شب پنجم سه شنبه (2-7-1398)
(تهران بیت الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- آراستگیها و پیراستگیهای اخلاقی
- -تکبر و خودبینی، از اخلاق ابلیسی
- -گرفتاری مردم عالم به بیماری باطنی و روحی
- -سلامتی باطنی و اخلاقی معصومین(علیهم السلام)
- -دوربین الهی جهان، نظارهگر باطن و ظاهر انسان
- -خود انسان، دلیلی روشن بر وجود دوربین الهی جهان
- -اهمیت زندگی منظم و ضایع نکردن عمر
- -خداوند، طبیب همۀ بیماران باطنی و روحی
- هنرمندی انسان در نقاشی آراستگیهای اخلاقی
- -اخلاق، حلقۀ محافظتی ایمان و عمل
- -ویرانی ساختمان ایمان و عمل در نبود اخلاق
- کلام آخر؛ سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
آراستگیها و پیراستگیهای اخلاقی
اخلاق در اسلام جایگاه بلند و باارزشی دارد؛ بخشی از اخلاق، «آراستگیها»، یعنی صفات و حالات پاک و بخشی از اخلاق هم «پیراستگیها»، یعنی آلوده نبودن صفحهٔ باطن انسان به اوصاف و حالات ابلیسی است. کسی که در فرمان بردن از پروردگار و عبادت در حد خودش، تکبر دارد و ظاهر و باطنش داد میزند که من فرمانهای او را قبول ندارم و خودم برای خودم کسی هستم، معنی ندارد که دیگری به من دستور بدهد.
-تکبر و خودبینی، از اخلاق ابلیسی
این همان اخلاق ابلیسی است که «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34) سینهسپر کرد و از خودش غرور، خودبینی، خودبزرگبینی و کِبر نشان داد. در آیهٔ دیگر دارد که به ابلیس گفتم: «مٰا مَنَعَک أَلاّٰ تَسْجُدَ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 12) چه چیزی باعث شد که سجده نکردی؟ گفت: «خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» جنس خلقت من انرژی و جنس خلقت آدم خاک است. من برای خودم کسی هستم، شخصیتی دارم و بزرگ هستم، برای چه مقابل این سجده کنم؟! با اینکه فرمان سجده دادی، من فرمانت را قبول ندارم! این کبر است. البته اگر من جواب سلام یکی را سنگین دادم یا کممحلی کردم، بهخاطر اینکه خودم را قبول دارم، این هم کبر است؛ اما نه به آن تند و تیزی و نه به آن خطرناکیِ کبر در برابر خدا که عاقبتش دوزخ است. خدا میفرماید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَ مِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 85)، من جهنم را از تو و پیروان تو که از تکبر تو پیروی میکنند، پر میکنم.
-گرفتاری مردم عالم به بیماری باطنی و روحی
از ابتدای ورود آدم به کرهٔ زمین بهوسیلهٔ انبیا به انسان خبر داده و انسان را جاهل نگذاشته است. این سلسله کارها مایهٔ خوشبختی و این سلسله کارها مایهٔ تیرهبختی است، بین این دو سلسله کار هم آزادی؛ من نه به خوبیها مجبورت میکنم که ارادهات را از کار بیندازم و خودم محرک تو بشوم، در انتخاب سیئات و بدیها هم در آزادی و من محرک تو نخواهم شد. چیزی که نسبت به تو برعهدهٔ من است، فقط همین است که نسخهای به تو بدهم و بگویم: «قَدْ تَبَینَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَی»(سورهٔ بقره، آیهٔ 256)، این راه بهشت و این راه دوزخ است، این خوبیها و این بدیهاست؛ اما من پسِ گردنت را نمیگیرم که در نماز یا عرقخواری بکشم؛ پسِ گردنت را نمیگیرم که در درستکاری یا بدکاری بکشم. من به قول پیغمبرم، طبیبم؛ این اسم در دعای جوشن کبیر هم هست: «یا طبیب من لا طبیب له». این روایت را یکی از کتابهای پرقیمت ما(واقعاً پرقیمت) به نام «مجموعهٔ ورّام» نقل میکند که خیلی کتاب خواندنیای است! من کتاب باحال مثل این کتاب کم دیدهام. این کتاب در قدیم یک جلد بود، بعد در دو جلد عربی چاپ شد و فکر میکنم ترجمه هم شده باشد، من از ترجمهاش خبر ندارم. این روایت را در ابتدای جلد دوم عربی نقل میکند؛ چقدر روایت پرقیمتی است! روایت حال است، نه قال؛ رسول خدا(ص) میفرمایند: «یا عباد الله انتم کالمرضی» شما مثل بیمار میمانید. حالا چه کسی میتواند به پیغمبر بگوید من بیمار نیستم؟! 124هزار پیغمبر و دوازده امام میتوانند به پیغمبر بگویند ما بیمار نیستیم که راست هم میگویند، ولی بقیهٔ مردم عالَم بیمارند.
