لطفا منتظر باشید

شب ششم چهارشنبه (3-7-1398)

(تهران بیت الزهرا (س))
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
16.6 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

قلب، کارگردان اعضای رئیسۀ بدن

دانستیم دانشمندان بزرگ علم اخلاق که کتاب‌های بسیار باارزشی دراین‌زمینه تدوین کرده، نظام داده‌اند و مطالبشان را به آیات قرآن و روایات متکی نموده‌اند، می‌فرمایند: هفت عضو از اعضای انسان، اعضای رئیسه هستند و جایگاه ویژه‌ای در کار، عمل، حرکت و آثار دارند. این هفت عضو، چشم، گوش، زبان، دست، شکم، پا و عضو غریزه است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: رئیس، کارگردان و فرماندهٔ این هفت‌تا قلب است. قلب است که می‌گوید می‌خواهم ببینم و چشم را وادار به دیدن می‌کند؛ می‌خواهم بشنوم و گوش را وادار به شنیدن می‌کند؛ می‌خواهم بگویم و زبان را وادار به گفتن می‌کند. همهٔ اینها نیروهای قلب هستند.

 

-سلامت اعضای رئیسۀ بدن در گرو سلامت قلب

روایت مهمی دراین‌زمینه از وجود مبارک رسول خدا(ص) در کتاب‌های اصولی ما نقل شده است و حضرت می‌فرمایند: «ان فی الجسد مضغه» در کارگاه وجود انسان یک‌ پاره‌گوشت است، بعد اسم می‌برند: «علی و هی القلب» این پاره‌گوشت، قلب است که به فارسی، دل می‌گویند. «لو صلحت صلح الجسد کله» اگر این عضو درونی پاک و شایسته باشد و سروسامان درستی داشته باشد، تمام لشکر زیر فرمان او درست، سالم و صحیح کار می‌کنند. «و إن سقمة» اما اگر این قلب بیمار هواوهوس، شهوت، ثروت و ریاست باشد، «فسد الجسد کله» تمام اعضا و جوارح تباه و فاسد می‌شوند. بالاخره دستی که می‌خواهد امضای ناحقی بزند یا گزارش دروغی به بالاترش بدهد، قلب باید این فرمان را به او بدهد؛ چون هواوهوس او در قلبش این است که با این گزارش دروغ و خلاف، صدمیلیونی گیر من می‌آید. عشق به پول، دست را به امضا یا گزارش انحرافی وادار می‌کند. در کنار قلب فاسد، چشم هم فاسد می‌شود، گوش هم فاسد می‌شود، شکم هم حرام‌خوار می‌شود، شهوت هم به‌دنبال ارضای خودش به حرام می‌رود، قدم هم آدم را برای نابود کردن زندگی یک ملت یا محله یا مردم حرکت می‌دهد؛ پس قبل از اینکه آدم به اعضا و جوارح برسد و کار آنها را به سامان ببرد، باید به سراغ دل برود. این‌قدر مسئلهٔ قلب مهم است که گذشتهٔ از آیات قرآن، فراوانی روایات باعث شده که بزرگان دین ما مستقلاً کتابی برای قلب و شئونش به‌عنوان «کتاب القلب و صلاحه و فساده» بنویسند. من این کتاب‌ها را دیده‌ام؛ مطالب بی‌نظیری در این کتاب‌ها نظام داده شده که البته با پشتوانهٔ قرآن کریم و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است.

 

معجزۀ معصومین(علیهم السلام)، کلام پر از حکمت و استدلال

-ظرفیت و گنجایش نامحدود حافظۀ انسان

روایتی از رسول خدا(ص) بشنوید که فقط دو کلمه است؛ یعنی واقعاً دو کلمه و لغت کنار هم است و سه کلمه هم نیست. وقتی آدم واردی به این فرمایش رسول خدا(ص) دقت می‌کند، می‌بیند معجزهٔ معصوم این بوده که یک کتاب را در دو کلمه قرار می‌داده؛ کاری که خدا در خلقت کرده است. مغز هر انسانی بشقاب کوچکِ معمولی را پر نمی‌کند و گوشه‌ای از بشقاب جا می‌گیرد؛ ولی محققان بزرگ علمی نوشته‌اند(این عدد تا حالا این بوده، نمی‌دانم به این عدد اضافه شده یا نه): مغز دارای چهارده‌میلیارد سلول است؛ یعنی خدا این چهارده‌میلیارد را در همین ظرفیت کمی کوچک قرار داده که یک بخش آن، سلول‌های حافظه است. آدم شعر، آیه، مطلبی ادبی، اسم اقوام یا نام آسمان و زمین و درخت و گل را حفظ می‌کند. دانشمندان اروپایی نوشته‌اند: گنجایش بخش حافظهٔ مغز چهل‌میلیون صفحه کتاب است. البته پیغمبر(ص) این را قبول ندارند و اگر قبول داشتند، این مطلب را نمی‌فرمودند. پیغمبر(ص) فرموده‌اند: «اطلبوا العلم» یادگیری دانش را از گهواره شروع کنید تا زمانی که صورت‌تان را روی خاک قبر می‌گذارند. چقدر گنجایش دارد؟ رسول خدا(ص) بیان نکرده‌اند؛ ولی از چهل‌میلیون صفحه هم که بگذرد، باز هم گنجایش دارد.

