جلسه ششم پنجشنبه (4-7-1398)
(تهران حسينيه هدايت )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در یکی از مهمترین روایات پیغمبر اسلام(ص) بود که در این روایت آمده: اگر انسانی محبوب خدا شود و محبت پروردگارِ مهربانِ عالم را نسبت به خودش جلب کند، خداوند از برکت این محبت، هشت خصلت را به او عطا میکند که روز گذشته شنیدید. این هشت خصلت در قرآن مجید هم بیان شده است. چگونه انسان محبوب خدا شود تا به این هشت حقیقتِ عرشی و ملکوتی برسد؟ دو راهش را عرض کردم که یکی در قرآن بود و یکی هم در گفتار امیرالمؤمنین(ع). این گفتار امیرالمؤمنین(ع) در یک روایت است که حضرت در آن، چهارصد راهنمایی کردهاند. یکی راهنمایی به این حقیقت است که چگونه میشود محبوب خدا شد.
بتپرستی مدرن
راهنمایی قرآن در سورهٔ مبارکهٔ آلعمران است. مردمِ مدینه در کوچه و بازار وقتی کنار هم بودند، با همدیگر صحبت میکردند و میگفتند ما خدا را دوست داریم. روزگار بتپرستی هم تقریباً سپری شده بود. پیغمبر(ص) هنوز بین مردم بود.
البته یکی دو روز بعد از درگذشت پیغمبر(ص)، بتپرستیِ مدرن ارائه شد. بعد از درگذشتِ ایشان، کارگردانان حس کردند که اگر دوباره آن 360 بتی که در کعبه داشتند را به نجار و هنرمند و آهنگر بدهند تا بسازند و به قبایل عرب ارائه کنند، آنها نمیپذیرند؛ لذا با زرنگیِ خاص، بتپرستیِ مدرنی را برپا کردند که در این بتپرستی مدرن، دو بت کاملاً مورد پرستش قرار گرفت. با پرستش این دو بت بعد از مدت کمی، بنیاُمیه صد سال و بنیعباس حدود ششصد سال، بر جان و مال و دین مردم مسلط شدند و این جریان ادامه پیدا کرد.
اگر قرآن و نبوت پیغمبر(ص) سیرِ طبیعی خودش را ادامه میداد و مانع ایجاد نمیشد، امروز در کرهٔ زمین یک دین و یک ملت بود؛ اما این را نگذاشتند اتفاق بیفتد. کفر و شرک و نفاق ماندگار شد و ریشهکن نشد.
الف)بت اول
بت در قرآن مطرح است: یکی در سورهٔ «جاثیه» و یکی هم در سورهٔ «طه». این دو بت مجموعهٔ خواستههای بیمنطق و نامشروع و ابلیسی درونِ انسان است که بیقیدوشرط از درون انسان فریاد میزند: میخواهم. دهان این بت به طلب و به خواستن باز است و برای خواستنش هم هیچ قیدی و شرطی ندارد. اینکه حلال است، حرام است، مال مردم، یتیم یا وارث است، اهمیتی ندارد؛ فقط میگوید میخواهم! مال را میخواهم، صندلی را میخواهم؛ حالا من لایق و شایستهاش هستم یا نیستم و اینکه ممکن است صندلی را بگیرم و اندازهٔ یک مملکت خرابکاری کنم، مهم نیست؛ من به این کارها کاری ندارم؛ فقط میخواهم.
در امر شهوت هم هر نوع گناهی را میخواهد و طلب میکند. پروردگار عالَم در سورهٔ جاثیه میفرماید: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»[1] حبیب من، ندیدی که یک عدهای هوای نفس یعنی مجموعهٔ خواستههای بیقیدوشرط را اِله خودشان انتخاب کردند؛ «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ» خدا هم این نفهمها را بهصورتِ افسارسرخود رهایشان کرده است. برای اینکه وقتی گیرِ هوای نفس بیفتند، برگشت و تغییر و تبدیلشان از لابهلای این همه لذت، خیلی سخت است.
