لطفا منتظر باشید

شب هفتم جمعه (15-6-1398)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1441 ه.ق - شهریور1398 ه.ش
13.18 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

 پافشاری دین اسلام بر ادای حق آبرو

بخشی از حقوق، مثل حق خدا، حق طبیعت، حق حیوانات، حق زمین و حق انسان بر خودش که پروردگار عالم، پیغمبر اکرم(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) بیان فرموده‌اند، در جلسات گذشته بیان شد و شما محبت فرمودید کاملاً به آن حقوق توجه کردید. امشب هم حق دیگری را خدمت شما برادران خواهران عرض می‌کنم که این حق در اسلام حق بسیار سنگین، پرقیمت و باارزشی است. به تناسب مهم بودن این حق، رعایت نکردنش هم گناه سنگینی است. پروردگار عالم موشکافی خیلی دقیقی از مرتکب این گناه در سورهٔ مبارکهٔ حجرات دارد که آن را هم عرض می‌کنم. این حق، حق همه بر همدیگر است و حق مفردی نیست، بلکه حقی خانوادگی، اجتماعی و ملی است. اسلام در ادا و رعایت این حق پافشاری بسیاری دارد. شاید بتوانم دورنمایی از عظمت این حق را برایتان بگویم؛ البته عظمتش را باید از پایمال شدنش دربیاوریم که این حق چقدر عظیم است و آن حق هم، حق آبروست. مردان، زنان، جوان‌ها و دختران در خانواده‌شان، کوچه‌شان و محله‌‌شان آبرو و شخصیت دارند و مورد احترام هستند؛ چون مردم عیبی در او نمی‌دانند و هیچ‌چیزی غیر از خوبی و درستی از این آقا، خانم، جوان و دختر خبر ندارند. البته مردم هم می‌دانند که اینها معصوم نیستند و معصومین در دین ما معلوم هستند.

 

حقیقت معنایی عصمت انبیا و اولیای الهی

همهٔ انبیای خدا دارای مقام عصمت هستند؛ یعنی اهل گناه نبودند. آیه‌ای در این زمینه برایتان بخوانم که آیهٔ فوق‌العاده‌ای است: «وَ مٰا کٰانَ لِنَبِی أَنْ یغُلَّ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 161). فارسی این را خیلی خوب برایتان بگویم: امکان خیانت در مال مردم، آبروی مردم و دین مردم برای هیچ پیغمبری وجود نداشته است؛ یعنی انگار قدم انبیا برای خیانت پیش نمی‌رفته، دستشان دراز نمی‌شده و فکرشان در این زمینه کار نمی‌کرده است. همهٔ اینها از جملهٔ «مٰا کٰانَ» درمی‌آید که اینها معصوم بوده‌اند. اینهایی که معصوم بودند، هرچه بر ضدشان در زمان حیاتشان گفته شد، بعد از مرگشان هم گفته شد؛ الآن هم لجبازانِ متکبرِ بی‌تقوای حیوان‌صفت که زبانی شبیه زبان سگ دارند، هرچه دربارهٔ انبیا بگویند، صددرصد دروغ است. خدا اینها را در قرآن مجید تکذیب کرده و انبیا را خیلی زیبا تعریف می‌کند و می‌گوید: دست و دل هیچ پیغمبری به خیانت پیش نمی‌رود. این تعدادی از معصومین عالم هستند و چه انسان‌های باارزشی بودند! هر کدام از ائمهٔ طاهرین در هر روزگاری که قرار گرفتند، از امیرالمؤمنین(ع) تا امام عسکری(ع)، تقریباً در سخت‌ترین روزگار قرار گرفتند؛ ولی گناه نکردند، فکر گناه هم نکردند. شما می‌دانید سختی‌هایی که برای اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ایجاد کردند، گاهی منجر به کشته شدن‌ آنها شد، ولی فکر گناه را هم نکردند.

