لطفا منتظر باشید

جلسه دوم یکشنبه ( 31-6-1398)

(تهران حسينيه هدايت )
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
16.5 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین». 

 

در جلسۀ گذشته شنیدید آنهایی که علاقه دارند جایگاه خودشان را در پیشگاه پروردگار، انبیا، ائمۀ طاهرین و در پیشگاه عقل و فطرت و وجدان بدانند، دو معیار، دو میزان و دو شاقول برای آنها قرار داده شده است: یکی قرآن مجید و دیگری هم روایات ناب، استوار و حکیمانۀ اهل‌بیت(علیهم‌السلام). انسان خیلی آسان و راحت می‌تواند خودش را با این دو معیار بسنجد تا آگاه شود در چه موقعیت و نقطه‌ای قرار دارد. اگر برای انسان قابل فهم باشد، گاهی خودش به قرآن و روایات مراجعه می‌کند. در غیر این صورت، به یک متخصصِ قرآن و روایات مراجعه کرده و وضع روحی، فکری و اخلاقی خودش را بیان می‌کند. آن متخصص روشن می‌کند که آدمی در کجا قرار دارد؛ آیا مورد قبول خداوند، انبیا، عقل و فطرت هست یا نیست.

 

مرگ، آغاز بیداری

 خیلی‌ها دنبال این ارزیابی نیستند و نمی‌خواهند خودشان را با این دو معیار پروردگار بسنجند. عمر را رها می‌گذرانند و به قول امیرالمؤمنین(ع)، بعد از مرگ بیدار می‌شوند که چه بلای سنگینِ غیرقابل جبرانی به سرشان آمده است. کلام امیرالمؤمنین(ع) را هم این‌طور نقل کرده‌اند: «اَلنَّاسُ نِیامٌ»[1] مردم خوابند، خوابی سنگین؛ «فَإِذَا مَاتُوا» وقتی مُردند، «اِنْتَبَهُوا» بیدار می‌شوند. در ابتدای مرگ که بیدار می‌شوند، ناله می‌زنند. قرآن مجید ناله‌شان را در سورۀ مبارکۀ مؤمنون ترجمه کرده است: «رَبِّ ارْجِعُونِ»[2] ای مالکِ من، ای همه‌کارۀ من! من را برگردان. آن لحظه‌ای که در کام مرگ می‌افتند، تازه می‌فهمند خدا همه‌کارۀ هستی، مربی و مالکِ آفرینش بوده است؛ ولی اینها خودشان را از دایرۀ تربیت خدا و ربوبیت او بیرون نگه داشتند. 

 

-درخواست انسان پس از مرگ 

ای مالک و پروردگار من، ای مربی و صاحبِ هستی، من را برگردان. کجا برگرداند؟ اول جادۀ تکلیف. از ابتدای تکلیف تا حالا، یک راهی را طی کرده که ناگهان در کام مرگ می‌افتد. آن وقت می‌بیند در یک ظلمت، تاریکی، غفلت و بی‌خبری طیِ مسیر کرده است. حالا که می‌فهمد، می‌گوید: من را برگردان «لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکتُ»[3] تا هر عمل درست، کار درست، کار خیر و هر قدم مثبتی را ترک کرده‌ام، انجام بدهم. این درخواست کسی است که لحظۀ مرگ بیدار می‌شود.

 

-پاسخ پرودگار به انسان پس از مرگ

 پاسخ پروردگار چیست؟ «كَلَّا» برگشتی در کار نیست! «إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا» قراردادی که می‌خواهی با من ببندی که تو را برگردانم و تو همۀ حرکاتت درست و قدم‌هایت مثبت شود، برای تو تحقق پیدا نمی‌کند. برای اینکه زشتی و بدی، در وجود تو ریشه دوانده و بِتُن‌آرمه شده است؛ نمی‌توانی از این زشتی و بدی دربیایی. «وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» پیش روی اینان برزخ است؛ یعنی جهانِ بین دنیا و آخرت. تا چه وقتی؟ «إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» تا وقتی که قیامت برپا شود.

 

 آدم‌های عاقل و فهمیده سعی می‌کنند ضرر نکنند. به قول ائمۀ طاهرین، اگر ضرر کردند، سعی می‌کنند خیلی سریع ضرر را جبران کنند. داستان انسان خیلی داستان شگفت و عجیبی است!