این یک بت که در 99درصد مردم مدینه وجود داشت، ولی خاموش بود. چون پیغمبر اکرم(ص) حضور داشت و این بت، آنچنان میدان فعالیتی نداشت. یک بار گسترده وارد میدان شد که بهخاطرِ ورودش به آن میدان، هفتاد نفر شهید شدند، جبههٔ اُحد شکست خورد و اولیای خدا مانند حمزه و این انسان کمنظیر، مصعببنعُمیر که 28 سالش بود و راه به ملکوت را پیدا کرده بود، در آن جنگ کشته شدند. این کار هوای نفس یعنی بت درون است.
-ماجرای اُحد
درهای مشرف به میدان اُحد بود. پیغمبر(ص) به حدود پنجاه نفر فرمودند که این دره را نگهدارید. نمیخواهم جنگ کنید و شمشیر بزنید؛ فقط همین دره را حفظ کنید. وقتی که جنگ به مرز پیروزی مسلمانها رسید، (یک کاری که در جنگ صورت میگیرد، غنیمت جمعکردن است؛ شتر، اثاث آشپزخانه، اسلحه، درهم و دینار) این پنجاه نفر که از بالا میدان را میدیدند، حدوداً 35 نفرشان تکان خوردند و گفتند ما بینصیب نمانیم، اسکناس خوبی جمع میکنند! دره را رها کردند و برای جمعکردن پول آمدند. خالدبنولید با پانصد نفر تازهنفس، از پشت دره بالا آمد و آن پانزده نفرِ باقیمانده را قطعهقطعه کرد. بعد در میدان ریختند و هفتاد نفر را کشتند. دندان و پیشانی پیغمبر(ص) را هم شکستند.
این پیروی از هواست؛ یعنی در یک میدان وسیعی «میخواهد». مجموعهٔ این خواستهها دهانی دارد مثل دهان جهنم که پروردگار میفرماید: قیامت همهٔ دوزخیان که در دوزخ ریخته شدند و هیچکس نماند، من خودم به دوزخ میگویم: «هَلِ امْتَلَأْتِ»[2] پر شدی؟ سیر شدی؟ دیگر لقمهای نمیخواهی؟ با اینکه جهنم جا ندارد، ولی به پروردگار میگوید: «هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» دیگر نداری داخل معدهٔ من بریزی؟ اگر هست بریز؛ این برای من کم است! این دهانِ هوای نفس است که شعبهٔ دهان جهنم است.
ب)بت دوم
بت دوم، پرستیدن انسان است. حالا من خیلی توضیح نمیدهم که بعد از پیغمبر(ص)، چگونه پرستشِ انسان را حاکم کردند؛ به این معنا که مردم را مطیع صددرصدِ حاکمان کردند، بدون اینکه مردم، خدا و قیامت و دین را لحاظ کنند. چنان مردم را شستوشوی مغزی دادند که فکر میکردند اطاعت از این حاکم، اطاعت از خدا و پیغمبر است. حتی این را داخل کتابهایشان نوشتند و به مردم قبولاندند که فلان حاکم بعد از مرگ پیغمبر(ص)، از پیغمبر آگاهتر و عالمتر و عاقلتر بوده است! الآن یک میلیارد نفر این را قبول دارند؛ چون من با آنها بحث کردهام. کتابهایشان را هم خواندهام و در نوشتههای خودم نیز آوردهام.
حالا چرا خدا پیغمبر(ص) را به پیامبری انتخاب کرد؛ میگویند اشتباه جبرئیل است! این بتِ انسانی است. اطاعت از این بت هم در همهٔ موارد واجب است؛ چنانکه الآن ظهور همان بتِ انسانی در عربستان و امارات حاکم است. آنها اطاعت از این بتِ خطرناکِ آمریکا را واجب میدانند و برای اطاعتشان هم صدمیلیارد دلار و بیشتر میدهند که این بت از آنها بدش نیاید و خوشش بیاید و هر کاری که دارند، برایشان انجام بدهد. در حالی که یک مشت انسان ذلیل، از ذلیلتر از خودشان اطاعت میکنند.
