شب پنجم چهارشنبه (13-6-1398)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- انسان، مکلف به انجام تکالیف الهی و ادای حقوق
- -حقوق جنین بر والدین در اسلام
- -شیر مادر، حق مسلّم، شرعی و انسان طفل
- -وجوب شیر دادن به طفل در کلام وحی
- -اثر پاکی شیر مادر بر کودک
- -گناه سنگین پایمال شدن حق کودک در شیر مادر
- حکایاتی شنیدنی از رعایت حقوق حیوانات
- -حکایت نخست
- -حکایت دوم
- -حکایت سوم
- -حکایت چهارم
- حق رفیق و همسفر در دین اسلام
- کلام آخر؛ تجلی عشق عبدالله به عمو در گودال قتلگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
انسان، مکلف به انجام تکالیف الهی و ادای حقوق
-حقوق جنین بر والدین در اسلام
اسلام برای همهٔ انسانها از زمانی که حالت نطفه دارند، نُهماهی که جنین و در رحم مادر هستند، زمانی که شیرخواره هستند تا به پایان عمر برسند، حقوقی مقرر کرده و به کسانی که مکلّف به تکالیف الهی هستند، دستور داده این حقوق را ادا کنند. کسی که ازدواج کرده و علاقه دارد اولاددار شود، به او دستور دادهاند این نطفهای که میخواهد در صُلب تو تحقق پیدا کند، بر تو لازم است که حلال مالی را رعایت کنی؛ یعنی نطفهای که چند ساعت مهمان توست، چون موجود زنده است و تغذیه میکند، در دست توست؛ پس غذای پاک به او بده تا نطفه نورانی شود و پاک باشد. وقتی نطفه وارد رحم مادر میشود، چه مسائل مهمی برای این نهماهه، هشتماهه و حداقل حمل که ششماه است، طرحریزی شده است! حتی اینکه مادر در ایام حاملگی به چه طرف بخوابد و چه برنامههایی داشته باشد که به جنین لطمه وارد نشود؛ چون جنین حقوقی برعهدهٔ مادر دارد و سقط از حرامهای اصلی اسلام است. حتی وقتی چند ساعت کمتر یا بیشتر نیست که این نطفه از پدر به رحم انتقال پیدا کرده است، حق سقطش را ندارند و از زمان معیّنی به بعد هم سقط جریمه دارد. جریمهاش هم قبل از اینکه روح در جنین دمیده شود، گِرم، مثقال و چند مثقال طلاست؛ اما بهمحض اینکه جنین در رحم مادر زنده شد و به او روح دمیده شد، اگر مادر و پدر با خواست خودش یا با خواست همسرش جنین زنده را سقط کردند، هر دو قاتل حساب میشوند و گناه قتل بدون علت شرعی هم مساوی با کشتن کل انسانهایی است که خدا آفریده و میآفریند. «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ فَكَأَنَّمٰا قَتَلَ اَلنّٰاسَ جَمِيعاً»(سورهٔ مائده، آیهٔ 32)، کشتن انسان بیگناهی چه بیرون از رحم و چه در رحم باشد، از گناهان کبیره است؛ مگر اینکه به قول امام صادق(ع)، طبیبی بصیرِ ثقه، بسیار دانا و مورد اعتماد بگوید این جنین برای حیات مادر ضرر دارد و ممکن است مادر را بکُشد یا برای خود جنین و مادر ضرر دارد. اگر طب مورد اطمینان اجازهٔ سقط بدهد، میشود؛ و الّا قتل است و یکی از گناهان کبیرهای که ائمهٔ ما میشمارند، قتل نفس است.
-شیر مادر، حق مسلّم، شرعی و انسان طفل
حالا که بچه بهدنیا میآید، پیش از آنکه میخواهد بهدنیا بیاید، خداوند مهربان غذای کامل این نوزاد را در سینهٔ مادر قرار داده و این غذای در سینهٔ مادر هم حق مسلّمِ شرعیِ انسانیِ طفل است؛ اگر مادر بگوید من حوصلهٔ شیر دادن ندارم یا شیر دادن به زیبایی من لطمه میزند، این دروغ شاخداری است؛ یعنی خداوند متعال روزیِ طفل را در سینهٔ مادر قرار داده تا به زیبایی مادر لطمه بخورد؟ یعنی خدا را ظالم معرفی میکنند! هیچ لطمهای نمیخورد و اینها دروغ است! جلوی رزق بچه را بگیرد و به بچه شیر خشک بدهد؛ اگر خانمهای جوان که بچهٔ شیرخواره دارند، میتوانند به اینترنتها مراجعه کنند و ضرر شیرخشک، مخصوصاً در آینده را برای بدن بچه ببینند. بین بدنی که شیرخشک خورده و بدنی که شیر مادر خورده، تفاوتهای اصولی وجود دارد. شیر مادر حالات عاطفی، احساسی و اخلاقی مادر را به طفل انتقال میدهد.
