جلسه هفتم شنبه (16-6-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- گرانترین بخلها، بخل عالم در بیان حقایق
- شروع خلقت با چهارده نور مقدس، پیش از آفرینش مخلوقات
- -آراستگی جانشین به علم، صفات و حقایق ملکوتی خداوند
- -مهرورزی و رحمت بینهایت رسول خدا(ص) بر عالم هستی
- آفرینش عالم هستی از برکت خلقت و شعاع نور اهلبیت(علیهمالسلام)
- -اهلبیت(علیهمالسلام)، آب حیاتبخش
- -چشمههای آب حیات، اولین نور و حقیقت هستی
- عشق به اهلبیت(علیهمالسلام)، موتور حرکت بهسوی اخلاق و عمل
- کلام آخر؛ روضهخوانی اهلبیت(علیهمالسلام) برای ابیعبدالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گرانترین بخلها، بخل عالم در بیان حقایق
کلام در خلقت اهلبیت(علیهمالسلام)، حقیقت وجودی آنها، جایگاهشان در زندگی انسان بعد از ظهورشان در کرهٔ زمین و این بود که کلید سعادت دنیا و آخرت ناس به دست آنهاست. تکیهٔ من در این بحث بعد از قرآن، به مهمترین کتابها و مهمترین روایاتی بود که گاهی مطالبش بهشدت پیچیده و گاهی هم تا حدی نه کامل قابلدرک است. این حرفها را نگوییم، پس چهکار کنیم، چه موقع بگوییم و برای چه کسانی بگوییم؟! اینکه در کتابها و قرآن بماند، کسی بتواند دورنمای بسیار دوری از حقیقت آنها را بگوید و نگوید، بخل است و بخل از گناهانی است که در صریح قرآن کریم آمده و آلودهٔ به آن هم دوزخی است. در «اصول کافی» است: اگر عالمی، حالا عنوان عالم بر من صادق نیست و روی منبر رسول خدا(ص) راست میگویم. من یک روضهخوان هستم، همهٔ هویتم هم همین است و در دنیا و آخرت هم به همین تکیه دارم؛ نه به عبادتم، نه به کتابهایی که نوشته یا ترجمه کردهام و نه به درسی است که مقداری خواندهام. همیشه بین خودم و خدا میگویم تو به من یقین دادی که راه نجات من، حسین(ع) است و چیز دیگری درک نمیکنم. در اصول کافی است: «فللعالم ان یظهر علمه» خصوصاً در چنین روزگارهایی که هجوم وسوسه، سفسطه، شک و تردیداندازی از غرب و شرق در شیعه شدید است! میخواهند و خرج هم میکنند که اهلبیت(علیهمالسلام) را از شما بگیرند. شما در صف اول حفظ اهلبیت(علیهمالسلام)، یعنی در مُقدّم جبهه ایستادهاید؛ آنها همهٔ تیرهای وسوسه را بهطرف شما میاندازند و با بیدینهای مملکت کاری ندارند. از آن بیدینها خوشحال هستند؛ چون کارگر و عواملشان هستند. وای به روزی که یکی از شما با این معرفتهایی که پیدا کردهاید، عقبنشینی کنید؛ آمرزیده نخواهید شد.
کلام پیغمبر(ص) است: اگر عالم در بیان حقایق و رساندن واقعیات به مردم بخل کند، «فعلیه لعنت الله» لعنت خدا بر او باد. اینهایی که شنیدهاید و میشنوید، جای آنها خیلی محکم و کتابهایش بسیار قوی است، نویسندگانش هم از ردههای اول علمای اهلبیت(علیهمالسلام) هستند و سند دادهاند. کتابها هم برای امروز و دیروز نیست و چهارصدتای آنها برای عصر ائمه، از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا امام عسکری(ع) است که بعضی از کتابها هست و آنهایی هم که از بین رفته، تمام مطالبش به چهار کتاب اصلی شیعه انتقال پیدا کرده است. این حرفها را باورتان بشود و راحت هم باور کنید؛ چون این حرفها ایمان، اعتقاد، دنیا، آخرت و حقیقت است. من تعداد تعبیرات را دربارهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) نمیدانم، تعداد کنایهگوییها را هم نمیدانم؛ ولی همین تعبیرات و کنایهها با کمک فکر، آیات و دیگر روایات، ما را راهنمایی میکند که منظور چیست.