 

انحصاری نبودن مقام عصمت به انبیا و اولیای الهی

این، یعنی انبیا و ائمه، معصومینی بودند که برای همهٔ مردم شناخته‌شده هستند؛ اما مقام عصمت مقام انحصاری نیست و هیچ دلیل و برهانی اعلام نشده که از این تعداد انبیا و ائمه معصوم بیشتر نمی‌شود. حالا من نمونه‌ای در جنس زنان بگویم.

 

الف) عصمت مریم(س) در روزگاری پر از فساد

ما کل زنان گذشته را نمی‌شناسیم، قرآن مجید هم کتاب تاریخ نیست، روایات هم عرصهٔ تاریخ نیست؛ ولی علناً و صریحاً از همین قرآن و روایات استفاده می‌کنیم که به‌طور یقین، مریم مادر حضرت مسیح(ع) که در بدترین منطقهٔ آن روزگار از نظر فساد زندگی می‌کرد، نمونه‌ای از این زنان است. شما باید تاریخ مردم آن زمان را بخوانید و در آن تاریخ ببینید که فساد مرد و زن در زمان مریم(س)، چه فساد اعتقادی، چه فساد فکری، چه فساد اقتصادی(اقتصاد آن منطقه غرق در ربا بوده) و چه فساد عملی، کم نمی‌گذاشتند. مریم(س) در چنین محیطی به‌دنیا آمد و در چنین محیطی هم از دنیا رفت که فساد در جامعهٔ زنان و مردان حاکم بود. این خیلی مهم است! یک فساد این جامعهٔ زمان مریم و جامعه‌های قبلی‌ ٱن، پیغمبرکشی بوده است؛ یعنی همه، دولت و مردم، دست به دست هم می‌دادند و انبیای خدا را می‌کشتند. «یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 21)، در زمان این دختر دو پیغمبر را کشتند.

 

-قتل دو پیغمبر در روزگار مریم(س)

یکی حضرت زکریا(ع) بود که امام صادق(ع) کنایتاً می‌گویند و اسم نمی‌برند؛ ولی بعضی از کتاب‌ها علنی می‌گویند. خیلی‌ از شما نجارهای قدیم را ندیده بودید؛ ما مغازه‌های نجاری را هم در تهران و هم در شهرهای دیگر دیده بودیم. این ابزار نجاریِ الآن که برقی است، آن زمان نبود و کل کار نجارها دستی بود. حالا تخته‌پارهٔ ضخیم یا نصف درخت ضخیم یا یک‌چهارم درخت گردو را می‌آوردند و درِ مغازه می‌گذاشتند؛ بعد به شاگردشان می‌گفتند شروع کن. ارّه‌های بزرگی به‌اسم ارّهٔ دو سر بود که دونفره باید با این ارّه کار می‌کردند. یکی به‌طرف خودش می‌کشید، آن یکی هم به‌طرف خودش می‌کشید و تخته در این کشاکش بریده می‌شد. این مردم زمان مریم(س)، زکریا(ع) را هم با ارهٔ دو سر نصف کردند. یحیی(ع) را هم به‌خاطر داستان عشقی کثیف که زمان ما هم فراوان است، سرش را در سی‌سالگی از بدن جدا کردند؛ برای اینکه می‌خواست جلوی این عمل زشت زنای با محرم را بگیرد.

 

-پیام مریم(س) به تمام دختران جوان

شما الآن تقریباً به‌دست آوردید که جامعهٔ زمان مریم(س) چه بوده است! مریم(س) در این ملت بزرگ شد و به تمام دختران جوان پیغام دارد که هرچه هم روزگارتان فاسد باشد، فاسدتر از روزگار من نیست؛ ولی من دارای مقام عصمت بودم و نه فکر گناه کردم، نه به‌طرف گناهی قدمی پیش رفتم. عملم، فکرم و روحم دارای صِبغه و رنگ عصمت بود. انگار به تمام دختران جوان روزگار ما، مخصوصاً مسلمان‌ها می‌گوید با زندگی من، شما اگر در فساد افتادید و بیفتید، عذر قابل‌قبولی پیش خدا در قیامت نخواهید داشت. شما فردای قیامت نمی‌توانید بگویید خدایا نشد، نمی‌شد، نتوانستم! اگر نشدن بود، باید برای مریم نمی‌شد؛ اگر نتوانستن بود، باید برای مریم نتوانستنی در کار بود. فکر هم نکنید که اینها دختران سیاه‌پوست حبشیِ بی‌ریختی بودند؛ اینها در منطقه‌ای زندگی می‌کردند که مردم منطقه سپید‌پوست بودند، اندام و چهرهٔ مردم منطقه هم قابل‌قبول بود.