-سلامتی باطنی و اخلاقی معصومین(علیهم السلام)
عیسیبنمریم(ع) یک شب در شهر ناصریه مهمان مؤمنی بود. به عیسی(ع) گفت: شهر محدود است و خانوادهها هم معلوم هستند، شما هم نفس الهی داری، من خبر بدهم فردا بیماران را در خانهٔ من بیاورند تا شما اینها را شفا بدهید؟ فرمودند: بگو بیمارانشان را بیاورند. بیماران را آوردند، به ده نفر نمیرسیدند! عیسیبنمریم(ع) با تعجب گفتند: اگر سالمهای این شهر به این تعداد باشند، خیلی مهم است؛ یعنی همه بیمارند، البته نه بیماری بیمارستان، بلکه باطن آنها بیمار است؛ یا بیمار فکری یا بیمار قلبی یا بیماری روحی هستند. متکبر، مغرور، خودخواه، دزد، زناکار، بدعمل، وعدهشکن و دروغگو بیمار است. میدانید که اول سورهٔ بقره در قرآن میفرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 10)، همهٔ بیماریها در باطن اینها یکجا جمع است و بیماریشان شدید است. «مَرَضٌ» الف و لام ندارد و لغتش از نظر عربی «نکره» است. اگر خدا میفرمود: «فِی قُلُوبِهِمُ الْمَرَض»، یعنی اگر با الف و لام بود، منظور بیماری خاصی بود که قلب این آدم، مثلاً ریا دارد و چیزهای دیگر را ندارد؛ اما وقتی میگوید «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، یعنی باطنش تراکم بیماریهاست و پر از بیماری است؛ ولو آدم یکذره از این بیماریهای باطنی داشته باشد بالاخره بیمار است و هیچکس هم نمیتواند به پیغمبر بگوید من بیمار نیستم! تعداد معیّنی میتوانند بگویند ما بیمار نیستیم که آنها هم معلوم هستند. در خانمها، مریم کبری، خدیجه، صدیقهٔ کبری، زینب الهیمسلک(علیهمالسلام) میتوانند به پیغمبر بگویند ما جزء این بیمارانی نیستیم که میفرمایی؛ چون اعتقاد خود من هم این است که عصمت در زنان، فقط در مریم(س) خلاصه نشده و زنان دیگری هم دارای مقام عصمت هستندکه دوتای آنها حضرت زهرا(س) و زینب کبری(س) است. در مردها هم غیر از انبیا و ائمه، بهطور یقین برای من ثابت است که قمربنیهاشم و علیاکبر(علیهماالسلام) دارای مقام عصمت هستند؛ چون تعریفهایی که ائمهٔ دین از این دو نفر کردهاند، نشان میدهد اینها دارای مقام عصمت بودهاند. من در آن کتاب نهصدصفحهای خودم دربارهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) بهنام «عرشیان فرشنشین» که تاریخ اهلبیت نیست، بلکه کاوش در شخصیت آنهاست. بیان زندگی نیست؛ یعنی پدرش