شب هشتم جمعه (5-7-1398)
(تهران بیت الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- هماهنگی با نیکیها و نیکان در آیات قرآن
- -ایمان آوردن آسیه، همسر فرعون
- -جادوگران فرعونی و لذت ارتباط با نیکان
- -گشایش درهای فیوضات الهی بر جادوگران
- -لذت فیوضات الهی در عمق وجود امام حسین(ع)
- خوشبختی دائمی انسان در هماهنگی با نیکان
- -شخصیت عظیم و بینظیر ابانبنتغلب
- -حرکت وضعی انسان، عامل غبن و عقبافتادگی از نیکان
- -ارزش ابانبنتغلب در کلام امام صادق(ع)
- -ارزشگذاری درست برای انسانها
- -بدبختی انسان با حرکتی بسان اسب عصاری
- -حرکت و رفتار ائمه(علیهمالسلام) در بطن روایات و احادیث
- -فراگیری حرکت انتقالی از زمین
- کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
هماهنگی با نیکیها و نیکان در آیات قرآن
-ایمان آوردن آسیه، همسر فرعون
یقیناً سعادت و خوشبختی در این است که انسان خودش را با نیکیها و نیکان هماهنگ کند و از بدیها و بدها بپرهیزد. ما بهعنوان نمونه، شرح حال هر دو طرف را هم در قرآن کریم، هم در روایات و هم در تاریخ میبینیم. آسیه ملکهٔ مملکتی بود که در آن روزگار از کشورهای متمدن بود و سابقهٔ تمدن طولانی داشت. آسیه شوهری چون فرعون داشت که معدن همهٔ پلیدیها بود. زندگی خودش هم کنار آن شوهر با اخلاق و رفتار همان شوهر بود؛ ولی زن خردمند، اندیشمند و باانصافی بود. وقتی نیکیها را از زبان سومین پیغمبر اولوالعزم خدا، حضرت کلیمالله شنید، به نیکیها و نیکان روی آورد. علمِ به این معنا هم داشت که آراسته شدن به نیکیها و روی آوردن به نیکان، به احتمال قوی سبب قتلش شود. آن را پذیرفت و قبول کرد. آیاتی که دربارهٔ عظمت این زن تحت عنوان همسر فرعون در قرآن است، باید ببینید، بخوانید و در جملات این آیات دقت کنید که رویکرد به نیکیها و نیکان، چه رشد، نورانیت و ارزشی به انسان میدهد.
-جادوگران فرعونی و لذت ارتباط با نیکان
باز در قرآن مجید، ما در سورهٔ طه رویکرد جادوگران فرعونی را به خوبیها و موسیبنعمران(ع) میبینیم. وقتی این رویکرد را نشان دادند، فرعون با قاطعیت، نه به شوخی و نه به تهدید، بلکه با قاطعیت گفت: «لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ»(سورهٔ طه، آیهٔ 71) من همهٔ شما را به این درختان خرما به دار میکشم، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاٰفٍ» و یکدرمیان هم دست و پایتان را با ساطور قطع میکنم. اینها با این تهدید قاطعانه چهکار کردند؟ چون نیکیها را لمس کرده بودند و لذت ارتباط با نیکان را در درون یافته بودند، خیلی شجاعانه به فرعون گفتند: «فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ»(سورهٔ طه، آیهٔ 72)، هر کاری دلت میخواهد بکن؛ میخواهی ما را به دار بکشی بکِش، میخواهی دست و پای ما را یکدرمیان قطع کنی بکن. دیگر میخواهی چهکار بکنی؟
-گشایش درهای فیوضات الهی بر جادوگران
قتل آخرین خط ستمکاران نسبت به پاکان عالم است. یک خطشان این است که خوبان را در مضیقهٔ اقتصادی قرار بدهند، یک خطشان این است که شخصیت خوبان را درهم بکوبند، یک خطشان این است که آبروی خوبان را ببرند، یک خطشان این است که به نیکان جهان تهمت بزنند، یک خطشان این است که تبعیدشان کنند، یک خطشان هم این است که آنها را زندان کنند و آخرین خطشان هم کشتن است. طبق قرآن، جادوگران زمان فرعون این آخرین خط را با میل و رغبت قبول کردند: «فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ». قضاوت و داوری، هر حکمی میخواهی در حق ما بدهی، بده؛ نه التماس، نه درخواست عفو، نه عذرخواهی کردند و همه شهید شدند. با ستمگر نامرد باید مردانه حرف زد، نه ملتمسانه! اگر در آیات سورهٔ طه دقت کنید، شگفتزده میشوید؛ چون حرفهایی که جادوگران بعد از محکوم شدن به اعدام زدند، خیلی حرفهای عجیبی است! نشان میدهد که پروردگار درهای فیوضات را به روی اینها باز کرد، اینها فیوضات غیبیه را لمس کردند و شیرینیاش را چشیدند. این خیلی فوقالعاده است که بدون طول زمان، پروردگار درهای فیوضاتش را به روی دل عدهای باز کند، اینها فیوضات الهیه را با عمق قلب بچشند و لذت ببرند که کشته شدن پیش این لذت، کمترین دردی برایشان نداشته باشد و واقعاً هم نداشت!
