لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم چهارشنبه (13-6-1398)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
13.77 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

مقام نبوت و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، عرصهٔ کمالات و ارزش‌ها

با دلیل شنیدید مقام نبوت و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که در ابتدای خلقتِ نبی و ولیّ در وجود نوری آنها ظهور کرد، عرصهٔ همهٔ کمالات و ارزش‌ها بود؛ نه اینکه خداوند در صبح چهل‌سالگی پیغمبر و در صبح بلوغ اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، این مجموعه ارزش‌ها و کمالات را به آنها عطا کرد. این کمالات همراه با ذات و خلقت نوری‌شان قرار داشت. بسیاری از بزرگان این روایت را نقل کرده‌اند: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» آن‌وقتی که آدم گِل بود و اصلاً خدا شکل هم به او نداده بود، من پیغمبر بودم. ارزش‌ها هم با خود مقام نبوت است؛ نه اینکه نبوتی را عَطا بکند و بعد ارزش‌ها را به‌دنبال این مقام اِعطا کند.

 

زندگی ابدی در سایه‌سار پذیرش ولایت معصومین(علیهم‌السلام)

با توجه به این حقیقت، پروردگار مهربان عالم به آنها نسبت به کل(نه فقط انسان)، یعنی انسان، جن، فرشتگان، ذوی‌العقول و آنچه در عالم ملک و ملکوت است، به وجود مقدس او و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مقام ولایت عطا کرده؛ یعنی سرپرستی مثبتی برای دنیا و آخرت ناس به آنها داده شده است. سرپرستی‌ای که به‌خاطر این‌همه کمالات و ارزش‌ها حق آنها بود و حق همهٔ انسان‌ها هم بود که در سایهٔ این سرپرستی قرار بگیرند. مردم با قرار گرفتن‌ در سایهٔ این سرپرستی که اسمش فقط «ولایه» است، به ارزش‌ها و کمالات لازم برسند. لذا در قرآن مجید از پیغمبر و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به پادشاه، سلطان یا رئیس‌جمهور تعبیر نکرد؛ چون اینها گاهی کُشندهٔ مردم است، گاهی سودی برای مردم ندارد و گاهی هم ضرر دارد. تعبیر قرآن مجید، ولایت است؛ یعنی یک سرپرستی الهی به اذن الله، برای اینکه این مُشت خاک را که اسمش انسان است، به ملکوت برساند.

 

وقتی به ملکوت رسیدند، طبق آیات قرآن، ناسی که به ملکوت ارزش‌ها و کمالات رسیده‌اند، در قیامت همراه اینان هستند: «وَمَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِينَ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 69)، شما اگر در سایهٔ ولایت اولیای من به ارزش‌ها برسید، آنها هم می‌توانند شما را به ارزش‌ها برسانند و فقط باید این ولایت را قبول بکنید؛ اگر بخواهید این ولایت را رد بکنید، خودزنی کرده‌ و دنیا و آخرت‌تان را خراب کرده‌اید؛ اما اگر بپذیرید، شما در قیامت همراه همهٔ انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین یک زندگی ابدی خواهید داشت.

 

-تنهایی، از عذاب‌های سنگین قیامت و برزخ

می‌دانید تنهایی یکی از عذاب‌های بسیار سنگین قیامت و برزخ است که آدم در قیامت وارد بشود، میلیاردها نفر ایستاده باشند و اجازهٔ نگاهی بامحبت به انسان نداشته باشند. آدم به هر طرفی برود، او را رد کنند و بگویند بیگانه، غریبه، شقی، تیره‌بخت برو. در قرآن مجید است که «وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ» حیوان‌صفتان یک نفر یار در قیامت نخواهند داشت.

 

دریافت نکردن هیچ مزدی در قبال ولایت

و این ولایت هیچ اجر و مزدی هم از ناس نمی‌خواهد: «قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 47). چنین ولایتی هم در عالم هستی وجود ندارد که یک نفر 23 سال رنج ببرد و زحمت بکشد، ناله کند، سنگ و چوب بخورد، تحقیر و تکذیب بشود و به او بگویند جادوگر، لبخند بزند و بگوید بیایید تا شما را به بهشت ببرم و هیچ‌چیزی هم از شما نمی‌خواهم.