-وجوب شیر دادن به طفل در کلام وحی
دو آیه در زمینهٔ شیر مادر برایتان بخوانم؛ البته آیات زیادی برای شیر مادر داریم، مخصوصاً برای پدر و مادری آیه داریم که الآن بچهدار شدهاند و طلاق اتفاق افتاده است. خداوند متعال شیر بچهای که مادر طلاق داده شده یا طلاق گرفته، در مسئلهٔ طلاق مطرح کرده و قانون و حق قرار داده است. مخارج مادری که میخواهد بچهاش را بعد از طلاق شیر بدهد، همچنین بچه، خوراک، لباس و جا برعهدهٔ مردی است که وارد طلاق شده است؛ اگر به این خانم با بچهاش جا، لباس و مخارج شیر دادن ندهد، سه حق را زیر پا گذاشته است: جا، لباس و غذا نداده که بهخاطر همین سه حق پایمالشده هم باید در قیامت به دادگاه برود. چه چیزی جواب میدهد؟ هیچ جوابی ندارد که بدهد! اینکه لباس و جا به مادر و بچه نداده و خرج مادر را نداده، حق را پایمال کرده است، چه جوابی بدهد؟! او محکوم است.
آیات زیاد است و من دو آیهاش را از سورهٔ قصص میخوانم. پروردگار عالم میفرماید: وقتی موسی بهوسیلهٔ مادرش و با دستور من به رود نیل انداخته شد، بچه الآن روی موج آب میرود، آب در مصر هم شعبهشعبه است و برای مناطق کشاورزی، خانهها و شعبهای هم برای کاخ فرعون گرفتهاند. پروردگار عالم این بچه را با آن کِشتی کوچکش بهطرف دربار فرعون راهنمایی کرد و بچه میرود. پروردگار میفرماید: «وَ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِ اَلْمَرٰاضِعَ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 12)، شیردادن هر زن شیردهندهای را به این بچه حرام کردم؛ چون هیچ شیری جای شیر مادر را نمیگیرد، حتی شیر مُرضعهها؛ یعنی شیر خانمهایی که الآن زاییدهاند، بچهشان مرده و شیر دارند. اینقدر شیر مادر مهم است! شیر مادر حق بچه است و مادر نباید این شیر را ببندد، بچه را به زن دیگری بدهد یا به شیرخشکی ببندد که خود و خدا معلوم نیست اینهایی که از خارج میآید، چهچیزی قاتی دارد، چه خُلقیاتی را به بچه انتقال میدهد چهکار با روح بچه میکند؛ چون هرچه آدم میخورد، هم اثر بدنی و هم اثر روحی دارد. فکر نکنید خوراکیهای عالم فقط در بدن اثر میگذارد؛ ما موجودی مرکب از جان و جسم هستیم و همهچیز به روی هر دوی آن تأثیر دارد. غذایی که میخوریم، در روح ما اثر دارد و حالاتی که در روحمان پیدا میکنیم، در بدن ما اثر دارد. تمام جهان، جهان اثر و مؤثر است. عدهای(علل) اثر میگذارند و عدهای هم اثر را میگیرند. «وَ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِ اَلْمَرٰاضِعَ» من شیر زنان شیردهندهٔ کل منطقهٔ مصر را بر موسی حرام کردم؛ یعنی زمینهای پیش آوردم که وقتی فرعون این بچه را میگیرد، خانم خودش که بچهدار نیست و شیر ندارد، او را به خانم دیگری ندهند. وقتی بچه را گرفتند، دبهنبال زن شیرده میگشتند، خانمی از خانوادهٔ موسی(ع)، نه مادرش، خواهر مادر موسی(خالهٔ بچه) به نزدیکیهای دربار آمده بود و سر میکشید تا ببیند کار این بچه به کجا میکشد! بنا بر این شد که بهدنبال زن شیرده بگردند و این بچه را به او بدهند تا شیر بدهد. خالهٔ موسی(ع) به آنهایی که بیرون دربار بودند، پیغام داد و گفت: به دربار بگویید من خانمی سراغ دارم که شیرده خوبی است. گفتند: بچه را بردار و به آن خانم بده.
