جلسه سوم سه شنبه (12-6-1398)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
نیازمندی انسان به صاحب نفسان
انسان به نفَس اهل خدا نیازمند است؛ اگر خواستار خیر دنیا و آخرت باشد. اگر هم خواستار خیر دنیا و آخرت نباشد، به دنبال صاحب نفس نمیگردد و چنانچه به صاحب نفسی برخورد کند، اگر قابلیت نشان ندهد، از آن نفس بهرهمند نمیشود. پروردگار این توانمندی را به انسان عنایت کرده است که او بتواند تا بینهایت بزرگ شدن سفر کند که آیۀ مربوط به این حقیقت را در جلسۀ گذشته قرائت کردم. اگر هم در آن مسیر قرار نگیرد، این طور نیست که متوقف بماند، بلکه در حرکتی قرار میگیرد که به سوی بینهایت کوچک شدن میرود. پروردگار در قرآن میفرماید این افراد در قیامت وزنی ندارند. هم برایشان وزنی نخواهد بود، هم ترازویی ندارند که قیمت و ارزش آنها را معلوم کند: ((فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ وَزْناً))[1] ترازویی برایشان برپا نمیکنم؛ چون پوچ و پوک هستند و قابل وزن کردن نیستند که اخلاق، ایمان و اعمالشان را بسنجند در چه حد از ارزش است ((وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ))[2] جای آدمهای پوک و پوچ، هاویه است.
در آیات بعد به پیغمبر(ص) میفرماید: ((وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ)) برای تو روشن نیست که هاویه چیست ((نارٌ حامِيَةٌ)) آتشی در شدت سوزندگی است. آتشی که ((اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى اَلْأَفْئِدَةِ))[3] تا عمق قلب را اشراف دارد. گاهی پوست و استخوان میسوزد؛ اما گاهی تا عمق جان را میسوزانند. درد آن را دیگر نمیشود (توصیف و) احساس کرد، مگر آنهایی که در قیامت گرفتار چنین سوختنی میشوند.
نمونهای از ارزش و تأثیر صاحب نفَس
برای اینکه ارزش نفس سازندۀ صاحب نفسان را بدانید، البته ارزش کیفی است، کمّی نیست، در آیات سورۀ آلعمران و مریم در همین زمینه دقت کردم، دیدم پروردگار عالم یک نمونه از آن انسانهایی که قابلیت و روح پذیرش نشان داده، نفس ولیّای از اولیای الهی به آنها رسید و بینهایت بزرگ شدند، حضرت مریم(س) است که صاحب نفَسش حضرت زکریا(ع) بود. صاحب نفس ملکوتی و الهی. در سورۀ آلعمران میفرماید: ((فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ))[4] مریم از خودش استعداد و قابلیت نشان داد، منِ خدا او را از دامن مادرش قبولش کردم ((وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً))[5] این دختر را به نیکی رویاندم، چگونه؟ ((وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا)) حضرت زکریا(ع) عهدهدار تربیت، رشد و ادب این دختر شد و این صاحب نفس در تربیت، این دختر را به جایی رساند که ((كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا اَلْمِحْرابَ)) هروقت این نفسدار به محراب محل عبادت حضرت مریم(س) میآمد ((وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً)) سفرۀ باارزشی را مقابل حضرت مریم(س) میدید.
«وجد عندها رزقاً» عنایت دارید که «رزقاً» الف و لام ندارد، یعنی رزق بسیار باارزش و فوق العاده پر قیمت. وقتی این صاحب نفس، این رزق، سفره و طعام را دید ((قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا)) خودش صاحب نفس است؛ ولی از مریم(س) میپرسد: این رزق باارزش از کجا برای تو فراهم شده است؟ تازه حضرت زکریا(ع) دارد محصول نفَسش را میبیند. ای مریم! از کجاست؟ به این معلم نفسدار پاسخ داد: ((قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّه)) از نزد خدا مستقیم برایم میآید: ((إِنَّ اَللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ)) خدا بدون اینکه برای عباد عاشقش محدودیت عددی قائل شود، به آنها رزق میدهد.