-لذت فیوضات الهی در عمق وجود امام حسین(ع)
ما در روایاتمان داریم؛ البته بهنظر من، فهم اینطور روایات کار خیلی سختی است! حالا ممکن است طلبهای، روحانیای یا درسخواندهای بگوید کار سختی نیست؛ ولی من در حد خودم میگویم درک آن کار سختی است، بلکه کار سختتری است! مثلاً کشته شدن جادوگران در مقابل لذتی که از فیوضات الهیه به قلبشان جاری شد و لمس کردند، تلخی کشته شدن را نچشیدند، اصلاً سراغ درد کشیدن نرفتند و خود را از درد کشیدن به فراموشی دادند. روایات ما در همین زمینه دارد: زمانی که خنجر تیز شمر به گلوی ابیعبدالله(ع) رسید و میخواست بکِشد، خنجر که کشید، امام لبخند زد. من این را نمیفهمم و نمیدانم یعنی چه! در همین دنیا وقتی خبر اعدام یکی را به او میدهند، قبل از اعدام مرده است؛ در همین دنیا وقتی پزشکی به خانوادهٔ مریضی بگوید هرچه میخواهد، به او بدهید که دیگر کار از کار گذشته است؛ اگر به گوش بیمار برسد، کل وجودش را میبازد و تلخ میشود. این حال اولیای الهی است؛ چه آنهایی که مثل ابیعبدالله(ع) از اول در مقام ولایتاللهی بودهاند و چه آنهایی که مثل آسیه و جادوگران زمان فرعون بعد از مدتها آلودگی، به مقامات ولایتاللهی رسیدند.
خوشبختی دائمی انسان در هماهنگی با نیکان
-شخصیت عظیم و بینظیر ابانبنتغلب
به اول مطلب برگردم؛ بهطور یقین، خوشبختی دائمی و سعادت در این است که انسان عقلش را بهکار بگیرد، انصافش را به بازار بیاورد، دربارهٔ خودش فکر کند، به آیندهاش نگاه کند، با نیکیها و نیکان هماهنگ شود و از بدیها و بدها جدا زندگی کند. همین امروز، فکر کنم نماز ظهرم را خوانده و هنوز وارد نماز عصر نشده بودم، کنار کتابی نماز میخواندم که مؤلف این کتاب دو جلدی بیست سال پیش این کتاب را با خط خودش به من هدیه کرد. او از عالمان وارسته بود و شخصیت باتقوایی داشت. کتابش را برداشتم که نگاه کنم، یادم نبود آن زمان که این دو جلد کتاب را به من هدیه کرد، مطالعه کرده باشم. کار زیاد اجازه نمیدهد که آدم به چهارهزار کتاب از اول تا آخرش برسد. اولین صفحهٔ این کتاب، سخنی از اَبانبنتَغْلِب بود. ابان شخصیتی عظیم، فقهی، علمی، دینی و تقوایی و انسان کمنظیری بود. این آدم از نوجوانی خودش را با سه نفر هماهنگ کرد که خود آن سه نفر هم معدن همهٔ خوبیها و نیکیها بودند؛ یعنی رویکرد کاملی به نیکیها و به نیکان داشت. یکی وجود مبارک حضرت زینالعابدین(ع) که منبع همهٔ خوبیها بود و خودش هم سرآمد خوبان بود. نفر دوم، وجود مبارک حضرت باقرالعلوم(ع) که مثل پدر بزرگوارش، منبع همهٔ نیکیها و در رأس نیکان بود. آخرین نفری که اَبان خودش را با او هماهنگ و میزانگیری کرد، وجود مبارک حضرت صادق(ع) است. حالا این مطلب در این کتاب بود، ولی من این را قبلاً هم در کتابهای رجالی بسیار مهم خودمان دیده بودم. امام صادق(ع) میفرمایند: ابان مستقیماً(نه به واسطه) سیهزار روایت در بخشهای مختلف دین از من شنید که همه را هم در آن زمان نوشته بود. حالا من هفتهشت کتاب اسم میبرم: «اصول کافی»، «تهذیب»، «استبصار»، «من لا یحضره الفقیه»، «وسائل الشیعه»، «بحارالأنوار»، «وافی»، «شافی» و «محاسن». شما هر کدام از این کتابها را که درجا باز کنید، اسم ابان را میبینید که ابان فرموده: «سمعتان الصادق علیه السلام» خودم با گوش خودم از امام صادق(ع) شنیدم. سیهزار روایت، یعنی مجموعهای از معارف عرشی، آسمانی و ملکوتی.