این یک آیه بود که خدا میفرماید: شیر زنهای دیگر را حرام کردم و زمینهای آماده کردم تا بچه به روزیِ خاص خودش برسد که در بدن مادرش است؛ اما وقتی میخواست بچه را بیندازد، یعنی متحیر بود چهکار کند! نکند مأمورها بچه را بکشند! خودم به مادر موسی وحی کردم؛ خیلی عجیب است که زن در عرصهٔ دین، از پاکی، اخلاق و تقوا به جایی برسد که مستقیم گیرندهٔ الهام الهی شود! بیخودی که بچهٔ این خانم سومین پیغمبر اولوالعزم جهان نشده است! این خانمها، دخترخانمها و اینهایی که از ماهوارههای یهودیت، مسیحیت و لاییکها الهام میگیرند و الهام را به عمل تبدیل میکنند، اگر فکر کنند، به این نتیجه میرسند که دنیا و آخرت خودشان را با دست خودشان تباه میکنند.
خدا میفرماید: «وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 7) بیواسطهٔ فرشته به او وحی کردم. آیه را ببینید: «وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ» به او گفتم بچهات را شیر بده، «فَإِذٰا خِفْتِ عَلَيْهِ» اگر واقعاً میترسی که مأمورین فرعون بیایند و بچهات را بکشند، مادر هستی و اضطراب و ترس داری، عیبی ندارد و حق توست، «فَأَلْقِيهِ فِي اَلْيَمِّ» بچه را در دریا بینداز و نگران بچه هم نباش، «إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ»، بچهات را به دامن خودت برمیگردانم، در آینده هم او را از فرستادگان خودم قرار میدهم؛ بچهٔ این خانم هم به کلیمالله تبدیل شد. دامن مادر، شیر مادر، حالات مادر، اخلاق مادر و عواطف مادر، اگر همه مستقیم، مثبت و درست باشد، طبیعی است که بچه کلیمالله بشود. حالا پروردگار عالم تعداد انبیا را خاص قرار داده، یعنی 124هزارتا، بنا نیست بچهٔ هر زن بسیار پاکی موسی(ع) بشود؛ اما بچهاش معدن فضیلت، برکت، اخلاق، ایمان و حقیقت میشود. این اثر شیر مادر و پاکی و درستی مادر است.
-اثر پاکی شیر مادر بر کودک
اواخر زمان قاجاریه حکم اعدام مرجع تقلیدی از شیعه را دادند و عجیب است که این حکم را در روز سیزدهم رجب، روز تولد امیرالمؤمنین(ع) در میدان توپخانه اجرا کردند. وقتی ایشان را به دار کشیدند، مخالفین کف میزدند و اهل ایمان در گوشهوکنار میدان توپخانه اشک میریختند. یکی از آنهایی که از همه بهتر و هنرمندانهتر کف میزد، پسر خود این مرجع تقلید بود و همه هم ماتشان برده بود! بعد خانواده گفتند: شما را مات نبرد؛ این بچه در سامرا بهدنیا آمده که محل زندگی نواصب بود. نواصب یعنی آنهایی که با اهلبیت(علیهمالسلام) بهشدت مخالف بودند، مثل یزیدیها و امویها. شیعه هم کم بود و اینها خانمی را استخدام کردند که به بچه شیر بدهد. در دین و اخلاق این زن دقتی نشد، بعد از مدتی که بچه را شیر داد، معلوم شد این زن از گروه نواصب، یعنی از آنهایی است که به اهلبیت(علیهمالسلام) ناسزا میگویند. این شیر از کف زدن پای اعدام مرجع تقلیدی سر درآورد که پدر این بچه بود! عاطفه، پدر و فرزند بودن کجا رفتند؟! همه را آن شیر نجس نابود کرد.
