جلسه چهارم شنبه (23-6-1398)
(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
خصایص و ویژگیهای مؤمن
از خصلتهای مؤمن نرمی، مدارا، محبت و مهرورزی است. البته مؤمن واقعی این حقایق را یا خودش از قرآن و روایات به دست آورده و از افق وجودش طلوع میدهد و یا به قول قرآن مجید، به زبانها، دهانها و ارواح پاک گوش داده و این ارزشها را از آنان یاد گرفته است. امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ بینظیر متّقین جملۀ بسیار زیبایی دارد، میفرماید: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُم»[1] هیچ فرهنگی در دنیا چنین حرفی را ندارد و نزده است. شما میدانید «وقف» یعنی حبس کردن زمین، مغازه، مسجد یا حسینیه از معاملات. مسجد را نمیشود فروخت و همیشه باید مسجد بماند. حسینیۀ وقف شده را نمیشود فروخت. مغازۀ وقف شده را نمیشود فروخت، باید در چهارچوب وقف بماند. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: متقین گوش خود را بر حقایقی که برای آنان سودمند است، وقف کردهاند؛ یعنی اگر شیاطین آمدند این گوش را پر کنند، آنان نمیگذارند و میگویند وقف است. نمیتوانیم به تصرف شما بدهیم و به وسوسهها، سفسطهها و ماهوارهها میگویند گوش ما وقف است، اگر علم سودمندی دارید، صدایش را دربیاورید تا ما بشنویم، اگر ندارید، تصرف در این وقف حرام است و جایز نیست.
موج رحمت در آیات قرآن
مؤمنی که حقایق را از قرآن یا از زبان پاکان گرفته است، میداند که پروردگار عالم در قرآنی که سی جزء است، 276 بار از سورۀ حمد تا سورۀ ناس، مسئلۀ مهر و رحمت را مطرح کرده، کم است؟ قرآن برای چه کسی نازل شده؟ این آیه را همۀ شما در قرآن خواندهاید، شاید یادتان نیست یا وقت خواندن به آن توجه نکردهاید. فکر میکنید قرآن بر یک نفر - پیغمبر(ص) - نازل شده؛ اما پروردگار میفرماید: ((أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً))[2] من نور روشنگری بر تک تک شما نازل کردم. گویا در تمام این عالم فقط تو یک نفر را داشتم، کل قرآن را برای تو یک نفر فرستادم. 276 بار بحث مهر و محبت، مهرورزی و نرمی را مطرح کردن، خطابش به تک تک انسانها؛ یعنی 276 بار به گوش، عقل و مشاعرت دارم نوای رحمت را میخوانم و نسیم رحمت را میرسانم، اگر مهربان، دلرحم، نرم نباشی، تو از قرآن من بیگانهای. کجا به دنبال نجات میگردی؟ در برزخ و قیامت بیگانه هستی. آشنایان مورد محبت و کرامت من هستند. آن کسی که از قرآن غریبه است، با خود من نیز غریبه است؛ چون قرآن وحی و تجلی رحمانیت من است: ((اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ))[3] یعنی با آوردن الرحمن اول این سوره، میخواهد بگوید قرآن جلوۀ رحمت و مهر من است و برای این فرستادهام که تو انسان معدن رحمت، محبت و دادگری بشوی.
