لطفا منتظر باشید

جلسه دوم دوشنبه (11-6-1398)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
10.06 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

خلقت هدفمند انسان

مطلبی که در قرآن مجید و روایات آمده و لازم است هر انسانی به آن توجه کند، این است که پروردگار مهربان عالم، تمام وسایل حرکت انسان به سوی سعادت دنیا و آخرت را در اختیار او قرار داده که البته این کار از باب رحمت، لطف و احسان او صورت گرفته است. علتش این است که خود حضرت حق در قرآن می‌فرماید: ((أيَحْسَبُ اَلْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً))[1] آیا انسان هر کس و هر کجا هست، گمان می‌کند که من او را رها کرده‌ام؟! عربی گمان «حسب» است، به معنای یک خیال بی‌دلیل، بی‌پشتوانه، بیهوده و بدون تکیه‌گاه. آنچه که به عنوان گمان در باطن می‌گذرد، نزد پروردگار عالم هیچ ارزشی ندارد. طبق فرمایش قرآن آنچه ارزش دارد، علم، یقین و تصدیق است که هر سه کلمه در قرآن مجید آمده. آیات علم که فراوان است. تصدیق هم در آیاتی که می‌گویند: «و المصدقین»؛ آن‌هایی که حقایق را باور دارند، صدّیقینِ علم باور و «یقین»: ((حَتّى أَتانَا اَلْيَقِينُ))[2] این‌ها ارزش دارند. کسی که به پروردگار و قیامت یقین دارد. یقینی که از دست نمی‌رود؛ چون یقین خیلی ریشه‌دار است.

شیخ صدوق(ره) در کتاب با عظمت «معانی الاخبار» نقل می‌کند که پروردگار فرموده: به عزت و جلالم سوگند! من باورکنندگان خودم و قیامت را به دوزخ نخواهم برد. علم هم که از مقولۀ ارزش‌هاست؛ زیرا جهانی که انسان آگاه به خودش در آن زندگی می‌کند، از نبوت انبیا(علیهم السلام) و حلال و حرام آگاه شود، این خود جزء ارزش‌هاست. به کیفیت زیست آگاه شود؛ یعنی بفهمد چگونه زندگی کند که ضرر نکند. این از ارزش‌هاست. علم، یقین، باور و تصدیق ارزش هستند؛ اما گمان هیچ ارزشی ندارد؛ یعنی در درون شخص مسئله‌ای پوچ و پوکی است. آیه می‌فرماید: ((أيَحْسَبُ اَلْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً)) انسان گمان می‌کند که ما او را رها گذاشته‌ایم؟ این گمان، بی‌ارزش و باطل است. وقتی که باطل شد، معنی آن این است که ما او را رها نکرده‌ایم. به عبارت روشن‌تر، انسان را مثل حیوانات سرخود قرارش نداده‌ایم. ما برای حیوانات تکلیفی معلوم نکرده‌ایم، اگر چند گوسفند، گاو، بز یا شتر از کنار مزرعۀ مالک محترمی رد شوند و هرکدام از خوشۀ گندم، جو یا شاخۀ درختان او یک شکم سیر بخورند، ما در قیامت با آن‌ها کاری نداریم؛ چون به آن‌ها تکلیفی اعلام نکرده‌ایم. آن‌ها رها هستند.

امیرالمؤمنین(ع) نامه‌ای دارند که در آن به یکی از استاندارانش نوشتند: فکر کردی که پروردگار عالم مرا مانند این انعام رهاشده، رها گذاشته است؟! نه، من رها نیستم، بلکه در معرض تکالیف الهیه هستم و این تکالیف برای انسان بهترین نوع تجارت است. انسان رها نیست، بلکه ابزار و وسایلی در اختیارش قرار داده شده که بتواند راه سعادت دنیا و آخرت را طی کند. 

 

عقل و آزادی؛ سبب تفضیل انسان بر سایر موجودات

در این زمینه به یک آیه عنایت کنید: ((وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ))[3] ما تمام فرزندان آدم(ع) را گرامی داشتیم، آن‌ها را محترم و باارزش قرار دادیم. اگر سؤال بفرمایید که ارزش این بنی‎‌آدم به چیست؟ می‌گوییم: به خیلی چیزها؛ یک عامل ارزش بنی‌آدم عقل اوست. 