-حرکت وضعی انسان، عامل غبن و عقبافتادگی از نیکان
حالا برای اینکه ارزش ابان را بدانید، من اینهمه را گفتم تا این جملهٔ آخر را بگویم. این ارزش برای تعداد محدودی پیش آمده است؛ مثلاً برای یکی از آنهایی که این ارزش پیش آمده، عبداللهبنیعفور است؛ برای یکی از آنهایی که این ارزش پیش آمده، صفوانبنیحیی است؛ برای یکی از آنهایی که این ارزش پیش آمده، مالکاشتر نخعی است. البته ائمهٔ ما دربارهٔ هر کدام از اینها نگاههای خاصی دارند؛ مثلاً وقتی خبر شهادت مالکاشتر به امیرالمؤمنین(ع) رسید، مردم را در مسجد کوفه جمع کردند و امام به منبر رفت. این سخن یک آدم معمولی یا یک عالم و مرجع تقلید نیست، بلکه سخن امیرالمؤمنین(ع) است که فرمودند: دیگر مادری در این عالم سراغ ندارم که مانند مالک را بهدنیا بیاورد. این چیست؟ یعنی این راه برای همهٔ ما باز است، ما نرفتهایم؛ نه اینکه این ارزشها به روی ما باز نباشد. خدا که بخیل نیست و ارزشها برای همهٔ ما هست؛ اما ما بهدنبالش نرفتهایم و به شکمی، شهوتی، رفاقتی، قلیانی، سیگاری، قهوهخانهای، نمازی یا روزهای قناعت کردهایم که آنهم دور خودمان چرخیدهایم و حرکت به جلو نکردهایم. همهٔ اینها در چرخی است که ما به دورش چرخیدهایم و حرکت ما در دنیا وضعی بوده، انتقالی نبوده و جابهجا نشدهایم، قدمبهقدم جلو نرفتهایم و همه را یکجا در یک حرکت وضعی انجام دادهایم. آنچه مهم است، حرکت به پیش است و به فرمودهٔ موسیبنجعفر(ع)، اینکه فردای من کاملاً از امروزم بهتر باشد و فردا بیش از امروز به من اضافه شده باشد؛ ولی بیشتر ما این کار را نکردهایم! به خودمان اضافه نکردهایم و همان بودیم که هستیم، همانی هستیم که بودیم؛ مثلاً نماز ما در این سیچهل سال چه تفاوتی کرده است؟ عبادت ما با گذشته چه تفاوتی کرده است؟ دانش ما با گذشته چه تفاوتی کرده است؟ حرکات مغزی ما با گذشته چه تفاوتی کرده است؟ همانی که بودیم، هستیم و جلوتر نرفتهایم. موسیبنجعفر(ع) میفرمایند: این جلوتر نرفتن، «غبن» یعنی ضرر است و منفعت نیست. حالا یکنفر چطور جلو میرود که امیرالمؤمنین(ع) با کمال صراحت میگویند: مادری دیگر سراغ ندارم که مالک بزاید و همین یکدانه مادر بود! این یعنی چه؟!
