لطفا منتظر باشید

جلسه ششم جمعه (15-6-1398)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
12.79 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

عالم هستی، تجلی اراده و رحمت خداوند

-فهم مشکل کیفیت تجلی پروردگار

پاکان، اهل دل، راه‌رفته‌ها و کارکرده‌ها یک کلمه دربارهٔ مجموع آفرینش دارند که زیباترین کلمه و قانع‌کننده است و ما را از بحث حدوث و قِدم و ربط حادث به قدیم بی‌نیاز می‌کند. آن کلمه این است که می‌فرمایند: هستی و آفرینش و هرچه در او هست، تجلی اراده، رحمت، عدل، لطف و کرم پروردگار است. البته فهم کیفیت تجلی هم بسیار مشکل است! من که خودم عرض می‌کنم، درک نمی‌کنم و حرف آنها را نقل می‌کنم. حرفشان هم در قرآن ریشه دارد؛ کلمهٔ تجلی در قرآن آمده و پروردگار عالم به خودش نسبت داده است: «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 143) تا پایان آیه که در سورهٔ اعراف است.

 

-وجود دو تجلی تام پیش از آفرینش مخلوقات

هنوز چیزی، شیئی و حتی یک ذره که یونانی‌ها از این ذره به اتم تعبیر کرده‌اند، در قدیم به‌وجود نیامده و آفریده نشده بود، دو تجلی تام و کامل پدید آمد: یکی تجلی علمی و دیگری تجلی نوری بود. تجلی علمی، قرآن کریم بود که در نزول دارای مراتبی است و در روایات و در حکمت بیان شده است. این مرتبهٔ نخستین است که به‌صورت علم جلوه کرد. تجلی دوم، تجلی نوری بود که این نور طبق روایاتِ بسیار مهم، پیچیده و سخت ‌ما یک حقیقت بود و این حقیقت و نور دارای چهارده شأن بود. ما در آثار مهم خود‌مان از قول وجود مبارک امام هادی(ع) می‌خوانیم: «و قد خلقکم الله انوارا» در شما چهارده نفر که ظلمت وجود ندارد و همهٔ ذات، ظاهر و باطن و حقیقت‌ شما نور است.

 

این جلوه و تجلی علمی و هر تجلی باید جا داشته باشد، بدون جا نمی‌شود و یک آینه، یک صفحه، یک جا می‌خواهد. در سورهٔ اعراف هم می‌بینید که می‌گوید: «فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَل». اگر این تجلی بخواهد دیده بشود، در یک آینه، کوه یا یک محل قابل‌دیدن است. تجلی علمی که در هوا نبود، آن‌وقت هم هوایی وجود نداشت. تجلی بی‌محل، بی‌صفحه و بی‌آینه نبود. بعد از اینکه قرآن جلوهٔ لفظی پیدا کرد، یعنی آن نور در لفظ و همین جملات عربی، مثل «الف» و «ب» پوشانده شد، پروردگار در آیهٔ 87 سورهٔ مبارکهٔ حجر فرمود:«وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» این یک حقیقت است و چون حقیقت بعدی را با «واو» بیان می‌کند، یعنی دو مسئله را می‌گوید: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» یک حقیقت، «وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» حقیقت بعدی است؛ نه «وَالْقُرآن» و نه «وَالْکِتاب». پروردگار عالم که این جلوهٔ علمی را می‌بیند، می‌بیند عظیم و بزرگ است. تا چه حد بزرگ است؟ پروردگار به کلمهٔ عظیم قیدی نزده است و می‌گوید: «وَالْقُرآنِ الْعَظیم». عظمتش مثلاً به مقدار جهان است، نه بالاتر است؛ یا به مقدار همهٔ ملکوت است، نه بالاتر است. «وَالْقُرآنِ الْعَظیم» هیچ قیدی ندارد. آن‌وقت این قرآن پر از علم اجمالی، علم تفصیلی، علم همهٔ انبیا و علم همهٔ کتب آسمانی است. من خواهشم این است که اگر واقعاً دسترسی دارید، در این زمینهٔ قرآن به فرمایشات وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) مراجعه کنید. در جلد اول «تفسیر فخر رازی» از علمای متعصب اهل‌سنت نقل شده و او با سند می‌آورد: «قال الحسین علیه السلام» که قرآن این است و عظمتش حدود و قیدی ندارد.

