جلسه چهارم چهارشنبه (13-6-1398)
(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
استعدادها در بنیآدم
بر اساس آیات قرآن، اولاً انسان از استعدادهای عظیم سرشاری برخوردار است که اگر این استعدادها هدایت شوند و انسان هم آنها را بپذیرد، یقیناً (چنانکه از آیات و روایات استفاده میشود)، در حد خودش به سعادت جامع دنیا و آخرت میرسد. همان طور که بنا شد حضرت آدم(ع) زندگیاش را به خواست خدا در کرۀ زمین شروع کند، نه مدتها و نسلها بعد، اینهایی که میگویند: انسانهای اولیه عقل کم و درک ضعیفی داشتند و از استعدادهای لازم برخوردار نبودند و برای انسان در زمان قدیم، نامهای عصر حجر، عصر آتش و عصر مفرق درست کردهاند، قرآن اینها را قبول ندارد. وقتی حضرت آدم(ع) را که اولین موجود از این نسل است، آفرید، بحث مسکن را برایش مطرح کرد: ((وَ قُلْنا يا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ))[1] که به فرمودۀ امام باقر(ع) این مسکن، باغ بسیار آبادی در منطقۀ شامات و نزدیک دریای مدیترانه بوده و بعد هم دربارۀ او فرمود: ((جاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً))[2] این عظمت را دربارۀ او فرمود: ((وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها))[3] وقتی با این علم او را آفرید، عاقل، خلیفه و عالم آفرید و اراده فرمود که زندگی این موجود، بر روی کرۀ زمین باشد. به امر الهی آمد تا زندگی را شروع کند. این متن قرآن است: ((قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً))[4] به دنبال زندگی کردنتان همان ابتدا، هدایت من یقیناً به سوی شما خواهد آمد؛ زیرا این استعدادهایی که به شما دادم، رها نمیگذارم. حیوان که خلق نکردم؛ بلکه خلیفه، دارندۀ زمینۀ علم و عاقل خلق کردم؛ ولی خودت تنها با این ابزار نمیتوانی به سعادت دنیا و آخرت برسی و فقیر هدایتی، البته فقیر همه چیز هستی. همین که تو را روی کرۀ زمین فرستادم، فقیر خاک، خورشید، گردش زمین، گیاه و فقیر گوشت حلال هستی. همۀ وجودت فقیرند: ((أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَى اَللّهِ))[5] فقیر هدایت هم بودی. این فقر از هر فقری شدیدتر بود؛ چون بیهدایت، دوزخی و رها میشدی و پست میماندی.
وسیلههای ابلاغ هدایت
اما این هدایت چگونه آمد؟ با وسیله: ((وَ اِبْتَغُوا إِلَيْهِ اَلْوَسِيلَةَ))[6] وسیلۀ هدایت: انبیای الهی و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) و اولیای خاص پروردگار و عالمان واجد شرایط بودند. یکی از ایشان در قوم حضرت یونس(ع) بود. خدا در قرآن تعداد (جمعیت این) قوم را بالای صد هزار نفر (بیان) میفرماید. از همه سن و جنسی، مرد و زن، جوان و پیر، همگی داشتند به جهنم میرفتند که یک عالِم همۀ آنان را نجات داد. همین یک عالم و ولی خدا در قوم حضرت یونس(ع) این صد هزار نفر را از رفتن به سوی دوزخ نجات داد.
پذیرش هدایت؛ شرط نجات
انسان باید هدایت را بپذیرد، با پذیرفتنش درهای سعادت دنیا و آخرت به رویش باز میشود. انتقال این هدایت که در قرآن مطرح شده، به انسان، فقط کار دارندگان نفَس الهی و رحمانی است. اگر مردم خود را در معرض این نفس رحمانی، الهی و ملکوتی قرار دهند، از هر نوع بتپرستی نجات پیدا میکنند، اهل توحید میشوند که اهل توحید، اهل نجات هستند.