اهلبیت(علیهم السلام)، اقیانوس رحمت
نکاتی که دربارۀ رحمت وجود دارد، انسان را در دریایی از شگفتی فرو میبرد. در محضر حضرت رضا(ع) بین افرادی که نشسته بودند، صحبت از جنگ جمل شد. برای شما از جنگ جمل زیاد گفتهاند و یا در کتابها هم شاید خوانده باشید، نیازی ندارد من توضیح بدهم، ولی در یک کلمه جنگ جمل؛ یعنی حضور ناکثین برای کشتن امیرالمؤمنین؛ امام مجتبی و ابی عبدالله(علیهم السلام) که در جنگ حضور داشتند. جملیها میدانستند این سه بزرگوار در جنگ هستند و این جنگ جمل است که شمشیر کشیدن به روی امام علی(ع) یعنی شمشیر کشیدن به روی قرآن، خدا و 124 هزار پیغمبر. وقت ندارم این حقیقت را بگویم که پیغمبر(ص) فرمودند: «عَلیٌّ مَمسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ»[4] من این روایت را نمیفهمم، لذا واردش هم نمیشوم؛ چون فهمش خیلی سنگین و مشکل است. بین امیرالمؤمنین(ع) و خدا جز مخلوق بودن امام علی(ع)، فرقی وجود ندارد. دعای رجبیه را بخوانید. پیغمبر(ص) 23 سال فرمود جنگ با علی، جنگ با خداست، آنوقت این جنگ جمل است. قرآن مجید میفرماید: ((مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ)) کشتن یک نفر (نگفته مؤمن) کشتن انسانی که حدی بر او مقرر نیست؛ یعنی قتلی، فساد فی الارضی نکرده، کسی که یک بیگناه را بکشد، نفساً یک نفرد نامعینی را؛ چون کلمة نفساً در آیه نکره است، اشاره به هیچ کس نیست؛ هر فردی را بکشد ((فَكَأَنَّما قَتَلَ اَلنّاسَ جَمِيعاً))[5] از لحاظ سنگینی گناه مثل این است که هرچه انسان در این عالم آفریدهام، کشته باشد. حال علیکشتن مساوی با چیست؟ این را دیگر لازم نیست من جواب بدهم. خودتان جوابش را از عقل مبارکتان بگیرید.
آیه را نگهدارید، من روایتی بخوانم. وجود مبارک علی بن ابیطالب(ع) را انتخاب کرد و دو نفر را همراهش فرستاد که به بیرون مدینه بروید، این مأموریت را انجام بدهید و برگردید. امام با آن دو نفر، سه نفری رفتند مأموریت را انجام دادند، هنوز برنگشته بودند که کسی یک کاسۀ بزرگ غذا آورد که 5-6 نفر را سیر میکرد. ظرف را وسط گذاشت. غذا هم خیلی جالب بود. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: یاران! از این غذا نخورید، مسموم است. یا زهر به آن زده بودند یا مانده بود. یکی از یاران گفت: علی جان! جایی بوده که تو دخالت نکنی؟ امام از جلسه بلند شد و رفت و او نشست سیر غذا خورد و چند دقیقه بعد هم مُرد. اقوامش باخبر شدند، جنازه را جلوی مسجد آوردند، به وجود مبارک رحمة للعالمین (این ویژگی پیغمبر(ص) است: ((وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ))[6] یعنی محبت پیغمبر(ص) فراگیر نسبت به کل جهانیان است) گفتند: شما بیا نمازش را بخوان تا ببریم دفنش کنیم. پرسید: چرا مرد؟ عرض کردند: داستان این شد، غذا آوردند، امیرالمؤمنین(ع) گفت نخورید، او گفت جایی بوده دخالت نکنی، بعد خورد. پیغمبر(ص) فرمودند: علی کجاست؟ گفتند: سراغ کار دیگری رفته است. فرمود: به دنبالش بروید. تمام درهای رحمت خدا به روی این مرده به خاطر بیادبی به امام علی(ع) بسته شده است. من نمازش را بخوانم، باز هیچ فایدهای ندارد؛ یعنی بیایم جلوی مرده بایستم، بگویم: «اللهم اغفر لهذا المیّت» خدا گوش نمیدهد. به سراغ امیرالمؤمنین(ع) رفتند. گفتند: خدا تمام درهای رحمت را به روی این کسی که ادب نکرد، بسته است، پیغمبر(ص) با شما کار دارد. با سر دوید و آمد. فرمود: علی جان! مرده را آوردند که من بر او نماز بخوانم؛ اما تمام درهای رحمت خدا به رویش بسته است، به خاطر بیادبی که به تو کرد. این باید به جهنم برود. عرض کرد: یا رسول الله! من راضی نیستم (او به جهنم برود) و از او گذشتم. نمازش را بخوانید که مورد رحمت و مغفرت خدا قرار بگیرد.
