شب دوم شنبه (30-6-1398)
(تهران بیت الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قرآن، مؤیدی برای کلام معصومین(علیهمالسلام)
- -تأثیر نَفَس انسانهای الهی
- -علم ملکوتی و مُلکی رسول خدا(ص)
- بشارت خداوند در دنیا و آخرت به اولیاءالله
- -مژدۀ خداوند به یوسف(ع) در خواب
- -مژدۀ به مادر موسی(ع) در بیداری
- محبوب خدا شدن در سایهسار هشت خصلت الهی
- -فروبستن چشم از نگاه به نامحرمان
- -خوف از عظمت پروردگار
- -حکایتی شنیدنی از اولیای خدا
- کلام آخر؛ امیدواری بندگان به رحمت خداوند
- -وداع حضرت سجاد(ع) با پیکر بیسر پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن، مؤیدی برای کلام معصومین(علیهمالسلام)
-تأثیر نَفَس انسانهای الهی
مطلبی که بزرگان دین و شخصیتهای کمنظیر مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) با دلیل ثابت کردهاند و از آیات قرآن و روایات هم شاهد آوردهاند؛ از جملهٔ این بزرگان، حاج ملاهادی سبزواری است که چهل سال درس معارف داشت و تأثیر نَفَسش در درس بهگونهای بود که در طول آن چهل سال، چند نفر در درس او نالهٔ بلندی کشیدند و از دنیا رفتند. خودش هم یک روز که مسائل برهانی را مطرح میکرد، یکمرتبه رشتهٔ درس را عوض کرد و به سراغ الهیات آمد، اما هنوز درس تمام نشده بود که نالهای زد و سرِ درس از دنیا رفت. اینها همانهایی هستند که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر دست قدرت خدا روحشان را در بدنشان نگه نمیداشت که به اجل معیّن برسند، روح بدن آنها را رها میکرد و بهطرف قرب الهی به پرواز میآمد.
اینها را که میگویم، بهخاطر فاصلهای که بین خودم و آنها حس میکنم، خودم را بهشدت غصهدار و ناراحت میکند. دوری بعضی از حقیقت، دوری خیلی سنگین و سختی است. اگر کسی آدم را به خود بیاورد، میبیند که بین او و پروردگار چه حجابهای سنگینی قرار دارد؛ حتی حجابهایی که در مناجات شعبانیه از آن به «حُجُب نور» تعبیر شده است و خوانندهٔ دعا به پروردگار میگوید: این حجابها را بین من و خودت پاره کن؛ تا چه برسد به حجابهای ظلمانی.
-علم ملکوتی و مُلکی رسول خدا(ص)
امثال این مرد بزرگ، با دلیل و نه با ادعا ثابت کردند که علم وجود مبارک رسول خدا(ص) علم ملکوتی و مُلکی بوده است و علمی که پروردگار به او عطا کرد، به کسی عطا نکرد. ایشان میفرماید: در اسم اصلی پیغمبر(ص)، دو «میم» هست که یک «میم» به علم مُلک، یعنی آگاهی به ظاهر آفرینش و «میم» دوم هم به ملکوت، یعنی آگاهی او به پشت پرده و هرچه که هست، اشاره است. وقتی آدم پیغمبر اکرم(ص) را به این زیبایی بشناسد و بفهمد که او در چه مقامی از آگاهی است، آنوقت به روایات حضرت که با آیات قرآن مجید هماهنگ است و به عبارت دیگر، قرآن کاملاً تأیید میکند این حرفها برای ایشان است؛ حالا بر ما لازم است که وقتی روایتی از قول رسول خدا(ص) یا ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) برای شما مطرح میکنیم، مؤید قرآنی هم بیاوریم که هیچ شکی در صدور روایت نماند.
بشارت خداوند در دنیا و آخرت به اولیاءالله
این روایت که چهار پنج سال در این فرصت زمانی مطرح میشود، روایتی است که کلمه به کلمهاش مؤید قرآنی دارد و برای اینکه در ذهن مبارکتان نقش ببندد، لازم است من هر روز متن آن را بخوانم تا به بخشبخش روایت برای توضیح برسیم.