 

پیغمبر(ص) اگر از مردم برای نبوت و ولایتش چیزی می‌خواست که روایات ما کیفیت زندگی‌اش را دریاوار نمی‌گفتند. در کتاب باارزش «مجموعهٔ ورّام» آمده که از بهترین و باحال‌ترین کتاب‌های ماست. مسجد زمان پیغمبر(ص) حدود 1200 متر بود که تمام این 1200 متر صف بسته شده، اذان بلال هم تمام شده بود، اما پیغمبر(ص) نیامده بودند. خانه‌شان هم دور نبود، دیواربه‌دیوار مسجد بود و درِ خانه هم به مسجد باز می‌شد. یکی گفت: بروم و صدایشان کنم؛ اگر ایشان را به صحبت گرفته‌اند، بگویم تعطیل کنید، مردم منتظر هستند. گفتند برو، آمد و در زد. در را باز کردند، گفت: می‌شود پیغمبر را ببینم؟ گفتند: بله داخل بیا. به اتاق آمد؛ اتاقی گِلی که کل اثاثش اثاث ضروری بود و فرشش لیف زبر خرما بود. حضرت روی لیف خرما نشسته بودند، مرد گفت: آقا اذان بلال تمام شد؛ آیا شنیدید؟ فرمودند: بله شنیدم. گفت: آقا مردم صف کشیده‌اند و منتظر نماز هستند، چرا تشریف نمی‌آورید؟ هیچ‌کس هم که پیش ما نیست. رسول خدا(ص) خیلی آرام فرمودند(غیر از من که در بعضی از این این‌جور مسائل دادم درمی‌آید و هزارجور ایراد هم از بالا تا پایین خلقت می‌گیرم): سه شبانه‌روز است که چیزی غیر از آب گیرم نیامده است و توان بلند شدن از جایم را ندارم، نمی‌توانم رکوع و سجود کنم. این ولایت است!

 

از طرفی این سرپرستی، مربی‌گری، معلمی و تربیت، مجانی است و مردم را به کمالات ملکوتی می‌رساند؛ از طرفی هم ولی‌الله‌الاعظم سه‌روز سه‌روز گرسنه می‌ماندند! پول و زمین نمی‌خواهد، مغازه نمی‌خواهد که به نامش بکنند، کیسه‌کیسه اسکناس نمی‌خواهد که به او بدهند؛ گرسنگی می‌کشد، هیچ چشمی به مال مردم ندارد و تمام دغدغه‌اش هم این است که ناس را به بهشت تحویل بدهد و آرامش پیدا کند. چه کسی می‌تواند به این نوع ولایت ایراد بگیرد؟!

 

رحمت و مغفرت الهی در اطاعت از ولی‌الله

اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هم همین‌طور هستند. ائمهٔ ما بر ناس ولایت دارند و کار ولایتشان همین است؛ ولی همین ائمه که ولایت ناس را دارند، به مردم اصرار می‌کردند که دست‌تان را به دست ما بدهید تا شما را به رحمت و مغفرت خدا تحویل بدهیم. غیر از وجود مقدس او که غایب است، یک‌نفر از یازده‌تای آنها به مرگ طبیعی و بیماری بدنی از دنیا نرفتند و همه‌شان را کشتند. امام حسین(ع) از روز دوم محرّم تا طلوع آفتاب روز عاشورا پافشاری شدید داشتند که جنگی اتفاق نیفتد، چرا؟ امام که کل ارزش‌ها را دارد و امور منفی در امام نیست، امام که نمی‌ترسید! امام که از مکه بیرون آمد، قوم‌وخویش‌های نزدیکش گفتند نرو؛ خیلی کار بدی کردند گفتند نرو! شما مأموم هستید، باید مطیع ولیّ‌الله‌الاعظم باشید و به‌دنبالش می‌آمدید. به شما چه که گفتید نرو! شما چه‌کاره هستید؟! امام فرمودند: چرا نروم؟ گفتند: این سفر بوی مرگ می‌دهد و راست هم می‌گفتند. امام فرمودند: اشتیاقم به مرگ از اشتیاق یعقوب به دیدن یوسف بعد از چهل سال فراق شدیدتر است. امام که ترس نداشتند، چرا اصرار داشتند جنگی اتفاق نیفتد؟ آیات قرآن را ببینید؛ دل ولیّ‌الله دل رحیم و دل‌سوزی بوده است. کم نبودند، سی‌هزار نفر بودند! دلشان می‌سوخت که اینها به جهنم می‌روند. این حال ولیّ‌الله است و دلش می‌سوزد که ما شقی بشویم؛ ما هم یک‌خرده خودمان دلمان برای خودمان بسوزد، عواملی که به شقاوت ما می‌انجامد، کنار بزنیم و به عوامل شقاوت در مال، غرایز، اخلاق و اعمال اصرار نداشته باشیم.