در کتاب شریف «الکافی» آمده است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: وقتی پروردگار عقل را آفرید (البته ما از کیفیت آن عقلی که امام ششم(ع) می‌فرمایند، خبر نداریم که منظور همین سلول‌های مغزی است یا امری معنوی، عرشی، الهی و غیرمادی؟ نمی‌دانیم. شاید بعضی‌ها بدانند. من نمی‌دانم که منظور از عقل این چند میلیارد سلول زندۀ کاربردی است که دانشمندان از آن مجموعه به عقل و مغز تعبیر می‌کنند یا نه، عقل یک مهمانی از ملکوت است که پروردگار عالم در رحم مادر به مسافرش داده. به فرمودۀ امام صادق(ع) به جنین هدیه می‌دهد. خیلی از حکمای الهی اعتقاد دارند که این عقل یک مسافر ملکوتی و روحانی مسلک است؛ یعنی یک مسافر عرشی معنوی که ابن سینا، این شخصیت بسیار مهم علمی که بیش از هزار سال قبل زندگی می‌کرده و جالب این است که کتاب‌هایش هنوز از زندگی علمی خارج نشده‌اند، خیلی‌ها کتاب نوشتند؛ اما از زندگی علمی خارج شده یا در کتابخانه‌ها حبس است، ولی چقدر این آدم بامغز بوده و علم داشته که بعد از هزار و چند سال، نوشته‌هایش هنوز زنده و در حرکت است. طب، فلسفه، عرفان و منطقش و بعضی از اشعاری که سروده، همه جاودان مانده‌اند. ایشان قصیدۀ بسیار علمی دارد که معروف به قصیدۀ هبوطیه است. 

می‌گوید: تو بدنت از جایی نیامده و از همین خاک است. از زمین درآمده‌ای. پروردگار تو را از زمین رویانده و انشا کرده، بدنت بدن خودت نیست. مقداری گوشت، پوست، استخوان، رگ و پی، خون، ناخن و مو است، این تو نیستی، اگر این تو بودی، کاری به کارت نداشت، تو را داخل کالبد گوسفندها، گاوها، شترها، چرندگان و پرندگان قرار می‌داد و می‌گفت این هم یکی از آن‌ها؛ اما هیچ جایی پروردگار اعلام نکرده است که تو هم یکی از آن‌ها هستی، بلکه دربارۀ تو حرف‌های دیگری زده و مطالب دیگری بیان کرده است. می‌گوید: تو آن روح الله و عقل ملکوتی هستی، وجود اصلی تو معنوی، روحانی، الهی و ملکوتی است و وجود اصلی «هبطت الیک» آمده. از محلی به نام محل اعلی آمده و در تو قرار گرفته است. 

 