 

-مهر تأیید قرآن بر عصمت مریم(س)

قرآن مقام عصمت مریم(س)، چه عصمت فکری، چه عملی و چه اخلاقی را مُهر تأیید زده است: «یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 42)، خدا از بین تمام این زنان روزگارت، تو دخترخانم را انتخاب کرد که آن‌وقت هنوز بچه‌دار نشده بود. مریم تنها زنی است که در دنیا بدون شوهر بچه‌دار شده؛ آن‌هم یک بچه که آن بچه، عیسی‌بن‌مریم(ع)، چهارمین پیغمبر اولوالعزم الهی شد. این آیه به نوجوانی‌اش و آن‌وقتی مربوط است که در اوج سلامت و تندرستی و قدرت بود. «یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک» ای مریم، تو را از بین زنان این روزگار به‌عنوان بندهٔ پاک انتخاب کردم، «وَطَهَّرَكِ» زمینهٔ مقام عصمت را به تو دادم و تو هم این مقام را تحقق دادی. «وَ اِصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ» حالا جنس مردان را که شنیدید، دوازده امام و 124هزار پیغمبر بودند؛ از جنس زنان مَثل بزنم که ببینید درِ خیر دنیا و آخرت، سعادت، پاکی، رشد و کمال به روی یک نفر از مرد و زن و دختر و جوان بسته نیست.

 

-گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب‌خانه چیست؟

من بچه بودم، به روضه می‌رفتم، تک‌بیت‌هایی را روضه‌خوان‌ها و واعظ‌های آن زمان می‌خواندند که در یاد من مانده است؛ مثل اینکه این روایت برای حضرت مجتبی(ع) است: «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر». از چهل سال به بالا دیگر حافظه‌ات کم می‌شود و وقتی می‌خواهی دو خط شعر حفظ کنی، ده دفعه می‌خوانی تا حفظ می‌شوی و خیالت راحت می‌شود. صبح بلند می‌شوی، هرچه فکر می‌کنی که دو خط شعر دیروز چه بود، یادت نمی‌آید! امام مجتبی(ع) می‌گویند: دانش در ایام کودکی، مثل نقشی است که هنرمند با قلم و چکش روی سنگ می‌زند. 2500 سال یا سه‌هزار سال پیش، حاکمی در ایران بوده که دستور داده در کنار کوهی سنگ را صاف تراشیده‌اند، قابی هم برای آن درست کرده‌اند و سلسله مسائلی روی آن سنگ کنده‌کاری کردند که هنوز مانده است. علم در نوجوانی و جوانی خیلی مهم است و قدرت اندیشه و فکر خیلی زود سرازیر می‌شود.

 

این شعر را آن قدیمی‌ها می‌خواندند که خیلی جالب بود؛ حالا من نیم‌بیت آن را برایتان می‌خوانم: «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب‌خانه چیست». تو سر کوچه یک پلاس انداخته‌ای و نشسته‌ای، خیلی هم گرسنه‌ات است، تکانی بخور و بلند بشو، درِ یکی از این خانه‌های این کوچه را بزن که خانه‌های خوبی هم هست، یک کلمه بگو! بگو من امروز گرسنه‌ هستم و زمینهٔ ناهار هم برایم جور نشده است، به من غذا بدهید. همهٔ مردم به تو غذا می‌دهند؛ اما اگر تنبلی کنی و بنشینی، ساعت دو بعدازظهر، سه، چهار، شش، هشت، ده شب می‌شود و خانه‌ها می‌خوابند، هیچ‌چیزی هم گیر تو نمی‌آید.