 

ولایت تکوینی و تشریعی ولیّ‌الله‌اعظم

به سراغ قرآن و توضیحش برویم؛ البته برای من یقین است توضیح آیات و روایات ولایت که بخش عمده‌ای از آن در باب «الحجة» کتاب باعظمت «اصول کافی» است، کار دو نفر، سه نفر، ده نفر یا هزار نفر نیست؛ بلکه برعهدهٔ اندیشمندان الهی‌مسلک و حوزه‌های علمیهٔ شیعه است که ولایت پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را با همهٔ شئون الهی بنویسند، درس و توضیح بدهند.

خدا در آیهٔ 55 سورهٔ مبارکهٔ انعام می‌فرماید: «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُون»(سورهٔ مائده، آیهٔ 55). «إِنَّما» یعنی ناس، حرف فقط همین است و دومی ندارد؛ ولیّ شما خداست که هم ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی دارد. ولایت تکوینی این است که مهار کل هستی شما به دست اوست؛ اگر اراده‌اش باشد که قلبت حرکت بکند، حرکت می‌کند و اگر اراده‌اش را از روی قلبت بردارد، مهمان گورستان هستی؛ اراده‌اش باشد که ببینی، می‌بینی و اگر اراده‌اش را از چشمت بردارد، کور و کر هستی؛ اراده‌اش باشد که صبحانه‌ات هضم بشود، هضم می‌شود و اگر اراده‌اش نباشد، باید همانی که خورده‌ای، شکمت را بشکافند و دربیاورند تا رنج نکشی، بعد هم یک لوله‌کشی از زیر گلو تا معده‌ات بکنند و با دستگاه به تو غذا بدهند. تو نمی‌دانی غرق چه نعمت‌هایی هستی! ننشستی که بشماری! اگر اراده‌اش باشد که حرف بزنی، زبانت حرف می‌زند و اگر اراده‌اش نباشد، همین لحظه روی منبر لال می‌شوی؛ حالا زور بزن که یک کلمه بگویی، اگر توانستی. این ولایت تکوینی اوست و ولایت تشریعی‌اش هم قرآن است که برای رسیدن به مقامات ملکوتی نازل کرده و عجیب است که در قرآن می‌گوید: «أنْزَلنَا إلَیْکُم» این قرآن را به همهٔ شما نازل کرده‌ام.

 

-گسترهٔ ولایت تکوینی و تشریعی ولیّ خدا بر هستی

حال سؤال این است: این ولایت تکوینی و ولایت تشریعی خدا مقیّد هم هست؟ یعنی تا جایی می‌تواند تصرف کند و از آنجا به بعد نمی‌تواند؟ ولایت تشریعی تا جایی می‌تواند اعلام حلال و حرام یا مسائل عملی و اخلاقی کند و از آنجا به بعد نمی‌تواند؟ این ولایت مقید است یا قیدی ندارد؟ گسترهٔ این ولایت بر هستی است؛ اگر بگوییم مقید است، پس خدا مثل ما عاجز، ناتوان، محدود و بی‌قدرت شده است. ولایت در دو مرحله‌اش مقید نیست؛ یعنی نه تکوینش و نه تشریعش مقید است.

«إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰه وَ رَسُولُهُ» ولیّ شما فرستادهٔ من است. این «واو» در «وَ رَسُوُلُه» چه‌کاره است؟ اگر از طلبه‌ای درس‌خوانده بپرسید که این «واو» در اینجا چه‌کاره است، جواب می‌دهد اسم این «واو» «واو» عاطفه است که کلمهٔ بعد از خودش را با کلمهٔ قبل از خودش ارتباط می‌دهد و حکم معطوفٌ‌علیه را که کلمهٔ قبل از خودش است، می‌کشاند و روی سر معطوف می‌آورد. معنی‌اش این است که «واو» در«وَ رَسُوُلُه»، حکم معطوفٌ‌علیه را روی معطوف حرکت می‌دهد؛ یعنی همان ولایت بی‌قیدوشرطی که من دارم، پیغمبر هم بر شما دارد. ولایتی به گستردگی هستی؛ هم تکوینی و هم تشریعی.

 

-نشانه‌های ولیّ حقیقی خداوند پس از رحلت رسول خدا(ص)

«وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُون» این «واو» دوباره آمده است؛ یعنی چه کسانی همان ولایت من و ولایت پیغمبرم را دارند؟ آنهایی که ایمانشان کامل است و اقامهٔ نمازشان کامل و دائمی، پرداخت‌کنندهٔ صدقه در حالی هستند ‌که در رکوع نمازند. اینجا قید زده که بعد از مرگ پیغمبر(ص)، سراغ این ولایت را از بقال، عطار، حیوان‌چران مکه و دلّال حیوانات نبرید! قید زده، یعنی چشم شما باز بود که فقیری درمسجد آمد و گفت کارد به استخوانم رسیده، امیرالمؤمنین(ع) در رکوع نماز دستشان را دراز کردند، در حالی که به حق وصل بودند که این انگشتر من را بگیر. انگار اینها در انگشتر دادن عادت داشتند!

 

-کار ولیّ خدا، هدایت انسان از ضلالت به عرصهٔ نور

این ولیّ شماست؛ این نفر سوم و اولادان معصومش ولیّ شما هستند و کارشان هم کار خدا و پیغمبر است. کارشان این است که ناس را از ضلالت، تاریکی و گمراهی دربیاورند و به عرصهٔ نورِ هدایت برسانند. «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 5)، کار ولیّ این است که دست ملت را بگیرد و از تاریکی‌ها، فساد، بدبختی‌ها، گناهان، معاصی، رشوه‌ها، رباها، دزدی‌ها، زناها و اختلاس‌ها بیرون بیاور و در منطقهٔ نور، ایمان، اخلاق و عمل صالح قرار بده. به پیغمبر(ص) می‌گوید: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 1)، شما از تاریکی‌ها خوشتان می‌آید که در تاریکی‌ها بمانید یا از نور؟ شما از بیماری خوشتان می‌آید یا از سلامت؟ شما از گرمای کُشنده خوشتان می‌آید یا هوای بهار؟ خدا این را به پیغمبر(ص) می‌گوید: ملت را از داغی جهنم دربیاور و در بهار بهشت بیاور؛ ملت را از نادرستی فکر، روح و اخلاق دربیاور و در سلامت کامل بیاور. آن‌وقت این ولایت، ولایت علم و ولایت نور است. چه بساطی در این عالم هستی است! خدا می‌فرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31)، این ولایت علم است. علم در پروردگار عالم علم حضوری است، نه علم تحصیلی که چیزی را بخواند تا بداند و اگر نخواند، نداند! خود علم، حق است و ولایت پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ولایت علم است: «وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 65). «عِلْم» الف و لام ندارد؛ اگر الف و لام داشت، معنی‌اش این بود که من به اینها علم آموختم، ولی علم اندک و مقید؛ اما می‌فرماید «وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»، علم پیغمبر و اهل‌بیت از پیش من عطا شده، نه از مدرسه و معلم، کتاب و نوشته. لذا ولی‌الله‌الاعظم روی منبر مسجد کوفه حرفی می‌زنند که سابقه نداشته است؛ یعنی انبیا این حرف را نگفته‌اند، بعد از خودشان هم سابقه نداشته و همین نفر اول و آخر بود که این حرف را زد. حضرت فرمودند: «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ نگفتند از چه‌چیزی بپرسید، فقط گفتند بپرسید، قبل از اینکه دیگر مرا نبینید. این ولایت علم، ولایت نور، ولایت تربیت و ولایت رشد دادن است.