 

نقطۀ اوج انسانیت

 اهل تسنن و شیعه، در مورد اینکه آدم خودش را بسنجد تا بفهمد در چه جایگاهی قرار دارد، روایتی را در مهم‌ترین کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند. آن را برایتان بگویم و بعد مسئله را ادامه بدهم.

 

 در مدینه کارگر است. به نظر یک آدم معمولی می‌آید؛ یعنی آدم فکر نمی‌کند که این شخص، اهل میزان‌گیری و سنجیدن خودش باشد. روزی خدمت رسول خدا(ص) که میزان و معیار و شاقول پروردگار است آمد، در حالی که قیافۀ گرفته‌ای داشت. خیلی چهره‌اش درهم و ناراحت بود. رسول خدا(ص) فرمودند: چه شده است؟ گفت: من نشسته بودم و دربارۀ خودم فکر می‌کردم (این نقطۀ اوج انسانیت است) که من در قیامت کجا هستم. اهل دوزخ هستم؟ اگر من در قیامت اهل دوزخ باشم که یک محرومیت ابدیِ دائمیِ همیشگی از زیارت شما دارم و اگر اهل بهشت باشم، جای من در بهشت، جایی نیست که نزدیک شما باشد و محل من با محل شما خیلی تفاوت می‌کند؛ من آنجا هم شما را نمی‌بینم. تمام رنج من در دو طرفِ داستان و در جهنمی یا بهشتی بودنم، محرومیت از هم‌نشینی با شماست. 

 

او دلش می‌خواهد بفهمد قیامت در چه جایگاهی قرار دارد. آینده‌نگری دارد؛ این یک صفت عالی است. اتفاقاً در قرآن مجید، پروردگار در سورۀ مبارکۀ حشر آیۀ هجدهم، آینده‌نگری را بر مردم واجب شرعی کرده است؛ یعنی فقط امروز و جلوی پایت را نبین، آینده و پیش رویت را هم ببین: «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّه إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»[4] آینده را نگاه کن. من از آیندۀ همۀ شما خبر دارم. کاری کن تا خبر آیندۀ تو پیش من، خبر خوب و خوشی باشد. 

 

نتیجۀ اطاعت از خدا

خداوند متعال آیۀ 69 سورۀ نساء را در پاسخ به آینده‌نگری این فردِ کارگر نازل کرد؛ یعنی حرفش تازه با پیغمبر(ص) تمام شده بود که جبرئیل آمد. همۀ ما می‌توانیم خودمان را در آینۀ این آیه ببینیم؛ اینکه ما هم ‌چنین آیندۀ بسیار مثبتی را داریم یا نداریم. خود این آیه یک میزان و شاقول است: «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ»[5] این یک معیار است.

 

 کسانی که در دنیا و در تمام برنامه‌های زندگی‌شان، اقتصادشان، اخلاق‌شان، اعمال‌ و رفتارشان از خدا اطاعت کنند، یعنی سرخود وارد کاری نشوند، جمع‌شان در قیامت، با انبیا، صدیقین، شهدا و شایستگان عالَم در بهشت خواهد بود. الآن می‌خواهد یک مغازه یا کارخانه باز کند؛ اول ببیند نظر پروردگار راجع به حلال و حرامِ کسبی چیست؛ نظر پیغمبر اکرم(ص) راجع به اخلاق مثبت و منفی چیست؛ نظر خدا و پیغمبر(ص) راجع به شکل زندگی‌ای که دارم چیست. مطیع شوم، پیروی کنم و خودم را با خواسته‌های پروردگار و پیغمبر هماهنگ نمایم. خیلی راحت این کار شدنی است. ما یک مقدار سخت‌گیر هستیم؛ یعنی می‌گوییم اگر این کار را انجام ندهیم، با اینکه مثبت نیست، اما زندگی‌ام نمی‌چرخد. اگر در کاسبی‌ام برای پول بیشتر، این زیرآبی را نروم، زندگی‌ام نمی‌چرخد. اینها سخت‌گیری به خود است. 