 

من اگر نسبت به پروردگار گدای تنبل و کاهلی باشم، یعنی دنبال حقیقت را نگیرم و نپرسم، عمل نکنم و یاد نگیرم، هیچ‌چیزی گیر من نمی‌آید و این طبیعی است. سعدی چقدر قشنگ می‌گوید: «نابرده رنج، یعنی زحمت نکشیدی، اصلاً گنج میسّر نمی‌شود». این معنی یک آیهٔ کوتاه از قرآن است: «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ»(سورهٔ نجم، آیهٔ 39)، به‌اندازه‌ای گیر تو می‌آید که بکوشی. حالا مرا در قیامت می‌آورند، پروردگار یا ملائکه‌اش یا پیغمبر یا قاضیان دادگاه می‌گویند: پروندهٔ نمازت را بده تا ببینیم و نمره بدهیم؛ می‌گویم: من از اول عمرم تا شبی که مرا در بهشت زهرا لای خاک کرده‌اند، من نخوانده‌ام! می‌گویند: پس بابت نماز چیزی از ما طلب نداری؛ یعنی در این زمینه جیبت خالی می‌ماند. می‌گویند: پروندهٔ روزه‌ات را بده. می‌گویم: من اصلاً روزه نگرفته‌ام! می‌گویند: پس بابت روزه هم طلبی نداری. می‌گویند: پول حسابی داشتی، به قوم‌وخویش‌های فقیرت رسیدگی کرده‌ای؟ حالا آن را رو کن، بلکه با قدرت رسیدگی‌ات به قوم‌وخویش‌های محتاجت کاری برایت بکنیم. می‌گویم: من از وقتی در کار و کاسبی افتادم، بخیل بودم؛ هم خودم نخوردم و هم نخوراندم! می‌گویند: بابت اینکه انفاق نکردی، چیزی از ما طلب نداری. همه‌اش می‌گوید من ندارم، گنج بهشت را برای چه به این بدهند؟ شما به جای قاضیان دادگاه قیامت بگویید! قدیمی‌ها می‌گفتند کلاهت را قاضی کن؛ شما به جای قاضیان قیامت باشی و اگر کسی زحمات انبیا، ائمه و علمای ربانی واجد شرایط را اصلاً رعایت نکرده باشد، به او می‌گویند چه طلبی داری؟ آن گنجی که ما باید به تو بدهیم، بهشت است؛ چه‌کار کردی که ما این گنج را به تو بدهیم؟ سعدی این را شعر کرده و می‌گوید:

 

نابرده رنج گنج میسّر نمی‌شود ××××××××××××× مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

یعنی به من می‌گوید جان برادر، حالی‌ات باشد و بفهم که «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد».

حالا اگر دخترها، خانم‌های جوان و زیبارویان از حیا، اخلاق و انسانیت کم گذاشته باشند و اشتباهاً روی، مو و بدن را از درون خانه بیرون بردند و تا شب که برگردند، به ده‌هزارتا نشان دادند؛ آن بدبخت‌ها هم او را دیدند، به هوس افتادند و خیالات فاسد شهوانی کردند، عصر هم به خانه برگشته است. چه‌کار کردی؟ خودت که برای خدا کاری نکردی، از دیگران هم کم گذاشتی و وادار کردی که با دیدن این قیافه، روی، مو و لباس از اخلاق آنها هم کم شود. حالا خودت که جوابی در قیامت نداری بدهی؛ یعنی وارد قیامت شده‌ای، دستت خالی است و گنجی مقابل تو نیست، چون عملی نداشته‌ای. حالا می‌خواهی جواب این ده‌هزارتا، هشت‌هزارتا یا بیست‌هزارتایی که تو را دیده‌اند، به فکر گناه و هوس‌رانی افتاده‌اند و پروندهٔ آنها هم خراب شده است، چه بدهی و به خدا چه بگویی؟! بگویی خدایا هنر من این بود که در این 25-26 سال جوانی‌ام، چهل‌پنجاه‌هزار تا از بندگان تو را چپ، بی‌دین و هوس‌ران کرده‌ام. اقلاً جناب(خودم را می‌گویم)، دختر، زن! به‌اندازهٔ خودت گناه کن که فردای قیامت در حد خودت جریمه بشوی؛ نه اینکه جریمهٔ چهل‌هزار نفر هم به گردن تو بیندازند. این چه زندگی و روشی است؟!