 

-محشور شدن شیعیان واقعی با صاحبان ولایت در قیامت

وقتی ناس زیر سایهٔ این ولایت قرار بگیرند، آگاه، نورانی، رشید، بزرگ و در قیامت با همین صاحبان ولایت محشور می‌شوند و کنار آنها قرار می‌گیرند. امام صادق(ع) به ابراهیم مَخارقی فرمودند: ابراهیم می‌دانید شما شیعیان واقعی ما در قیامت کجا هستید؟ گفت: نه ما نمی‌دانیم کجا هستیم! قیامت به آن وسعت که میلیاردها میلیارد آدم ایستاده است، چه می‌دانیم کجا هستیم! امام فرمودند: «تکونوا معنا فی الرفیق الاعلی» هر جا خدا ما را ببرد که اسم آنجا «رفیق اعلی» است، شما هم که به ولایت نوری و علمی ما پیوند دارید، پیش ما می‌آورد. شما با ما هستید؛ نمی‌شود که شما شصت‌هفتاد سال در دنیا با ما باشید، به حرف‌های ما عمل بکنید و از آلودگی‌ها کناره‌گیری بکنید، بعد از مردن‌تان رها کنیم که بروید! مگر چنین چیزی می‌شود؟! امکان ندارد!

 

حکایتی شنیدنی از حذیفة‌بن‌یمان

من یک‌بار دیگر این روایت را برای آنهایی بخوانم که سال اولشان است به اینجا آمده‌اند. من قبلاً این روایت را خوانده‌ام، ولی می‌ارزد برای شماهایی که جدید آمده‌اید تا بدانید کجا هستید و در چه موقعیتی قرار دارید. حذیفة‌بن‌یمان می‌گوید: وقتی همهٔ ما بارمان را بستیم که از عراق به مدینه بیاییم، من در مسیر از عراق تا مدینه دیدم امام دوم، ولیّ‌الله‌الاعظم، خیلی مواظب شتری است که کجا بخوابانند، چگونه حرکتش بدهند و دربارهٔ آن چه‌کار بکنند. خیلی من تعجب کردم، آمدم و به حضرت گفتم: آقا فرش طلایی و نقره‌ای یا خوراکی خاصی بار این شتر است؟ فرمودند: نه، چطور؟ گفتم: شما از این شتر خیلی مواظبت دارید، ماجرا چیست؟ فرمودند: چون با ما هستی، به تو می‌گویم؛ آنهایی که با اینها نیستند، بیچاره‌ها غریبه هستند. بیچاره آن‌که با علی(ع) نیست، بیچاره دختر و زنی که با زهرا(س) و زینب(س) نیستند و از همه بیچاره‌تر، آنهایی که با ابی‌عبدالله(ع) نیستند. صحیفه‌ای در بار این شتر است(ما کیفیت آن صحیفه را نمی‌دانیم) که نام تمام شیعیان ما تا قیامت در این صحیفه ثبت است. الآن هم آن صحیفه هست، ولی پیش این امانت‌دار الهی، امام عصر(عج) است. وقتی می‌آیند، اسم شما را می‌بینند که آنجا هست. یقیناً هم هست، من شک ندارم و به این صحیفه مؤمن هستم. حذیفه گفت: آقا امثال ما که امام و ولی نیستیم، می‌توانیم این صحیفه را ببینیم؟ فرمودند: یک روز که کسی نباشد، در مدینه به خانهٔ ما بیا تا به تو نشان می‌دهم، روزی به پسر برادرش گفت بلند شو تا به خانهٔ حضرت مجتبی(ع) برویم. وعده‌ای به من داده، ببینیم امروز آن وعده را عملی می‌کند. گفت: عمو من برای چه بیایم؟ گفت: عموجان من سواد خواندن ندارم، تو بلد هستی بخوانی، بیا که برایم بخوانی. گفت: برویم. به خانهٔ حضرت آمد. به قول شماها، وعده را باید وفا کرد. حذیفه گفت: یابن‌رسول‌الله، صحیفه را نشان می‌دهید؟ فرمودند: آری. حضرت صحیفه را آوردند، حذیفه به برادرزاده‌اش گفت: ورق بزن و ببین من در شیعیان زمان حضرت مجتبی(ع) هستم؟ ورق زد، گفت: عمو اسم تو ثبت است. حذیفه گفت: من هیچ‌چیزی نمی‌خواهم، همه‌چیز دارم! بعد برادرزاده‌اش گفت: یابن‌رسول‌الله، بقیهٔ صفحه‌ها را هم ببینم؟ فرمودند: آری تو ببین! یک ورق دو ورق، یک‌مرتبه از جا پرید و گفت: وای از اسم من نور بیرون می‌زند! عمو چرا اسم من این‌جوری است؟ به حضرت مجتبی(ع) گفت: یابن‌رسول‌الله، مگر منِ جوان چه کسی هستم که اسم من در این صحیفه مثل ماه نور بیرون می‌زند؟! امام به پهنای صورتشان گریه کردند و فرمودند: تو یکی از 72 نفر حسین ما هستی. حسینی‌ها نور دارند!