 

 اگر مردم خود را هماهنگ با برنامه‌های خدا و پیغمبر(ص) کنند، جمع‌شان در قیامت با انبیا، صدیقین، شهدا و شایستگان عالَم در بهشت خواهد بود. آنجا هم کاری ندارند من طلبه بودم، بقال بودم، عطار بودم، شیرینی‌فروش بودم، نجار و گچ‌کار یا معلم و استاد بودم. آن چیزی که مرا در قیامت با این چهار طایفه‌ای که در این آیه بیان شده، هم‌نشین می‌کند، اطاعت از خدا و پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است؛ یعنی فردای قیامت، ملاک هم‌نشینی با این چهار طایفه، هماهنگ‌شدن در همهٔ امور زندگی با خدا و پیغمبر(ص) است. این ارزش و معیار و میزان است.

 

ترازوی سنجش

روایتی برایتان بخوانم که میزان و معیار الهی است و خودم را با این روایت بسنجم. این از روایات بسیار مهم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که نقل کرده‌اند. از روایاتی است که دقیقاً نشان می‌دهد ترازوی سنجش است.

 

 «يَا عِيسَى قُلْ لِظَلَمَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[6] ای مسیح! به تمام ستمگران بنی‌اسرائیلی پیغام من را بده: «لاَ تَدْعُونِي وَ اَلسُّحْتُ تَحْتَ أَحْضَانِكُمْ» به پیشگاه من دعا، گریه‌وزاری و التماس نکنید و اصرار نداشته باشید که من این مشکل‌تان را حل یا این کارتان را روبه‌راه و اصلاح کنم. در پیشگاه من نیایید و دعا نکنید! چرا؟ چون شما دو بارِ بسیار سنگینِ منفی دارید. روایت جواب خیلی‌ها را می‌دهد. 

 

دلایل مستجاب‌نشدن دعا

الف) آلوده‌بودن به حرام

چرا هرچه دعا می‌کنم مستجاب نمی‌شود؟ مگر خدا نگفته: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[7] یعنی خدا به تعهدش عمل نمی‌کند؟ او که به دعا امر و به اجابت ضمانت کرده است؛ پس چرا دعاهایم مستجاب نمی‌شود؟

 

خدا از ابتدا فرموده: دعا نکنید! به دو علت قبول نمی‌کنم: «اَلسُّحْتُ تَحْتَ أَحْضَانِكُمْ» چون هر نوع حرامی در دامن شما وجود دارد. ربا، دزدی، غصب، اختلاس، چشم‌چرانی، غیبت و تهمت در دامن زندگی‌تان است؛ پس شما ظالم هستید. «يَا عِيسَى قُلْ لِظَلَمَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ» ظالم در لغتِ عرب، یعنی متجاوز از حد. طبق نظر پروردگار، من از هر مرز الهی، عقلی، اخلاقی و انسانی که تجاوز کنم، ظالم می‌شوم. به ظالمان بنی‌اسرائیل بگو دعا نکنید؛ چون من مستجاب نمی‌کنم. از اول به خودتان زحمت ندهید و ناله و فریاد نکنید؛ من جواب نمی‌دهم.

 

 یک علتش انواع حرامی است که در دامن زندگی‌تان است. توقع دارید که با نجس‌بودنِ قلب، فکر، گوشت، پوست و استخوانتان و  با توجه به اینکه خیلی‌ها از شما ناراضی هستند، من به شما جواب بدهم؟! کم به او فروختی؛ مال و ارثش را بردی؛ از خانه‌اش دزدی کردی؛ جیب مملکت را با اختلاس دزدیدی؛ چه توقعی داری که من به توی آلوده جواب بدهم! من با آلوده آشتی نیستم. راه آشتی من با آلوده، توبهٔ واقعی است؛ توبهٔ واقعی هم به این است که هر چه از مال مردم به هر شکلی بُرده‌ای، پس بدهی.