 

شما ببینید در گوشه‌ای از مغز(نه همهٔ مغز) و در بخش حافظه، پروردگار عالم حالا به قول آنها، چهل‌میلیون صفحه کتاب را جا می‌دهد. بخشی از روایات پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به همین کیفیت است. دو کلمه می‌گویند، اما یک جهان مطلب و هزاران کتاب در آن است؛ دو کلمه می‌گویند، اما پر از حکمت و استدلالی فوق همهٔ استدلال‌هاست؛ مثلاً شخص لائیکی خدمت امام صادق(ع) در مدینه آمد و به حضرت گفت: من قبول ندارم جهان سازنده‌ای دارد! امام صادق(ع) فرمودند: به قول تو، جهان سازنده ندارد(حضرت همین دو کلمه را فرمودند)، پس تو را چه کسی ساخته است؟! آدم باسوادی بود، در جواب ماند؛ اگر به حضرت می‌گفت پدر و مادرم مرا ساخته‌اند، امام می‌گفت پدر و مادرت را چه کسی ساخته است؟! اگر می‌گفت پدربزرگ و مادربزرگم، حضرت می‌گفت آن دوتا را چه کسی ساخته است. همین‌طوری طرف را می‌کشید تا به زمان اول خلقت بشر ببرد و می‌فرمودند آدم و حوا را چه کسی ساخته است؟! اگر به امام صادق(ع) می‌گفت آدم و حوا خودشان خودشان را ساخته‌اند، امام می‌گفتند آنها که بوده‌اند، دیگر معنی ندارد خودشان خودشان را بسازند! چیزی که هست، خودش را نمی‌سازد و خودش هست؛ یعنی حضرت با همین دو کلمهٔ «چه کسی تو را ساخته»، او را گیر انداخت، در منگنه گذاشت و بیچاره‌اش کرد. چون آدم باسوادی بود، فکر کرد که اگر امام صادق(ع) بگویند قبلی تو، قبلی تو، قبلی تو، بالاخره به مبدأ انسان‌ها می‌رسد و بعد می‌گفتند چه کسی آن مبدأ انسان‌ها را ساخته است؟! اگر می‌گفت آدم و حوا خودشان خودشان را ساخته‌اند، امام می‌فرمودند آنها بوده‌اند و موجودی که بوده، معنی ندارد خودش را بسازد. خداحافظی کرد و رفت. اگر کسی در کوچه به او می‌گفت چه شد؟! خیلی با سینهٔ سپر آمده بودی تا امام صادق(ع) را محکوم کنی که عالم سازنده ندارد! جواب می‌داد: من برای اینکه فکر می‌کردم عالم سازنده ندارد، بی‌عقلی و بی‌فکری می‌کردم؛ نفهم، جاهل و غافل بودم!

 

-سرمایه‌های عظیم و ناشناختۀ شیعه

خیلی از روایات ما پر از همین مسائل دو کلمه‌ای است. من جدیداً کتابی را ترجمه می‌کنم که حدود هفتصد صفحه است، عربی است و 1200 سال پیش نوشته شده است. نویسنده‌اش واقعاً عالم کم‌نظیر شیعه، شیخ صدوق است که اهل قم بود، در ری زندگی کرد و همین‌جا هم از دنیا رفت. بین مردم تهران به ابن‌بابویه معروف است، ولی اسمش محمد‌بن‌بابویه است. این کتاب از یک خصلت(خصال یگانه) شروع شده و پیغمبر، امیرالمؤمنین، حضرت مجتبی، ابی‌عبدالله، موسی‌بن‌جعفر، امام هشتم(علیهم‌السلام)، سلسله روایات بسیار نابی دارند که دو کلمه‌ای است. البته اگر کسی بخواهد این کتاب را تفسیر کند، با توجه به اینکه من خودم چند تفسیر دارم(تفسیر قرآن، تفسیر صحیفهٔ سجادیه، تفسیر یک کتاب باعظمتِ اخلاقی و عرفانی که تفسیر صحیفه پانزده جلد، تفسیر مصباح‌الشریعه پانزده جلد و تفسیر قرآنم 35 جلد است) و دستم در کار است، بیشتر از پنجاه جلد می‌شود. کتاب از یک خصلت شروع شده تا روایتی از امیرالمؤمنین(ع) که چهارصد خصلت در این یک روایت است.