راه رسیدن به محبت خدا در قرآن
آنکسی که محبوب خدا میشود، با این راه محبوب میشود. در مدینه همهجا میگفتند ما خدا را دوست داریم. البته دروغ میگفتند. در زمان پیغمبر(ص) هم دروغ میگفتند. آیه نازل شد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[3] به این ملت بگو «إِنْ» اگر خدا را دوست دارید (یعنی حقیقت ندارد، دوست ندارید) «فَاتَّبِعُونِي» به منِ پیغمبر اقتدا کنید. اگر در زن و بچهداری، اقتصاد، کاسبی، حکومت و معاشرت به پیغمبر(ص) اقتدا کنید، بعد از این اقتدا «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» شما محبوب خدا میشوید.
حالا بدون این اقتدا، روزی صدهزار بار بگو «یا اللهُ یا اللهُ یا الله»، اما تا اتصال به فرمانهای خدا پیدا نشود و کسی در مقام دفع میکروبهای گناه برنیاید، این «الله» گفتن هیچ کاری برایش صورت نمیدهد، هیچ رشدی ایجاد نمیکند، هیچ نوری از عالَم غیب بر قلب نمیتابد و هیچ دری هم از رحمت و مغفرت باز نمیشود. «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي» به من اقتدا کنید تا «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» محبوب خدا بشوید و «وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» پروردگار هم از برکت این اقتدا، گناهان گذشتهٔ شما را ببخشد.
-عظمت جایگاه پیامبر(ص)
این انسان چه انسان عظیمی است که خدا میگوید اگر ببینم کسی پیروِ پیغمبر من است، من عاشقش میشوم، یعنی محبوب من میشود و بار گناهانش را میریزم و خالی میکنم و یک پروندهٔ پاک دستش میدهم که مرگ سخت و برزخ تاریک و قیامت خرابی نداشته باشد. این یک راه برای محبوبشدن است.
محبوب خدا شدن در نگاه امیرالمؤمنین(ع)
اما راهی که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «تُوبوا إلى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ»[4] از تمام اشتباهها و خطاهایتان برگردید، «و ادْخُلوا في مَحبّتِهِ» تا وارد حوزهٔ محبوبیت خدا شوید. فرموده «في مَحبّتِهِ» نه «فی رَحْمَتِهِ». وقتی وارد محبت شدی و محبوب خدا شدی، «أَلْهَمَهُ اَلْعَمَلَ بِثَمَانِ خِصَالٍ»[5] خودِ پروردگار هشت خصلت ویژه را از افق وجودِ تو طلوع میدهد؛ یعنی خاصیت محبوبشدن این است که پروردگار، سرمایههای معنویِ عظیمی را عطا کند، ببخشد و هدیه کند. وقتی شخصی محبوب کسی میشود، مُحب یعنی آن عاشق به معشوق میگوید که برایت چهکاری انجام بدهم، چهچیزی بخرم، چهچیزی بیاورم و چهقدمی بردارم.
-پیوند میان خدا و بندۀ محبوب
وقتی این عشق، عاشق و معشوق بههم آمیخته میشوند، غوغایی برپا میشود! یک عاشق مادی به معشوق میگوید که همهچیزم در اختیار توست؛ اینکه چه وقتی بیایم، چه وقتی بروم، چهچیزی بگیرم و چهکاری انجام بدهم. وقتی کسی محبوب خدا شود، او معشوق و خدا عاشقِ او میشود و پیوند میان آنها عشق است. آن وقت پروردگار، بیدریغ سرمایههای عظیمِ معنوی را بهطرفِ عبدِ محبوبش سرازیر میکند.