 

-سفارش مهم پیامبر(ص) قبل از رحلت

این روایتی که برایتان می‌خوانم، هیچ فرهنگی در کرهٔ زمین ندارد. من کم‌و‌بیش از فرهنگ‌های غربی و شرقی اطلاع دارم. هم خوانده‌ام و هم با بزرگان شرقی و غربی ملاقات‌های دوسه‌ساعته داشته‌ام و با آنها حرف زده‌ام. هیچ ملتی جز ملت اسلام، این فرهنگ را ندارند. البته ملت اسلام هم خیلی به این فرهنگ عمل نمی‌کنند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: پیغمبر(ص) در حال رحلت از دنیا بودند؛ یعنی کاملاً آثار مرگ بر چهرهٔ پیغمبر(ص) نشسته بود. به من خطاب کردند: یا علی! (دو دقیقه به رحلت ایشان مانده بود؛ چقدر مهم است که دو دقیقه مانده به مرگ، این وصیت عجیب را کرده‌اند) به مردم بگو مال دیگران را به آنها برگردانند؛ گرچه آن مال به‌اندازهٔ نخِ تهِ سوزن خیاطی باشد که دیگر نمی‌شود با آن خیاطی کرد. این مطلب را سه بار فرمودند.

 

-شرایط بندگیِ خدا و قبول توبه

 شما توقع دارید پروردگار عالَم، مال مردم‌خور و حرام‌خور را بپذیرد؟! وقتی کسی می‌خواهد به دیدن یک بزرگی برود، به او شرایطی را اعلام می‌کنند. می‌گویند ساعت دو تمیز باش؛ این‌طوری حرف بزن؛ این‌گونه سلام کن؛ این‌قدر کنار او باش، چون ساعتت تمام می‌شود. شرایط می‌دهند. آن وقت می‌شود انسان بدون شرایطِ حضور در محضر پروردگار برود یا بدون شرایطِ لازم دعا کند؟ شما خودتان قبول می‌کنید که پروردگار عالَم، یک کسی که دستش به هر حرامی آلوده است، به حضور حق راه بدهد؟ یعنی همهٔ این صندلی‌دارهای دنیا برای ملاقات شرایط دارند، فقط خدا شرایط ندارد؟! 

 

«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»[8] به من و فرهنگ من توجه داشته باشید تا من به شما توجه کنم. اول شما باید توجه کنید. «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»[9] اول شما پیمان من را وفا کنید تا من به پیمانی که با شما دارم وفا کنم. بدون شرایط که نمی‌شود. از روایت صریحاً استفاده می‌شود که حرام‌خواران، ظالم هستند. ظالم به پیشگاه پروردگار راه ندارد. اگر از ظلم درآمد و توبهٔ واقعی کرد، راه دارد؛ به شرط آنکه فرصت توبه داشته باشد. چون نزدیک مُردن در سورهٔ نساء می‌گوید: «وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»[10] اگر کسی که  مرگ خودش را می‌بیند توبه کند، آن توبه دیگر اسمش توبه نیست.  

 

به عیسی(ع) می‌گوید: به حرام‌خوارها بگو دعا نکنند؛ چون من مستجاب نمی‌کنم. ای کاش همه در کل کشور، به این حرف‌ها دقت کنند. آنهایی که می‌شنوند، به خودشان برسند و خودشان را ارزیابی کنند.

 

-نماز میّت نخواندن پیامبر(ص) به‌خاطر حق‌الناس

 امام صادق(ع) می‌فرمایند: مرده‌ای را کنار درِ مسجد آوردند و به پیغمبر(ص) گفتند: یا رسول‌الله، بیایید نمازش را بخوانید. پیغمبر «رَحْمَةُ لِلعالَمین» است؛ یعنی مهرش گستردهٔ به تمام جهانیان است. وقتی اقوام و خانوادهٔ این میت، از پیغمبر(ص) درخواست نماز میّت کردند، پیغمبر(ص) فرمودند: من نماز این میّت را نمی‌خوانم. خیلی است که پیغمبرِ رَحْمَةُلِلعالَمین از خواستهٔ خانواده‌ای که مرده‌شان دم درِ مسجد است، روی برگردانَد! 

 

چرا یارسول‌الله؟ فرمودند: این میّت دو درهم بدهکار است (زمان پیغمبر ده درهم، یک دینار طلا می‌شد؛ یعنی یک درهم، یک دهمِ دینار بود. حالا دو درهم به پول زمان ما، دوسه تک تومان می‌شود؛ الآن ما یک تومانی هم نداریم) این پول را داشت، اما نداد و مُرد. او لیاقت این را ندارد که من به او نماز بخوانم. اگر می‌خواهید نمازش را بخوانم، بروید بدهی‌اش را بدهید تا پاک شود و رحمت خدا بتواند نصیبش شود. 