شخصیت حضرت مریم(س) در قرآن
این آیه مربوط به مربیگری این انسان صاحب نفس بود. اکنون به سراغ این شخصیت نفسدار که مایههای الهی و ملکوتی در قلبش (رسوخ کرده) است، برویم که او این مایهها را با زبان، عمل و اخلاق به آن انسانی که پذیرش داشته باشد، انتقال میدهد. ایشان هم بعد از انتقال این مایههای ملکوتی، ولو اینکه دختر و از جنس زنان است، حضرت مریم(س) میشود که گوش او باز شده، صدای ملکوتیان را میشنود: ((وَ إِذْ قالَتِ اَلْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفاكِ عَلى نِساءِ اَلْعَالَمِينَ))؛ اما لازم است این نفس به شخص بخورد؛ چون بدون این نفس، نه گوش باز میشود، نه چشم و نه زبان. آن کسی که عاشق خیر دنیا و آخرت است، نیاز دارد که چنین نفسی به او برسد و اگر انسان این نفس را نخواهد، معنیاش این است که من حیوانیت را میخواهم.
معنای «کهیعص» در سورۀ مریم
حضرت زکریا(ع) را در یکی دو آیه به عنوان معلم و متعلم شناختید و با مقاماتش آشنا شدید. آیات این معلم الهی و صاحب نفس را ببینید که با بسم الله شروع شده - که خود بسم الله بحث خیلی سنگینی دارد؛ هم اللهاش، هم رحمانش و هم رحیمش که من حدود 90 سخنرانی دربارۀ «بسم الله الرحمن الرحیم» دارم، دیگر سراغ تکرار بخشی از آن 90 جلسه نروم، ولی تمام این سخنرانیها به طور مکتوب نیز موجود است - ((کهیعص))[6] این اول گفتار پروردگار عالم دربارۀ حضرت زکریا(ع) است. کاف، ها، یا، عین، صاد. ما چه میدانیم یعنی چه. معنی حروف مقطعه برای ما روشن نیست. ائمۀ ما(علیهم السلام) که در کمال جود و سخاوت علمی و مالی بودند، برای ما بیان کردهاند؛ چون آنها از حل گرفتاریهای مردمی که باید گرفتاریشان حل شود، بخل ندارند. جملات را دقت بفرمایید: مردمی که باید مشکلاتشان حل شود؛ چون عدهای هستند که نباید حل شود. 30 سال عرق خورده، 40 سال زنا کرده است، حال تمام سیستم بدنش چنان به هم خورده که دکتر میگوید ما از علاجش درماندهایم، کار ما نیست. وقتی این شخص به ائمه(علیهم السلام) متوسل میشود، به او میگویند: توبه کن، پروردگار قبول میکند؛ اما بدنت جریمۀ جنایات توست، آن علاجی ندارد، درد بکش تا بمیری؛ اما آن کسی که باید مشکلش حل شود، ائمه(علیهم السلام) در زمان حیاتشان هیچ بخلی نداشتند و مشکل او را حل میکردند. حتی اکنون که در عالم برزخ هستند نیز حل میکنند. این برای ما ثابت شده است و ما آن را باور داریم. برای آن کسی که باید حل شود، حل شدنی است. ائمه(علیهم السلام) در انتقال دانایی و علم، جواد، سخی و کریم بودند.
شخصی در داغی جنگ صفّین، از امیرالمؤمنین(ع) مسئلهای توحیدی پرسید. حضرت مشغول جنگ بود، شمشیر را کنار گذاشت و مسئله را جواب داد. شخص دیگری گفت: این چه وقت سؤال کردن است؟ تو ارزیاب نیستی؟ نمیبینی امیرالمؤمنین(ع) در گرماگرم دفاع و جنگ است؟! در این موقع مسئله میپرسی؟! حضرت به آن ایرادکننده فرمودند: ما میجنگیم تا حقایق روشن شود، پس ایراد نکن، بگذار مشکل علمی او را حل کنم.[7]
این بزرگواران برای ما تمام حروف مقطعۀ سور قرآن را بیان کردهاند که مثلاً «الم» یعنی چه؟ الفش، لامش، میمش. «حم»، «عسق» یعنی چه؟ شخص بزرگواری، شیعۀ بامحبتی، شیعهای که دلش میخواهد بفهمد، خیلی ارزش دارد که دلم بخواهد بفهمم که الحمدلله این ارزش را خدا به شما داده است. محرم، صفر، فاطمیه و رمضان از راه دور و نزدیک در جلسات اهلبیت(علیهم السلام) به قصد دانستن این مطالب شرکت میکنید، خیلی ارزشمند است. اینقدر ارزش دارد که پیغمبر(ص) میفرماید: کسی که از خانهاش به قصد دانستن بیرون بیاید، اگر به آن مجلسی که یاد میدهند، نرسد و بمیرد، سکته کند، زیر ماشین برود، هوار رویش بیاید، دلش میخواست بعدازظهر یا شب در جلسه شرکت کند که به آسانی از دین و حلال و حرام میگویند، نیّتش بود؛ اما مُرد، پیغمبر(ص) میفرمایند: «مات شهیداً»[8] این شخص در راه طلب علم به شهادت رسیده، یعنی همان ثواب شهیدان میدان جنگ را دارد. کسی که به دنبال فهمیدن، علم، درک و یاد گرفتن است.