تفاوت مفهوم بشر و انسان

اگر نیامده بود، تو بشر بودی، نه انسان؛ یعنی یک موجودی مرکب از عناصر کرۀ زمین. دیگر کلمۀ انسان معنی نداشت دربارۀ تو به کار گرفته شود؛ چون در قرآن هر وقت مسئلۀ خلقت جسمی به میان می‌آید، می‌فرماید: ((إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ))[4] من آفرینندۀ بشری از خاک هستم؛ اما وقتی کلمۀ انسان را می‌آورد، می‌فرماید: ((إِنّا خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً))[5] اصل سمیع و بصیر کیست؟ پروردگار: ((أَنَّ اَللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ))[6] این رنگ و حقیقت سمیع و بصیر را به تو نیز داده است که به هیچ موجود زندۀ دیگری در کرۀ زمین سمیع و بصیر نگفته، بلکه عکسش را گفته است. فرموده آیات قرآن یا مسائل علمی را به گوش حیوانات بخوان؛ حیوانات غیر از صدای خودشان که مربوط به شکم و شهوت‌شان است، نمی‌شنوند، پس جواب تو را نمی‌دهند. برای این‌که این حقایق تو را نمی‌شنوند. اگر سمیع بودند، می‌شنیدند و می‌فهمیدند که قرآن، دعای کمیل، صحیفۀ سجادیه یا نهج البلاغه می‌خوانی. تمام این‌ها را زیر گوشش بخوان! سر و صدای خاص خودش را می‌کند، دوباره سرش را داخل آخور می‌کند و شروع به خوردن می‌کند. تو هم بخوانی نمی‌شنود، ولی در مورد انسان نمی‌گوید دارای گوش «اُذُن» نمی‌گوید دارای چشم «عین» می‌گوید «سمیع بصیر» موجودی است که شنوایی را می‌فهمد. موجودی است که دیده‌ها را متوجه می‌شود. نه گوش و چشم، این گوش و چشم باشد. این را که موجودات زندۀ دیگر هم دارند. اتفاقاً گوش‌های بعضی از آن‌ها از ما خیلی بزرگ‌تر است، مثل فیل. چشم‌های بعضی هم از ما بزرگ‌تر و قوی‌تر است (مثل عقاب).

سمیع بصیر نه دارای گوش و چشم مادی، بلکه یعنی شنوای حقایق که وقتی می‌شنود، می‌فهمد این حقیقت است. وقتی به فرد سمیع بگوییم حسین، علی، صادق، می‌گوید چه کلمات زیبایی است. باش تا به تو خبر بدهم. می‌رود چند روز دیگر می‌آید، می‌گوید: من به دنبال این کلمات زیبا رفتم، دیدم علی(ع) حقیقة الحقایق و جان تمام حقیقت‌هاست. من پیگیری کردم، این کلمۀ زیبای حسین را دیدم. این شخص محل تجلی کل صفات پروردگار است. سمیع، یعنی کسی که صدا و معنی آن را می‌فهمد. بصیر، یعنی آن کسی که حقیقت را می‌بیند، درک می‌کند. این انسان است؛ اما بشر نه، لالۀ گوش، ابرو، چشم، شکم، دست، پا، شکل و پوست دارد که این‌ها را حیوانات نیز دارند. تو این نیستی که شکم و زبان و دندان و موی بدن و شکل ظاهری است، بلکه تو حقیقت دیگری از ملکوت هستی که آن حقیقت را سفر داده، در تو قرار داده‌اند. بزرگان می‌فرمایند که «کرّمنا بنی‌آدم» او را گرامی داشتم، به چه؟ به عقل. عقل به او دادم که ارزش دارد.

 

عقل، محور ثواب و عقاب در قیامت

امام ششم(ع) می‌فرمایند: وقتی عقل را آفرید که ما کیفیتش را نمی‌دانیم، همین چند میلیارد سلول مغز است یا حقیقتی ملکوتی؟! تاکنون در عالم دو نظریه وجود دارد و هنوز بشر عالِم به یک نظر واحد منتهی نشده که بگوید حتماً این است. دو نظر وجود دارد. می‌فرماید: وقتی پروردگار عقل را آفرید)، به عقل گفت: من چیزی را در این عالم محبوب‌تر از تو در پیشگاه خودم خلق نکرده‌ام،[7] یعنی این حقیقت ملکوتی که در انسان قرار داده شده، سبب محترم شدن انسان در پیشگاه پروردگار است. بعد خدا به عقل فرمود در قیامت به هر کس، هر پاداشی بدهم «بک اثیب» به خاطر تو است. من به استخوان، پوست، گوشت، عصب و پی کاری ندارم. اگر بنده‌ام را روز قیامت در صف انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین می‌آورم، به خاطر این است که از عقلش، این مسافر ملکوتی، زیبا استفاده کرده، ملکوتی شده است و این بدن را نیز ملکوتی کرده. با عقل بود که درک کرد و فهمید. مکلف است و کنار عقل بود که به تکالیف عمل کرد و من ای عقل! در قیامت به خاطر تو «اثیب» با ث سه نقطه است. به او پاداش می‌دهم. پاداشش نیز مغفرت، رحمت، لقا، شفاعت و بهشت است. 