 

این خیلی روایت دقیقی است. به عیسی(ع) می‌گوید که به ستمگران بنی‌اسرائیل بگو؛ یعنی حرام‌خوار ستمگر است. ستمگر آدم پست و ناروا و نامردی است. وقتی آیات و روایات می‌گویند که این‌طور کارها پستی و نامردی و ناروایی است، آیا عقل اقتضا دارد و حکم می‌کند که من از عظمت انسانیت، خودم را در چالهٔ نامردی و ناروایی و پستی بیندازم؟ این کار درست است ؟ 

 

ب) شرک به خدا

اما عیب دوم شما که به‌خاطر آن دعایتان را مستجاب نمی‌کنم و می‌گویم از اصل هم دعا نکنید این است:«وَ الْأَصْنَامُ فِي بُيُوتِكُمْ» انواع بت‌ها در زندگی شما موج می‌زند؛ یعنی من را رها و معبودی غیر از من را برای عبادت و شکل‌دادن به زندگی‌تان انتخاب کرده‌اید. شما گرفتار بتِ مال، بت مقام، بت صندلی، بت شَهوت، بت شُهرت، بت زیبایی، بت علم و بت‌های دیگر هستید. چطور من به حرف شما بت‌پرستان و خواسته‌تان گوش بدهم، در حالی که شما  تمام‌قد در مقابل من به دشمنی بلند شده‌اید! 

 

-شرک، ظلمی عظیم

بت‌پرستی ظلمی عظیم است: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»[11] چطور من صدای توی بت‌پرست را گوش کنم و به خواسته‌ات جواب بدهم و دعایت را مستجاب نمایم؟! «يَا عِيسَى قُلْ لِظَلَمَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ» چقدر این روایت عالی است! «لَا تَدْعُونِي وَ السُّحْتُ تَحْتَ أَحْضَانِكُمْ وَ الْأَصْنَامُ فِي بُيُوتِكُمْ» همهٔ اینها را دور بریز، آن وقت صدایت به من می‌رسد و دعایت را مستجاب می‌کنم.

 

دو برادر بودند که هر دو گرفتار شدند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: یکی از آنها دعا کرد و دعایش مستجاب شد. دیگری هم چهل شبانه‌روز دعا کرد؛ ولی دعایش مستجاب نشد. پیش حضرت عیسی(ع) آمد و گفت: ما دو برادر هستیم. هر دو گرفتار شدیم. آن برادرم دعا کرد، دعایش مستجاب و مشکلش حل شد؛ ولی من چهل شبانه‌روز است دعا و گریه می‌کنم، اما خدا جوابی نمی‌دهد. چیزی شده است؟ گیر و مانعی دارم؟

 

 عیسی(ع) فرمود: من از خود پروردگار باید بپرسم چه شده است که جوابت را نمی‌دهد. عرض کرد: خدایا، این بندهٔ تو می‌گوید من چهل شبانه‌روز در دعا و ناله هستم، اما خدا جواب من را نمی‌دهد. آیا چیزی شده است؟ خطاب رسید: بله، یک گیری دارد که بین او و دعایش و جواب من مانع است. آن گیر چیست؟ خطاب رسید: عیسی، با اینکه چند معجزه مانند زنده‌کردنِ مرده و شفادادنِ کور مادرزاد را از تو دیده، ولی هنوز در نبوت تو شک دارد که آیا واقعاً این پیغمبر خداست یا نه! این شَکَّش یک آلودگی و نجاست باطن است که نمی‌گذارد من دعایش را مستجاب کنم. 

 

پرهیز از ظلم و شرک 

این یک میزان که من بفهمم و ظالم نشوم؛ چون ظالم مورد نفرت خدا و مطرود از رحمت حق است. ظالم دور از پروردگار است؛ چون خدا ظالم را دوست ندارد. این را بفهمم که روایت به من می‌گوید: خودت را با من بسنج؛ اگر واقعاً ظالمی، از ظلم بیرون بیا. اگر واقعاً آلودهٔ به ستمی، از ستم کنار بکش. اگر ظالم به حقوق مردمی، تمامش کن و از مردم عذرخواهی و طلب رضایت کن. اگر بت‌پرستی، بت را دور بینداز و خداپرست شو؛ چون تمام خیر و منفعت در خداپرستی است. این را می‌توانید در آیات قرآن کریم هم ببینید.