عمق رحمت خدا در توبه
در جلسۀ حضرت رضا(ع) صحبت از ناکثین، بیعت شکنان و آتشافروزان جنگ جمل شد، یکی گفت: خدا همة شما جملیها، از بالا تا پایینتان را لعنت کند. امام هشتم(ع) فرمودند: چرا این حرف را زدی؟ عرض کرد: آقا! مگر شمشیر کشیدن به روی امیرالمؤمنین(ع) کفر نیست؟ فرمود: بله، کفر است؛ اما بگو: خدایا! آنهایی که توبه کردند، کاری نداشته باش. عرض کرد: یابن رسول الله! آن کسی که به روی حضرت علی(ع) شمشیر کشیده، توبه کند، خدا توبهاش را قبول میکند؟ فرمود: قبول کرده است. رحمت و محبت خدا خیلی زیاد است. بیایند روی امام علی(ع) شمشیر بکشند، بعد توبه کنند، خدا ببخشد؛ اما ما چطور؟
پوچی نزاعها و بیمحبتیها
کسی که با من درگیر شده، رفیقم، هم کلاسم، شریکم، همسایهام، دامادم، عروسم، پدرم، مادرم است، این دیگر جای گذشت ندارد که ده سال است وقتی او را میبینم، از این طرف پیادهرو میآیم که با او روبهرو نشوم؛ این چه بیرحمی است؟ مادرم با من سر هر چیزی و به هر علت، به سببی یا بیسبب درگیر شد، تلخی کرد، باید چند سال گوشۀ اتاق در خلوت بنشیند، اشک بریزد، بگوید: خدایا! بچهام را به من برگردان، دلم پوسید. رحم داشته باش، محبت و کرامت داشته باش، مهربانی کن. شخص به نیّت قتل امام علی(ع) آمده و حضرت کشته نشده، جنگ تمام شده، اکنون رفته توبه کرده، خدا او را قبول کرده، برای چه مادر، پدر یا برادرت را قبول نمیکنی؟ سر ارث دعوا میکنید؟
وقتی پدرم از دنیا رفت، بعد از دفن و مراسمها، شب هفت خواهرها و برادرها مرا به عنوان بزرگتر دعوت کردند، گفتند: از پدر همین خانه مانده و اثاث خانه، چه کار کنیم؟ گفتم: دو کار میتوانید بکنید. من از پدر یک ریال ارث نمیخواهم. ارث مرا با ارث خودتان دختری و پسری تقسیم کنید. دوم، اگر میخواهید من هم ارث ببرم، شما همگی باسواد هستید، بنشینید حساب کنید، ببینید سهم ارث من از نظر قرآن چقدر میشود، به من بدهید، نخواستید، ندهید. حلالتان، من برای به قول امیرالمؤمنین(ع) متاع حقیر دنیا که از تمام کرۀ زمین سهم پدرم چقدر بوده که میخواهد بین 7-8 نفر تقسیم شود، چقدر میشود؟ چیست که من کنارش داد بزنم، دعوا کنم. از اول کاری میکنم مریض نشوم، آرامش باطنم به هم نخورد. گفتم: من صددرصد راضی هستم، میخواهید سهم ارث مرا ندهید، ندهید. پروردگار که روزی مرا قفل به این ارث نکرده است. میخواهید بدهید، خودتان حساب کنید، ببینید چقدر میشود، بدهید. با این برخورد هیچ مسئلهای در خانوادۀ ما پیش نیامد و تمام خواهرها و برادرها مثل ایام زنده بودن پدر و مادر کنار هم هستیم، یار و دستیار هم. شما ببینید سر مقدار حقیری از متاع دنیا در خانوادهها چه دعواها، قهرها، کینهها و دشمنیهایی شده است. تمام اینها معصیت است و معصیت به فرمودۀ قرآن، کیفر، عذاب و جریمه دارد.