و به وسیلۀ تو عذاب می‌کنم، یعنی ای مسافر ملکوتی! ای مغز در وجود بنده‌ام که باید به کار گرفته شوی! اگر معطل بمانی، حبس شوی، بنده‌ام کاری به کار تو نداشته باشد و از حرکت الهی تو استفاده نکند، اصلاً تو را از یاد ببرد، فقط سراغ شکم و شهوت برود که مثل حیوانات شود، من در قیامت، اگر به او عقل نداده بودم، هرگز روز قیامت او را نمی‌آوردم، عذاب هم نداشت، ولی چون عقل دادم و او این سرمایۀ عرشی مرا معطل و حبس کرد، محل نگذاشت و فقط سراغ شکم و شهوت رفت، من به خاطر تو که معطلت کرد، عذابش می‌کنم. این یک مطلب بود.

 

تبیین مفهوم و محدودۀ آزادی

مطلب دوم، می‌گوید پروردگار انسان را مورد اکرام و احترام قرار داد، به خاطر نعمت آزادی است که به او مرحمت کرده، یعنی او را موجودی دست و پا بسته قرار نداده است که خودش در همه چیز او تصرف کند، بلکه به او اختیار و آزادی داد که با به‌کارگیری آن به دنبال علم، عبادت، کار خیر، فضیلت و اخلاق برود که می‌تواند نرود. آزاد است، یعنی هم از این طرف می‌تواند به طرف ملکوت حرکت کند، بدون این‌که دست و پای وجودش بسته باشد؛ چون اگر بسته باشد، دیگر معنی ندارد من به او بگویم به طرف لقاء الله حرکت کن. وقتی بسته است، نمی‌تواند حرکت کند، ولی من هیچ کس را نبسته‌ام. معنی این آزادی که اندیشمندان و فلاسفۀ الهی، حکما و عرفا از طریق برداشت از کتب آسمانی و فرمایشات انبیا و ائمه(ع) می‌گویند، این است که من او را برای حرکت به طرف کمال آفریده‌ام و برای حرکت به طرف سقوط نبستم که عده‌ای را به زور، بدون این‌که اختیار داشته باشند، وجودشان را در سیر ملکوت بیندازم و وجود عده‌ای را نیز بدون این‌که اختیار داشته باشند، در سراشیبی سقوط بیندازم. نه، نعمت باعظمت آزادی را به آن‌ها داده‌ام که اگر دو رکعت نماز صبح خواندند، مزد داشته باشد؛ چون خودش (با اختیار) خوانده است. من او را نبستم که به زور وارد نماز کرده باشم. می‌تواند نخواند. انسان با این آزادی می‌تواند تمام کمالات آخرتی را به دست بیاورد. این آزادی، غیر از آزادی شکم، شهوت و رذایل است. آن‌ها به تعبیر قرآن مجید: ((إِنّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهُمْ مُقْمَحُونَ))[8] همگی در زنجیرند. بی‌خود اسمش را آزادی گذاشته‌اند. آزادیی که من به انسان داده‌ام این است که دست و پای وجودش را نبسته‌ام که خودم او را طرف مثبتات بیندازم یا به طرف منفیات بکشانم. به او عقل داده‌ام که وظایفش را بفهمد و آزادی داده‌ام که خودش عمل کند، نه این‌که من پشت سرش باشم. اگر خودش با آزادی عمل کرد، بهره‌های الهی نصیبش می‌شود. اگر با آزادی عمل کرد و جاده‌ها، تپه‌ها و سر بالایی‌ها را رد کرد، از کنار کوه‌ها رد شد و خود را به ابی عبدالله(ع) رساند، گفت: اکنون خوشحالم که توانسته‌ام به دور از چشم مأمورین پلید، خود را به تو برسانم.[9] اگر با آزادی کنار ابی عبدالله(ع) آمد، آنگاه حق این است که وقتی می‌خواهید به این آزادگان سلام بدهید، بگویید: «السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبَّاءَهُ» با آزادی خود ولیّ الله شد، شما بگویید: «السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیاءَ الله» با آزادی خود صفیّ الله شد. 