 

ب) مقام عصمت صدیقۀ کبری(س)

این یک خانم که دارای مقام عصمت است؛ اما خانم دوم که مقام عصمت دارد، فاطمهٔ زهرا(س) است. این را که دیگر تعجب نمی‌کنید! من در جلسهٔ صبح دههٔ عاشورا بحثی دارم که گوشه‌ای از این بحث، صدیقهٔ کبری(س) از زمان خلقت نوری‌اش، یعنی قبل از پدیدآمدن هستی و گوشه‌ای از خلقت پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) را می‌گویم و دلیل هم می‌آورم. هیچ‌چیز آن را بی‌دلیل نمی‌گویم و همه با دلیل قرآنی و روایتی است. مجموعهٔ آنها در این جملهٔ پیغمبر(ص) است: «فاطمة سیدة نساء العالم من الاولین و الآخرین» فاطمه در فاطمه بودن، عظمت فکری، عصمت فکری و عصمت اخلاقی، سیدة نساء العالمین من الاولین والآخرین» است. این‌هم یک مقام عصمت است.

 

دلایل نجات حر در روز عاشورا

الف) اقتدای به ابی‌عبدالله(ع) در نماز

نجات حربن‌یزید به‌خاطر دوتا مسئله بود که یکی مربوط به صدیقهٔ کبری(س) بود. من یقین می‌دانم که اگر پروردگار او را در روز عاشورا از دَرَک اَسْفل درآورد و در فردوس اَعلا قرار داد، فقط به‌خاطر این دو کار بود. یقین دارم و دلیل هم دارم. کار اولش، اولین برخورد او با ابی‌عبدالله(ع) بود. حرّ فرماندهٔ لشکر یزید است(اینها را دقت کنید) و باید در همه‌چیز تابع فرمانروا باشد؛ یعنی کاری نکند که ضد دولت و حکومت است. صحبت طول کشید، اول اذان شد؛ ابی‌عبدالله(ع) هم به هیچ قیمتی نماز اول وقت را عقب نمی‌انداخت. در روز عاشورا هم و در آن اوضاع که پنجاه‌نفر او قطعه‌قطعه روبه‌رویش بودند، نماز اول وقت خواند. او می‌دانست نماز یعنی چه! حضرت به حر فرمودند: بحث را قطع می‌کنیم، حضرت‌عالی با این هزارنفری که تحت فرماندهی‌ات هستند، نماز بخوان و من هم با این 71 نفرم نماز می‌خوانم. بعد که نماز تمام شد، صحبت‌هایمان را ادامه می‌دهیم. گفت: یابن‌رسول‌الله، من با بودن شما بروم و پیش‌نماز بشوم؛ یعنی من جلو بایستم! اصلاً من حق جلو ایستادن را با بودن شما ندارم؛ شما نماز بخوان، من به شما اقتدا می‌کنم.

 