کیست، مادرش کیست، کجا بهدنیا آمده، چند ساله بوده یا چطوری از دنیا رفته است. اینها در آن کتاب نیست، فقط هویت و شخصیت اهلبیت(علیهمالسلام) در شاید نزدیک دویست عنوان است؛ اهلبیت و جهان، اهلبیت و علم، اهلبیت و انسان، اهلبیت و قرآن، اهلبیت و عبادت، اهلبیت و خدمت. نوعش در نهصد صفحه این است؛ در آنجا ثابت کردهام مقام عصمت انحصاری نیست و هیچ دلیلی ندارد که مردم بگویند ما فقط چهارده معصوم داشتیم. ما 124هزار معصوم داشتیم، ما مریم کبری(س) را طبق این آیه داریم: «إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک وَ طَهَّرَک وَ اِصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 42)، این مقام عصمت است. قمربنیهاشم و علیاکبر(علیهماالسلام) هم یقیناً جزء معصومین عالم هستند. امام صادق(ع) دربارهٔ علیاکبر(ع) میفرمایند: «لم یشرک بالله طرفه عین ابداً» اکبر ما برای یک چشمبههم زدن با خدا فاصله نگرفت. این عصمت است! غیرمعصوم، یعنی آدمی که با خدا فاصله میگیرد و بین خودش و پروردگار حجاب قرار میدهد؛ مثلاً وقتی من بگویم من در صنفمان از همه بالاترم، بهترم و عالمترم، این همان حجاب بین انسان و پروردگار است. بقیهٔ کارهای اشتباه و غلط هم همینطور است.
-دوربین الهی جهان، نظارهگر باطن و ظاهر انسان
جهان خیلی لطیف است! جهان دوربین الهی است، باطن و ظاهر ما را میگیرد و نگه میدارد؛ ممکن است بگویید دلیلش چیست که جهان دوربین است، باطن و ظاهر ما را میگیرد و عین آن را در قیامت به خدا تحویل میدهد؟! خدا در آن سورهٔ کوتاه چند آیهای، در دو آیهٔ آخر میفرماید: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ»(سورهٔ زلزلة، آیهٔ 7)، یعنی هر کسی عمل خیر خودش را اگر بهاندازهٔ دانهٔ ارزن و وزن آن دانه باشد، در قیامت میبیند. جهان عکس گرفته که در قیامت جلوی ما میگذارد. «وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»(سورهٔ زلزلة، آیهٔ 8)، این دوربین هستی از ظاهر و باطن ما عکس گرفته است. شما میگویید شیشهٔ عکس را بدهیمتا ظاهر کنند؛ قیامت دستگاه ظاهرکن است و تمام عکسهایی که در جهان گرفته، در قیامت ظاهر میکند. این آیه را خواندهاید یا حفظ هستید: «یوْمَ تُبْلَی اَلسَّرٰائِرُ»(سورهٔ طارق، آیهٔ 9)، قیامت روزی است که همهٔ پنهانهای عالم موجود بیرون ریخته میشود؛ یعنی عکسها ظاهر میشود.