نمونههایی از امواج رحمت
حجش را انجام داد. از مدینه تا مکه با قاطر رفته بود یا الاغ و اسب، ننوشتهاند. با مرکب بود. وقتی از مکه برگشت، با حال خوشی گفت خدمت موسی بن جعفر(علیهما السلام) بروم، سلام بدهم، زیارت قبولی به من بگوید. محضر حضرت رسید، سلام کرد؛ امام تحویلش نگرفت. عرض کرد: آقا! زائرم، شیعهام، مکه بودم. فرمود: در کاروان تو یک نفر در کاروان بود، به اندازۀ پول رفت و آمد مکه را نداشت که اسب و قاطر بخرد. پیاده راه افتاد، یک بار پیاده نشدی او را سوار کنی که پایش تاول نزند و ساق پایش درد نگیرد. من به تو محبت کنم؟ بیمحبت، خشن، بیمهر، بیرحم. این داستان انسان، قرآن، خدا، جهان، برزخ، قیامت، بهشت و جهنم است. همه دور همین حرفها میچرخند. هیچ چیز دیگری نیست.
شخصی مسیحی بود. جوانها! فریب نخورید کلیسا میگوید دین ما دین محبت است؛ اما کاملاً دروغ میگوید؛ چون اروپا و آمریکا اغلب مسیحی هستند. همین مسیحیها فقط در عراق یک میلیون نفر را کشتند. در افغانستان چند میلیون زن و بچه، مرد، پیر و جوان را در عروسی، خیابان، داخل خانهها کشتند. اسلحۀ همین مسیحیها پنج سال است شبانه روز دارد یمنیها را میکشد. محبت این است؟ پیغمبر(ص) میفرمایند خداوند خانمی را در قیامت حکم قطعی میدهد که به جهنم ببرید، به این علت که گربه داخل خانهاش بود، خوشش نمیآمد، گربه را داخل زیرزمین زندانی کرد، در را قفل زد. این گربه یک هفته از تشنگی و گرسنگی ناله زد تا مرد. شما راست میگویید که محبت دارید؟ شما راست میگویید که کلیسا محبت دارد؟ محبت برای مسجدهای اهل ایمان است که از دل همین مسجدها یتیمخانه و مراکز خیریه درآمده و کلید حل مشکلات شده است. خانهسازی، آب انبارسازی در قدیم، کتابخانه و... درآمده. شما محبت دارید؟
مسیحی مسلمان شد، پولهایش را حساب کرد، دید که مستطیع است. به مکه رفت. در صحرای عرفات، گفت بروم امام صادق(ع) را زیارت کنم. حضرت را در مدینه ندیده بود. داخل چادرهای عرفات، گرمای 50 درجه، آمد دو زانو روی خاک نشست، گفت: یابن رسول الله! اسمم ابراهیم است، مسیحی بودم، شیعه شدهام. مادرم هنوز مسیحی مانده، فقط مرا دارد. تکلیف من از نظر شرعی با این مادر چیست؟ امام فرمودند: مادرت گوشت خوک میخورد؟ عرض کرد: نه. فرمود: عرق، شراب یا هر مست کنندهای میخورد؟ گفت: نه. فرمود: تکلیفت این است؛ وقتی از حج برگشتی، در ظرفی که او غذا میخورد، با او هم غذا شو، از لیوان آبش آب بخور، از آبگوشتی که در ظرف دهان زده، آبگوشت بخور. کاری که کمترین بویی از بیمهری بدهد، انجام نده. مادرم مادر است، همسرم هم همسر. حقوق همسر با مادرم مخلوط نیست؛ مادرم یک سری حقوق واجب الهی بر عهدۀ من دارد، همسرم هم یک سری حقوق دیگر.
عروس به پسر گفت: از مادرت خوشم نمیآید، دوستش ندارم. گفت: چه کار کنم؟ گفت: اگر میخواهی با من زندگی کنی، او را بیرون شهر ببر، یک سنگ ده بیست کیلویی بردار، بر سرش بزن، او را بکش که مانع از جلوی راه ما برداشته شود؛ چرا گوش میدهی؟ مگر چند سال دیگر مادر و پدرت زندهاند؟ اگر عصبانی است، پیغمبر(ص) نیز میداند که پیرمرد و پیرزن عصبانی میشوند.