-گناه سنگین پایمال شدن حق کودک در شیر مادر
خانمهای جوان، خانمهای بچهدار در همهٔ ایران! نوزاد طبق قرآن مجید، تا دو سال کامل، اگر بچه ششماهه بهدنیا بیاید که مجموعاً سی ماه بشود، «حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً»(سورهٔ احقاف، آیهٔ 15) و اگر بچه هفتماهه بهدنیا بیاید، 23 ماه میشود؛ هشتماهه بهدنیا بیاید، شیر دادن به او 22 ماه میشود؛ اگر بچه نهماهه بهدنیا بیاید، شیر دادن واجب 21 ماه میشود. «وَ اَلْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 233)، بر زنان بچهدار و زنانی که زاییدهاند، واجب است دو سال کامل، اگر بچه ششماهه بهدنیا آمده، کمتر و اگر بچه دیرتر بهدنیا آمده، ببیشتر شیر بدهند. «یُرْضِعْن» امر است، خبری نیست که آیه را اینطوری معنا کنیم: مادرها بچهها را دو سال شیر میدهند. پروردگار در اینجا قصد خبر نکرده و قصد انشا کرده است؛ یعنی بر مادر لازم و واجب و حق است که این بچه را دو سال کامل شیر بدهد.
حالا اگر این بچه را دو سال شیر ندهد، بهنظر شما پایمال کردن دو سال حق رزقِ شبانهروزی بچه چه گناه سنگینی است! میخواستی شیر ندهی، میخواستی زیباییات بههم نخورد، چرا شوهر کردی، خیلی کار بدی کردی؟ چرا شوهر کردی که دو سال چنین ظلم سنگینی را به انسان روا بداری؟ شوهر نمیکردی و زیبا میماندی؛ حالا اگر زیبا هم بمانی، مگر چند سال زیبا میمانی؟! حداکثر تمام تواناییهای جسم در قرآن مجید است که چهل سال گفته شده است. تو در 25 سالگی ازدواج کردهای، پانزده سال به چهلسالگیات مانده، برای خاطر پانزده سال که دروغ هم میگویی زیباییام بههم میخورد، دو سال حق واجب بچه را پایمال میکنی که چه؟ اگر در فردای قیامت خود این بچه مدعی تو شد، یعنی سرش را بلند کرد و گفت پروردگارا، من با شیرخشک، هم اسکلتم سست بهبار آمد، هم زمینهٔ بیماری گرفتن در من قوی شد و هم عمرم طبیعی نشد، داد مرا از مادرم بگیر؛ چون خیلی به من ستم کرد! فکر میکنید پروردگار به بچه میگوید حالا مادرت بوده، کاری با او نداشته باش؟! مگر پروردگار عالم هر گناهی را به این راحتی میبخشد! بعد هم پروردگار عالم مسئله را در اینطور گناهان به گردن خود انسانها میاندازد و به مادر میگوید: چگونه میخواهی حق پایمالشدهٔ او را ادا کنی؟ در این قیامت ادا کن یا اگر میتوانی رضایتش را بگیری، رضایتش را بگیر؛ بعد از آنهمه ضرری که بدن کرده است. این دو آیهٔ قرآن که راجعبه شیر بود.
حکایاتی شنیدنی از رعایت حقوق حیوانات
-حکایت نخست
حالا به سراغ بعضی از حقهای دیگر برویم؛ سحر نوزدهم ماه رمضان است، امیرالمؤمنین(ع) آمادهٔ رفتن به مسجد میشدند، وارد حیاط خانهٔ دخترشان امکلثوم(س) میشوند. هفت هشت مرغابی داخل حیاط بزرگ خانهٔ امکلثوم هستند که وقتی امیرالمؤمنین(ع) وارد حیاط شدند، دور امیرالمؤمنین(ع) ریختند و عبای علی(ع) را با دهان و دندانشان گرفتند، شروع به ناله کردند که کجا میروی؟ این شب آبستن حادثهٔ سنگینی است! ولی امیرالمؤمنین(ع) خودشان را از دست مرغابیها آزاد کردند و دخترشان را صدا زدند. دختر دواندوان داخل حیاط آمد، حضرت فرمودند: عزیزدلم، اگر به آب و دانهٔ اینها مرتب میرسی و این چند مرغابی در خانهات تشنه و گرسنه نمیمانند، آنها را نگه بدار و اگر توان رسیدگی دقیق و منظم را به اینها نداری، اینها را آزاد کن تا بروند؛ چون نمیشود جواب خدا را در قیامت داد که حیوانی را گرسنه نگه داشتهای؛ یعنی مرغابیها و کبوترها هم حق دارند، چه برسد به نوزاد.