بر اساس آفرینش انسان و استعدادهایی که در او هست، مطلب زیبایی در این زمینه بیان کرده، فرمودندهاند: وقتی انسان به دنیا میآید، بین دو بینهایت بزرگ و کوچک قرار دارد: اگر هدایت الهی را با کمال آزادی، اختیار و فکر قبول کرد و فریب شکم، شهوت، درهم، دینار، صندلی و شهرت و لذتهای حیوانی را نخورد، بحث تمام است. این فریب خوردهها در قرآن فراوان است که یا فریب شکم را خوردند یا فریب خوش گذرانیها را: ((اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ اَلْأَنْعامُ))[7] «یتمتعون»؛ یعنی فریب مال، لذتها و شکم را خوردند، فکر کردند معنی زندگی همین است: ((لَمّا مَتاعُ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا))[8] اگر در دنیا خوب دقت کنید: ((مَا اَلْحَياةُ اَلدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ اَلْغُرُورِ))[9] این پولها، مواد، زمینها، پاساژها و درآمدهایی که هیچ کدامش شرعی نیست، فریب دهنده هستند. اگر فریب اینها را نخوردند و اینها مانع از قبول هدایتشان نشد و هدایت را قبول کردند، درهای سعادت دنیا و آخرت به رویشان باز میشود؛ چون هدایت کلید درهای سعادت دنیا و آخرت است و کلید دیگری ندارد.
قفل خوردن دل اعراضکنندگان از قبول هدایت
اما اگر فریب خوردند و در این مسائل غرق شدند، حالشان طوری میشود که هدایت را اختیاراً قبول نمیکنند؛ یعنی به انبیا، اولیا، ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) و عالمان واجد شرایط نه میگویند. میگویند: مزاحم ما نباشید. ما هدایت شما را نمیخواهیم. اولاً به قلبشان قفلی میخورد: ((وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ))[10] دل آنان در سپر و غلافی میرود که نمیگذارد هدایت الهی به آن برسد و چند روزی همین لذتهای مادی را میبرند، میخورند، میسازند و بالا میبرند و بعد هم همه را میگذارند و میروند. بدنشان را هم دیگران برمیدارند، داخل چاله میاندازند و برمیگردند. هیچ مالی هم با خودشان نمیبرند. چه کسی با خود برده است؟ قرآن مجید دربارۀ ثروتمندی مثل قارون میفرماید: ((فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ))[11] دلش به این ثروت خیلی خوش بود؛ اما حتی نگذاشتم بعد از مردنش، ثروتش برای دیگران بماند. خودش و ثروتش را جلوی چشم همه در اعماق زمین فرو بردم. به خاک خیلی دلخوش بود؛ ولی من حتی اجازۀ اینکه یک ریالش برای بعدیها بماند، ندادم. مدتهاست که دارد به عمق چاههای جهنم میرود؛ چون جهنم دری هم در برزخ دارد، اگر در قرآن دیده باشید، میفرماید: ((اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ اَلسّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذابِ))[12] دارد میرود، نمیایستد، برنمیگردد. این منوط به آن است که انسان در اسارت این مسائل نباشد. انبیای الهی(علیهم السلام) مردم را خیلی زیبا معالجه میکردند. اول از اسارت بتها، شکم، پول و لذتها درآوردند، تا هدایت انبیا(علیهم السلام) را پذیرفتند. این پذیرفتن و نپذیرفتن خیلی عجیب است. پذیرفتن برای وقتی است که شخص از این موانع آزاد شود و نپذیرفتن برای وقتی است که گرفتار این موانع باشد؛ چراکه تا گرفتار است، علاج نمیشود.