در این زمینه باز هم برایتان آیه و روایت قرائت می‌کنم که بیشتر میزان‌ها و معیارها را بشناسیم و خودمان را با آنها بسنجیم؛ به قول فارسی زبان‌ها، خودمان را بِکِشیم و ارزیابی کنیم. 

 

کلام آخر؛ خاک‌سپاری شهدای کربلا

عمر خود را در چه پایان برده‌ای**** قوت و قُوَت در چه فانی کرده‌ای

 گوهر دیده کجا فرسوده‌ای**** پنج حس را در کجا پالوده‌ای

 چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش****خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش

 در دنیا خیلی کم اتفاق افتاده که برای دفن‌کردن جنازه یا جنازه‌ها، مردم دچار سرگردانی شوند و معطل بمانند یا کار را تعطیل کنند و وارد عمل نشوند. این اتفاق برای طایفهٔ «بنی‌اسد» افتاد. نیمهٔ شب برای دفن شهیدانِ خدا آمدند، اما سرگردان شدند؛ چون هیچ بدنی قابل شناختن نبود. هم لباس‌ها را غارت و هم سرها را از بدن جدا کرده بودند. در بیابان معطل بودند که دیدند سواری می‌آید. ترسیدند که مأمور بنی‌اُمیه باشد. می‌خواستند فرار کنند که صدا زد: بنی‌اسد بمانید! من تک‌تکِ این بدن‌ها را می‌شناسم.

 

 پیاده شد. هفتاد نفر را کنار همدیگر و عموی بزرگوارش را کنار علقمه دفن کرد. تنها بدنی که ماند، بدن بابا بود. باید با دستش بدن را بلند و وارد قبر می‌کرد. دید دست زیر هرکجای بدن ببرد، ممکن است عضو قطع شود. فرمود: بنی‌اسد، از خیمه‌های نیم‌سوختهٔ ما یک قطعه حصیر بیاورید. آرام‌آرام حصیر را زیر بدن کشید. بدن را با حصیر بلند کرد و میان قبر قرار داد. 

 

حالا می‌خواهد احکام دین را اجرا کند. باید بدن را رو به قبله قرار دهد و صورت میت را روی خاک بگذارد؛ اما بابا سر در بدن ندارد.

 بدن را به‌طرفِ قبله قرار داد. تاریک است. بنی‌اسد ایستاده‌اند. منتظرند تا از قبر بیرون بیاید. دیدند نیامد. یک‌خُرده بیشتر ایستادند؛ باز دیدند نیامد. نزدیک قبر آمدند و دیدند داخل قبر نشسته و صورتش را روی گلوی بریده قرار داده است. «أمَّا الدُّنيا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ و الآخِرَةُ فَبِنُورِكَ مُشرِقَةٌ»[12] زیر بغلش را گرفتند و از قبر بیرونش آوردند. لحد چید و خاک ریخت. با انگشتش روی قبر نوشت: «یا أَهْل الْعَالم» اربعین که رفتید این جمله را روی ضریح می‌بینید: «هذا قَبرُ حُسَينِ بنِ عَلىّ بنِ أبى طالِبٍ الَّذى قَتَلُوهُ عَطشانا غَريبا».

 

[1] بحارالانوار، ج4، ص43.
[2] سورۀ مؤمنون، آیۀ 99.
[3] سورۀ مؤمنون، آیۀ 100.
[4] سورۀ حشر، آیۀ 18.
[5] سورۀ نساء، آیۀ 69.
[6] کافی، ج8، ص133.
[7] سورۀ غافر، آیۀ 60.
[8] سورۀ بقره، آیۀ 152.
[9] سورۀ بقره، آیۀ 40.
[10] سورۀ نساء، آیۀ 18.
[11] سورۀ لقمان، آیۀ 13.
[12] الدمعة الساكبة، ج5، ص11تا14.

برچسب ها :