شروع خلقت با چهارده نور مقدس، پیش از آفرینش مخلوقات
روایتی که میشنوید، من از سه کتاب برایتان نقل میکنم: «مناقب» ابن شهرآشوب، کتاب بسیار استوار «الصراط المستقیم» و کتاب بسیار بابنیان «الفین» علامهٔ حلّی. صاحبان این سه کتاب آدمهای کمی نیستند! روایت کردهاند: «بدأ»، «بدأ» یعنی شروع کرد؛ چه کسی شروع کرد؟ پروردگار؛ چه زمان شروع کرد؟ آنوقت که هیچچیزی نبود و اصلاً خلقتی وجود نداشت، آفرینشی نبود. حالا آفرینش نبوده، پس چهچیزی بوده است؟ فقط به ما گفتهاند: «کان الله و لم یکن معه شیء» خودش بود و خودش، فضا، ظرف، جهان و عالمی نبود. حالا من نمیفهمم، مهم نیست این بوده، هیچچیزیی نبوده است. رحمت، لطف و احسان او اراده کرد که ،آفرینش را شروع کند حالا هیچچیزی هم نیست، «بدأ بالخلیفة قبل الخلیقة» خلیفهٔ خودش را پیش از آفرینش آفرید. این روایت هیچ ربطی به آدم(ع) ندارد؛ چون وقتی میخواست آدم(ع) را خلق کند که پیغمبر هم بود، به فرشتگان فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(سورهٔ بقره، ٱیهٔ 30)، یعنی زمین، درخت، باغ، آب، هوا و جهان بود، گفت من میخواهم خلیفهای در زمین برای خودم قرار بدهم که خلافتش مقیّد و محدود بود؛ اگر خلافت مقیّد نبود، دیگر به خلقت انبیا نیازی نبود و همان بود. همٔه کارها هم در دستش و همهچیز پیش او بود؛ اینکه انبیا بعد از آن بهوجود آمدند، معلوم میشود خلافتش مقیّد بوده، نه مطلق.
-آراستگی جانشین به علم، صفات و حقایق ملکوتی خداوند
«بدأ بالخلیفة قبل الخلیقة» خلیفه را آفرید و شروع آفرینشش هیچچیزی در عالم نبود. خلیفه یعنی «نایب مناب»؛ «نایب مناب» به چه کسی میگویند؟ به کسی که غیر از ذات، بقیهٔ اوصاف تعیینکنندهٔ خلیفه را داشته باشد. وقتی میگوید تو جانشین من هستی، یعنی کارهایی که من میخواهم، تو انجام بده و مطالبی که من میخواهم، تو ابلاغ کن. این معنی «نایب مناب» و جانشین است. این جانشین باید به علم، صفات و حقایق ملکوتی او آراسته باشد؛ یعنی خلیفهٔ عالِم، خلیفهٔ خبیر و خلیفهٔ آگاه باشد. از آنجا که خود حضرت میفرمایند: «کلنا من نور واحد» شروع خلقت قبل از آفرینش با این چهارده نفر بهصورت نور محض بوده است.
-مهرورزی و رحمت بینهایت رسول خدا(ص) بر عالم هستی
من از کیفیت این نور هم خبر ندارم و نمیدانم چه نوری است؛ ولی نوری بوده که تمام صفات پروردگار، نه ذات او، در این نور جلوه داشته است. بعد از میلیونها سال که پیغمبر(ص) را بهدنیا آورد، در قرآن گفت: «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 128). «رَءُوفٌ» از صفات خدا و صیغهٔ مبالغه است؛ یعنی مهرورزی و مهربانی پیغمبر من نهایت ندارد و رحیم است؛ اگر بخواهید بدانید که پَر این مهربانی تا کجا گسترده است، میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107). اگر کسی بگوید این «للعالمین» یعنی مردم جهان، درست نیست. این «للعالمین» با آن «رَبّ الْعَالَمین» در سورهٔ حمد یکی است؛ یعنی مِهر او به تمام عالم هستی گسترده است، چون خودش، یعنی نورش محیط به عالم هستی است. عنصرش که بدنی چند کیلویی است و به همهٔ عالم گسترده نیست، بلکه حقیقت وجودش که گاهی فلاسفه حرفهای بسیار زیبایی زدهاند و حکما، فلاسفه و عُرفا از وجود مقدس او به فیض اقدس، صادر نخستین و عقل اول تعبیر میکنند؛ البته درست هم هست و هر تعبیر مثبتی در کتابها آمده، تناسب کلی و تطبیقی کامل با اینها دارد، نه جزئی.