 

-خداوند، تنها ولیّ شیعیان

«أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» این شیعه است و اینها اولیای شیعه هستند. خدا ولیّ شیعه است. ولیّ دیگران نیست؟ به خودش قسم نه! دلیلش این است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 257). «آمَنوا» چه کسانی هستند؟ امام صادق(ع) فرمودند: شیعیان ما هستند. نخیر، چتر ولایت خدا روی سر یهودی، مسیحی، زرتشتی، وهابی و این و آن است! خدا ناس را مقید کرده است، ولی ولایت خودش مقید نیست و می‌فرماید: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا الله». من با این ولایتم با مردم مؤمن چه‌کار می‌کنم؟ «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ»، دستشان در دست ولایت من است، آنها را از همهٔ تاریکی‌ها بیرون می‌آورم و به‌طرف نور حرکتشان می‌دهم. این ولایتِ ‌الله که ولیّ مؤمنان است، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم ولیّ مؤمنان هستند. البته در باز است، هر کافری می‌تواند مؤمن بشود و در سایهٔ همین سه ولایت قرار بگیرد. هر بی‌دینی، هر یهودی و مسیحی‌ای می‌تواند.

 

کاروان حرکت کرد؛ یک مسیحی با سه‌چهارتا از این کاروانی‌ها خیلی رفیق بود، گفت: کجا می‌روید؟ گفتند: کربلا. گفت: مرا هم ببرید. گفتند: نمی‌شود، آنجا جای هر کسی نیست. گفت: من را ببرید. رفقای دیگر گفتند حالا که التماس می‌کند، او را ببریم؛ بعد در گوش همدیگر گفتند که در حرم نمی‌بریم. حالا تا شهر کربلا بیاید، عیبی ندارد. شهر شهر است، همه می‌آیند و می‌روند. به کربلا رسیدند. رسم زائران در قدیم‌ها این بود که وقتی به کربلا می‌رسیدند، با همان گردوغبار جاده و همان خستگی و رنج به حرم می‌رفتند. کاروان دم در صحن آمد، مسیحی گفت: من چی؟ گفتند: ببخشید، اینجا دیگر نمی‌شود! همهٔ ما کفش‌هایمان را درمی‌آوریم و روی هم می‌ریزیم، تو بنشین و مراقب کفش‌های ما باش. مسیحی گفت باشد، اما خیلی دلش سوخت. همه به حرم رفتند و این مسیحی هم کنار کفش‌ها به این صحن و گنبد نگاه می‌کرد. خیلی راه آمده بودند و خسته بود، همان‌جا سرش را روی کفش‌ها گذاشت و خوابید، دید(نه در حرم) او را در یک جلسه راه داده‌اند و گفتند داخل بیا. مسیحی دید که ابی‌عبدالله و قمربنی‌هاشم(علیهما‌السلام) در آن جلسه کنار هم نشسته‌اند و ابی‌عبدالله(ع) به قمربنی‌هاشم(ع) می‌گویند: زائران امروز مرا نوشتی؟ گفت: بله یابن‌رسول‌الله. امام فرمودند: دفتر را به من بده.