-حکایت دوم
چقدر عجیب است! ابیعبدالله(ع) از کنار باغی رد میشدند، دیدند باغبان نشسته و نانی که در سفرهاش است، لقمه لقمه میکند و آرام جلوی سگی میگذارد که نزدیک او داخل باغ است. امام ایستادند و نگاه کردند. باغبان ابیعبدالله(ع) را نمیدید. خیلی منظم تمام نان را لقمه کرد و به آن سگ داد تا تمام شد. امام از بیرون باغ سلام کردند و فرمودند: باغبان، من اجازه دارم وارد این باغ بشوم؟ گفت: یابنرسولالله، من باغبان این باغم و صاحبش کس دیگری است. حضرت داخل نیامدند! دقت میکنید، وقتی باغبان گفت صاحبش کس دیگری است، امام داخل نیامدند، بیرون ایستادند و فرمودند: چهکار میکردی؟ گفت: یابنرسولالله، من غلام و بردهام، مالک باغ مرا خریده و اینجا باغبانی میکنم، این سگ هم سگ نگهبان باغ است. مالک این باغ روزی یک نان به من میدهد، من یک روز این نان را میخورم و یک روز هم نان را به این سگ میدهم. نمیتوانم او را محروم کنم، حیوان است و به من نگاه میکند، نان در سفرهام است و او گرسنه است، گاهی استخوان و آشغال گیرش نمیآید و من سهم خودم را نصف کردهام، نصف برای خودم و نصف هم برای سگ که حیوان زنده است و به غذا و آب حق دارد. فرمودند: صاحب باغ کیست؟ گفت: فلانکس است. امام داخل بازار آمدند و فرمودند: این باغت را میفروشی؟ گفت: فدای قدمت بشوم، به هر قیمتی که میخواهی، پولش را بده. امام فرمودند: این پول باغ است؛ غلامت را هم میفروشی؟ گفت: فدای قدمت بشوم، غلام مِلک خودت. امام برگشتند و فرمودند: اجازه میدهی من وارد باغ بشوم؟ گفت: یابنرسولالله، مالکش یکنفر دیگر است. فرمودند: من باغ را برای تو و به نیت تو خریدم و مِلک تو کردم. گفت: تشریف بیاورید. فرمودند: خودت را هم خریدم و در راه خدا آزاد کردم. گفت: یابنرسولالله، من هم کل این باغ را وقف فقرای شیعه کردم، خودم هم کار این باغ را انجام میدهم. ببینید ادا کردن حق یک سگ را از کجا سر درآورد! برده آزاد شد، باغ مِلک این برده شد و بعد، باغ وقف فقرای شیعه شد، این بردهٔ آزاد ایستاد که آبادی این باغ را برای گرسنگان شیعه نگه دارد. حق است و نمیشود جابهجا کرد یا کاری کرد.
-حکایت سوم
من این روایت را شنیدهام، هنوز خودم ندیدهام و پیدا نکردهام. استادی داشتم که سال 1337 از دنیا رفت. من بچه مدرسه ای بودم و از آن زمان تا الآن، نمونهٔ او را در ایران پیدا نکردهام؛ نه اینکه نباشد، من پیدا نکردهام! ایشان میفرمود: ساربانی با یک بقچه پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: یارسولالله، من پرورش شتر دارم و یکی از شترهایم را نحر کردم که مثلاً گوشتش را بفروشم. شکم شتر را بعد از نحر کردن پاره کردم، امعا و احشای آن را درآوردم، جگر این شتر مثل زمین تشنه تَرَکتَرَک دارد، چه مشکلی داشته است؟ رسول خدا(ص) فرمودند: این شتر ماده کُرّه داشت؟ گفت: بله یارسولالله. فرمودند: جلوی چشمش بچهاش را کشتهای؟ گفت: بله! فرمودند: جگر را بردار و برو، بیشتر از این پیش من نگذار! این پایمال کردن حق عاطفی شتر ماده نبوده که پیغمبر(ص) را نگران و ناراحت کردند که چرا حق یک شتر ماده را پایمال کردی و جلوی چشمش بچهاش را کشتی؟! مادر است، حالا وقت این رسیده که تو بکُشی و گوشتش را بفروشی؛ اما حق نداشتی بچهاش را جلوی چشمش ذبح و نَحر بکنی.