هشت خصلت ویژه
روزهای قبل، چند بار هشت خصلت را بدون شرح برایتان عرض کردم:
«غَضِّ اَلْبَصَرِ عَنِ اَلْمَحَارِمِ» چشمش با لطف و مهر و قدرت خدا از محارمِ مردم فروپوشیده میشود. آن وقت این چشم، چشمِ یوسف میشود که زلیخا را زلیخا نمیبیند، بلکه او را با قیافهٔ عجیبغریبی میبیند، دیو میبیند، خطر میبیند، دروازهٔ دوزخ میبیند.
کسی به وجود مبارک موسیبنجعفر(ع) گفت: یابنرسولالله، من با شما هستم. از یکی از مخالفینِ غیرشیعۀ شما طلب داشتم. طلب من را نداده از دنیا رفت. من به خانوادهاش رجوع کردم. خانوادهاش هم درست میگویند که مدرک بیاور تا ما طلبت را بدهیم. من هم مدرک نگرفتم. او هم مُرده و در بقیع دفن است. حالا من چهکار کنم یابنرسولالله؟ قرآن میگوید در دادوستد، نوشته، امضا، مدرک و شاهد بگیرید که بعد اینطور پیش نیاید.
حضرت فرمودند: نصفهشب به بقیع برو، کنار قبرش بایست و چیزی را بخوان که به تو یاد میدهم. پرده کنار میرود و او را میبینی. مسئلهات را با او حل کن. شب آمد و پرده کنار رفت. به طلبکار گفت: به خانوادهٔ من بگو که به این نشانی، این مقدار طلب دارم؛ به تو میدهند. صبح خدمت موسیبنجعفر(ع) آمد و گفت: یابنرسولالله! پرده که کنار رفت، حیوانی بسیار بدشکل و وحشتناک که من شکلش را در هیچ حیوانی ندیدهام، آمد و با من حرف زد!
-نتیجۀ کنترل چشم
یوسف(ع) زلیخای 25ساله را با آن لباس زیبا و با آن آرایش و طنازی و عشوهگری نمیبیند، بلکه یک اژدهای دهانبازی را میبیند که به یوسف میگوید لقمهٔ دهان من شو که به جهنم بروی! چشم او برای تماشا کار نمیکند. یک لطفی که خدا به محبوبش میکند این است که چشمش برای تماشای مناظرِ تحریکانگیزِ رسانندهٔ به حرام کار نمیکند، بلکه چشم و شامهاش یک جای دیگر کار میکند.
اهلتسنن کتابی دارند که خیلی کتاب خوبی است. من این کتاب را دارم. این مطلب را آنجا دیدم. در عین اینکه مسیر کربلا در کمال سختی قرار داشت، مردی گفت: به زیارت ابیعبدالله(ع) میروم، حالا به هرکجا میخواهد برسد. حتی اگر من را میگیرند و میبندند و میکُشند، باز من باید بروم. حالا چه وقتی بروم که حداقل جانم را حفظ کنم. گفت شب بروم که مأمورها بیشتر یا در چرت هستند یا در خواب. حرکت کرد. مقداری به محوطهٔ قبور مانده بود. تمام قبرها را شخم زده بودند، دیگر صورتِ قبر نبود. دید کسی در تاریکی، پابرهنه و بیصدا در حال رفتن است. آمد و به او گفت: کجا میروی؟ گفت: زیارت قبر ابیعبدالله(ع). سؤال کرد: چهکارهای؟ گفت: عطرفروشم. در شهر خودمان و در بازار عطر میفروشم. این فرد گفت: همۀ قبرها را که شخم زدهاند و هیچچیز پیدا نیست. گفت: چرا ناامیدی! بیا برویم.
آمدند و در آن حدودی که در ذهنشان بود نشستند. دوتایی خاکها و رملها را کنار زدند. گوشهٔ یک صندوقِ چوبیِ نیمسوخته که روی قبر قرار داشت پیدا شد. به این عطرفروش گفت که این قبر ابیعبدالله(ع) است. عطرفروش گفت: راست میگویی. این شخص گفت: از کجا میگویی که راست میگویم؟ عطرفروش گفت: برای اینکه بوی عطری که از اینجا به مشامم رسید، نمونهاش را در این مغازههای عطرفروشیِ خودم و مردم ندیدهام. بهحق که اینجا قبر ابیعبدالله(ع) است؛ چون بوی خدا میدهد!