 

در «کامل‌الزیارات» است که «ینظر الی زُواره و علی الباکین علیه»، نگاه می‌کند چه کسانی به کربلا آمده‌اند و چه کسانی گریه می‌کنند. حسین جان! یعنی الآن عکس ما در چشم‌های تو است؟! بله، «ینظرون علی الباکین علیه و علی المقیمین عزائه» آنهایی که سیاه می‌کوبند، پرچم می‌زنند، جلسه آماده می‌کنند، چای درست می‌کنند و کفش جفت می‌کنند، به آنها هم نظر می‌کند.

امام دفتر را نگاه کردند و فرمودند: یک‌نفر از زائران امروز من نوشته نشده است. قمربنی‌هاشم(ع) گفت: آقا من همه را نوشته‌ام و هیچ‌کس را از قلم نینداخته‌ام. فرمودند: عباس جان، این مسیحی را ننوشته‌ای؛ او را هم بنویس. با هول از خواب پرید، همین‌جوری ماتش برده و متحیر است. زوارها از حرم بیرون آمدند و دیدند این مسیحی دارد از بین می‌رود، گفتند: چه شده است؟ گفت: اول مرا شیعه کنید، بعد به شما بگویم چه شده است. همان حالی که ما الآن داریم، او هم داشت. به شما چه شده؟ هنوز که تاسوعا و عاشورا نیامده! هنوز که بچه‌ها را کتک نزده‌اند! هنوز که جلوی چشمشان سر نبریده‌اند! امام صادق(ع) می‌فرمایند: «رَحِم الله شیعتنا» خدا شیعیان ما را مورد رحمت قرار بدهد! «شیعتنا والله هُمُ المؤمنون» این مؤمنینی که خدا در قرآن می‌گوید، به خدا قسم شیعیان ما هستند. «فقد والله الّا شرکونا فی المصیبه» به خدا قسم، شیعه‌ای را نداریم، مگر اینکه با مصائب و گریه کردن ما شریک است و با سوختن دلش شریک است. «بطول الحزن و الحسره» غصه و افسوس شیعیان ما طولانی است، شیعیان ما غصه می‌خورند و می‌گویند چرا این حادثه اتفاق افتاد؟ به چه جرمی زهرا(س) را سیلی زدند؟ آنها ناراحت و غصه‌دار هستند و با ما شریک هستند.

 