حکایتی از خطبۀ قاصعه
من گوشهای از خطبۀ مفصلی از «نهج البلاغه» را در این زمینه عرض کنم. راوی امیرالمؤمنین(ع) است و حادثه در مکه اتفاق افتاد. امام(ع) میفرمایند: قوم و خویش ما؛ عموها، داییها، پسرعموها، دایی، خاله، عمه و دامادها؛ جمعی با هم خدمت رسول خدا(ص) آمدند، من هم خدمت حضرت بودم. نه تنها آن روز، بلکه امیرالمؤمنین(ع) از زمان خلقت نوری پیغمبر(ص) با ایشان بوده است، آن روز به صورت ظاهر کنار حضرت نشسته بودم. اینها هم هجومی نیامدند، بلکه جمعیت آرام آمدند، روبهروی پیغمبر(ص) نشستند و گفتند: آمدهایم دین تو را قبول کنیم. این جمع همانهایی بودند که انواع زمینههای ظلم به حضرت را فراهم کرده بودند. پیغمبر(ص) فرمود: اسلام را قبول کنید. بقبولانمی در کار نیست، باید خودت قبول کنی، یعنی آزادانه، با عقل، فکر، اندیشه و درآمدن از این اسارتها قبول کنی. گفتند: قبول کردن ما شرط دارد. حضرت فرمود: شرطش چیست؟ امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: درخت خرمایی آنجا بود. به پیغمبر(ص) گفتند: به این درخت بگو حرکت کند و تا کنارت بیاید! پیغمبر(ص) بیاجازۀ پروردگار کاری نمیکرد. منتظر امر محبوبش شد. خوش به حال آنهایی که دلباختۀ چنین محبوبی هستند. به فرمودۀ خود پیغمبر(ص) که در «اصول کافی» آمده، با همین کلمۀ عاشقاند، کلمۀ عشق از جمله جاهایی که در روایات ما آمده، در اصول کافی است که در زبان پیغمبر(ص) به کار گرفته شده، یکی هم در زبان امیرالمؤمنین(ع) است؛ وقتی از صفّین عبور میکردند و به زمین کربلا رسیدند، به مردم اشاره کرده، فرمودند: «هذا مصارع عشاق» اینجا جای افتادن دلباختگان و شیفتگان است. کسی که دلش را به خدا باخته، هیچ قدرت دیگری نیست تا آن را پس بگیرد. کسی که شیفتۀ پروردگار است، هیچ قدرتی نمیتواند این شیفتگی را تاریک کند.
گفتند: بگو درخت بیاید. رسول خدا(ص) شیفتۀ حق است، از پیش خود نه حرفی میزند و نه حرکت و کاری میکند. نه اینکه بگوید: من شخصیت اول جهان هستم، چه نیازی دارد برای هر کاری از خدا اجازه بگیرم؟! نه، اهل توحید، غرق در پروردگارند و از خودشان منیّتی نمیبینند؛ لذا واقعاً عبدالله و منتظر دستور پروردگار هستند. تمام نقطۀ عظمت انبیا، ائمه و اولیای الهی(علیهم السلام) همین بود که همیشه فرمانبر بودند: ((وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا))[13] این هویت انبیا و امامان ما(علیهم السلام) است که فقط گوشیم و اطاعت، همین.
ممکن است بگویید این همه متدین در این مملکت، اینها اهل گوش دادن یا مطیع نیستند؟ مردمی که آلوده به حرام مالی، شکمی، چشمی، زبانی، محرم و نامحرمی و... هستند، آیا اینها گوش یا مطیع هستند؟ یا در مقابل پروردگارشان در حد خودشان ادعای ربوبیت دارند؟ میگویند تو یک رب هستی که تصمیمگیری میکنی، ما هم یک رب که برای خودمان تصمیم میگیریم. وقتی دارم در خیابان راه میروم، تصمیم میگیرم هر نامحرم جوانی را ببینم، آنقدر نگاهش کنم تا دور شود. من تصمیم میگیرم برای گسترش زندگی خود به دنبال ربا، دزدی، اختلاس، کم فروشی، زد و بند و... بروم.