 

-سبع مثانی، ظرف قرآن

منِ خدا هفت‌تا دو‌تا به تو عطا کردم: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»؛ «سبع» یعنی هفت‌تا و «مثانی، اِثنین» یعنی دوتا. دوتا هفت‌تا، من چهارده‌تا به تو عنایت کردم: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي»، بعد می‌گوید: «وَالْقُرآنَ الْعَظیم». این چهارده‌تا که به تو عطا کردم، ظرف قرآن است. «سبع المثانی وِعاءٌ للقرآن» یعنی قرآن، این جلؤه علمی من، برای ورود به هستی، آفرینش و عالم ناسوت، از عالم جبروت، عالم ملکوت، عالم لاهوت، لوح، قلم و سُبه علم عبور کرده و به ارادهٔ من به عالم ناسوت، یعنی همین جهان رسیده است. این ظرف می‌خواست که در آن ظرف بگذارم، همهٔ مردم تا قیامت به آن دسترسی داشته باشند و بتوانند در آن ظرف ببینند که این قرآن عظیم چیست! صریح هم می‌گوید: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي» دوتا هفت‌تا یعنی چهارده‌تا.

 

-حقیقت معنایی «سبع مثانی» در کلام زین‌العابدین(ع)

این چهارده تا که در آیه مُجمل است، به سراغ وجود مبارک زین‌العابدین(ع) برویم. به نقل از مهم‌ترین کتاب‌هایمان، ازجمله(نه فقط این دو کتاب) «تفسیر علی‌بن‌ابراهیم قمی» که نزدیک عصر غیبت صغری نوشته شده است و «تفسیر صافی»، محدث کبیر، فیلسوف عظیم، عارف خبیر و شیفتهٔ اهل‌بیت، فیض کاشانی. کلام امام چهارم در این نوع کتاب‌هاست.

«نحن المثانی الذی اعطاه الله نبینا» این سبع مثانی که چهارده‌تاست، ما هستیم و خدا ما را به پیغمبر ما عطا کرد. اینها ظرف قرآن هستند و «سَبْعُ الْمَثانی» یعنی این چهارده نفر ظرف قرآن کریم هستند. هیچ راهی برای تماشای قرآن، علوم و حقایق قرآن، اشارات و لطایف قرآن وجود ندارد، جز اینکه به این ظرف‌ها مراجعه بشود. قرآن را می‌شود در اینها دید؛ نه در یحیی‌بن‌اکثم، علمای بنی‌امیه، علمای بنی‌عباس و عالمان مذاهب دیگر. خود پروردگار در قرآن می‌گوید: «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 79) رسیدن به این قرآن کار پاکان و خود قرآن، «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» است. آیا پروردگار این حقیقت بی‌نهایت را در ظرف‌های آلودهٔ کوچک جا می‌دهد؟ جا نمی‌گیرد! دستِ بی‌وضو گذاشتن روی آیات قرآن حرام است و معنی کردن قرآن بدون کمک اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هم معنی انحرافی است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: هر کسی رأی، فکر و دانستهٔ خودش را به آیات قرآن تحمیل بکند و بگوید معنی این آیه این است، «فالیتبوع مقعده من النار» در قیامت نشیمنگاهش آتش دوزخ است.

 

-اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، قرآن عینی و وجه‌الله

به این راحتی به سراغ قرآن نرو! قرآن تجلی علم و رحمت ربوبی است، جای تماشای آن هم وجود این چهارده نفر است و اینها قرآن عینی می‌شوند، قرآن هم قرآن علمی می‌شود. از بدو آفرینش، یعنی لحظهٔ تجلی قرآن و این کتاب و لحظهٔ پدید شدن نور اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، پروردگار عالم قرآن را در اینها قرار داد. میلیون‌ها سال بعد، پیغمبر(ص) دو ساعت به ازدنیارفتن حضرت مانده بود، به امیرالمؤمنین(ع) و فضل‌بن‌عباس فرمودند: دیگر پای من قدرت ندارد بدنم را بکشد؛ مرا از رختخواب بلند کنید، زیر بغلم را بگیرید و به مسجد ببرید. پلهٔ اول نشستند و فرمودند: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقا». این «واو» در آیهٔ 87 سورهٔ حجر هم هست: «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ». امکان جدایی «کتاب الله و عترتی» از همدیگر تا ابد وجود ندارد؛ چون این دو به همدیگر در ازل گره خورده‌اند و با هم بوده‌اند. «لن یفترقا» یعنی امکان جدایی ندارند؛ او جلوهٔ علمی و این جلوهٔ عینی و انسانی است.