آفرینش عالم هستی از برکت خلقت و شعاع نور اهلبیت(علیهمالسلام)
این یک روایت بود؛ اما روایت بعدی که کنایهاش خیلی قوی است و باید کشف کرد و درآورد که صحبت چیست، در کتاب «توحید» شیخ صدوق است که اواخر قرن سه هجری نوشته و روایت خیلی سنگینی است: «اولُ شیء خلقه من خلقه الذی جمیع الأشیاء منه الماء» اولین چیزی که از بین کل آفریدگان آفرید، هنوز هیچ آفریدهای آفریده نشده بود که جمیع اشیا، یعنی کل آسمانها، زمین، موجودات، جمیع فرشتگان و جن و هرچه در عالم بهعنوان مخلوق است، «اولُ شیء خلقه من خلقه الذی جمیع الأشیاء منه الماء» وقتی او را آفرید، تمام پدیدههای عالم از رشحه و شعاع وجود او پدید آمدند؛ یعنی جهان، ملائکه، جن، دریاها، صحراها، کوهها، کهکشانها، ستارگان و انسانها، همهٔ شما از نظر آفرینش مدیون اهلبیت(علیهمالسلام) هستید؛ چون خلقت شما شعاع آنهاست. در روایت هم نقل کردهاند که به پیغمبر(ص) فرمود: «لولاک ما خلقت الافلاک» اگر تو نبودی، هیچچیزی نبود و آنچه هست، از برکت خلقت و شعاع نور توست.
-اهلبیت(علیهمالسلام)، آب حیاتبخش
حالا این «الماء» چه بود؟ «اولُ شیء» که آفرید و هنوز هیچچیزی نبود، آب بود. این آب همین آب چشمه و قنات و دریاست؟ روایت که میگوید «اول شیء»؛ خدا عالم را که آفرید، اکسیژن و هیدروژن را که آفرید، بعد دو اکسیژن و یک هیدروژن آفریدهشده را قاتی کرد و آب شد. آنزمان که هیدروژن و اکسیژنی نبود، «اول شیء خلقه الذی جمیع الأشیاء منه الماء»؛ معلوم است که این لغت «ماء» کنایه است. کار «ماء» چیست؟ کار او حیاتبخشی، زندگیبخشی و سیراب کردن تشنه است. این کار آب است، میدانید این آب چیست که حیاتبخش است؟ یعنی اگر آدم خیلی تشنه بماند و گیرش نیاید، میمیرد! میدانید این آب چیست؟ این همان است که در سورهٔ انفال میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24)، پیغمبر من و هرچه در پیغمبر و اهلبیتش است، مایهٔ حیات وجودی، عقلی، اخلاقی و روحی شما هستند. بدون این آب که امام صادق(ع) از آن به آب ولایت تعبیر میکنند، یکی از شما به حیات انسانی زنده نخواهید بود و میّت هستید؛ هر کسی میخواهد باشد. من هم مُرده قبولکن نیستم و در قیامت هم زندهها را قبول میکنم؛ جنازه و گند و بوی متعفن برای من نیاورید و زنده بیایید. پیغمبر من در ظلمات جهان، همان آب حیاتی است که خضر بهدنبالش میگشت. بهطور صددرصد یقینی، علی(ع) و زهرا(س) در ظلمات جهان آب حیاتاند؛ چون همهشان یک نور هستند.
-چشمههای آب حیات، اولین نور و حقیقت هستی
«اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ» چشمههای آب حیات که عمر جاودانه میدهند، اینها هستند که اولین مخلوق، اولین نور، اولین حقیقت و اولین هویت هستند. لذا نمیدانم در چند روایت آمده، چون ما کتابهایی داریم که چندهزار صفحه است و روایات مهمی در این چندهزار صفحه هست که پیغمبر(ص) قید کردهاندک دشمنی با علی(ع) و امامِ از نسل او کفر است، دشمنی با اهلبیت(علیهمالسلام) دشمنی با خداست، دشمنی با اهلبیت(علیهمالسلام) تمام درهای نجات را قفل میکند و هیچ کلیدی هم باز نمیکند، مگر خودشان باز کنند! مگر کسی بگوید در را باز کنید، به او بگویند در باز است بیا! اصلاً کلید گشایش مشکلات دنیا و آخرت در دست آنهاست.