هلاکت سینه سپرکنندگان در برابر خدا
امیرالمؤمنین(ع) در جای دیگر «نهج البلاغه» میفرمایند این کار سینه سپر کردن در برابر خداست و عاقبتش هلاکت: «مَن اَبدَی صَفحَتَهُ لِلحَقِّ هَلَکَ»[14] هر کس جبهه بگیرد و سینه سپر کند و در برابر خدا لات بازی دربیاورد که ما هم هستیم، نابود میشود؛ اما این اخلاق پاک انبیا، ائمۀ طاهرین و اولیای الهی(علیهم السلام) بوده که ببینند محبوبشان چه نظری دارد و از آنان چه میخواهد. من جواب اینها را نباید بدهم تا او تعیین تکلیف کند. خداوند فرمود: بگو درخت بیاید، من آن را میآورم. فرمود: درخت! جلو بیا. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: زمین سخت شهر مکه که زیرش کوه است، شکافت و طوری کنار پیغمبر(ص) آمد که من برگها و شاخههایش را روی سرم حس میکردم، یعنی زیر درخت قرار گرفتم. پیغمبر(ص) به آنها فرمود: این هم درخت. گفتند: حال بگو از وسط دقیقاً نصف شود. پروردگار باز به او اجازه داد، به درخت امر کرد، از وسط، از نوک درخت تا ریشه کاملاً نصف شد. گفتند: حال بگو دوباره به هم بچسبد، مثل اولش شود. چسبید. گفتند: اکنون بگو سر جایش برگردد. این قضیه در اواخر خطبۀ قاصعه است. اگر خواستید ببینید، اسم خطبه قاصعه (قاف، صاد، عین) است. درخت رفت سر جایش ایستاد. فرمود: هرچه راجع به این درخت خواستید، انجام گرفت. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: کل آنها از جا بلند شدند و حتی یک نفر هم ننشست. همه با هم بلند شدند، گفتند: در این عالم جادوگری مثل تو تاکنون نیامده است. این مانع است. یعنی وقتی برابر عقلم پرده باشد، شکمم، شهوت جنسی و غیر جنسیام، دلار، صندلی و... مانع باشند، امکان ندارد هدایت انبیا(علیهم السلام) را قبول کنم؛ اما هدایت آمد. همان روز اول هم آمد: ((قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ))[15] این هدایت از زمان پدرمان حضرت آدم(ع) جریان پیدا کرده و تا روز قیامت هم جریان دارد و این چراغ خاموش شدنی نیست. گرچه مشتری آن کم است و کم میشود؛ اما اصلش موجود است. اصلش حقیقتی است که در سورۀ ابراهیم میفرماید: ((كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي اَلسَّماءِ * تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها)).[16]
((يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ اَلْكافِرُونَ))[17] آمریکا، اروپا، بوداییها، زرتشتیها، مسیحیها، لاییکها تمام نیروهایشان را بیاورند، پروردگار میگوید کلشان در مقابل چراغ هدایت من مانند فوت دهان هستند. این چراغ با فوت دهان خاموش نمیشود. اینها احمق هستند، شعور ندارند و تجربه هم نمیکنند که اقلاً همگی بنشینند مقداری تاریخ بخوانند که از زمان قابیل تصمیم گرفته شد این چراغ را خاموش کنند؛ اما تاکنون خاموش نشده است. قرآن میفرماید: ((إِلاّ أَنْ يُتِمَّ))[18] من دائم این نور را کامل، گسترده و جامعش میکنم. این نور هرگز خاموش نمیشود. بیچاره آنهایی که از این نور خود را محروم کنند.