-حکایت چهارم
داستان لطیفی برایتان بگویم که من فکر کنم نسبت به این داستان واسطهٔ سوم باشم. من خودم از یکی از علمای بزرگ شیعه در سبزوار شنیدم که نبیرهٔ دختریِ حاج ملاهادی سبزواری، فیلسوف قرن سیزدهم بود. ده شب در سبزوار منبر داشتم، روزها پیش ایشان میرفتم که از حالات حاجی برای من بگوید؛ هر روز هم میگفت. گفت: یکبار این جدّ من، حاج ملاهادی سبزواری -عارف، حکیم، فقیه، فیلسوف، عابد و زاهد- بیمار شده بود، دخترش که مادرِ پدرِ مادر من میشود، جوجهمرغ یا جوجهخروسی را به کسی داد و رو به قبله کشتند. او هم سوپی درست کرد، این جوجهٔ پخته بهشکل درسته داخل ظرف سوپ بود، حاجی هم در بستر بود، آورد و پیش حاج ملاهادی گذاشت. حاجی از بستر بلند شد و چند قاشق از سوپ خورد، نوریه خانم به او گفت: پدر گوشت این پرنده برایتان خوب و تقویتی است، میل کنید. فرمود: نه نمیخورم! گفت: چرا پدر؟ گفت: برای اینکه نباید جانداری را بهخاطر من بیجان میکردی. نوریه خانم عرض کرد: آقا شما در درسهایتان کراراً میفرمودید که موجودات پایینتر مثل سبزیجات، گوشتهای حلال و گوشتهای طیور حلال، باید به انسان برسد و بخورد، از طریق وجود انسان به کمالات برسد. شما چرا برخلاف درسهایی که میدهید، نمیخورید؟ فرمود: نوریه خانم، من مطابق درسهایی که میدهم، نمیخورم؛ برای اینکه من در درسهایم میگویم اینها به انسان برسند، من خودم را انسان نمیدانم و حق ندارم این پرنده را بخورم. این حق من نیست! چقدر دقیق و لطیف بودند! از بزرگترین چهرههای اسلامی است و بعد از 77-78 سال میگوید من هنوز انسان نشدم که حقم باشد گوشت این پرنده را بخورم.
حق رفیق و همسفر در دین اسلام
یک مطلب دیگر بگویم که این مطلب چقدر عجیب است! زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) است، تکوتنها چند کیلومتری از کوفه بیرون آمده، کاری داشته است. تنها حاکم در عالم که بدون اِسکورت رفتوآمد میکرد، امیرالمؤمنین(ع) بود و لباس نشاندار هم در عمرشان به تن نکردند. علی(ع) بهدنبال لباس مارکدار نبودند، بلکه بهدنبال لباس عبادت و خدمت بودند. نمیدانم این گران خریدنها هم حقی در قیامت ایجاد میکند که اندازهٔ تو این بود که این لباس را بپوشی؟! برای چه لباسی با ده برابر قیمت خریدی؟ مگر تو چه کسی بودی؟! اینهمه گرسنه و بیلباس هست، برای چه؟ پریشب در عروسی دخترخواهرت لباس بیستمیلیونی به تن کردهای، چهار شب دیگر که عروسی بچهٔ برادرت است، باز به شوهرت میگویی بیست میلیون بده، میگوید برای چه، میگویی برای عروسی لباس میخواهم، میگوید تو که چهار روز پیش لباس دوختی! میگویی این لباسم را آنجا دیدهاند و دیگر نمیشود بپوشم. واقعاً اینها -اسرافها، تبذیرها و چشموهمچشمیها- در قیامت چه مسئلهای دارد که قرآن علناً از نظر دوختن به زندگیِ بالاتر دیگران برای ایجاد آن زندگی بالاتر برای خود منع کرده است، نه با کنایه!