 

خیلی هم دل‌سوزی دارد که شیعه از سرمایه‌های عظیم علمی و معنوی‌اش بی‌اطلاع و بی‌خبر است. شاید خیلی از شیعه‌های همین مملکت فکر کنند که دین یعنی خدا و پیغمبر و قیامت را قبول داشته باشند، دو رکعت نماز بخوانند و روزه هم بگیرند، در قیامت هم با کَلّه تو را به بهشت می‌فرستند. خیلی‌ها این‌طور فکر می‌کنند، ولی این نیست! دین راه است و برای ساختن این راه، پروردگار عالم 124 هزار پیغمبر و دوازده امام را به‌کار گرفته است که از هیچ‌چیز هم فروگذار نکرده‌اند. این جمله برای پیغمبر(ص) در آخرین سفر حج است که به پروردگار عرض کردند و گفتند: خدایا بر من شاهد باش که آنچه مردم را به بهشت قیامت تو وصل می‌کرد و آنچه مردم را از دوزخ محفوظ نگاه می‌داشت، من در این 23 سال گفته‌ام و از هیچ‌چیز فروگذار نکرده‌ام و کم نگذاشته‌ام. تازه بعد از پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین اسلام را تبیین کرده که تبیین‌های امیرالمؤمنین(ع) چاپ شده که ده برابر «نهج‌البلاغه» است و هر جلدش حدود هشتصد صفحه است. کتاب باعظمتی است و هشت‌هزار صفحه بیان خالص امیرالمؤمنین(ع) در تبیین دین است. زمانه ائمهٔ بعد از امیرالمؤمنین(ع) را خانه‌نشین کرد تا نوبت به امام صادق، حضرت باقر، مقداری موسی‌بن‌جعفر و بخشی حضرت رضا(علیهم‌السلام) رسید و آزادی پیدا کردند. فقط گفتارهای امام صادق(ع) که من دارم و یکی از رفقایم این گفتارها را نظام داده، سی جلدِ هفتصدصفحه‌ای است؛ فقط «قال الصادق» است و هیچ‌چیز دیگری ندارد.

 

این اسلام است؛ بچه به‌دنیا می‌آید، پدر و مادر قصد می‌کنند موی سرش را بزنند. دین برای زدن موی سر نوزاد قانون دارد؛ مادر به بچه حامله می‌شود، اسلام برای ایام نه ماه حمل حلال و حرام و راهنمایی دارد؛ مادر می‌خواهد بچه را دو سال شیر بدهد، اسلام کتابی به نام «کتاب الرضاع؛ کتاب شیر دادن» دارد. همین نیست که بچه اگر گریه کرد، مادر سینه‌اش را در دهانش بگذارد. خیلی حرف است! وقتی بچه می‌خواهد به مدرسه برود، اسلام برای مدرسه‌اش راهنمایی دارد؛ وقتی بچه می‌خواهد زن بگیرد، اسلام برای ازدواج نزدیک شش‌هزار روایت دارد؛ برای مرغ، خروس، برای زمان قدیم که مَرکب‌ها قاطر، اسب و الاغ بوده، اسلام «کتاب الدابه» یعنی قوانین مربوط به چهارپایان را دارد.

 

-دین اسلام، کامل‌ترین دین الهی

هرچه آدم فکر می‌کند که دین چه چیزی را فروگذار کرده، پیدا نمی‌کند؛ چون پیغمبر(ص)، ائمه(علیهم‌السلام) و قرآن جای همه‌چیز را پر کردند و اصلاً جای خالی نیست. الآن قرن بیست‌ویکم میلادی و قرن پانزدهم قمری و شمسی است، آنچه اسلام برای زندگی انسان بیان کرده، قانون بالاترش در این قرن وجود ندارد. اسلام قانون زنده، نو و همراه با حرکت زمان بیان کرده است.