مادر را از تپهای بالا برد، سنگی بر سر او زد، بعد خودش در حالی که مادر در خون میغلتید، دوان دوان از تپه داشت میآمد که به زمین خورد. از مادر صدا بلند شد: ای وای! دست پسرم خراش برداشت، وای! پای پسرم خورد به سنگ.[7] بعد هم با گریه، در حالی که در خونش میغلتید، گفت: خدایا! بچهام را نگهدار. مادر، پدر، برادر است. قهرم با مادرم؟ یکی به من گفت: من شش سال است با مادرم قهرم. گفتم: جالب است. در روایات کتب معتبره، پیغمبر(ص) میفرماید: اگر قهر بودن دو نفر سه روز بیشتر شود، مقصر تا آشتی نکرده، مورد لعنت پروردگار است.
تعریف امام از دین
به امام باقر(ع) عرض کرد: آیا محبت هم جزء دین است؟ فرمود: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبّ»[8] کل دین محبت است، نه محبت جزء دین است. گاهی انسان محبتهایی را میبیند یا میشنود که هم خیلی لذتبخش است و هم شگفتآور. رفیقی داشتم، تولیدی شیشه داشت. تمام شاگردانش را به جایی رساند؛ زن داد، خانهدار کرد، سرمایه داد. آن شاگردی که از همه قدیمیتر بود، چند وقت پیش پای منبرم آمده بود. او را میشناختم، گفتم: خدا فلانی را رحمت کند، آدم بامحبتی بود. گفت: چیزی برایت بگویم، قبول کن و بگو. گفتم: تو که نماز جماعت و پای منبر میآیی، پس راست میگویی. گفت: مردم مرا میشناسند که نماز جماعت به مسجد میآیم، سینه میزنم. توقع ندارند من دروغ بگویم. میگویند مسجدی و امام حسینی است. توقع ندارند من اخلاق شمر را داشته، بیرحم باشم. همه توقع دارند من اخلاق خدایی و اهلبیتی داشته باشم. حسینیها! ابی عبدالله(ع) جهان بینهایت محبت بود. گوشهای را بگویم:
بعد از شهادت شش ماههاش به میدان آمد، حمله کرد، لشگر فرار کردند. کناری رفت. دکترها میگویند شخصی که تشنه و گرسنه است، زود عصبانی میشود. اگر مریض، تشنه یا گرسنه داد کشید، به او کاری نداشته باشید؛ چون طبع بدن این است. سه شبانه روز آب نخورده، تشنه و گرسنه است؛ اما عصبانی نیست. 71 نفر را جلوی چشمش قطعه قطعه کردند؛ اما عصبانی نیست. خسته بود، از بدنش خون رفته بود. نیزهاش را بلند کرد. زمین کربلا رمل است، فرو میرود. روی زین که نشسته بود، به اندازۀ نیم متر نیزه را داخل زمین فرو کرد، به نیزه برای رفع خستگی تکیه داد. یکی از پهلوانهای لشکر به عمر سعد گفت: بروم کارش را تمام کنم؟ گفت: زودتر برو. امام دید یک نفر حالت حمله به خودش گرفته؛ آمادۀ دفاع شد. وقتی رسید، از همان وقتی که نزدیک امام شد، میخواست به امام شمشیر بزند، حضرت برای دفاع شمشیری به او زد، پای راستش قطع شد، در رکاب ماند. خودش هم تعادلش به هم خورد. اسب او را روی زمین گذاشت. ابی عبدالله(ع) پیاده شد و بالای سرش آمد. گفت: میخواهی تو را به خیمههای خودم ببرم، زخمت را ببندم؟ تو به من حمله کردی، من که به تو حمله نکردم. میخواهی خودم تو را ببرم؟ اسب که نمیتوانست او را ببرد. میخواست او را بغل کند و به داخل خیمه ببرد. گفت: نه، اقوام من در لشکر هستند. شاید هنوز ندیدهاند که من افتادهام، فقط برو جلو آنان را صدا کن، بیایند مرا ببرند. امام آرام آرام نزدیک لشکر رفت، اسمش را برد، فرمود: اگر اقوامش صدای مرا میشنوند، بیایند او را ببرند.