دوراهی حرکت به سوی بینهایت
الف) بینهایت بزرگی
وقتی انسان به دنیا میآید (اینها را در فرمایشات حکمای الهی مسلک دیدهام. اختراع من نیست. من هم از آنها گدایی کرده، برای شما میگویم که) هر انسانی، در هر نقطهای که قرار دارد، یک طرفش بینهایت بزرگی است و طرف دیگر بینهایت کوچکی. اگر این انسان با برطرف کردن موانع و پردهها هدایت الهی را قبول کند، گاهی این موانع خیلی سنگین هستند و اصلاً نمیگذارد انسان تکان بخورد. اگر این موانع را زرنگی کند، آزادگی و آقایی به خرج بدهد، فکر کند و هدایت را بعد از برطرف کردن موانع بپذیرد، حرکت به سوی بینهایت بزرگ شدن است. حال آنها این آیه را کنار حرف خود نیاوردهاند؛ اما من به آنها کمک میدهم. زنده هم نیستند که به آنها بگویم: اگر یادتان بود و این آیه را برای حرف خود کمک میگرفتید.... آیه در سورۀ بیّنه است،[19] میفرماید: ((إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا)) آنهایی که هدایت را قبول کردند ((وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ)) و این ایمان به عمل صالح تبدیل شد؛ چون ایمان و عمل صالح یک حقیقت هستند. یک حقیقت و لطیفۀ الهیه که ریشهاش قلب است و شاخ و برگش اعضا و جوارح؛ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، پا و عضو جنسی است. عمل صالح تمام اینها را در برمیگیرد پر خودش را گسترده است. چه آیهای؟ قرآن خدا راست میگوید. میگوید اگر من این قرآن را به کوه نازل میکردم، از عظمت این کتاب متلاشی میشد: ((إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ)) آنهایی که به حقیقت مؤمن هستند و ایمانشان به عمل صالح تبدیل میشود، در اعضا و جوارحشان: ((أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ)) از تمام جنبندگان عالم هستی بهتر هستند. یعنی این یک نفر است و بقیۀ خوبان و جنبندگان زیر پرش هستند. این یک نفر از همه گستردهتر، آقاتر، بالاتر و بهتر است که البته طبق روایات ما و اهل سنت، مصداق اتمّ و اکمل این آیه و خیر البریّه «امیرالمؤمنین(ع)» است. ایشان بینهایت بزرگ است. یک جوان 18 ساله، نوجوان 13 ساله بینهایت بزرگ هستند؛ علیاکبر، قاسم و اصحاب(علیهم السلام) بینهایت بزرگ هستند. چه کسی میتواند آنها را ارزیابی کند؟
ب) پستی بینهایت
اگر من گیر موانع، پردهها و سنگینیها بودم و گول خوردم، دیگر در نهایت بدبختی هستم. گول شکم، اسکناس، صندلی و همین بساطهایی که در کرۀ زمین میبینید که هدایت را قبول نمیکنند؛ این حرکت به سوی بینهایت کوچک شدن میشود. این آیه را آنها به کار نگرفتند که کنار حرفشان بگذارند: ((ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ))[20] اسفل یعنی پستتر و سافلین جمع مذکر فاعل است، به معنی تمام پَستان عالم. انسانی که هدایت مرا قبول نکرده، از تمام پستان عالم پستتر است. این همان بینهایت کوچکی است. جلوۀ تامّ بینهایت بزرگ و بینهایت کوچک، همان 30 هزار نفر در کربلا و 72 نفرند؛ 30 هزار نفر بینهایت کوچک (و پست) بودند که نمیشود کوچک بودنشان را ارزیابی کرد و 72 نفر بینهایت بزرگ بودند که نمیشود بزرگیشان را ارزیابی کرد. این حرف قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) است که فکر میکنم شاید درست نگویم. بعثت تمام 124 هزار پیغمبر و دوازده امام(علیهم السلام) و زحمات عالمان واجد شرایط و اولیای خدا را امروز در این مقدار زمان خلاصه کردم تا دنبالۀ همین بحث، روزهای بعد، اگر زنده ماندم و اگر خدا بخواهد.