 

قطب شمال شش ماه تاریک و شش ماه روشن است. من بخش قطب را دیده‌ام؛ وقتی برای منبر دعوتم کرده بودند، به آنجا رفته بودم. ساعت یک‌ربع به دوازده شب که هوا کمی گرگ‌ومیش می‌شد، می‌توانستیم نماز مغرب و عشا را بخوانیم؛ نماز مغرب و عشا را که می‌خواندیم، می‌نشستیم و یک‌خرده با همدیگر صحبت می‌کردیم، سر ساعت یک هم کل هوا روشن بود و باید نماز صبح‌ را می‌خواندیم. حالا اسلام در آن شش ماه تاریکی و شش ماه روشنایی، برای نماز، روزه، خواب، استراحت و کار قانون دارد. شما برو، در کرهٔ ماه چادر بزن و یک سال بمان، اسلام برای نمازت، روزه‌ات، حرکاتت و اخلاقت قانون دارد. اصلاً در زندگی خَلَائی باقی نگذاشته که قانونی را ارائه نکرده باشد؛ همه پر و کامل است! شما هم اگر اندازه‌ای مثل من به این کتاب‌ها وارد بودید، این آیهٔ شریفه را با عمق جان خود‌تان درک می‌کردید: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً»(سورهٔ مائده، آیهٔ 3). اگر اطلاعات مختصری که امشب من به شما دادم، با قلبتان کاملاً لمس کنید، متوجه می‌شوید این دینی که در اختیار شماست، چیست!

 

-جهل به حقایق، عامل فراری بودن از دین

من با رئیس کشیش‌های کلیسای «سِن‌پِل» در لندن صحبت کرده‌ام. پروفسور بود، دکترا داشت و آدم باسوادی بود. سؤالی از او در ابتدای صحبتم کردم و گفتم: چرا غرب در انواع فساد و لجن‌های درونی و بیرونی، اعتقادی، قلبی، اخلاقی و رفتاری فرو رفته است؟ پس شما در این غرب چه‌کاره هستید؟! گفت: ما از مسیح دوهزار سال فاصله داریم و هیچ‌چیزی هم از مسیح نداریم که بتواند مردم را تربیت کند، ما هم نمی‌توانیم هیچ‌کاری بکنیم! همین است که هست و قابلیت تغییر در غرب نیست؛ چون دین و مکتبش را نداریم. لذا هر روز که مکتبی مثل قارچ درمی‌آید، چندهزارتایی مریدش می‌شوند، بعد می‌بینند آن‌هم توخالی است، رهایش می‌کنند!

 

بعد حرفی به من زد که خیلی مرا ناراحت کرد؛ دو شب مانده بود به ایران برگردم، واقعاً حال خوبی نداشتم! وی گفت: شما که با پیغمبرتان و رهبران بعد از پیغمبرتان، یعنی امامانتان ارتباط تنگاتنگ دارید، کل فرهنگشان پیش شماست و جدا نیستید، شما بیایید و این مردم غرب را نجات بدهید! دیگر خجالت کشیدم به او بگویم این‌قدر در کشور خودمان فراری از دین، مسجد، آخوند، محراب و منبر زیاد است که دیگر ما را به انگلیس نکِش، بگذار ده‌تا را در همان ایران نگه داریم که اینها فرار نکنند! اینهایی هم که فرار می‌کنند و فحش می‌دهند، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: علتش جهل به حقایق است؛ و الّا اگر رادیو، تلویزیون، روزنامه‌ها و مدرسه‌ها بتوانند درست بیدار کنند، آنها هم برمی‌گردند و از فرارشان دست برمی‌دارند؛ ولی تا حالا بلد نبوده‌اند جامعه را به‌گونه‌ای نگه دارند که فراری از خدا و دین در آن زیاد نشود، هر روز هم زیادتر می‌شود. فراریان از دین این‌همه فساد ایجاد کردند، اختلاس و دزدی به‌بار آوردند، بی‌حجاب و بدحجاب شدند و عدد زنا، مشروب‌خواری، رباخواری و ستمکاری را بالا بردند. چرا کلانتری‌ها به‌ سراغ شما مسجدی‌ها یا زن‌های متدینهٔ باعفت ماندگار در دین نمی‌آیند؟! چرا شما را نمی‌گیرند زندان کنند و شلاق بزنند؟! چرا من را نمی‌گیرند؟! چون دین نگذاشته که من آمادهٔ شلاق خوردن، زندان رفتن و اعدام شدن بشوم؛ و الّا اگر ما هم این دین را از دست داده بودیم، مثل آنها فاسد، دزد و خائن می‌شدیم.