تفسیر امام زمان(ع) از «کهیعص»
این مرد شیعه مثل شما عاشق فهمیدن و یاد گرفتن بود. این روایت در یکی از مهمترین کتابهای ما به نام «تفسیر نورالثقلین» نیز آمده که در پنج جلد است. اگر جایی این تفسیر را در کتابخانهای دیدید، سورۀ کهفش را بگیرید، اول سوره نوشته است: در غیبت صغری به محضر مبارک امام دوازدهم(ع) نامه مینویسد؛ چون در غیبت صغری ارتباط نامهای با حضرت آسان بود. بعد که غیبت کبری شروع شد، پروردگار دیگر اراده کرده بود رابطه با ایشان به حداقل برسد. مثلاً در 100 میلیون جمعیت، یکی که به اوج طهارت عقل و روح رسیده، ایشان را در موقعیتی چند دقیقه ببیند و بیشتر این نه. شایستگانی که او را میبینند، بعد از اینکه از حضرت جدا میشوند، تازه میشناسند. تا با او در ارتباط هستند، نمیدانند و بنا نیست که بدانند این شخص همان معدن علم الله، رحمت الله و عین الله فی خلقه است. این ارادۀ پروردگار مهربان عالم است.
نامه نوشت (که مثل شما) علاقهمندم معنی این حروف مقطعۀ اول سورۀ مریم(س) را بفهمم. امام در جواب نامه نوشتند: این حروف از اسرار خداست که اولین بار از این اسرار خدا زمان حضرت زکریا(ع) پرده برداشت؛ اما من برایت مینویسم: به زکریا(ع) تعلیم داد: کاف اشاره به سرزمینی به نام کربلاست، ها اشاره به اینکه تمام آنها را در کربلا به کام مرگ میاندازم. از همۀ مردانشان تنها یک نفر زنده میماند. یا اشاره به شخص پلید، نجس، ستمکار، پست و دوزخی به نام یزید است. امام زمان(ع) در نامهاش نوشتند که اینها را خدا دارد به حضرت زکریا(ع) میگوید. ای زکریا! عین، یعنی این 72 نفر در کربلا در اوج عطش قرار میگیرند، آب را به روی آنان میبندند:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید*** خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا[9]
به حضرت زکریا(ع) زمینه میدهد که بلای سنگینی در انتظار توست. نمونهای از بلای کربلاییان را به تو بگویم که آنها تمام بلاها را در یک روز میچشند: گرما، تشنگی، گرسنگی، سختی اسلحه، جنگ، کشتار و داغ. تمام بلاها را در یک روز میکشند. اما صاد هستند، یعنی هر 72 نفرشان در کمال صبر و شکیبایی هستند و یک نفس که نسبت به من بوی منفی بدهد، از گلویشان در نمیآید. دارد به حضرت زکریا(ع) آمادگی میدهد. بعد زکریا(ع) گفت: خدایا! این «کیهعص» را میشود برای من بیشتر توضیح بدهی؟ خطاب رسید: توضیح میدهم تا تو هم با سوختن دل و ریختن اشکت، جزء آنها حساب شوی. خیلی حرف است؛ شما که دلتان برای مصائب کربلا میسوزد! از زمان حضرت آدم(ع) تاکنون میلیاردها بچۀ شیرخواره مرده، داخل آب غرق شده، زیر هوار یا در آتشسوزی از بین رفته است، خیلی ساده در تاریخ میخوانیم یا کسی برای ما تعریف میکند که در فلان جنگ چند صد هزار نفر، از جمله چندین زن و بچه کشته شدهاند، ما هم به عنوان تاریخ گوش میدهیم؛ اما وقتی شش ماهۀ کربلا را اسم میبرند، دل ما میسوزد و اشک ما جاری میشود. گفت: کربلا، یزید و عطش را برایم توضیح بده! پروردگار خودش بیواسطه برای حضرت زکریا(ع) این حادثه را تعریف کرد، او نیز خیلی گریه کرد. این جریان آیۀ اول سورۀ مریم است.