 

باز زین‌العابدین(ع) در همان کتاب‌هایی که نام برده شد، می‌فرمایند(چه روایت سنگین و مهمی است): «نحن وجه الله الذی بین اظهرکم». «نحن» یعنی ما چهارده‌تا بی‌استثنا! «نحن» می‌گوید، «أنا» نمی‌گوید. خدا در قرآن می‌فرماید: «وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 27). «رَبّک» ذات و «وَجه» شأن است؛ مثل اینکه در قرآن می‌گوید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ» و نمی‌گوید «من»، «نور من»، «وجه من». یک خصوصیت «وجه من» این است که «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ»(سورهٔ الرحمن، آیهٔ 26) تمام موجودات در هم شکسته می‌شوند و از آن هویت حیاتی می‌افتند، الّا «وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» مگر وجه الله؛ نه خود الله، بلکه «وجه الله».

 

-نجات و رهایی بشر در سایه‌سار فضل و رحمت خداوند

«نحن وجه الله الذی بین اظهرکم» ما بین شما هستیم و خدا ما را بین شما قرار داده است. در قرآن می‌گوید: «فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 64). به تفاسیر بسیار قوی مراجعه کنید، آیه را این‌طور معنی کرده‌اند: اگر من فضل و رحمتم را در بین شما قرار نداده بودم، نه اینکه بعداً، بلکه همهٔ شما از قبل اهل خسارت شده بودید. پیغمبر(ص) فضل و امیرالمؤمنین(ع) رحمت است؛ بدون پیغمبر(ص) و علی(ع) خسارت شما صددرصد است، تمام درها به روی شما بسته است و یک حیوان هستید. چند روزی برای «يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ»(سورهٔ محمد، آیهٔ 12) و پشت آن هم، «وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ» و باید به جهنم تشریف ببرید. نجات بی‌نبوت و بی‌ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) محال است.

 

ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بر همۀ عالم هستی

حالا به سراغ اهل لطافت و دقت می‌رویم و از آنها می‌پرسیم حروف جُمَلی و حروف ابجدی وجه از نظر عدد چندتا می‌شود؟ این اشاراتی است که ابی‌عبدالله(ع) می‌گویند در قرآن پر است و به ما جواب می‌دهند: «واو» وجه شش‌تا، «جیم» وجه سه‌تا و «ه‍» وجه پنج‌تاست که چهارده‌تا می‌شود. «نحن وجه الله» ما وجه خدا هستیم؛ حالا ما کدام طرف هستیم که شما به ما رو کنید؟ بقیع، سامره، نجف یا کربلا هستیم؟ وجه‌الله کجاست؟! من دیروز ثابت کردم که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) محیط بر هستی هستند و چیزی فوق آنها وجود ندارد. محیط بر هستی، یعنی هستی در مشت آنها، قلبشان، چشمشان و عقلشان است. وقتی محیط بر کل هستی هستند، دیگر این وجه‌الله یک طرف ندارد و «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 115)،‌ به هر طرف برگردید، وجه خدا همان‌جاست. علی، حسین و زهرا(علیهم‌السلام) کجا هستند؟ همه‌جا هستند؛ این متن قرآن است! وجه‌الله که خود خدا نیست، بلکه شأن و نور پروردگار است. چقدر عجیب است! «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ» فهمش خیلی سنگین است! علی و حسین(علیهما‌السلام) کجا هستند؟ همه‌جا هستند. فهمش خیلی سنگین است! شخصی به امام صادق(ع) گفت: در قبر ابی‌عبدالله(ع) چیست؟ فرمودند: کجای کار هستی؟ چه می‌پرسی؟! من دیروز از طریق روایات ثابت کردم که عرش یعنی کل هستی؛ امام صادق(ع) فرمودند: حسین ما در عرش، یعنی در کل هستی است. شما خیال کردید او در قبری دو متریِ نیم‌متر چاله است؟! کجا هستید و چه فکری می‌کنید!