دین نگذارد که خیانت کنی ×××××××××× ترک درستی و امانت کنی

فتنهٔ آفاق ز بی‌دینی است ××××××××××× زشتی اخلاق ز بی‌دینی است

 

-حکایتی شنیدنی از ریزه‌کاری‌های دین

خیلی دین عجیب است! دین به ما می‌گوید: پیغمبر(ص) با پای برهنه به‌دنبال جنازهٔ میّتی از خانه‌اش تا قبرستان بقیع به احترام این میّت آمد. وقتی میّت را دفن کردند، لحد چیدند و خاک ریختند، مادر میّت بالای قبر آمد و گفت: خوش‌به‌حالت، چه مرگی داشتی! پیغمبر به تشییع جنازه‌ات آمده است. پیغمبر(ص) به این مادر فرمودند: از کجا می‌گویی خوش‌به‌حالت؟! خیلی سفت و محکم گفتی خوش‌به‌حالت! گفت: آقا خوش‌به‌حالش نیست؟! فرمودند: نه این مرد در خانه آدم بداخلاقی بوده است؛ زنش از او دل‌گیر بود و بچه‌هایش از او فراری و رنجیده بودند. آدم شیرین، باکرامت، نرم و اخلاقی نبود. مادر! او را در عالم برزخ آن‌چنان تحت فشار قرار دادند که مایه‌های شیری که دو سال از تو خورده بود، از انگشت‌هایش بیرون زد. چرا خوش‌به‌حالش؟! خوش‌به‌حال آدم خوش اخلاق، خوش‌به‌حال آدمی که به دین عمل می‌کند، خوش‌به‌حال آدمی که چشمش، دستش، گوشش، زبانش، شکمش و قدمش پاک است؛ نه خوش‌به‌حال هر کسی!

 

سفارش رسول خدا(ص) بر مراقبت از قلب

-قلب انسان، معدنی از خیرها و شرها

حالا این روایت دو کلمه‌ای را برای قلب بشنوید که پیغمبر(ص) غوغا کرده‌اند! «علیک» این یک کلمه‌اش است، «بقلبک» این هم کلمهٔ دومش و روایت تمام. «علیک بقلبک» تا زنده‌ای، قلبت را بپا؛ چون اگر این عضو بد شود، همهٔ وجودت بد می‌شود و اگر این عضو خوب باشد، همهٔ وجودت خوب خواهد بود. پیغمبر(ص) با این دو کلمه به ما سفارش اکید می‌کنند که دلت را بپا و می‌دانند دل معدن همهٔ خیرها و معدن همهٔ شرهاست. پیغمبر(ص) می‌دانند دل معدن گره خوردن به پروردگار، قیامت، انبیا، قرآن و کتاب‌های الهی است. پیغمبر(ص) می‌دانند دل معدن خضوع، خشوع، مهرورزی، عاطفه، مهربانی، احساسات مثبت و درک حقایق است.

 

-سنگینی ایمان امیرالمؤمنین(ع) به تمام جهان

پیغمبر(ص) همهٔ اینها را می‌دانند که قلب با این کوچکی‌اش معدن ارزش‌های غیرقابل‌ارزیابی است و نمی‌شود آنچه در این معدن از مسائل حقیقی قرار می‌گیرد، ارزیابی‌اش کرد. حالا من یک‌دانه‌اش را برایتان بگویم که اهل‌تسنن هم نقل کرده‌اند و من در کتاب‌های آنها هم دیده‌ام. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: اگر ایمان علی‌بن‌ابی‌طالب را از قلبش دربیاورند و به عنصر تبدیل کنند؛ عنصر یعنی جنسی قابل‌کشیدن و چون ایمان امری معنوی و کیفی است، یعنی کمی نیست؛ اگر ایمان علی‌بن‌ابی‌طالب را از قلبش دربیاورند و به جنسی کشیدنی تبدیل کنند، در کفهٔ ترازو بگذارند و همهٔ این جهان را در کفهٔ دیگر بگذارند، ایمان علی سنگینی می‌کند.