راه بندگی و عبودیت
1. انجام واجبات
در آیۀ بعد، اگر موشکافی شود، نکات خیلی عجیبی دارد: ((ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا))[10] تمام لبۀ تیز آیه روی کلمۀ «عَبدَهُ» است؛ بنده شو تا تمام درها را به رویت باز کنم. بنده شو تا سعادت دنیا و آخرت را به تو بدهم. بنده شو تا خیر دنیا و آخرت را نصیبت کنم. بنده شو تا طبق آیات بعد، دعایت را مستجاب کرده، تو را رد و ناامید نکنم. اما چگونه باید بنده شد؟ چندان پیچیده و سخت نیست. از قول وجود مبارک امیرالمؤمنین، امیر کلام(ع) طریق بنده شدن را بشنوید: «العمل بالفرائض»[11] به واجبات الهی، چه واجبات بدنی مثل: نماز، روزه و حج و چه واجبات مالی که خیلیها از این یک واجب فراری هستند و میترسند. نمیدانم قبول ندارند که باید به واجبات مالی مانند زکات و خمس عمل کرد؟ نباید از واجب فرار کرد. به خودش قسم! واجبات الهی کلید حل مشکلات دنیا و آخرت است. وقتی واجبات عمل میشود، درهای رحمت به روی انسان باز میشوند. در واجبات حقوقی میفهمیم چه حقی نسبت به همدیگر داریم؛ زن و شوهر، خدا و ائمه(علیهم السلام) چه حقی بر هم دارند. اینها واجبات حقوقی است که یک سوم بندگی به حساب میآید.
2. ترک محرمات
دوم «واجتناب المحارم» از حرامهای خدا دوری کنید! نمیگوید: بپرهیزید، میفرماید: بین خود و حرام فاصله بگذارید و نزدیک نشوید. جاذبۀ گناه شما را (به سمت خود) میکشد. بسیار سنگین است. زمینهاش را فراهم نکنید، نشنوید، نبینید، در خود نسبت به گناه احساس ایجاد نکنید «و اجتناب» جنب، یعنی کنار. اجتناب خیلی مهم است، یعنی دوری کنید. استخدام لغات خیلی مهم است.
3. کسب اخلاق
سوم «و الاشتمال علی المکارم» خوبیهای اخلاقی را با خود داشته باشید و جواد، نرم، مداراکننده، سخی و آرام باشید. مکارم، یعنی ارزشها، خصوصاً ارزشهای اخلاقی را با خود تا زمانی که از دنیا بروید، همراه داشته باشید. بندگی بیشتر از این هم نیست، همین است. بندگی «أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَكَارِمِ» البته اجتناب المحارم در کلام مولا اول است ((ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا)).[12] نکات با ارزش این آیه را با همدیگر ببینیم. اینجا ذکر یعنی چه؟ رحمت در اینجا چیست؟ چرا الله، رحمان و رحیم نگفت، بلکه فرمود: ذکر رحمت ربّک؟ ها در «عبده» به کجا برمیگردد و این عبد را به چه منبعی اتصال میدهد؟ خود این ها داستانی دارد. ذکر، اسم حضرت زکریا(ع) این انسان صاحب نفس است، حرفم در قرآن تمام شد.
روضۀ حضرت حرّ(ره)
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری*** ارادتی بنما تا سعادتی ببری[13]
بیا جلو، عقب نایست، ایستایی نداشته باش، راه بیفت، حرکت کن، خودی نشان بده، فضیلتی ارائه کن، استعدادی نشان بده، خواستهای به بازار بیاور، ارادتی بنما تا سعادتی ببری. ما برای چه اینجا ایستادهایم؟ اینجا که جای ایستادن نیست. اینجا جای خیلی تاریک و پر از گرگ و سگ (درنده) است. به پسرش گفت: علی! راه بیفت. پرسید: کجا؟ گفت: خدمت ابیعبدالله(ع) برویم. به پدر گفت: شرم نمیکنی؟ هشت روز پیش امام و تمام یاران و زن و بچهاش را در این بیابان پیاده کردی، آنقدر نگهداشتی تا دست این گرگها و سگها دادی، اکنون آنجا برویم؟ برای چه؟ فکر میکنی قبولت میکنند؟ گفت راه بیفت، ایستادن اینجا یعنی افتادن در جهنم، یعنی سوزاندن دل حضرت زهرا و علی(علیهما السلام). راه بیفت «ارادتی بنما تا سعادتی ببری»، سعادت در چند قدمی ماست، ولی پسرم! اینکه داری به من ایراد میگیری، حقت است. اینکه به من میگویی خجالت نمیکشی، درست است، میدانی چرا؟ چون تو حسین(ع) را نمیشناسی، فکر میکنی میخواهیم نزد یک انسان معمولی برویم، برای همین در ذهن تو این است که ما را قبول نمیکند. راه بیفت «ارادتی بنما تا سعادتی ببری».