حسین؛ یعنی محبت. قرآن و دین؛ یعنی محبت. ما معنی دیگری نداریم؛ چون ما با رحمت الهی آفریده شدهایم. از وقتی نطفه در صلب پدر بودیم تا شبی که مادرمان برای زاییدن ما تا نزدیک مردن رفت تا حال حاضر، این خط سیر را ببینید! تمامش موج رحمت است.
آن حاجی، مسیحی قبل، به مدینه برگشت. مادر نود سالش بود، دید رفتار این پسر عوض شده؛ یعنی اگر مادر من شیعۀ بیدین، مسیحی یا لائیک بود، چه کار کنم؟ او را گوشۀ خانه بیندازم و بروم؟ نه. من یک شب در بحث اخلاق و محبت دو آیۀ بسیار مهم قرآن را میخوانم که با پدر و مادرم، گرچه بتپرست باشند، چگونه باید رفتار کنم؟! چند روز بعد مادر گفت: ابراهیم! عوض شدهای، چه شده مادر؟ گفت: مادر! خجالت میکشم به شما بگویم. من شیعه شدهام. گفت: دیگر کلیسا نزد کشیش نمیروی؟ گفت: نه. (مادر) گفت: نزد چه کسی مسلمان شدهای؟ گفت: اسم آن کسی که پیش او مسلمان شدم، جعفر بن محمد(علیهما السلام) است. گفت: آیا او پیغمبر است؟ گفت: نه، مادر. پیغمبری که با پیغمبر اسلام(ص) تمام شده؛ اما او فرزند و جانشین پیغمبر(ص) است. گفت: مادر! من که پا ندارم راه بروم. گوشۀ خانه افتادهام. تو برو به امام صادق(ع) بگو مادرم میخواهد شیعه شود.
دورهگردی برای نجات مردم
محبت مردم را به مسجد جذب میکند. امام جماعتی که عاشق و کانون محبت است، مسجد و روضهاش پر میشود. چه عیبی دارد؟ مگر ما در «نهج البلاغه» نمیخوانیم، امیرالمؤمنین(ع) در تعریف پیغمبر(ص) میفرماید: «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه قَد اَحکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ اَحمی مَواسِمَه»[9] پیغمبر(ص) مطب نداشت، بلکه دورهگردی میکرد، در این مغازه، آن مغازه، آن خانه، میفرمود به مسجد میآیید؟ میآیید با هم رفیق باشیم؟ دورهگردی میکرد. امروز در مقابل این هجوم فساد، آخوند باید دورهگرد باشد. ننشیند تا آن کسی که خالکوبی کرده است بیاید. بلند شود به دنبال خال کوبیدهها، چاقوکشها، لاتها و عرقخورها برود. خوب هم جواب میدهد. من تجربۀ 55 ساله دارم. «طبیب دوار بطبه» ابراهیم به خدمت امام صادق(ع) آمد، عرض کرد: مادرم میخواهد شیعه شود. فرمود: به خانه برگرد، بگو شهادتین را بگوید. به خانه آمد، گفت: مادر! شیعه شدن خیلی آسان است، بگو: «اشهد ان لا اله الا الله» بعد گفت به نبوت پیغمبر(ص) شهادت بده! گفت. همین کلمۀ رسول الله در دهانش بود که سرش روی شانهاش افتاد. ابراهیم او را خواباند. دید دیگر نفس ندارد و مرده است. گریه کنان خدمت امام صادق(ع) رسید، چه شده پسرم؟ گفت: مادرم مرد. فرمود: مسیحیان نیایند مادرت را ببرند. بگو خانمهای شیعه بیایند غسلش بدهند، کفنش کنند و در بقیع دفن شود. مادرت دیندار و بهشتی از دنیا رفت. هنوز یک رکعت نماز نخوانده بود. میخواهم بگویم: خدایا! این زن یک رکعت نماز نخوانده، بهشتی شد، پس با این مردم میخواهی چه کار کنی که عمری است نماز میخوانند، روزه میگیرند، کار خیر میکنند، برای ابی عبدالله(ع) هزینه میکنند، مگر میشود حساب پروندۀ شما را روی منبر بگویم که چه خواهد شد؟!