«اذا احب الله عبدا» هرگاه کسی محبوب خدا بشود، نه اینکه شده بشود؛ یعنی ابتدای روایت آینده را میگوید. « اذا احب الله عبدا» یعنی هرگاه کسی محبوب خدا و مورد محبت پروردگار بشود، «ألهمه ثمان خصال» خدا راه آراسته شدن به هشت خصلت را به روی او باز میکند؛ اگر بعداً به آن خصلت چهارم رسیدم، آنجا با بیان ده وصف، نشان میدهد که وقتی این هشت خصلت از افق وجود انسان طلوع کرد، انسان «ولیّالله» میشود. آنوقت اگر ده نفر، بیست نفر یا صد نفر ولیّالله شدند، جمعشان «اولیاءالله» میشود؛ چندبار در قرآن بهعنوان یک گروه ویژه مطرح هستند که یکی در سورهٔ یونس است: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ × اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كٰانُوا يَتَّقُونَ»(سورهٔ يونس، آیات 62-63). آیهٔ بعدیاش آیهٔ خیلی فوقالعادهای است: «لَهُمُ اَلْبُشْرىٰ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ فِي اَلْآخِرَةِ»(سورهٔ يونس، آیهٔ 64). وقتی ولیّالله شد، یک ویژگی پیدا میکنند که این است: در معرض مژدهٔ خدا در دنیا و آخرت قرار میگیرند.
-مژدۀ خداوند به یوسف(ع) در خواب
راوی از امام صادق(ع) میپرسد که آیا این مژده در دنیا قابلحس است؟ حضرت میفرمایند: برای بعضیها قابلحس است و برای بعضیها هم این مژده در خواب میرسد؛ مثلاً یک بچهٔ هشت نهساله یا ده دوازدهساله که سن او در همین حدود بوده و هنوز مکلّف شرعی هم نشده بود. این بچه شب میخوابد، صبح بلند میشود و به پدرش میگوید: «إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ»(سورهٔ يوسف، آیهٔ 4) من دیشب خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه به من سجده کردند. آنوقت یعقوب(ع) در تفسیر کلی این خواب میگوید؛ یعقوبی که پیغمبر، آیندهنگر و علمش هم علم خاص است. گاهی آن ده بچهاش میلغزیدند، به آنها میگفت: من درست میگویم، شما دورهم ننشینید و بگویید که این پیر و خرفت شده است! چون وقتی از بابا جدا میشدند و با همدیگر راجعبه پدر حرف میزدند، میگفتند ذهنش از بین رفته و خرفت شده، چیزهای غیرقابلقبولی میگوید و به حرفش گوش ندهید. یعقوب(ع) میگفت این حرفها را پشت سر من بزنید، «وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ يوسف، آیهٔ 86)، من چیزهایی از جانب خداوند میدانم که شما نمیدانید و به قول تهرانیهای قدیم، سیم شما وصل نیست و بیهوده میگویید! شما جلوی پایتان را میبینید و من تا قیامت را میبینم.
یعقوب(ع) در تعبیر خواب بچهاش به او گفت: «وَ كَذٰلِكَ» همین است که دیدهای و درست هم دیدهای؛ این که در خواب دیدهای یازده ستاره و خورشید و ماه به تو سجده کردهاند، کاملاً درست است، «وَ كَذٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»(سورهٔ يوسف، آیهٔ 6)، پروردگارت تو را در آینده بهعنوان بندهای کامل و انسانی جامع انتخاب میکند، «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ» علم باطن و درون به تو میدهد که پشت پرده را ببینی، «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» و نعمتهای خودش را هم در دنیا و هم در آخرت بر تو کامل میکند، «كَمٰا أَتَمَّهٰا عَلىٰ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ».