 

براساس این مطالب که هم قرآنی، هم روایتی، هم عقلی، هم عرفانی و هم حکمی است، هرچه می‌خواهید اسمش را بگذارید، پروردگار عالم از ابتدا ولایت تکوینی و تشریعی را از ذات این چهارده نفر جوشانده، یعنی بر همهٔ هستی ولایت دارند و می‌توانند بر همهٔ هستی -باطن و ظاهر هستی- تصرف بکنند. شما حداقل پنجاه روایت را نگاه بکنید که بخش عمدهٔ آن در «کامل‌الزیارات» است، هنوز وجود جسمی ابی‌عبدالله(ع) در دنیا نیامده بود، از زمانی که خدا آفرینش را شروع کرده، آفریده‌های بالاختیار و بالاجبار حسین(ع) را می‌شناختند. اگر حسین(ع) همه‌جا است که هست، به این دلیل است که وجه‌الله است؛ پس الآن پیش خودتان است.

دوست نزدیک‌تر ازمن به من است ××××××××× وین عجب‌تر که من از وی دورم

چه کنم، با که توان گفت که یار ××××××××××× هست نزد من و من مهجورم

من نمی‌فهمم که وجه‌الله نزد من است و اگر می‌فهمیدم وجه‌الله پیش من است، وجه‌الله را با خودم نمی‌بردم که در تمام گناهان شرکت بکنم؛ اگر می‌فهمیدم که وجه‌الله را فقط به‌طرف پروردگار می‌کشیدم و به‌طرف پروردگار می‌بردم. من توضیح بیشتری نمی‌دهم؛ چون بعضی از توضیحاتم بسیار شرم‌آور است که وجه‌الله نزد من است و من کجا می‌برم! در همان ابتدا قبل از اینکه عالم به‌وجود بیاید، تجلی علمی حق به‌صورت قرآن و تجلی نوری حق به‌صورت «سبع المثانی» ظهور کرد. دوتا هفت‌تا می‌شود چهارده‌تا که به‌صورت وجه‌الله ظهور کرد و «سبع المثانی» وعاء قرآن شد؛ یعنی این تجلی ظرف و آینه می‌خواست که به آنجا تجلی کند. کجا بردیم؟! کجا می‌بریم؟!

 

من اجازه ندارم شما را در روز جمعه غصه‌دار بکنم؛ چندلحظه کور شدم و وجه‌الله را با خودم در فلان گناه، فلان عمل بد و فلان معصیت بردم. چندلحظه کور شدم، اما او نگذاشت که کوری من ادامه پیدا بکند و از درون من به من نهیب زد: بی‌حیا! گفتم: آری من بی‌حیا هستم، اما تو کریم، ودود، غفور، رحیم و قابل‌التوب هستی، منِ بی‌حیا را ببخش. در قرآن می‌گوید: «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 37) تو را بخشیدم؛ اما باز هم حیا کن و این تجلی نوری مرا به این‌طرف و آن‌طرف در مجالس حرام، کار حرام، پول حرام و اخلاق حرام نکش. من به تو خیلی لطف کرده‌ام؛ ولی این لطف را به مسیحی‌ها، یهودی‌ها، زرتشتی‌ها و سقیفه‌ای‌ها نکرده‌ام. آنها هر غلطی بکنند(که دارند هم می‌کنند)، اما تو حیا کن! من از تو توقع ندارم که این‌گونه بشوی و در این مسیر حرکت کنی. من که گفتم «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ‌« هر طرف بگردی، علی، فاطمه و حسین(علیهم‌السلام) همان‌جا هستند.

بس که هست از همه‌سو و از همه‌رو راه به تو ××××××××××× به تو برگردد، اگر راهروی برگردد

 

-طلوع ولایت تکوینی و تشریعی در وجود مقدس معصومین(علیهم‌السلام)

در «کامل‌الزیارات» است که حضرت فرمودند: به کربلا می‌روی؟ گفت: نه! فرمودند: چرا نمی‌روی؟ راهت دور است؟ گفت: نه ما اهل عراق هستیم، خانه‌مان هم نزدیک کوفه است و راهمان دور نیست؛ تا کربلا هفتاد هشتاد کیلومتر است. فرمودند: پس چرا نمی‌روی؟ بدن ندارم و به مقداری که این هفتاد کیلومتر را بروم و بیایم، پول ندارم؛ اما خیلی دلم می‌خواهد به زیارت کربلا بروم. فرمودند: از شما کم نگذاشته‌اند؛ در خانه‌تان بالای پشت بام برو و رو به کربلا بگو: «السلام علیک یا ابا عبدالله»، تو زائر و کربلارفته می‌شوی. «فثم وجه الله» حسین(ع) در خانه‌ات، در هستی، در عالم، در قلوب و در ارواح است. به‌خاطر این تجلی عینی و علمی، ولایت تکوینی و تشریعی از وجود مقدس اینها طلوع کرد و چه طلوعی است!