عشق به اهلبیت(علیهمالسلام)، موتور حرکت بهسوی اخلاق و عمل
توضیح بیشتری از من برنمیآید که این کنایه را بیشتر شرح بدهم؛ ولی بیایید با همدیگر کنار دو تفسیر فوقالعاده مهم از دیدگاه اهلسنت برویم. هیچکدام آنها دیگر روی این تفسیرها حرف ندارند، این دو تفسیر هم روی دستشان بلند میکنند و به ما افاده میکنند و فخر میفروشند که بفرمایید این کار ماست. یکی تفسیر «کشاف» زمخشری، جلد چهارم، صفحهٔ 220، دومی هم «تفسیر فخر رازی»، جلد 27، صفحهٔ 165 است؛ بعد از این دو تفسیر، «تفسیر قُرطَبی»، جلد هشتم، صفحهٔ 5843 است؛ چون جلدها را ردیفی شماره زدهاند. ای دنیای غیرشیعه، این حرف شما در مهمترین کتابهایتان و با سندهای خودتان است که البته ما هم این حرفها را قطعهقطعه در صدها روایات خودمان داریم. کلام رسول خداست: «من مات» کسی که مرگش برسد و براساس عشق به اهلبیت(علیهمالسلام) بمیرد؛ عشقی که موتور حرکت برای عمل و اخلاق است. عاشق امیرالمؤمنین، ابیعبدالله و موسیبنجعفر(علیهمالسلام) که نمیرود در کافه عرق بخورد؛ عاشق اهلبیت(علیهمالسلام) که نان سفرهاش را از نجسترین پول، یعنی ربا بهدست نمیآورد. عشق در اینجا موتور است و آدم را بهطرف اخلاق و عمل میکشاند؛ یعنی ما بهطرف معصوم شدن میرویم؟ ائمهٔ ما چنین توقعی از ما ندارند و فقط فرمودهاند اگر لغزشی پیدا کردید، نمانید و زود برگردید. گنهکاری از سر کوچه وارد کوچه شد، ننوشتهاند که چه گناهی کرده بود؛ شاید دروغی گفته بود، غیبتی کرده بود یا کار بدی کرده بود، سر کوچه چشمش به ته کوچه افتاد و دید که موسیبنجعفر(ع) وارد کوچه شدند. سریع کنار دیوار کوچه آمد و سر و صورتش را روی دو دستش گذاشت، به دیوار چسبید که موسیبنجعفر(ع) را نبیند و ایشان هم قیافهاش را نبیند. امام آرام رد شدند، دست بامحبتی روی شانهاش گذاشتند و فرمودند: لغزش پیدا کردهای، اما روی خود را از ما برنگردان. شما برای ما هستید، کجا میروید؟ چرا خودتان را از ما پنهان میکنید؟ خدا لغزش را میآمرزد؛ بگو غلط کردم، توبه کردم، «استغفرالله ربی و اتوب الیه»، خدا میبخشد؛ چرا از ما کنارهگیری و دوری میکنید؟ چرا خودتان را پنهان میکنید؟
و هر کسی که بر عشق اهلبیت من بمیرد، «مات شهیداً»؛ و هر کسی که بر عشق اهلبیت من بمیرد، «مات و مغفوراً له» یعنی بدون اینکه او را بیامرزند، در برزخ نمیآورند و همانوقت که دفن میکنند، آمرزیده دفن میکنند؛ کسی که براساس عشق اهلبیت من بمیرد، «مات تائباً» با اینکه گناه کرده، ولو یک «استغفرالله» هم نگفته باشد، خدا او را بهعنوان توبهکننده میپذیرد؛ حالا نه دعای کمیلی خوانده، نه به حرم رفته و نه برای گناهانش گریه کرده است. میشود فهمید که اینها یعنی چه یا نه! دلتان روشن هست؟! چون ائمهٔ ما میگویند: حرفهای ما و خود ما را میشود با نور فهمید؛ کسی که براساس عشق اهلبیت من بمیرد، «مات مؤمنا» مؤمن از دنیا میرود، «اما مستکمل الایمان» و اگر ایمانش کم دارد، خدا دم مرگش پر میکند که کم نیاورد؛ کسی که براساس عشق به اهلبیت من بمیرد، «بَشّره ملک الموت بالجنة» ملکالموت قبل از اینکه جانش را بگیرد، میگوید به تو مژده بدهم که اهل بهشت هستی. بعد که وارد برزخ شد، نکیر و منکر هم قبل از اینکه سؤالی بکنند، میگویند تو اهل بهشت هستی، نترس و راحت باش. کسی که براساس عشق اهلبیت من از دنیا برود، در قیامت «یضف الی الجنة کما تضف العروس الی بیت زوجها» عین عروس در شب عروسی با بدرقه به بهشت میبرند؛ کسی که براساس عشق اهلبیت من بمیرد، «فتح له فی قبری» دو در از قبرش باز میکنند که بهشت را از این دو در بازشده میبیند؛ کسی که به عشق اهلبیت من از دنیا برود، «جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمه» خیلی حرف است! قبرش زیارتگاه فرشتگان رحمت میشود.