 

-ارزش بی‌نظیر و غیرقابل ارزیابی محبت به ابی‌عبدالله

همین ایمانی که شما دارید، خیلی باارزش است؛ ولو اینکه کم است و در حد ایمان اولیای خدا، انبیا و ائمه نیست. همین مقدار که واقعاً پروردگار عالم را به‌عنوان بنّای آفرینش و خودت قبول داری، هیچ‌کس نمی‌تواند وزن همین قبول داشتن را بگوید. همین که تک‌تک شما(البته ثابت هم کرده‌اید، درست و یقینی هم هست) به وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) محبت دارید، این محبت قابل‌کشیدن و ارزیابی نیست. عجیب است که اهل‌سنت هم این محبت را نقل کرده‌اند؛ پیغمبر(ص) فرموده‌اند: «اذا اراد الله به عبد خیراً» اگر خدا برای انسانی خیر بخواهد، «قذف فی قلبه حب الحسین». «قذف» یعنی پراندن و افکندن. آیا می‌شود این را ارزیابی کرد که خدا از بیرون و پیش خودش، محبت ابی‌عبدالله(ع) را در قلبی بیندازد؟! این چقدر می‌ارزد؟! «اذا اراد الله به عبد خیراً قذف فی قلبه حب الحسین» چقدر می‌ارزد؟ همین محبت است که شما را به گریه، عمل، نماز و روزه وامی‌دارد و این مایهٔ عظیم است که نمی‌گذارد شما در قیامت به جهنم بروید.

 

-پرواز به‌سوی لقاءالله با محافظت از قلب

این کلام رسول خدا(ص) دو کلمه است، حفظ‌ شدید؛ «علیک بقلبک». «علیک» یعنی إحفظ، نگهدار، مواظب باش و توجه داشته باش نسبت به قلبت؛ چون قلب معدن همهٔ خیرهاست و اگر کسی قلبش را معدن خیرها قرار ندهد، بخواهد یا نخواهد، معدن شرور و زیان‌ها می‌شود؛ اگر مواظب قلبش نباشد، حسد، حرص، ریا، بخل، کینه، دوئیت، تردید و وسوسه در این قلب قرار می‌گیرد. پیغمبر(ص) اینها را در همین دو کلمه می‌دیدند که بیان کرده‌اند؛ و الّا اگر این حرف‌ها در ذهن پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام نبود، «علیک بقلبک» دیگر معنی نداشت. خیلی خب، «علیک بقلبک»؛ با قلبم چه‌کار کنم که آن را نگه دارم؟ چه‌کار کنم که این پرندهٔ ملکوتی با پر کشیدن به‌سوی دوزخ، مرا با خودش نبرد؟ او را نگه بدار که جای پرندهٔ الهی در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»(سورهٔ قمر، آیهٔ 55) است و با ارزش‌هایی که به آن می‌دهی، وقتی به‌طرف لقاء‌الله پرواز می‌کند، بگذار تو را هم با خودش ببرد. این روایت یکی از روایاتی است که معیار، میزان و ترازوست تا قلبت را بشناسی و ببینی چه وضعی دارد. قلبت را بپا و ببین کدام طرفی است؟! ببین خیرها را دارد، پس می‌ارزی؛ خیر ندارد و شر دارد، پست هستی و نمی‌ارزی.

تو که ناخوانده‌ای علم سماوات ××××××××× تو که نابرده‌ای ره در خرابات

تو که سود و زیان خود ندانی ××××××××× به یاران کی رسی هیهات‌هیهات

 

کلام آخر؛ کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت ×××××××××××× این گل پژمرده‌ام چیدن نداشت

لاله‌چینان دستتان ببریده باد ××××××××××× این گلوی تشنه ببریدن نداشت

اینکه با من سوی میدان آمده ××××××××××× نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه‌شعبه غرق خونش کرده‌اید ×××××××××× آن‌که حتی تاب بوسیدن نداشت

گریه‌ام دیدید و خندیدید وای ×××××××××× کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

دست من بستید و پای‌افشان شدید ×××××××××× صید کوچک پای‌کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدیگر ×××××××××××× شش‌ماههٔ غرق‌خون دیدن نداشت

امام رو به جانب پروردگار کردند و فرمودند: خدایا! این شهید شش‌ماهه را ذخیرهٔ قیامت من قرار بده. وقتی هم او را آوردند تا پشت خیمه‌ها دفنش کنند، صورت بچه را که روی خاک گذاشتند، دیدند صدای مادرش می‌آید:

مچین خشت لحد تا من بیایم ×××××××××× تماشای رخ اصغر نمایم

 

تهران/ حسینیهٔ بیت‌الزهرا/ دههٔ سوم محرم/ پاییز1398ه‍.ش./ سخنرانی ششم

 

برچسب ها :