 

نمونه‌ای از ولایت تکوینی امام حسین(ع)

از این حرف‌ها دیوانه شدم! این حرف‌ها را هم از بیرون نیاورده بودم، از قرآن و روایات خلقت ائمه و مربوط به قرآن کریم آورده‌ام؛ اما سنگینی این بحث سرم را داغون می‌کند! چه‌چیزی به ما عطا کرده‌ای؟ چطوری بفهمیم و فکرش را بکنیم. روایتی از مهم‌ترین کتاب‌هایمان آورده‌ام که برایتان بخوانم، دیگر طاقتش را ندارم و نمی‌توانم؛ چون آن روایت مقدمه‌ای قرآنی دارد که خود آن مقدمه خیلی پرفشار و دیوانه‌کننده است. برای جلسهٔ بعد باشد، اگر زنده بمانم، توضیح بدهم. همان روایت عظیم و همان آیه شریفه را که خود پروردگار می‌فرماید آن‌که در این آیه است، یک کلمه است و دوتا هم نیست؛ نه آسمان‌ها، نه کوه‌ها و نه زمین تحملش را داشتند.

شما در حیثیت آفرینشی خود‌تان به من گفتید که آسمان، کوه و زمین قبول نکرد، به ما بده. آن آیه و روایت، چه روایت فوق‌العاده‌ای است این روایت امام صادق(ع) که از نخبه روایاتشان است. همه برای بعد بماند؛ کم‌طاقت شده‌ام درد و فشار به من آمد! چه‌کار بکنم، ظرفیت ندارم و تحملش خیلی سنگین است! فقط گوشه‌ای از ولایت تکوینی‌‌شان را بگویم و بروم؛ نمی‌خواهم به این زودی وارد ذکر مصیبت بشوم.

 

-ارزش گریه بر ابی‌عبدالله(ع)

یک ولایت تکوینی است، گریه هم دارد، خوش‌به‌حالتان گریه بکنید! چشمی هم که گریه ندارد، خودش را به شکل گریه‌کن‌ها دربیاورد. امام صادق می‌فرمایند: «من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنه» چه‌‌کار کنم، عظمت ابی‌عبدالله(ع) این است! کسی که برای او گریه کند، کسی که مردم را برای او بگریاند و کسی که خودش را به شکل گریه‌کنندگان دربیاورد، یعنی سرش را پایین بیندازد، دستش را روی پیشانی‌اش بگذارد و در دلش هم بگوید خدایا چه‌کار کنم، گریه ندارم! امام صادق(ع) می‌گویند: همان‌جوری باش و به شکل گریه‌کن‌ها دربیا.

 

-همراهی ملائک آسمان در گریۀ بر امام حسین(ع)

چشم ما به‌خاطر اقتضای دنیا و مادیّت نمی‌بیند؛ وگرنه اگر اجازه بدهد لحظه‌ای باز بشود، همین الآن می‌بینید که «و الملائکة ینهون معکم» فرشتگان با شما ناله می‌زنند. ما چقدر باارزش هستیم که خدا به ملائکه می‌گوید سریع به جلسهٔ ابی‌عبدالله بروید و کنار اینها گریه کنید. ما چقدر باارزش هستیم! کسی گریه ندارد، غصه نخورد، هیچ‌طوری نیست! بعضی از حرف‌هایی که دربارهٔ آنهایی می‌زنند که گریه ندارند، حرفشان معصیت و گناه است و در قیامت هم باید جواب بدهند. ائمهٔ ما خودشان اعلام کرده‌اند و گفته‌اند: بعضی‌ها گریه ندارند که هیچ مانعی ندارد، بغل گریه‌کن بنشین و غصه بخور. برای حسین ما غصه بخور، آه بکش و داد بزن؛ حالا اشک نداری، عیبی ندارد و مهم نیست، داد و ناله که داری. امام صادق(ع) زارزار گریه می‌کردند و به پروردگار می‌گفتند: «وارحم تلک الصُرخة التی فینا» رحمتت را به این ناله‌ها و فریادها، نه به صاحب ناله قرار بده؛ ناله‌ها را مورد رحمت قرار بده.