-خود انسان، دلیلی روشن بر وجود دوربین الهی جهان
یک دلیل روشن اینکه جهان دوربین است، خود ما هستیم؛ پروردگار میفرماید: «خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِینٍ لاٰزِبٍ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 11)، یا پروردگار میفرماید: «خَلَقْنَا مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 26)، یعنی اطوار آفرینش ما را میگوید. ما این چشم را از کجا آوردهایم؟ از مادر اصلیمان، یعنی جهان؛ جهان چشم دارد که مای متولدشدهٔ از جهان هم چشم داریم. جهان گوش و زبان دارد که ما هم داریم. جهان همهٔ اینها را دارد. مگر خدا نمیگوید: «یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا»(سورهٔ زلزلة، آیهٔ 4)، زمین تمام خبرهایی که در دل دارد، در قیامت بیان میکند و میگوید. آیه را هم نمیشود تأویل کرد، بالا و پایینش کرد. ما در سورهٔ دیگر داریم که پروردگار در روز قیامت میفرماید: «شَهِدَ عَلَیهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 20)، در روز قیامت، گوش و چشم و پوست بدن مردم علیه آنها با من حرف میزند. وقتی چشم و گوش و پوست شروع به حرف زدن میکنند، چشم پروندهٔ شصتساله را بیرون میریزد و به خدا میگوید اینها دیدههای این بندهات است، گوش میگوید شنیدههایش اینهاست، پوست میگوید اینها هم لمسهایی است که کرده و به پروردگار میگوید: صد دفعه منِ پوست را در دست نامحرم گذاشت و چه لذتی هم میبرد! کور بود و امروز را نمیدید! بارها این پوست را در آغوش نامحرم چسباند و حالیاش نبود که من در قیامت شهادت میدهم و میگویم؛ بعد اینها مقابل گفتههای چشم، گوش و پوست عصبانی میشوند، اول به پوستشان میگویند: «وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَینٰا»(سورهٔ فصلت،آیهٔ 21)، برای چه بر ضد ما شهادت دادی؟ با شهادت شما مرا با خود شما به جهنم میبرند! چرا کِتمان نکردید؟! «قٰالُوا أَنْطَقَنَا اَللّٰهُ اَلَّذِی أَنْطَقَ کلَّ شَیءٍ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 21)، قالُوا» قول و گفتار است، تأویل نیست! آنکسی که همهٔ عالم را به زبان میآورد، ما را به زبان آورد. قرآن این است، مگر اینکه من یکپارچه نجس بشوم و بگویم قرآن را قبول ندارم. من اگر دو سه نمونه از مقالات دانشمندان غرب را از قرن نوزده تا همین امسال دربارهٔ قرآن برایتان بخوانم، بهتتان میبرد که بعضی از دانشمندان غربی میگویند ظاهر و باطن عالم در این قرآن است و قرآن آینهٔ هستی است. نکند آن مسیحی و لائیک قرآن را فهمیده باشد و من هنوز بعد از شصت سال کنار قرآن بودن، ده آیهاش را هم نفهمیده باشم و خدا او را در فردای قیامت به رخ من بکشد که بیست سال نشست، قرآن را فهمید و نظر داد، تو چهکار کردی؟!
-اهمیت زندگی منظم و ضایع نکردن عمر
خیلی باید منظم زندگی کرد! اینقدر منظم زندگی کردن مهم است که شب بیستویکم ماه رمضان، پنجشش دقیقه به شهادتش مانده بود تا چشمش از دنیا فرو بسته شود و به آخرت باز شود(البته در دنیا هم به آخرت باز بود)، یک وصیتش به امام مجتبی و ابیعبدالله(علیهماالسلام) و همهٔ آنهایی که از دختران و پسرانش دورش بودند، این بود: «و نظم امرکم» زندگیتان را منظم کنید؛ عبادت بجا، خدمت بجا، استراحت بجا، خوردن بجا، ترک گناه بجا. از بس که نظم مهم است، امیرالمؤمنین(ع) چند لحظه به مرگشان به نظم سفارش میکنند و میفرمایند:«و نظم امرکم».
مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی که من به زندگیاش کاملاً وارد هستم؛ چون چهارده سال برای سالگردش در مسجد اعظم قم به منبر میروم و مجبور بودم تمام جوانب زندگی ایشان را مطالعه کنم. از زمانی که بهدنیا آمده، از پدر و مادرش و طایفهاش، تا روزی که از دنیا رفتند. آخرهای عمرشان که 88 سالشان بود، ایشان در جلسهای که عالمان قم نشسته بودند، فرمودند من لحظهای عمرم را ضایع نکردم. چرا؟ چون پیغمبر(ص) میفرمایند: در روز قیامت راجعبه چهار مطلب از شما سؤال میکنند و نمیگذارند قدم از قدم بردارید، باید جواب درست و متینی بدهید. سؤال اول این است: «مِن العُمر فی ما افناک» این پنجاهشصت سال عمری که به تو دادم، کجا هزینه کردی؟! این عمر برای تو که نبوده است! من میلیاردها چرخ را در عالم میچرخاندم تا یک ثانیه عمر برای تو درست میشد. عمر را که ارزان به ما نمیدهند! عمر چیز سبکی نیست و خیلی گران است. پیغمبر اکرم(ص) خواستند یکی دو شبی بیشتر عبادت کنند، آیه نازل شد: «طه × مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیک اَلْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 2)، من این قرآن را نفرستادم که تو به خودت مشقّت بدهی! برای چه اضافه انجام میدهی؟ یعنی اضافه انجام دادنش هم مورد عتاب پروردگار است. چرا؟ چون نباید بدنت را خسته کنی و بکوبی. ساختمان این بدن را نباید به سرعت فرو بریزی! بدن برای تو نیست و حتی در عبادتهم نباید خستهاش بکنی؛ اگر طبیبی به تو گفت امسال روزه بگیری، شش ماه دیگر روزهٔ امسال به چشم تو ضرر میزند، نباید روزه بگیری؛ اگر طبیب گفت ایستاده نماز بخوانی، بیشتر به مفاصل زانو لطمه وارد میشود، ایستاده نماز خواندن حرام میشود. همهچیز حساب دارد!
-خداوند، طبیب همۀ بیماران باطنی و روحی
چه کسی میتواند بگوید من مریض نیستم؟! هیچکس جز همان طایفه و آن چند خانم که میتوانند بگویند ما مریض نیستیم، بقیه «عباد الله انتم کالمرضی» همهٔ شما بیمار هستید، «و رب العالمین کالطبیب» و خداوند دکتر شماست، «فصلاح المرضی فیما یعمله الطبیب و یدبره» مصلحت مریض در آن برنامههایی است که طبیب رقم میزند، «لا فیما یشتهیه المریض و یقترحه» صلاح مریض این نیست که سَرخود کار کند! صلاحش نیست سرخود سرخ کردنی بخورد، کارهای اقتصادی بکند، کارهای هوس و هوسرانی بکند، شهوترانی کند؛ صلاحش نیست، چون ضرر میکند! یکوقتی جوانی حدود 24-25 ساله پیش من آمد، مثل اینکه در هوا و هوس زیادهروی داشت و مشکلات بدنی برای او پیش آمده بود. طبیب متخصصی در جلسات من میآمد، به او گفتم اجازه میدهید من بیماری را پیش شما بفرستم. بیمار رفت و طبیب کاملاً معاینهاش کرد(طبیب خیلی قویای بود)، شب بعد که در جلسه آمد، گفت: این جوان بر اثر افراط در شهوات اینقدر بلا سر خودش آورده که علاج ندارد و باید همینطوری زندگی کند تا بمیرد. صلاح مریض در دست خودش نیست و مصلحت او پیش طبیب است: «فصلاح المرضی فیما یعمله الطبیب و یدبره لا فیما یشتهیه المریض و یقترحه».
هنرمندی انسان در نقاشی آراستگیهای اخلاقی
به اول سخن برگردیم؛ اخلاق دو رشته دارد: یکی آراستگی، یعنی من تمام خوبیهای اخلاق را بهگونهای روی صفحهٔ باطنم نقاشی کنم که حتی با مُردنم هم پاک نشود و این نقش اخلاق حسنه را با خودم به آن طرف ببرم. این یک بخش اخلاق است و بخش دیگرش پیراستگی است؛ یعنی مواظب باشم ابلیس کبر، ریا، خودبینی، پستی، رذالت و ظلم را روی من نقاشی نکند و رقم نزند؛ چون اگر همهٔ اینها رنگ ثابتی باشد، با مردن آدم پاک نمیشود و ادامه پیدا میکند؛ یعنی باری روی دوش آدم است که باید تا قیامت بکشد.