از منبر امشب همین یک کلمه یادتان بماند: خدا در قرآن (این غیر از دعاها و روایات است) 276 بار بحث رحمت و مهرورزی را مطرح کرده است. همین. آنقدر رحمتش شگفتآور است که امام زین العابدین(ع) میفرماید: روز قیامت میبینند چهرۀ ابلیس شاد است. گرفته و در هم نیست. به او میگویند: چه شده است؟ میگوید: با این رحمتی که خدا امروز میخواهد خرج کند، من هم امید دارم نجات پیدا کنم.
روضۀ غربت حضرت زینب(س)
در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست دوست*** گفت در آن دوست چیست، گفتمش ای دوست دوست
گفت اگر دوستی، از چه در این پوستی*** دوست که در پوست نیست، گفتمش ای دوست دوست
گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است*** ساقی بزم تو کیست، گفتمش ای دوست دوست
در چو به رویم گشود، جملۀ بود و نبود*** دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست دوست[10]
صدا زد: عمر سعد! به افرادت بگو کنار بروند. اجازه نمیدهم دست ناپاک نامحرم به این زنان و دختران برسد. خودم همه را بر ناقهها سوار میکنم. کنار رفتند. خواهرش ام کلثوم(س) را صدا زد. شترها را خواباندند. میان هر محمل چوبی یک خانم را سوار کرد، یک بچهای را در دامن آن خانم گذاشت. همه سوار شدند، فقط این دو خواهر ماندند. صدا زد: خواهرم، کلثوم! بیا زیر بغل تو را هم بگیرم. شتر خوابیدهاش هم بلند است. زیر بغل امّ کلثوم(س) را گرفت، سوارش کرد.
دشمن نگاه میکند، ببیند خود حضرت زینب(س) چگونه میخواهد سوار شود. دیدند به جای سوار شدن، به سمت گودال دوید، بدن قطعهقطعه را روی دامن گذاشت: حسین من! وقتی در مدینه میخواستم سوار ناقه شوم، علیاکبر(ع) برایم رکاب گرفت، قمر بنیهاشم(ع) زیر بغلم را گرفت. تو زیر بغلم را گرفتی؛ اما بلند شو ببین اکنون بیکس شدم. ببین همسفران من چه کسانی هستند؟ حسین من! نمیخواهم با عمر سعد و شمر و خولی همسفر باشم.
[1]. نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه 193معروف به خطبه همام یا خطبه متقین، ص 301.
[2]. نساء: 174.
[3]. الرحمن: 1-2.
[4]. الوافی، ج 3، ص 515.
[5]. مائده: 32.
[6]. انبیاء: 107.
[7].برگرفته از این شعر ایرج میرزاست:
داد معشوقه به عاشق پیغام***که کُند مادرِ تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند***چهره پر چین و جبین پُر آژنگ
با نگاهِ غضب آلود زند***بر دلِ نازکِ من تیرِ خدنگ
مادرِ سنگدلت تا زندهست***شهد در کامِ من و توست شَرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را***تا نسازی دلِ او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی***باید این ساعت بیخوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری***دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری***تا بَرد ز آینه قلبم زنگ
عاشقِ بیخرد ناهنجار***نه، بل آن فاسقِ بیعصمت و ننگ
حُرمتِ مادری از یاد ببُرد***خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک***سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصدِ سرمنزلِ معشوق نمود***دلِ مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دمِ در به زمین***و اندکی سُوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز***اوفتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود***پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون***آید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش***آه پای پسرم خورد به سنگ
[8]. الکافی(ط.الاسلامیه)، ج 8، ص 80.
[9]. نهج البلاغه، خطبه 108.
[10]. شعر از معینی کرمانشاهی.