 

-نگاه معجزه‌گر ابی‌عبدالله(ع)

وای که چقدر سخت است! این یک ولایت تکوینی برای عزیزترین عزیزان عالم است که در خرابه دیگ بیاورند و اعلام بکنند ما نذر داریم هر سال به اسیران و گرفتاران غذا بدهیم. به او گفتند: خانم دیگ را داخل نیاور، صبر کن تا ما به مدیر این جمعیت بگوییم، بعد داخل بیاور. صبر کن تا ما به بزرگمان بگوییم، بعد به زینب کبری(س) گفتند: کسی غذا آورده است گفت: بگویید خودش داخل بیاید. داخل آمد، حضرت گفت: چه‌چیزی آورده‌ای؟ صدقه بر ما حرام است! ما عزیز و بزرگ هستیم، چه‌کار می‌کنی! گفت: خانم به خدا صدقه نیست؛ من اهل مدینه هستم، چهارساله بودم که کاملاً فلج شدم، چشمم نمی‌دید، گوشم نمی‌شنید و دست و پایم حرکت نمی‌کرد. پدر و مادرم خسته شدند، یک روز مادرم به پدرم گفت: این گوشت وِلِ رهاشده را ببر، به در خانهٔ علی(ع) بینداز و بگو نمی‌خواهیم؛ اگر می‌شود، کاری برای ما بکن.

 

در زد و علی(ع) به چهارچوب در آمد، پدرم به امیرالمؤمنین(ع) گفت: من با این چه‌کار کنم؟ من و مادرش خیلی به زحمت هستیم، آیا می‌شود کاری کرد؟ امام فرمودند: آری می‌شود! بعد سرشان را به خانه برگرداندند و صدا زدند: حسین من، بیا! حسین(ع) در آن‌روزها نوجوان بود، دم در آمد. پدرم برای من تعریف کرد که نه دست به بدن من زد و نه دعا کرد، فقط نگاهی به من کرد و من هم سالم سالم بلند شدم. همان سال پدر و مادرم غذا پختند و صدقهٔ سر ابی‌عبدالله(ع) به مستحق می‌دادند. من این غذا را برای سلامتی ابی‌عبدالله(ع) آورده‌ام. زینب(س) گفت: غذایت را بردار و برو، حسین دیگر نیست! گفت: شما از ابی‌عبدالله(ع) خبر داری؟ حضرت گفت: آری خبر دارم. گفت: چه آشنایی‌ای با او داری؟ حضرت گفت: برادرم است و من خواهرش هستم. خاک‌ها را برداشت و در سرش ریخت، بعد گفت: حسین کجاست؟! حضرت گفت: بدن قطعه‌قطعه‌اش در کربلاست و سر بریده‌اش هم با ما هم‌سفر بود.

 

کلام آخر؛ «کیستی ای آن‌که همه عالمی»

عجب سفری بود! من یک کلمه از این سفر -کربلا تا شام- را برایتان بگویم؛ کاش زبان نداشتم! حسین جان، ما خودمان، بچه‌هایمان، بچه‌های کوچکمان سوختیم و آتش گرفتیم؛ «کیستی ای آن‌که همه عالمی»! بچهٔ چهارپنج‌ساله چه می‌داند تو چه کسی هستی؛ اما همهٔ خانه‌هایمان این‌طور است که شب اول محرم پیش مادرش می‌رود و می‌گوید پیراهن سیاهم کجاست؟! بچه چه شده، پیراهن سیاه برای چه می‌خواهی؟!

زینب کبری(س) می‌گوید: دو تا از بچه‌های کوچک‌ ما کنار محمل من در محمل یکی از خانم‌هایمان بودند، من دیدم این بچه‌ها سر در سر هم کرده‌اند و حرف می‌زنند، گوش دادم و دیدم یکی از آنها به دیگری می‌گوید: خواهر، این جاده چه وقت تمام می‌شود؟! چقدر باید ما را بزنند؟! چقدر باید ما را روی این خاک‌ها پابرهنه بدوانند؟ وقتی پیاده‌مان می‌کنند، چقدر باید ما را به‌هم ببندند؟! مگر ما چه‌کار کرده‌ایم؟!

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرم/ تابستان1398ه‍.ش./ سخنرانی ششم

 

برچسب ها :