عده‌ای نیز از این آزادی بدون عقل سوءاستفاده کرده، بدو بدو و با کف کردن دهان، خود را به عمر بن سعد رساندند، گفتند: ما آمدیم. چه کار باید بکنیم؟ عمر سعد گفت: اسلحه‌های‌تان را آماده کنید تا من دستور بدهم چه کار کنید. هر دوی این گروهی که به کربلا آمدند، با آزادی (و اختیار خود) آمدند. نه خداوند لشکر یزید را با غل و زنجیر پیچاند و به کربلا پرت کرد و نه با غل و زنجیر حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه را پیچید و به زور به کربلا آورد. هر دو گروه با آزادی آمدند؛ یکی با آزادی‌ای که وصل به عقل بود و دیگری با آزادی‌ای که وصل به جهل، شکم، شهوت و پول بود. با عقل و با آزادی «کرّمنا بنی‌آدم» این یک موضوع بود.

 

تسخیر خشکی و دریا و ارتزاق از طیّبات، برای تکریم بنی‌آدم

در ادامه می‌فرماید: ((وَ حَمَلْناهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ))[10] تمام خشکی‌ها و دریاهای کرۀ زمین را در اختیار بنی‌آدم قرار دادم که بتواند در خشکی برای تجارت، علم و دانش سفر کند یا سفرهای دریایی برای به دست آوردن اسرار دریا، تجارت و کاسبی «کرمنا بنی‌آدم و حملناهم فی البر و البحر» این کسی که ساخته‌ام، برایش شکم قرار داده‌ام؛ چون گرسنه که نمی‌تواند از عقل و آزادی استفاده کند یا در خشکی‌ها و دریاها به سفر برود. برای شکمش نیز تدارک و تهیۀ خوبی دیده‌ام. این‌که می‌گویم تهیۀ خوب؛ چون مسئله در آیه را به خودش وصل کرده است که من در کار بنی‌آدم وارد شده‌ام، برای سیر کردن شکمش که بماند، حیاتش ادامه پیدا کند، گرسنگی نکشد که بمیرد. 

خودم برای تأمین شکم بنی‌آدم عاقل، آزاد، مسافر دریاها و صحراها ((رَزَقْناهُمْ مِنَ اَلطَّيِّباتِ)) روزیِ پاکیزه قرار دادم. ربا، مال دزدی و غصب قرار ندادم؛ چون نجس بود و من وارد تأمین غذای نجس نمی‌شوم. ارث‌خوری از خواهر و برادر، اختلاس، گوشت خوک و خیلی از حیوانات و پرندگان را قرار ندادم؛ چون نجس بود «رزقناهم» من برای تو نجس مثل خوک قرار ندادم، خوک برای خودش حیوان باارزشی است؛ اما با زندگی تو هیچ ارتباطی در خوک قرار ندادم. اگر گوشتش پیش تو بیاید و داخل قابلمه پخته شود، برای تو نجس است. ربطی به او ندارد، تو نباید از آن‌هایی که برایت قرار نداده‌ام، بهره ببری. آنچه که برایت قرار داده‌ام «رزقناهم من الطیبات» انواع میوه‌جات، سبزیجات «خضرا» در قرآن اسم برده؛ انواع سبزیجات است. انواع حبوبات، گوشت و گیاه حلال. برای این‌که حلال به دست بیاوری، برایت راهی قرار داده‌ام به نام کسب، تجارت و سعی. برخیز در حدی که برایت مقرر کرده‌ام، این‌ها را از سفرۀ پاکیزۀ من بردار، خودت و زن و بچه‌ات بخورید. در قیامت هم هرگز از شما نمی‌پرسم در این 80 سال چند خروار گندم، سبزی، حبوبات و گوشت حلال خوردید. آن چیزی که در قیامت از شما می‌پرسم این است که آیا تکالیف خود را ادا کرده‌اید؟ اگر بگویی بله، می‌گویم: در بهشت باز است. برو کاری به تو ندارم ((وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ اَلطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً))[11] امتیاز تو را از بیشتر مخلوقاتم بالاتر قرار دادم. 