-مژدۀ به مادر موسی(ع) در بیداری
مصادیق مژدهٔ در بیداری هم در قرآن کریم زیاد است؛ یک نمونهاش که در بیداری مژده میدهد: «وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 7) به مادر موسی از طریق قلبش الهام کردم، «أَنْ أَرْضِعِيهِ» بچهات را شیر بده و نگران حکومت فرعون نباش. حالا مشکل میبینی که این بچه را بگیرند و سرش را بِبُرّند، ناراحت هستی، «فَأَلْقِيهِ فِي اَلْيَمِّ» این بچهٔ یکروزه را در دریای نیل بینداز، «وَ لاٰ تَخٰافِي» از انداختنش در دریا نترس، «وَ لاٰ تَحْزَنِي» غصه هم نخور، «إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَيْكِ» او را به دامنت برمیگردانم «وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ» و سومین پیغمبر اولوالعزم خودم قرار میدهم. حالا هر کدامش را میخواهی، انتخاب کن؛ یا او را نگه بدار و شیرش بده، یا در دریا بینداز. این مژده که آینده را میگوید و نسبت به آیندهٔ این کودک مژده میدهد که تو مادر سومین پیغمبر اولوالعزم من خواهی بود.
محبوب خدا شدن در سایهسار هشت خصلت الهی
این وضع ولیّالله است که هم در خواب و هم در بیداری وصل است، هم وقتی در جادهٔ حوادث قرار میگیرد، نهتنها نمیلغزد و چپ نمیکند، بلکه راهش را بهطرف قرب و لقای الهی حرکت میدهد؛ اگر کسی محبوب خدا قرار بگیرد، چرا پیغمبر(ص) بهصورت آینده میفرمایند؟ چون مقدماتی باید فراهم بشود که من بعداً محبوب خدا بشوم. وقتی محبوب خدا شد، خدا راه آراسته شدن به هشت خصلت را به روی او باز میکند و اصلاً عاشق این هشت خصلت میشود که متحقق به این هشت خصلت بشود.
-فروبستن چشم از نگاه به نامحرمان
«غض البصر عن محارم الناس» چشمش از چشمچرانی نسبت به ناموس مردم فروپوشیده بشود. چشم پل بسیار خطرناکی بین انسان و شیطان(ابلیس) است. شما میدانید و توضیح نمیخواهد؛ خیلی از خانوادهها در این مملکت بهخاطر چشم متلاشی شدهاند و از هم پاشیده شدهاند، خیلی از عقدها به طلاق و خیلی از عملها به زنا تبدیل شده است. یکی از عضوهایی که پروندههای بسیار خطرناکی پیش خدا دارد، چشم است. آنوقت آنها اتوماتیک چشمشان از این چشمچرانیها بسته میشود و نمیخواهند، نگاه نمیکنند؛ نه اینکه بخواهند و به خودشان فشار میآورند که نگاه نکنند، بلکه اصلاً به این نقطه میرسند که نمیخواهم. اگر زلیخا را هم با همهٔ آرایش جلویشان بیاورند، نفرت دارد و زلیخا را زلیخا نمیبیند، دیوی شاخدار، سُمدار و دُمدار میبیند. لذا هفت سال از این هیولای عجیب و غریب فرار میکند، نه اینکه بخواهد و نگاه نمیکند. از آیات قرآن استفاده میشود که در همان چهارده پانزده سالگی به مقامی رسیده بود که نمیخواست؛ نه اینکه میخواست وحالا به خدا بگوید بهخاطر تو نگاه نمیکنم و منّتی هم سر خدا بگذارد.
زلیخا گفت: من اینهمه خودم را آرایش میکنم، چرا از من فرار میکنی؟ گفت: من الآن تو را نمیبینم؛ من شکل الآن تو را اصلاً نمیبینم که بخواهمت، بلکه من آنوقتی را نگاه میکنم که این صورتت زیر خاک پر از کرم، موش و مار است، پوستها و گوشتهایت را خوردهاند و قیافهٔ هیولا در قبر پیدا کردهای. من الآن آن هیولا را میبینم که نهایتاً اگر قبرت خراب بشود، از بس ترسناک هستی، وقتی کلّهات را از قبر بیرون میآورند، کلهای که مو، ابرو و چشم ندارد، بچهٔ کشاورزی چوبی در گلوی کلّهٔ پوسیدهات میکند و روی زمین کشاورزی میگذارد که کلاغها، گنجشکها و کبوترها به دانهها حمله نکنند. من آن را الآن میبینم، لذا از آن قیافهٔ وحشتناک تو فرار میکنم.