یک خصلت برای چشم است که چشم از هر چه حرام است فرو پوشیده میشود. اصلاً آدم دیگر نمیبیند. آن چشم، یک چشم دیگری است. با بقیهٔ خصلتهایی که شنیدید: «اَلْخَوْفِ مِنَ اَللَّهِ عزّوجلّ وَ اَلْحَيَاءِ وَالتَّخَلُّقُ بِأَخلاقِ الصّالِحينَ وَالصَّبرُ وأداءُ الأمانَةِ وَالصِّدقُ وَالسَّخاءُ».
کلام آخر؛ کسی گل را ز من بهتر نبوسید
روایتی را دیشب اولین بار بود که میدیدم. لابهلای چند کتاب برای پرمایهکردن بحث امروز میگشتم که به آن روایت برخوردم. روایت عجیبی است؛ یعنی کوهها تحمل معنویت این روایت را ندارند! انشاءاللّه فردا اگر خدا خواست، این روایت را برایتان میخوانم. خیلی عجیب و شنیدنی است.
امشب چه شبی است. شب همان آقایی است که بوی خدا را میدهد.
گفت احمد ز یمن بوی خدا میشنوم****یمنی بُرقع من، بوی خدا بوی تو بود
شب او و شب خود حضرت حق است.
«لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو، وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْكِي، لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ، وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ، وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ».[6]
قیامت من را کجا میخواهی ببری. هر کجا میخواهی ببر، اما پیش آنهایی که زهرا(س) را بین در و دیوار کشتند نبر. پیش آنهایی که در محراب، فرق علی(ع) را شکافتند نبر. پیش آنهایی که بدن امام مجتبی(ع) را هدف قرار دادند نبر. پیش آنهایی که جلوی بچهها و خواهرها، با لب تشنه، سر از بدن ابیعبدالله(ع) جدا کردند نبر.
«فَهَبْنِى يَا إِلٰهِى وَسَيِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَىٰ عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِراقِكَ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلىٰ حَرِّ نَارِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَىٰ كَرامَتِكَ؟ أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِى النَّارِ وَرَجائِى عَفْوُكَ؟ فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاىَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِها ضَجِيجَ الْآمِلِينَ، وَلَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، وَلَأُنادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمالِ الْعارِفِينَ».
نه فقط از دعای کمیل، بلکه از گودال هم این صدا میآید: «يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَيَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ».
کسی گُل را به چشم تر نبوسید****کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون****کسی چون من گل پرپر نبوسید
کسی غیر از من و زینب در آن دشت****به تنهایی تن بی سر نبوسید
به عَزم بوسه لَعل لب نهادیم****به آن جایی که پیغمبر نبوسید
دعای پایانی
خدایا، آنچه به خوبان عالَم عنایت کردهای، به ما و زن و بچههای ما عنایت کن.
نسل ما را مؤمن و شیعه قرار بده.
بدیها را از ما دور کن.
نفرت از معصیت را در ما قوی کن.
شوق به طاعت را در ما زیاد کن.
همین لحظه وجود مبارک امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده. خدایا، اگر اموات ما، دوستان ما، ذویالحقوق و اقوام ما در برزخ گرفتارند، همهشان را به ابیعبدالله(ع) ببخش.
[1] سورۀ جاثیه، آیۀ 23.
[2] سورۀ ق، آیۀ 30.
[3] سورۀ آلعمران، آیۀ 31.
[4] بحارالانوار، ج6، ص21.
[5] معدنالجواهر و رياضةالخواطر، ص63؛ المواعظ العددية، ص336.
[6] دعای کمیل.