-ارزش ابانبنتغلب در کلام امام صادق(ع)
حالا ابانبنتغلب، آدمی که از نوجوانی خودش را با زینالعابدین، امام باقر و امام صادق(علیهمالسلام) هماهنگ کرد و خودش را دائم با این سه امام میزانگیری و شاقولگیری کرد. ایشان در زمان امام صادق(ع) از دنیا رفت، صبح که خبر درگذشتش را به امام صادق(ع) دادند، حضرت فرمودند: والله! اصلاً ائمهٔ ما برای دنیا، پول و چیزی قسم نمیخوردند، مگر امر معنوی بسیار فوقالعادهای پیش بیاید که قسم بخورند. امام صادق(ع) در طول عمرش دهتا «والله» نگفتهاند! آنها برای خدا و نام خدا احترام و ارزش بسیاری قائل بودند؛ ولی شما ببینید این مرد در چه حدی از ارزش بود که حضرت صادق(ع) فرمودند: «والله لقد اوجع قلبی موت ابان» به والله قسم، مرگ ابان قلبم را به درد آورد! آدم معمولی نبوده که بمیرد! هر روز دهتا، بیستتا، پانزدهتا، سیتا در مدینه میمردند؛ مدینه هم کوچک بود و امام صادق(ع) هم از مرگ اینها خبر میشدند، هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند؛ چون آنها چیزی نبودند و ارزشی نداشتند. باید بهدنبال ارزش گشت!
-ارزشگذاری درست برای انسانها
هیتلر در یازده سال حکومتش بر آلمان، اینطور که آمار دادهاند، هجدهمیلیون نفر را در جهان گشاییاش کشت. شما کدامیک از این هجدهمیلیون را میشناسید؟ هیچکدام را نمیشناسید. کجای دنیا به درد آمد؟ هیچ کجا! استالین در طول عمر حکومتش در شوروی و نه در جنگ، دهیازده سال هم بیشتر حاکم نبود، اینطور که رئیس دفترش نوشته و من کتاب رئیس دفترش را خواندهام، بیستمیلیون نفر از مخالفینش را در خود شوروی کشت. شما یکی از آن کشتهها را میشناسید؟ نه نمیشناسیم! حالا من هم روی منبر دهتای آنها را با غصه برایتان بگویم، شما غصه میخورید؟ نه غصه نمیخورید؛ اما وقتی آدم اسم یک بچهٔ ششماههٔ مظلوم را میآورد، اصلاً قلب آدم درد میگیرد! چرا؟ چون این بچه ارزشی، ناب و به قول معروف، بابالحوائج بود.
-بدبختی انسان با حرکتی بسان اسب عصاری
برادران، خواهران، جوانها! صبر نکنید و نایستید که حرکت وضعی داشته باشید؛ یعنی دور خودتان بچرخید و راهی را طی نکنید! با مطالعه، رسیدگی به خود، آراستن خویش به اخلاق و بهدستآوردن دل مردم جلو بروید و حرکت کنید. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: دشمن داری یا نداری؟ اگر بگویی ندارم، دروغ است! این دشمنت کجاست؟ داخل کوچه یا همسایهٔ مغازهات است؟ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: با دشمنت برخورد کردی، به او دست بده، ولو اینکه از تو خوشش نیاید. تو چهکار داری که خوشش نمیآید، تو دستت را دراز کن و دست بده. این یک قدم به جلو حرکت کردنِ اخلاقی و یک قدم دور شدن از کینه و نفرت است. الآن این مردم با همسرهایشان یا خانمها با شوهرهایشان چگونه برخورد میکنند؟ قدم به پیش است یا در حرکت وضعی هستند؟! او بد میگوید، این بد میگوید؛ او کینهورزی میکند، این کینهورزی میکند؛ او میگوید تو را نمیخواهم، این میگوید من تو را بدتر نمیخواهم! این همین دور زدن مثل اسب عصارخانه به دور آن چالهای است که روغن کنجد میگیرند و چشمش هم بسته است. اسب خیال میکند از هشت صبح تا چهار بعدازظهر سی فرسخ راه رفته؛ ولی وقتی چشمش را باز میکنند، میبیند کل حرکتش روی دایرهٔ یک چاله بوده و یک سانت هم جلو نرفته است. چشمش را میبندند، اگر نبندند که هشت نه ساعت دور این چاله نمیگردد. منم حساب کنم و ببینم شیطان چشم مرا بسته که فقط در یک دایره حرکت میکنم؟! اگر با چشم باز در یک دایره حرکت میکنم که خیلی بدبختم!