در باب «عِشرة؛ زندگی» کتاب شریف «اصول کافی» میگوید: امیرالمؤمنین(ع) لباس معمولیای بر تن داشتند که لباس عبادت و خدمتشان است، دارند به کوفه برمیگردند، به اهل کتابی برخوردند. ما وقتی در اینجا این جمله را معنی میکنیم، میگوییم: حضرت به یک مسیحی یا یهودی یا زرتشتی برخوردهاند. امام در جاده با این اهل کتاب همسفر شد، این اهل کتاب هم حضرت را نمیشناخت و ندیده بود؛ فکر کرد کارگری معمولی است، گفت: قصد شما کجاست؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: کوفه. گفت: خیلی از جاده را با هم هستیم. همینطور با همدیگر آمدند تا سر دوراهی رسیدند، جادهٔ این اهل کتاب عوض شد و گفت: آقا مسیر من از این طرف است، خداحافظ! او حرکت کرد، اما امیرالمؤمنین(ع) هفتهشت قدمی بهدنبالش آمدند. اهل کتاب گفت: مگر شما نگفتی به کوفه میروم؟ فرمودند: الآن هم میخواهم به کوفه بروم؛ اما چون من با شما همراه و همصحبت شدم و معاشرت کردم، جنابعالی به من حق پیدا کردی و من باید تو را برای ادای حقت چند قدم بدرقه کنم. این در روایت است: با همین سلاموعلیک، همین دو کلمه حرف زدن و دو کیلومتر با هم راه آمدن، به من حق پیدا کردهای؛ بعد هم حضرت گفتند: من حق راه را ادا کردم، خداحافظ! من به کوفه میروم. حضرت نگفتند من چه کسی هستم!
چند روز گذشت، این کتابی به کوفه آمد و گذرش به مسجد افتاد؛ فهمید آن آقایی که چند روز پیش همراه و همصحبتش شد، حاکم کل مملکت است! جلو آمد و گفت: آقا با این عظمت و بزرگیات، چرا آن کار را با من کردی؟ فرمودند: دستور دین و پیغمبرمان است که مُعاشر در راه به گردن تو حق پیدا میکند و اگر راهتان از هم جدا شد، چند قدمی به بدرقهاش برو. گفت: علی جان، تا مرا مسلمان نکنی، من از پیش تو نمیروم.
این چه دینی است که حتی برای جاده و رفیق راه هم حق قرار داده است؟! این مکتب چه مکتب و مدرسه و چه قانونی است؟! این اسلام است! حالا فکر کنید؛ اگر فردا صبح هشتاد میلیون جمعیتِ مرد و زن ایران تصمیم جدی بگیرند که حق همدیگر را رعایت بکنند، کشور چه خواهد شد! فقط فکرش را بکنید که ما در جهنمِ زندگی هستیم یا در بهشت زندگی؟! ما در گرمای سوزان زندگی هستیم یا در بهار پر از گل زندگی؟! ما در آرامش زندگی هستیم یا در اضطراب زندگی؟! نهایتاً ما درست زندگی میکنیم یا غلط؟! غلط زندگی کردن است که این همه بلا را سر ما آورده، درست زندگی کردن که بلایی سر آدم نمیآورد. میآورد؟! یقیناً نمیآورد.
کلام آخر؛ تجلی عشق عبدالله به عمو در گودال قتلگاه
آخرین لحظاتش است، خداحافظی کرد، بعد بهطرف میدان حرکت کرد؛ قدم اول و دوم به خواهرش زینب کبری(س) فرمودند: خواهرم اجازه نده که بچهٔ برادرم عبدالله بهدنبال من بیاید! این بچهٔ یازدهساله عاشق عموست، چرا؟ چون یکساله بود که پدرش را شهید کردند و ده سال در بغل عمو بزرگ شده است. در عرصهٔ محبت و معدن عشق عمو بوده و وابستگیاش به عمو بسیار شدید است.
امام رفت، تا چه وقتی؟ تا وقتی که از ذوالجناح به گودال افتاد. امام در گودال افتاده، بچه یکلحظه چشم عمه را دور دید و بیرون دوید. عمه دوید، اما به او نرسید و بچه بهطرف ابیعبدالله(ع) پرواز میکرد. وارد گودال شد، عمو نمیتوانست بلند شود و دیگر طاقت برخاستن نداشت. همینطور که ابیعبدالله(ع) داخل گودال بودند و بچه وارد گودال میشد، عُمَر اَزُدی یکی از یاران خبیث عمرسعد که داخل گودال شمشیر بلند کرده بود تا به ابیعبدالله(ع) بزند، بچه دوید و دستش را جلو گرفت، گفت: میخواهی عمویم را با شمشیر بزنی؟ شمشیر پایین آمد و دست بچه را قطع کرد، ابیعبدالله(ع) بغلشان را باز کردند و بچه را بغل گرفتند؛ اما این بیرحم، آلوده و پلید، سر بچه را روی سینهٔ ابیعبدالله(ع) از بدن جدا کرد...
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرم/ تابستان1398ه.ش./ سخنرانی پنجم