روضۀ خرابۀ شام
عمرو عاص برای معاویه کاخ بزرگی ساخت که هفت خان رستم بود. چقدر پول مسلمانها را خرج ساختن آن کاخ کردند، خدا میداند. معاویه که پسر ابوسفیان بود. ابوسفیان نیز یک بتپرست بود که ثروتی از او نماند. معاویه از کجا آورده بود؟ دزدی در روز روشن. بقیۀ کاخسازان جهان این پولها را از کجا آوردهاند؟ دزدی در روز روشن از حق مردم، حق عباد خدا. بخشی از کاخ به خانۀ پیرزنی خورد. 600-700 متر بود. به پیرزن گفتند: خانه را بفروش! گفت: نمیفروشم. گفتند: اینجا کاخ ساختهایم، میخواهیم این ملک را داخل کاخ بیندازیم. یک گوشه از کاخ عیب دارد. گفت: من نمیفروشم. خانۀ آبا و اجدادی من است، دلم به این خانه خوش است. معاویه به عمروعاص گفت: خرابش کن! گفت: بیشعور (با هم خیلی شوخی داشتند. شوخیهای راست. این شوخی راست بود) گفت: بیشعور! خانۀ این پیرزن را خراب نکن. بگذار تو هم در تاریخ اسمت مثل انوشیروان عادل در برود. خرابش نکن. معاویه نزدیک چهل سال حکومت کرد. پیرزن مُرد. کاخ هم ساخته شده بود، دیگر به درد نمیخورد. کمکم سقف خانۀ پیرزن ریخت، دیوارها تقریباً شکاف برداشته بود. میخواهد زبانم بند بیاید. اهلبیت(علیهم السلام) را داخل همین خرابه آوردند. من با این خرابه حرف حضرت رضا(ع) را میفهمم که فرمود: اینها ما را ذلیل کردند، به خاری کشیدند. امّ کلثوم(س) میفرماید: در خرابه به ما نه فرش دادند، نه رختخواب، نه آب و نان درستی. ما 84 زن و بچه نمیتوانستیم کنار دیوارها بخوابیم. میترسیدیم فرو بریزد. مجبور بودیم همگی وسط خرابه بخوابیم. امام زین العابدین(ع) میفرمایند: وسط خرابه روزها آفتاب میتابید و شبها نسیم میزد. بعد از چند روز صورتهای ما پوسته شد. حضرت زینب کبری(س) به تعداد بچههای کوچک خاک جمع کرد، کوبید تا سفت کرد که آنها شبها به جای متکا صورت خود را روی خاک بگذارند. وصف خرابه را شنیدهاید. اکنون حرف این بچه را دقیق باور کنید و بفهمید که:
اگر دست پدر بودی به دستم *** چرا اندر خرابه مینشستم
اگر دردم یکی بودی چه بودی*** اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی*** وزین هر دو یکی بودی چه بودی
دیگر آرام نشد. در آن نیمۀ شب آنقدر گریه کرد تا سر بریده را برایش آوردند. چقدر قدیمیها قشنگ حرف میزدند. تا سر را در بغل گرفت، اول به عمه نگاه کرد:
عمه بیا گم شده پیدا شده*** خرابه امشب شب یلدا شده
پدر فدای سر نورانیات*** سنگ جفا که زد به پیشانیات
اللهمّ لا تکلنا علی انفسنا طرفة عینٍ ابداً، اللهمّ ارزقنا زیارة الحسین(ع) فی الدنیا و شفاعته فی الآخرة، اللهمّ اغفر للمؤمنین و المؤمنات، اللهمّ اغفر للمسلمین و المسلمات، اللهمّ اجعل عاقبة امرنا خیراً برحمتک یا ارحم الراحمین.
[1]. بقره: 35.
[2]. همان: 30.
[3]. همان:31.
[4]. همان: 38.
[5]. فاطر: 15.
[6]. مائده: 35.
[7]. محمد(ص): 14.
8. زخرف: 35.
[9]. آلعمران: 185.
[10]. بقره: 88.
[11]. قصص: 81.
[12]. غافر: 46.
[13]. بقره: 285.
[14]. بحار الانوار، ج 2، ص 143.
[15]. بقره: 38.
[16]. ابراهیم: 24-25.
[17]. صف: 8.
[18]. توبه: 32.
[19]. بینه: 7.
[20]. تین: 5.