جملۀ دوم بحث امروز که البته توضیحش می‌ماند با خواست خدا برای فردا، این است که تو با این عقل، اختیار، آزادی و رزق پاک، بین دو جاده قرار داری: یکی بی‌نهایت بزرگ، باعظمت و باارزش است و جادۀ دیگر بی‌نهایت پستی و ذلت. آزاد هستی، عقل هم داری؛ می‌خواهی این جادۀ بی‌نهایت بزرگ شدن را برو؛ یا آن جادۀ بی‌نهایت کوچک شدن را. این دو بی‌نهایت کجای قرآن آمده است؟ فردا عرض می‌کنم.

 

روضۀ وداع اسرا با شهدای کربلا

امروز در مجالس کشور، مسئلۀ ورود اهل‌بیت(علیهم السلام) را خواندند، به من اجازه بدهید روضۀ خروج‌شان را بخوانم. موقع ورود همه بودند؛ مردان، بچه‌ها، زن‌ها، همه. همگی نیز سالم بودند؛ اما هنگام خروج مردها نبودند، فقط یک مرد بود؛ امام زین العابدین(ع). موقع خروج از کربلا طبق فرمایش خود پروردگار، بعضی از بچه‌های کوچک نبودند. یا از تشنگی مرده بودند - که این را پروردگار فرموده - یا نه، از راه باریک خندقی که به خیمه‌ها کشیده بودند، بچه‌ها خواستند فرار کنند که سواران با اسب تاختند و زنده زنده زیر سم اسبان شهید شدند. خانم‌ها خارج شدند، در حالی که بدن بیشترشان یا همگی سیاه شده بود، از بس که به آن‌ها تازیانه و کعب نی زده بودند.

جملۀ دیگری بگویم که هیچ وقت در منبر نگفته‌ام: زن‌ها و بچه‌ها از کربلا خارج شدند، در حالی که لب‌های همگی از تشنگی خشک شده بود و هرکدام 72 داغ به دل‌شان نشسته بود. از کربلا خارج شدند، در حالی که به بدن‌های قطعه قطعه نگاه می‌کردند، می‌گفتند: برادر! بابا! عمو! دل‌مان نمی‌خواهد برویم؛ اما ما را به زور می‌برند. دختر علی(س) بدن قطعه قطعه را می‌دید، ناله می‌زد:

چون چاره نیست می‌روم و می‌گذارمت*** ای پاره پاره تن، به خدا می‌سپارمت

«اللهم لا تکلنا علی انفسنا طرفة عین ابداً! اللهم اهلک اعدائنا! اللهم ایّد و انصر امام زماننا! اللهم اشف مرضانا! و اغفر موتانا! و اجعل عاقبة امرنا خیرا.

کلیدواژه:

بنی‌آدم، تکریم، عقل، سمیع بصیر، رزق پاک، طیّبات، خبائث.


 
[1]. قيامة: 36.
[2]. مدثر: 47.
[3]. إسراء: 70.
[4]. ص: 71.
[5]. انسان: 2.
[6]. حج: 61.
[7]. الکافی (ط.الاسلامیة)، ج 1، ص 26. البته اصل حدیث این است: «عن ابي جعفر(ع) قال: لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلَ‏ اِسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ‏ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لاَ أَكْمَلْتُكَ إِلاَّ فِيمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ‏؛ امام پنجم(ع) می‌فرمايد: وقتی خداوند عقل را آفريد، او را به سخن درآورد و سنجيد، به او فرمود: جلو بیا، پيش آمد و گفتش عقب برو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، مخلوقی از تو محبوب‏تر نیافریدم و تو را به كسى می‌دهم كه دوستش دارم، همانا روى امر و نهى من با توست و كيفر و پاداشم نیز به حساب تو است.»
[8]. یس: 8.
[9]. این کلام حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه بود که از کوفه فرار کردند تا خود را به لشکر امام حسین(ع) برسانند.
[10]. اسراء: 70.
[11]. همان.

برچسب ها :