-خوف از عظمت پروردگار
«والخوف من الله عز و جل» وقتی بندهای محبوب خداوند بشود، او را وارد عرصهٔ بیم میکند و از عظمت پروردگار حساب میبرد. این معنی «خوف من الله» است. معمولاً ما ترس را در جاهای مختلفی معنی میکنیم؛ مثلاً شب در خانهٔ پانصدمتری تنها بودم، مرا وحشت برداشت؛ راه خودم را میرفتم، تریلیای دیدم که به این طرف میپیچد، خیلی ترسیدم؛ تلویزیون خبری داد و من فهمیدم بازار میخواهد بالا و پایین بشود، وحشت کردم. اینها خوف است؛ اما «خوف من الله»، یعنی از عظمت پروردگار هراسناک میشود و بهخاطر آن هراسش، قدم خلاف برنمیدارد و میگوید او را چهکار کنم!
در کتاب شریف «اصول کافی» که معتبرترین کتاب حدیث ماست، کلینی داستانی از زبان زینالعابدین(ع) نقل میکند که حالا من بگویم، خیلیهایتان از همین منبرها شنیدهاید و من با آن متن کار ندارم؛ آخر آخر داستان این است: وقتی آن مرد در تنهایی به آن زن جوان زیبا حمله کرد که به او تجاوز بکند، زن هم هیچ قدرت دفاعی نداشت و مرد دید که مثل بید میلرزد! مرد گفت: چه شده است؟ زن گفت: برای اینکه یکی مرا میبیند که هیچ طاقت ندارم او مرا در این عمل ببیند و از دیدن او دق میکنم. مرد گفت: اینجا کسی نیست! زن گفت: او همهجا هست، او پروردگار است که مرا در این 30-35 سال در بستر زنا ندیده بوده و این اولینبار است که میبیند؛ آنهم زنای زوری که من نمیخواهم! مرد بلند شد و گفت: خانم تو که در این کار هیچ تقصیری نداری، سکته میکنی؛ منِ بدبخت چه! بیدارم کردی؛ همان خدا مرا هم میبیند.
-حکایتی شنیدنی از اولیای خدا
این بیم وهراس است؛ بیم و هراسی که کاربرد دارد. ناصرالدین شاه یکوقت به یکی از درباریها گفت: شنیدهام یکی از اولیای خدا به این نام در شهر تهران زندگی میکند، او را دعوتش کن تا برای یک ناهار به دربار بیاید. درباری گفت: فکر نمیکنم بیاید! شاه گفت: بالاخره زمینه را جور کن و او را بیاور. درباری خدمت آن مرد آمد و به او گفت: شاه برای ناهار از شما دعوت کرده است. مرد گفت: من ناهارخور نیستم؛ نه دندان، نه دهان و نه قدرت بلعش را دارم. درباری گفت: چارهای نیست، اعلیحضرت قَدَرقُدرت گفته، مگر میشود دعوتش را رد کنی! مرد فکر کرد اگر دعوتش را رد کند، مزاحمش بشوند؛ قدرتمندان دین و تقوا که ندارند و وقتی کسی به حرفشان گوش ندهد، تهمتی به او میزنند و ساقطش میکنند یا به زندان میاندازند. مرد گفت: باشد، میآیم. مرد درباری هم آمد و به ناصر قاجار گفت: بنا شد بیاید، فردا میآید. ناصرالدینشانه هم به آشپزخانه دستور داد سفرهٔ ویژهای پهن کنند. او فکر میکرد حالا اولیای خدا از بغل نان و پنیر، نان و سبزی، نان و ماست یا نان و آبگوشت رقیق بلند میشوند و میآیند، چشمشان به این سفرهها میافتد و از هول حلیم در دیگ میافتند! گفتند ناهار حاضر است، بفرمایید. مرد به سالن آمد و خیلی معمولی نشست. چشم اولیای خدا به این سفرهها باز نمیشود و پلکها اتوماتیک بسته است. بردهٔ شکم نیستند که شکست بخورند. ناصرالدینشاه گفت: شما شروع کنید! گفت: نه، اعلیحضرت خودش شروع کند. شاه گفت: شما چهچیزی میل دارید که برایتان بریزم؟ گفت: من چیزی میل ندارم. شاه گفت: نمیشود سر این سفره چیزی نخوری! گفت: نخوردن خیلی کار آسانی است؛ نمیخواهم، نمیخورم. شاه گفت: نمیشود نخوری! گفت: به من اصرار نکن. شاه گفت: اصرار میکنم و باید بخوری! ایشان هم آستینش را بالا زد، دستش را در دیس پلو برد، با همهٔ دستش بهاندازهٔ پنج قاشق پلو برداشت و روی دیس گرفت، این پلو را در دستش فشار داد، خون چکهچکه روی دیس ریخت. مرد گفت: میگویی این را بخورم؟ این خون دل این ملت مظلوم است که شب و روز حقشان را غارت کردهاید، بردهاید، اختلاس کردهاید، دزدیدهاید! رودربایستی نداشت، پیش خودش گفت: حالا ما اعتراض بکنیم، ما را بکشند! اینجور کشته شدن شهادت است. بعد هم بلندشد و رفت.