حالا من و تو بمیریم، قبرمان زیارتگاه فرشتگان رحمت میشود؛ قبر حسین(ع) چه خبر است! آنجا زیارتگاه چه کسانی است؟! همان شب که زینالعابدین(ع) ایشان را دفن کردند، هفتادهزار فرشته به دستور خدا برای زیارت آمدند و مأمور هم شدند تا صبح بمانند، صبح برگردند. امام صادق(ع) میگویند: هر شب هفتادهزار فرشته برای یکبار میآیند، چون دیگر تا قیامت نوبتشان نمیشود. کسی که از وطنش برای زیارت میرود، به ملائکه میگوید به استقبالش بروید و او را تا کنار قبر حسین من بیاورید. وقتی برمیگردد، خطاب میرسد تا دمِ در خانهاش بدرقه کنید و وقتی میمیرد، خدا میگوید سر قبرش بروید و تا قیامت عبادت کنید، در نامهٔ او بنویسید. «و ما ادراک ما اهل البیت!».
کلام آخر؛ روضهخوانی اهلبیت(علیهمالسلام) برای ابیعبدالله(ع)
کلینی آدم ناشناختهای نیست! صاحب اولین کتاب معتبر شیعه در ده جلد است. در زمان خودش یک جلدی بود، بعد در چاپهای جدید، برای اینکه حجمش را کم کنند، ده جلد کردند؛ دو جلد اصول، هفت جلد فروع فقهی و یک جلد هم معنی فارسی اسم عربی آن، گلستان است که جلد آخر است. خیلی هم به من پیشنهاد کردهاند که این جلد آخر را ترجمه کنم، پیش نیامده است؛ اما اصول کافی را به لطف خدا و با پیشنهاد قم در پنج جلد ترجمه کردهام و اگر خدا لطف کند، به سراغ «روضة الکافی»، یعنی این که اسمش گلستان است، بروم. این اصولش که در پنج جلد، دو بار هم چاپ و منتشر شده است.
ایشان(کلینی) از امام صادق(ع) نقل میکند که روایت خیلی عجیبی است! این روایت، روایت امروز است. کُمیتبنزیاد اسدی، شاعرِ عالم، پاک و عاشق اهلبیت(علیهمالسلام) به زیارت امام ششم آمد، حضرت فرمودند: «یا کمیت انشدنی فی جدی الحسین» کمیت حالا که پیش من آمدی، با شعر برای جدم ابیعبدالله(ع) روضه بخوان. فکر نکنید ما برای این جلسات دور هم جمع شدهایم و یکی کفش جفت میکند، یکی چای درست میکند، یکی پول جلسه را میدهد، یکی هم مخارج جلسه را میدهد، تمام امامان ما بعد از حادثه کربلا در خانهشان روضه میگرفتند و خرج هم میدادند، غذا هم میدادند، یکنفر هم که برایشان روضه میخواند، وقتی میخواست برود، میگفتند بنشین و بعد به زنها و دخترها پیغام میدادند که هرچه النگو، گردنبند و انگشتر دارید، دم اتاق بدهید، میخواهم به روضهخوان جدم بدهم. روضهخوان جدم احترام دارد! قرآنخوان سر نیزهٔ بازار کوفه! روضه نخواندی، بالاتر از روضه خواندی؛ قرآنخوان در تشت! مزد خواندنت چوب زدن بود.