-اخلاق، حلقۀ محافظتی ایمان و عمل
اخلاق حلقهٔ حافظ ایمان و عمل است؛ یعنی اگر این وسط من مؤمن باشم و اهل عمل هم باشم، ولی اخلاق الهی نداشته باشم، آن ایمان و عمل لحظهبهلحظه در معرض خطر و ویرانی است. شما هیچ جای کتابهای الهی، اسلامی و معارفی پیدا نمیکنید که کسی حکم داده و داوری کرده باشد که زبیر و طلحه منافق بودهاند. طلحه دامادی داشت که نظیرش در کرهٔ زمین و آسمانها، در تاریخ گذشته و آینده نیست؛ یعنی تک داماد عالم هستی است! داماد طلحه چه کسی بوده است؟ ابیعبداللهالحسین(ع). زبیر چه کسی بود؟ زبیر قبل از اینکه زمینهٔ روی صندلی نشستن فراهم شود، امیرالمؤمنین(ع) دربارهاش فرمودند: «الزبیر منا»، مثل حرفی که پیغمبر(ص) دربارهٔ سلمان زدند و فرمودند: «السلمان منا». این دوتا بهخاطر آلودگی اخلاقی که حب مقام، حب جاه، حب صندلی، حب حکمت و حب ریاست بود، برای این رذیلهٔ اخلاقی حدود پنجاههزار نفر را بسیج کردند و سر همه را کلاه گذاشتند، آمدند تا امیرالمؤمنین(ع) را بکشند؛ اما امام کشته نشد. طلحه را خود رفیقهایش در درگیری تیر زدند و کشتند، زبیر هم بیرون لشکر رفته بود که استراحت کند، یکی به لباسش طمع کرد و سرش را در خواب گوش تا گوش برید. ایمان و عملها بهخاطر نبود اخلاق به باد رفت.
مادرشوهری که اخلاق ندارد، بیرحمانه زمینهٔ جدایی پسرش را از عروسش فراهم میکند؛ آنوقت اسلام میگوید چنین زنی قابلرحم است؟ اگر «إرحم» نباشی، وارد عرصهٔ «تُرحم» نمیشوی. مهرورزی کن تا به تو مهر بورزند! میخواهی در اخلاق شمر باشی، بعد خدا تو را مورد رحمت قرار بدهد؟! این خیلی قاعدهٔ مهمی است! مهربان باش تا با تو مهربانی بکنند. این بدخُلقیها، حسادتها، تکبرها و توقعات نابجا که زندگی جوانی را با همسرش آتش میزند و بههم میریزد، در قیامت برای این مادرشوهر چه چیزی به ارمغان میآورد؟ برای آن پدرزن چه چیزی به ارمغان میآورد؟ چرا این وضع در مملکت ما پیش آمده و آمار طلاق از بسیاری از کشورها بیشتر شده است؟! برای فَقد اخلاق است؛ یعنی مردم با دست خودشان آتش جهنم را برای خودشان شعلهور میکنند! دوتا جوان با هم زندگی میکنند، چرا حسادت میکنید و کاری میکنید که این جوان چهار سال به زندان بیفتد؟! چرا کاری میکنید که اگر دختر جوان تقوا نداشته باشد و مزهٔ شوهر را چشیده باشد، بیرون برود و بگردد، چهارتا مرد غریبه را پیدا کند تا با آنها باشد؟! چرا این کار را میکنند؟ چرا خدا را در زندگی لحاظ نمیکنند؟ چرا زندگیها غرق مهر و محبت نیست؟ اینهمه ظلم و ستم به چه دلیل است؟
-ویرانی ساختمان ایمان و عمل در نبود اخلاق
یکبار دیگر روایت را بخوانم؛ امشب جایگاه اخلاق را شنیدید! اگر اخلاق نباشد، ساختمان ایمان و عمل را ویران میکند و هیچچیز برای آدم نمیماند! اخلاق است که حلقهٔ حافظ ایمان و اعمال است و این وسط، اگر اخلاق از کار بیفتد، ایمان و عمل به باد میرود! خدا میفرماید: «أُولٰئِک حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 17) و نیز میفرماید: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا»(سورهٔ نساء، آیهٔ 137). این متن قرآن است. «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا» این ایمان کجا رفت و چرا به کفر تبدیل شد؟ «أُولٰئِک حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ» اعمال چرا بر باد رفت؟ چون جای اخلاق کاملاً خالی است.