این بیم از خداست؛ بیمی که آدم چنین سفرههایی را میبیند، یکدفعه سیر میشود و اصلاً میل ندارد؛ بیمی که وقتی زلیخامانندی را میبیند، دیو میبیند و نفرت پیدا میکند. اینها کار کردهاند، نه اینکه خدا در یک شب به آنها عطا کرده باشد. «و الخوف من الله عز و جل، و الحیا و التخلق باخلاق الصالحین و الصبر و الاداء الامانه و الصدق و السخاء». اگر زنده بودم، فردا به بعد، باز ببینیم این روایت چه میگوید.
کلام آخر؛ امیدواری بندگان به رحمت خداوند
بیم است و امید و بیقراری ××××××××××× ذوق است و نوید آشنایی
عشق است که میکشاند و بس ×××××××× یار است که میکند خدایی
مستاند که میروند بیخود ×××××××××××× در بحر حریم کبریایی
«اینجا ره گمرهان نباشد!».
من خسته و ناتوان و زارم ×××××××××× جز تو درِ دیگری ندارم
با اینهمه نامرادی و غم ××××××××× بر رحمت تو امیدوارم
دانم که تو دست من بگیری ××××××××× هرچند دلی سیاه دارم
«زیرا که تویی تویی امیدم».
-وداع حضرت سجاد(ع) با پیکر بیسر پدر
همه نیمهشب در بیابان سرگردان هستند و به همدیگر میگویند ما که این بدنها را نمیشناسیم، چطوری دفن کنیم؟ چگونه قبرها را علامتگذاری کنیم که این قبر کیست؟ ناگهان دیدند سواری تنها میآید؛ همه ترسیدند، میخواستند فرار کنند که صدا زد: بمانید، من این بدنها را میشناسم.
اول همهٔ شهدا را دفن کرد، بعد که نوبت دفن بابا رسید، دید نمیتواند بدن را از روی زمین بردارد! علتش هم این بود که هر جای بدن را میخواست بلند کند، ممکن بود جدا بشود، لذا فرمودند: بنیاسد از خیمههای نیمسوختهٔ ما حصیر پارهای بیاورید! آرامآرام حصیر را زیر بدن کشید، در قبر آمد و بدن را با حصیر بلند کرد، روی خاک گذاشت. حالا میخواهد احکام شرعی را عمل کند و صورت میّت را رو به قبله بر خاک بگذارد، ولی بابا سر در بدن ندارد! رگهای بریده را روی خاک گذاشتند و فرمودند: «ابتا اما الدنیا فبعدک مظلمه و اما الآخره فبنور وجهک مشرقه». هرچه ایستادند، دیدند از قبر بیرون نمیآید؛ گفتند جلو برویم تا ببینیم چه شده است! آمدند، دیدند که دو دستش را دو طرف بدن گذاشته و صورتش را روی گلوی بریده قرار داده است...
تهران/ حسینیهٔ بیتالزهرا(س)/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی دوم
....