اینکه من عمامه را در روضه خواندن برمیدارم، نه اینکه بخواهم بگویم عجب مصیبت سنگینی است، بلکه این دستور عملی برای ما دارد. امسلمه میگوید: من هیچ خبری نداشتم و در بعدازظهر عاشورا خواب بودم، یکدفعه دیدم درِ اتاق باز شد و پیغمبر(ص) با سر برهنه، تمام سر و صورت هم خاکآلود است، گفتم: یا رسولالله! چه شده است؟ گفت: حسینم را کشتهاند و الآن از بالای سرش میآیم. حالا امام صادق(ع) هم به شما مجوز میدهند: «فلما انشد کمیت ابیاتاً فی مصیبة الحسین» کمیت چند شعر که خواند، «بکی بکاء شدیدا» امام صادق(ع) ناله میزدند و گریهٔ بلندبلند میکردند. اینهم مجوز برای خانمها: «و بکت نسوة الامام و اهل حریمه» زنان خانهٔ امام هم شروع به گریه کردند، اما نه گریهٔ معمولی، بلکه «صحن فی حجراتهن» در اتاقهایشان داد و فریاد میزدند. نگو صدایم را نامحرم میشنود، مقدسبازی درنیاور. کمیت هم در اتاق امام صادق(ع) نامحرم بود، صدای خانمها را میشنید که چطوری میجوشند و ناله میزنند.
«فبینما الامام فی البکاء و النحیب من خلف الاستار» در حالی که صدای زنها بلند بود، صدای خود امام صادق(ع) هم بلند بود. «اذ خرجت جاریة من خلف الستر الذی کان فی سمت حجرات الحرم» یکدفعه در مردانه پرده کنار رفت، کنیزی وارد مردانه شد «و فی یدها طفل صغیر رضیع» و بچهٔ شیرخوارهای در دستش بود. این بچهٔ شیرخواره را آورد، «فوضعته فی حجر الامام» در آغوش امام صادق(ع) گذاشت، «فاشتد حینئذ فی غایة الاشتداد بکاء الامام(ع) و نحیبه» اینجا بود که امام هرچه در توان داشتند، فریاد زدند، گریه کردند و ناله زدند. امام صادق(ع)! تو که خودت در کربلا نبودی، فقط یک بچه را دیدی که سالم هم بود. «و علا صوته الشریف» فریادشان بلند شد «و اعلنت النسوة الطاهرات و الحرم اصواتهن» و صدای خانمها هم در پشت پرده به گریه و ناله به آسمان رفت.
هفت هشت نفر به دیدن زینالعابدین(ع) آمدند و دربارهٔ مسائل الهی بحث میکردند، یکمرتبه پردهٔ اتاق کنار رفت و امام حیاط را از داخل اتاق دیدند. پنج شش دختر دنبال هم کرده بودند و بازی میکردند، امام یکمرتبه ناله زدند، همه گفتند چه شده است! امام فرمودند: مرا یاد عصر عاشورا انداختند. پدرم که شهید شد، این بچههای کوچک ما فکر کردند آب آزاد شده است، اینها بهدنبال هم میدویدند. این یکبار بود که دخترهای کوچک ما بهدنبال هم میدویدند و یکبار هم وقتی بود که به خیمهها حمله کردند، این بچهها نمیدانستند به کجا بروند! از هر طرف میرفتند، با نیزه و تازیانه روبهرو میشدند و هیچکس هم نبود به دادشان برسد. در روایاتمان داریم که در فرار بچهها و حملهٔ لشکر، دو سهتا از این بچههای کوچک زیر دست و پای اسبها افتادند و همینجور از روی آنها رد شدند.
بچهها به عمه گفتند: عمه، حالا که این بچه خودش را از گهواره پایین انداخته و پیراهنش را کنار زده است، فکر میکنید در خیمهٔ بنیعقیل آب باشد. گفت: بچهها عیبی ندارد، بلند شوید تا با هم برویم. زینب کبری(س) اصغر را بغل گرفت و به خیمهٔ بنیعقیل آورد. زبانم لال، در راه که میبرد، بچه را با پرِ چادر باد میزد؛ حادثهٔ کربلا در مهرماه بوده و آتش میبارید. بچه در بغلش بود و بادش میزد، وارد خیمهٔ بنیعقیل شد. میدانید چهکار کرد؟ همینجوری که بچه در بغلش بود، با پرِ چادر جلوی صورت خودش را گرفت؛ از بچهها خجالت کشید! دید اصلاً آب پیدا نمیشود...
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی هفتم