چه خوش است یک شب بکُشی هوا را ××××××××××××× به خلوص خوانی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن ××××××××××× فکنی در آتش کتب ریا را
شود آنکه گاهی بدهند راهی ×××××××××××× به حضور شاهی چو منِ گدا را
طلبم رفیقی که دهد بشارت ××××××××××××× به وصال یاری من بینوا را
مگر آشنایی ز ره عنایت ××××××××××× بخرد به خاری گل باغ ما را
کلام آخر؛ سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س)
پیرمرد کنار دروازهٔ شام جلوی زینالعابدین(ع) آمد و جسارت و اهانت کرد؛ امام گوش دادند تا حرفش تمام شود، دیگر چیزی نداشت بگوید، بعد فرمودند: «هل قرأت القرآن؟»، پیرمرد تعجب کرد و گفت: این جوان برای چه اسم قرآن را میبرد؟ مگر اینها قرآن را میشناسند؟! چقدر مردم را زشت شستوشوی فکری داده بودند! بعد از حادثهٔ کربلا، یکروز در مدینه، یکی از زینالعابدین(ع) سؤال کرد: حالتان چطور است؟ امام فرمودند: «اصبحنا خائفین برسول الله» ما در این شهر میترسیم که بگوییم اولاد پیغمبر هستیم و اگر بگوییم اولاد رسولالله هستیم، امنیت نداریم!
پیرمرد گفت: قرآن خواندهام. فرمودند: آیهٔ «وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 26) را خواندهای؟ پیرمرد گفت: آقا خواندهام. آیهٔ «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 41) را خواندهای؟ پیرمرد گفت: جوان خواندم. فرمودند: آیهٔ «قُلْ لاٰ أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبیٰ»(سورهٔ شوری، آیهٔ 23) را خواندهای؟ پیرمرد گفت: این آیه را هم خواندهام. فرمودند: آیهٔ «إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیتِ»(سورهٔ أحزاب، آیهٔ 33) را خواندهای؟ پیرمرد گفت: جوان برای چه این آیات را میخوانی؟ همهٔ این آیات در حق اهلبیت پیغمبر ما نازل شده است. حضرت فرمودند: پیرمرد، مگر پیغمبر شما غیر از ما هم اهلبیتی دارد؟ پیرمرد خیلی نگران شد و گفت: تو کیستی؟ فرمودند: «انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب». صدا زد: آقا خاک بر دهانم! ما را گمراه کردند، پدرت کجاست؟ فرمودند: با ما همسفر است. پیرمرد گفت: کجاست تا او را ببینم؟ فرمودند: ما با شتر به سفر آمدیم، پدرم با نیزه به سفر آمده است.
سری به نیزه بلند است در برابر زینب ×××××××× خدا کند که نباشد برادر زینب
پیرمرد بین مردم افتاد، ناله میزد و داد میزد: مردم دیگر ناسزا نگویید، دیگر سنگ نپرانید، را که به اسارت آوردهاند، اهلبیت پیغمبر(ص) و بچههای فاطمهٔ زهرا(س) هستند...
تهران/ حسینیهٔ بیتالزهرا/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی پنجم