-حرکت و رفتار ائمه(علیهمالسلام) در بطن روایات و احادیث
ابان اعضای رئیسهٔ بدنش، یعنی چشم، گوش، زبان، دست، شکم، غریزهٔ ازدواج و قدم را با سه امام شاقولگیری کرده است. هر روز پیش زینالعابدین(ع) آمده، یک ساعت یا نیمساعت پیش امام باقر(ع)رفته و بعد از شهادت این دو نفر، نزد امام صادق(ع) رفته است. مدام ائمه را نگاه کرده که آنها با چشم، زبان و با دست و پا و شکم خود چهکار میکنند و خودش را میزانگیری کرده تا به این مقام باعظمت رسیده است؛ اما ممکن است شما بگویید الآن که ائمه نیستند، ما مثل ابان کجا برویم تا اینها را ببینیم؟ همین الآن هم هستند؛ در روایات و احادیثشان هستند. شما امام چهارم را در دعای ابوحمزه ببینید؛ یعنی دعای ابوحمزه دل زینالعابدین، جان زینالعابدین، روح زینالعابدین، عقل زینالعابدین، عمل زینالعابدین و حرکت و رفتار زینالعابدین(ع) است. چرا نیستند؟ هستند! امام هشتم هم الآن در کتاب «عیون اخبار الرضا» هست. شما میتوانی عقاید حضرت رضا، اعمال حضرت رضا و اخلاق حضرت رضا(ع) را ببینی و خودت را میزانگیری کنی، راه بیفتی و حرکت انتقالی پیدا کنی.
-فراگیری حرکت انتقالی از زمین
اگر کرهٔ زمین ما فقط حرکت وضعی داشت و به دور خودش میچرخید، ولی حرکت انتقالی نداشت، بهار و تابستان، پاییز و زمستان نبود؛ پس حیات هم نبود. کل حیات زمین، یعنی گیاهانش، حیواناتش و انسانهایش مدیون این حرکت انتقالیاش است که سالی یکبار در فضا با چند کیلومتر سرعت به دور خورشید میگردد و به تناسب کمی و زیادی مسیر، بهار و تابستان پدید میآید، گیاهان سبز میشود، میوهها میرسد و درختها رشد پیدا میکند. حداقل منِ آدمیزاد دوپا حرکت انتقالی را از مادرم زمین یاد بگیرم! خاک در انتقال خودش چهار فصل را بهوجود میآورد. من تا حالا کار زمین و خاک را کردهام؟ کم اتفاق افتاده است.
این اصل مطلب هفت شب گذشته؛ یعنی خلاصهٔ کل مطالبی که در هشت شب گذشته شنیدید. هماهنگ شدن با خوبیها و خوبان و دوری گرفتن از بدیها و بدها، سعادت دنیا و آخرت انسان را رقم میزند. انشاءالله مطالب امشب که خلاصهٔ کل مطالب هفت شب قبل بود، مدتها در یادتان بماند و با این با خودتان مطالب کار کنید. باباطاهر چقدر زیبا میگوید! او پیش خودش فکر میکرده عمرش به هدر رفته و بندهٔ خدا نبوده است. او که آدم عالم، عارف، اهل خدا و اهل دلی بوده است؛ اما حالا یا از ما وکالت کرده که این حرف را زده یا خودش را اینطوری دیده که دستش خالی است، حالا هم نزدیک مرگش است و میخواهد برود. گوشهای نشسته، برای خودش سروده و برای خودش هم خوانده و گریسته است.
من از قالوا بلی تشویش دارم ×××××××××××××× گنه از برگ و باران بیش دارم
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند ×××××××××××× مو در کف، نامه و سر در پیش دارم
کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
پس بیامد شاه معشوق الست ××××××××××× بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوی ناز ××××××××××× گفت کهای بالیده سرو سرفراز
ای درخشاناختر برج شرف ×××××××××××× چون شدی تیر حوادث را هدف
ای به طرف دیده، خالی جای تو ×××××××××× خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست ××××××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست
اینقدر بابا دلم را خون مکن ×××××××××× زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
خیز بابا تا از این صحرا رویم ×××××××××××× نک بهسوی خیمهٔ لیلا رویم
مادر داخل خیمه دعا میکند و میگوید: خدایی که اسماعیل را به هاجر برگرداندی، خدایی که یوسف را به یعقوب برگرداندی، یکبار دیگر عزیز مرا به من برگردان. ناگهان آمدند و گفتند: لیلا دعایت را ادامه نده، ابیعبدالله(ع) بدن قطعهقطعهٔ عزیزت را میآورد...
تهران/ حسینیۀ بیتالزهرا/ دهۀ سوم محرّم/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی هشتم