فقط خوش‌به‌حال زرنگ‌های عالم! خیلی خوش‌به‌حالشان! خوش‌به‌حال آدم بافکر که در عین فساد، فکر دارد و در عین آمدن برای جنگ با پسر پیغمبر هم فکر دارد. حرّ گفت: من هرگز نماز نمی‌خوانم؛ این بی‌ادبی و جسارت است! خودتان نماز بخوانید. اقتدا کردن نماز به ابی‌عبدالله(ع)، تمام آخرت را در دامن آدم می‌گذارد. اقتدای به ابی‌عبدالله(ع)، کلید تمام درهای سعادت دنیا و باز شدن تمام درهای برکات دنیا و آخرت به روی آدم است. آنهایی که حسین(ع) را شناخته‌اند، با آن شناختشان غوغا کرده‌اند. این در حدی بود که ائمهٔ ما می‌گویند درهای بهشت در روز قیامت به روی اینان باز است. امیرالمؤمنین(ع) هم دارند، وقتی از زمین کربلا عبور کردند، مُشتی خاک برداشتند، بو کردند و گفتند: «واها لک ایتها التربة» ای خاک، خوش‌به‌حالت! حالا ابی‌عبدالله(ع) در آن روز 35 ساله بودند و هنوز بیست‌سال مانده بود که به کربلا بیایند. بعد که حضرت خاک را بو کردند و به آن گفتند خوش‌به‌حالت ای خاک، خاک را در دستشان نگه داشتند و گفتند: «یخرجون منک اقوام» در آینده کسانی از لابه‌لای تو درمی‌آیند که «یدخلون الجنة بغیر حساب» اصلاً اینها در قیامت پرونده ندارند؛ یعنی امام‌حسینی‌های واقعی در قیامت پرونده ندارند. مگر این 71 نفر معصوم بودند؟ نه اینها جزء انبیا و ائمه نیستند و معصوم نبودند؛ ولی خاصیت گره خوردن به ابی‌عبدالله(ع)، این است که در قیامت با آدم معاملهٔ معصوم می‌کنند. حالا قیامت است، به این 72 نفر می‌گویند درهای بهشت به روی شما باز است، بروید. از هر مقامی از بهشت که خواستید، وارد بهشت بشوید و هیچ‌کس جلویتان را نمی‌گیرد. شما بروید، من بعد از شما محاسبهٔ مردم را از زمان آدم تا آخرین نفری که مرده و به قیامت آمده، شروع می‌کنم؛ مثل شب عاشورا که تکان نخوردند، امام می‌گویند در قیامت هم تکان نمی‌خورند. پروردگار می‌فرماید: من به شما گفتم اصلاً حساب و پرونده‌ای ندارید که رسیدگی شود، درهای بهشت هم به روی شما باز است؛ همه با هم می‌گویند: ما بدون حسین(ع) جایی نمی‌رویم. این گره خوردن به ابی‌عبدالله(ع) برای مرد، زن و جوان خیلی مهم است.

 

روایتی هست که امشب فرصت نیست تا آن روایت را برایتان بگویم و فقط دورنمایی از آن جملهٔ مربوط به ابی‌عبدالله(ع) را می‌گویم که هر کسی کمترین ارتباطی با ابی‌عبدالله(ع) داشته باشد، اهل سعادت است. یک‌وقت آدم به زنجیری دست می‌زند و می‌گوید زیر پایم خالی شده، زنجیر پاره نمی‌شود و اگر ده‌ تریلی هم بکشد، آن پاره نمی‌شود. یک‌وقت آدم زنجیر گیر نمی‌آورد و به طناب تابیدهٔ قوی‌ای دست می‌زند و می‌گوید این طناب پاره‌بشو نیست، تریلی با این طناب تریلی دیگر را می‌کشد. یک‌وقت هم آدم زیر پایش خالی می‌شود و از ناچاری به دیواری دست می‌زند که فقط یک علف از آن بیرون آمده تا نجات پیدا کند. پیغمبر(ص) می‌گویند: اگر به‌اندازهٔ آن گیاه با حسین من ارتباط داشته باشید، اهل سعادت هستید. «و بالحسین تسعدون و به تشبثون» این است داستان، این است عظمت!

 

حر به امام گفت من بدون اقتدا به شما نماز نمی‌خوانم، نماز تمام شد و صحبت شروع شد. گفت‌وگوی بین ابی‌عبدالله(ع) و حر خیلی داغ شد؛ یعنی حر لجبازی کرد و پیشنهادهای ابی‌عبدالله(ع) را قبول نکرد. لجبازی خیلی بد است! عزیزان من، برادران، خواهران، دختران، مادران! خانمی که شوهر، بچه و داماد داری! آقایی که زن و بچه، عروس و داماد داری! حقی که برایت روشن شد، بپذیر و لجبازی نکن؛ بعد هم این اخلاق نباشد که بگویی آنچه من می‌گویم! برای چه آنچه تو می‌گویی؟ غیر از تو هم کسانی هستند که می‌گویند؛ خدا، انبیا، ائمه و عاقلان می‌گویند. آنچه من می‌گویم، یعنی چه؟ این چه فرهنگ ابلیسیِ زشتی است! آنچه من می‌گویم، یعنی چه؟! حق روشن شد، بگو روی چشمم، گردن می‌گیرم.