نکتهای بگویم که فکر میکنم به عمر منبرم یک بار دیگر گفتهام. امروز اینجا هم جایش است، میگویم. حرّ آمد با ابیعبدالله(ع) روبهرو شد. همۀ شما سؤالش را شنیدهاید که گفت: «هل لی من توبة»؟ امام جواب این سؤال را نداد، فرمود: به داخل خیمه بیا. آمد، داخل خیمه نشست، خواست راجع به روز دوم محرم حرف بزند که من چه کار بدی کردم، امام حرف در حرف آورد، فرمود: چطوری؟ دلم میخواهد از تو پذیرایی کنم؛ اما چیزی نداریم. باز حرّ خواست از گذشته حرف بزند، امام باز حرف در حرف آورد: حرّ! مهمان ما هستی. هر کاری کرد بدیهایش را بگوید، امام اجازه نداد. دید نمیشود. به نظرش رسید هرچه راجع به گناهش بخواهد بگوید، امام نمیگذارد. چقدر حسین(ع) کریم است. برخلاف خیلی از مردم روزگار ما. آبرودار، آبروی مردم را چقدر زیبا حفظ میکند، بحث را عوض کرد که از گذشته نگو، خجالت میکشی. نگذاشت حرف بزند، آبروداری کرد. عجب اخلاق باارزشی است. جالب این است که امام آبرودار، برای اینکه آبرو را حفظ کند، دستور نداد اصحاب بیایند مهمان را ببینند، مبادا آنها بیایند و حرّ خجالت بکشد. گفت: آقا! به من اجازه میدهید به میدان بروم؟ فرمود: چرا میخواهی بروی؟ عرض کرد: حسین جان! من از همه دیرتر آمدهام، اجازه بدهید از همه زودتر بروم. فرمود: برو! خداحافظی کرد و سریع از خیمه بیرون آمد، بدون اینکه بگذارد ابیعبدالله(ع) او را بدرقه کند. خیلی سریع، پهلوان و قوی بود. از خیمه بیرون آمد. آن طرفتر به کسی گفت که خیمۀ قمر بنیهاشم(ع) کجاست؟ اجازه گرفتی میرفتی، با عباس(ع) چه کار داری؟ کار دارد، درست هم هست. حرّ شخص عاقلی است، میفهمد. آدرس خیمۀ قمر بنیهاشم(ع) را دادند، آمد حضرت را بغل کرد و بوسید، بعد به قمر بنیهاشم(ع) گفت: حسین مرا بخشیده و به من اجازه داده است بروم؛ اما من از تو درخواستی دارم، آن را برایم انجام بده! قمر بنیهاشم(ع) فرمود: هرچه میخواهی، بگو! گفت: دست مرا بگیر، به کنار خیمۀ حضرت زینب(س) ببر! او را پشت خیمۀ حضرت زینب کبری(س) آورد. قمر بنیهاشم(ع) فرمود: این خیمۀ خواهرم است. صدا زد: دختر علی! برادرت مرا بخشید، شما هم مرا ببخش که من با کمال آرامش به میدان بروم. چقدر زرنگ بود. به سه نفر توسل کرد: ابیعبدالله، قمر بنیهاشم و زینب کبری(علیهم السلام).
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات».
[1]. کهف: 105.
[2]. قارعه: 8-9.
[3]. همزه: 7.
[4]. آلعمران: 37.
[5]. همان.
[6]. مریم: 1.
[7]. نهج البلاغه (صبحی صالح)، قم، نشر هجرت، چاپ اول، 1414ق، ص 521: «وَ قِیلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ [ع] فَقَالَ [لَهُ] أَ تَرَانِی أَظُنُّ [أَنَ] أَصْحَابَ الْجَمَلِ کَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ».
[8]. الترغیب و الترهیب، ج 16، ص 97: «إذا جاءَ المَوتُ لِطالِبِ العِلمِ و هُوَ عَلى هذهِ الحالَةِ ماتَ و هُوَ شَهيدٌ».
[9]. بیتی از ترکیب بند معروف محتشم کاشانی.
[10]. مريم: 2.
[11]. امالی شیخ صدوق، النص، ص 110؛ بحار الأنوار، ج ۶، ص ۱۳۷: «وَ قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مَا الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَالَ: أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَكَارِمِ ثُمَّ لَا يُبَالِي أَوَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ مَا يُبَالِي ابْنُ أَبِیطَالِبٍ(ع) أَوَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْه».
[12]. مريم: 2.
[13]. حافظ.