماه هم طول کشید. عبیدالله‌بن‌حر جعفی که نمک علی(ع) را خورده بود، به کمک معاویه رفت. جنگ که تمام شد، گفت: من اگر به کوفه بروم، با من چه‌کار می‌کنند؟! پس به معاویه گفت: من دیگر روی این را ندارم که به کوفه بروم و به شام می‌آیم. معاویه گفت: بیا برویم؛ تو در آنجا آزاد هستی، اما اگر بخواهی با علی زندگی بکنی، در فنر هستی و باید مقیّد باشی. ما کاخ، باغ، پول، پلو و کباب، طلا و نقره در شام داریم. با معاویه به شام رفت و هیچ‌کس هم از او خبر نداشت؛ یعنی خودش را خیلی نشان نمی‌داد و از آنهایی شده بود که آهسته برو، آهسته بیا! خانمش خیلی جست‌وجو کرد؛ خانم جوانی داشت که در پی او بود و می‌گفت این شوهر ما چه شده است! بالاخره اعلام کرد که من یقین دارم شوهرم از بین رفته است و با این یقینش هم عدهٔ وفات گرفت، بعد هم با یک تاجر بازار کوفه ازدواج کرد. خبر ازدواج این زن با تاجر بازار کوفه به شام رسید، عبیدالله به معاویه گفت: زن من از دست رفته و یک روز هم طاقت بودن در این شام را ندارم؛ می‌خواهم به‌دنبال همسرم بروم. معاویه به او گفت: بیچاره، تو سه ماه با علی جنگیده‌ای، به کوفه برسی، تکهٔ بزرگ تو گوش توست! کجا می‌روی؟! گفت: تو علی را نمی‌شناسی! اگر علی را می‌شناختی، این حرف را نمی‌زدی. همه آقایی‌ها در علی هست. سنّی‌ها این داستان را نقل می‌کنند.

 

این شخص به کوفه آمد؛ می‌دانست که محل حکومت امیرالمؤمنین(ع) مسجد است. به مسجد آمد، دید سر امیرالمؤمنین(ع) شلوغ است، نشست تا همهٔ حرف‌هایشان را زدند، مسئله‌ها را پرسیدند، درددل‌هایشان را کردند و رفتند. چشم امیرالمؤمنین(ع) دم در به عبیدالله افتاد، فرمودند: عبیدالله جلوتر بیا! عبیدالله آمد، امام فرمودند: کجا بودی؟ گفت: شام. فرمودند: حالا برای چه به کوفه آمدی؟ گفت: زنم به گمان اینکه من مرده‌ام، شوهر کرده است، زنم را می‌خواهم. فرمودند: به چه کسی شوهر کرده است؟ گفت: فلان‌کس. امام به قنبر فرمودند: به بازار برو و به آن آقا بگو به مسجد بیاید.

 

مرد تاجر به مسجد آمد، سلام کرد و نشست. حضرت فرمودند: شوهر این خانم شما پیدا شده، شما این زن را به شوهرش برمی‌گردانی؟ گفت: علی جان، اگر تو بخواهی، بله که برمی‌گردانم؛ ولی حامله است! امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: از حالا به بعد نمی‌تواند پیش تو باشد. به قنبر فرمودند: یک خانه با پول من اجاره کن، این خانم حامله را در آن خانه بیاور و خانمی هم استخدام کن که خدمتش را بکند. پول آن خانمی هم که استخدام می‌کنی، من می‌دهم. بچه که به‌دنیا آمد، این زن آزاد می‌شود که پیش عبیدالله‌بن‌حرّ جعفی برگردد، اما خودش بچه را شیر بدهد. به عبیدالله هم فرمودند: خانمت آزاد می‌شود، اما باید یک‌خرده حوصله کنی. عبیدالله هم از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید. بعد امیرالمؤمنین(ع) احوالپرسی مختصری از او کردند و فرمودند: عبیدالله در صفین چه‌کار می‌کردی؟ عرض کرد: آقا من نیامده‌ام که مرا محاکمه و جریمه کنید؛ من درد داشتم، آمدم تا دردم را دوا کنید. فرمودند: بلند شو و برو تا بچه به‌دنیا بیاید، بعد زنت را بردار و ببر.

این اخلاق الهی علی(ع) است! عفو، گذشت و صفح؛ یعنی در تمام زندگی‌اش و در سخت‌ترین موارد اخلاقی از طرف مقابلش چشم‌پوشی کرد. الآن دو خانواده با هم اختلاف پیدا می‌کنند، بیست سال طول می‌کشد؛ قبلی‌ها می‌میرند و دعوا در نسل دوم می‌آید. این چه شیعه بودنی است! مگر نمی‌گویند به من کمک بدهید؟!

 

کلام آخر؛ امیرالمؤمنین(ع)، باب علم

سه خط شعراز سنایی غزنوی بخوانم و حرفم تمام؛ من خیلی به این شعر علاقه دارم! سنایی آدم حکیم، عالم، عارف و شیعه‌ای بوده است. در زمان خودش بی‌رودربایستی و بدون اینکه از غزنویان بترسد، انتقادهای سختی به اوضاع زمان بعد از مرگ پیغمبر(ص) داشته و چقدر عالی گفته است! من چون خودم شاعر هستم و دیوانم 1200 صفحه است، می‌فهمم این سه خط شعر سنایی به دوهزار دیوان شعر می‌ارزد. سنایی می‌گوید:

محمد عربی آبروی هر دو سرای ×××××××××××× کسی که خاکِ دَرَش نیست، خاک بر سر او

شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح ×××××××××××××××× بدین حدیث لبِ پاک و روح‌پرور او

که من مدینهٔ علمم، علی در است مرا ×××××××××××××× عجب خجسته حدیثی است، من سگ درِ او

 

-دعای پایانی

خدایا! دنیا و آخرت ما را از علی(ع) جدا نکن.

خدایا! ولایت علی(ع) را در دل ما چون خورشید بتابان.

خدایا! مرگ و حیات ما را مرگ و حیات علی(ع) قرار بده.

خدایا! ما را از درِ خانهٔ علی(ع) به جای دیگری حواله نده.

ببینید ملت بعد از مرگ پیغمبر(ص) به کجا رفتند، در کدام خانه‌ها رفتند، با چه کسانی دست دادند و با چه کسانی زندگی کردند! نتیجهٔ کار بعد از پیغمبر(ص) به‌وسیلهٔ آن مردم، حکومت صدسالهٔ بنی‌امیه و ششصدسالهٔ بنی‌عباس شد.

خدایا! ما را از درِ خانهٔ علی(ع) جای دیگری نفرست.

چرا دعا نمی‌کنید از درِ خانهٔ علی(ع) و بچه‌هایش؟ شما به در خانهٔ علی(ع) بیا، توحید، نبوت و امامت آنجاست. تو اگر علی(ع) را داشته باشی، همه‌چیز داری و ثروتمندترین آدم دنیا و آخرت هستی.

خدایا! ما را اقتداکنندهٔ به علی(ع) و شیعهٔ او قرار بده.

 

اصفهان/ بیت‌الاحزان/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ تابستان 1398ه‍.ش./ سخنرانی هشتم

 

برچسب ها :