کلام آخر؛ فریاد «وا حسین» حضرت زهرا(س) در قیامت

امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند خودم از پیغمبر(ص) شنیدم(این روایت کجاست؟ «ثواب‌الاعمال» شیخ صدوق‌کتاب کمی نیست؛ نه صاحبش، نه کتاب و نه زمانی که این کتاب را نوشته است. غیبت صغری کم نیست): «یُمثّل لفاطمه رأس الحسین متشحطاً بدمه» زهرا(س) سر بریده را در قیامت می‌بیند، «متشحطا بدمه» نه خون‌آلود! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: دخترم سر را که می‌بیند، سر به خون نشسته است. خون که از گلو رفته، سر چرا به خون نشسته است؟ آخر صورت و سر را روی خون‌های اکبر(ع) و خون‌های بازوی بریدهٔ قمربنی‌هاشم(ع) گذاشت و با خون شش‌ماهه آغشته کرد. «فتصیح» دخترم در قیامت چنان ناله می‌زند و می‌گوید «وا ولدا»، «وای حسینم»، «وا ثمرة فوادی»، «میوهٔ قلبم» این چه وضعی است که «فتصعق الملائکه» همهٔ فرشتگان از نالهٔ زهرا(س) ناله می‌زنند. مثل اینکه این ناله خیلی سابقه دارد و کار ما تنها نیست! سابقه‌اش زیاد است؛ پیغمبر(ص)، زهرا(س)، علی(ع) و امام حسن(ع) برای ابی‌عبدالله(ع) ناله زده‌اند. میثم می‌گوید: امیرالمؤمنین(ع) به من گفتند: روزی می‌آید که تمام وحشی‌های بیابان به‌طرف قبر حسینم برمی‌گردند و همه گردن می‌کشند، وحشی‌ها ناله می‌زنند و می‌گویند وا حسینا!

بعد پیغمبر(ص) می‌گویند: علی جان، می‌دانی خدا با شیعیان ما چه می‌کند؟ «فتمر فاطمه» فاطمه از محشر حرکت می‌کند، «و شیعتها علی الصراط» رد شدن تمام شیعیان در کنار صراط با دخترم مثل برقی است که از ابر می‌زند؛ این مقدار طول می‌کشد تا به بهشت برسد.

 

-شخصیت ناشناختهٔ زینب(س) برای شیعه

یکی دوید و به پیغمبر گفت: مژده بده. فرمودند: چه شده است؟ گفت: از زهرای اطهر(س) دختری به‌دنیا آمده است. پیغمبر(ص) دویدند، به اتاق آمدند و فرمودند: قنداقه را به من بدهید. قنداقه را برداشتند و بغل گرفتند، چهرهٔ زینب(س) را که دیدند، نیم‌ساعت است که به‌دنیا آمده، زهرا(س) دید پیغمبر(ص) به پهنای صورتش گریه می‌کند. پیغمبر(ص) این مطلب را همان‌جا گفت که این برای من خیلی عجیب است! شخصیت زینب(س) ناشناخته است. هر کسی برای این دختر گریه کند، ثواب گریه‌اش مساوی با گریهٔ بر حسن و حسین(علیهما‌السلام) است. وابستگی این بچه به ابی‌عبدالله(ع) خیلی قوی بود که ما نمی‌توانیم درک بکنیم عشق این خواهر و برادر به‌هم در چه مرحله‌ای بوده است. ابی‌عبدالله(ع) سه‌چهارساله و زینب(س) سه‌ساله بود و یک سال با هم فرق داشتند. مدینه هم که می‌دانید هوا پنجاه درجه گرم است، امام حسین(ع) از بیرون آمدند، وقتی وارد اتاق شدند، دیدند خواهر سه‌ساله‌شان خواب است و آفتاب از پنجره به او می‌تابد. بالای سر زینب(س) آمدند، عبایشان را برداشتند و جلوی آفتاب گرفتند. زینب(س) خنکش شد و بیدار شد، بلند شد و نشست. این بچهٔ سه‌ساله گفت: حسین من، روزی می‌آید که من تلافی بکنم! اگر آفتاب به تو بتابد، من جلوی آفتاب را بگیرم. حسین من، به این بدن قطعه‌قطعه‌ات آفتاب می‌تابد، می‌خواهم بایستم و جلوی آفتاب را با دامن چادرم بگیرم؛ اما ما را می‌برند. می‌خواستم تلافی کنم! البته جور دیگری تلافی کرد؛ مرگش صبح اتفاق افتاد، به خانم‌ها گفت: سر رختخواب من را بگیرید و به حیاط ببرید و روبه‌روی آفتاب بگذارید. گفتند: خانم هوا گرم است! گفت: می‌خواهم مثل حسینم جان بدهم؛ می‌خواهم در آفتاب جان بدهم...

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

 

برچسب ها :