 

ب) ادب به مقام عصمت حضرت زهرا(س)

روی لجبازی حر کار بالا کشید، امام به حر گفتند: «ثکلتک أمک» مادر به‌عزانشسته؛ اگر تو مرده بودی و مادرت برایت عزا می‌گرفت، بهتر از این بود که با من لجبازی بکنی. کسی جرئت داشت اسم مادر عرب را پیش او ببرد؛ شمشیر و شمشیرکشی می‌شد، کشته راه می‌افتاد! تا ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: «ثکلتک أمک» سرش را پایین انداخت. بارک‌الله به آدمی که بد و فاسد است، ولی فکر دارد! بارک‌الله به آدم‌های بد قدیم! من یادم است که در همین تهران، اصفهان، شیراز، تبریز، شهرهای کوچک و بخش‌های کوچک هم بود. من بچه‌مدرسه‌ای بودم، یک‌وقت ما را در تابستان‌ به ییلاق می‌بردند. دو سه‌هزار نفر جمعیت داشت و عروسی هم خیلی فراوان بود. گاهی ییلاق بودن ما به اول محرّم تا روز آخر صفر می‌کشید؛ خود مردم که عروسی نمی‌گرفتند، مطرب‌ها را هم می‌کُشتی تا یواشکی به جلسه‌ای بروند و ضرب بگیرند، بخوانند و بالاوپایین بپرند، تمام دو ماه می‌گفتند ما از زهرا(س) خجالت می‌کشیم! من همهٔ آنها را یادم است؛ آنهایی که دیده بودم، همه نجات پیدا کردند و مردند.

حر یک‌خرده سرش پایین بود، بعد سرش را بالا گرفت و گفت: یابن‌رسول‌الله، من نسبت به مادر شما چیزی بگویم؟! مادر شما سرور زنان عالم است. دو خط از زهرا(س) تعریف کرده که آدم مست می‌کند! بالاخره ادب در نماز و ادب به مقام عصمت و صدیقهٔ کبری(س)، روز عاشورا او را برگرداند و جزء اولیای الهی شد.

 

قیمت آبروی مؤمن

همهٔ این حرف‌ها را زدم که بگویم: یک‌نفر از مردم، خانم‌ها، جوان‌ها و دخترخانم‌ها دارای مقام عصمت نیستند و ممکن است عیب و نقصی داشته باشند یا به خیال اینکه چشمی آنها را نمی‌بیند، ممکن است کار بدی بکنند؛ اینجا که من دیدم، وظیفهٔ اخلاق، اسلام و شرعی من چیست؟ پروردگار می‌فرماید: اگر آبروی او را ببری و بین خانواده و مردم بگویی بله این‌طور بود؛ اگر آبروی بندهٔ من را ببری، گناه ریختن آبروی بندهٔ من مساوی با کشتن اوست. روایتش هم این است: «عِرض المؤمن کدمه» قیمت آبروی مؤمن با خونش یکی است. مؤمن چه کسی است؟ آیا سلمان و ابوذر هستند؟ نه، آنها مؤمن ردهٔ بالا هستند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: هر کس شیعه است، در فرهنگ ما مؤمن است؛ پس مردم به همدیگر حق آبرو دارند. یک‌خرده ما مردها و خانم‌ها زبانمان را کنترل کنیم؛ اگر کسی اینجا زبانش را کنترل نکند، روایات ما در مهم‌ترین کتاب‌هایمان می‌گویند: وقتی در روز قیامت از قبر زنده بیرون می‌آید، اول دهان‌بندی از آتش جهنم به دهانش می‌زنند تا حساب‌ها نوبتش بشود؛ حالا ممکن است دوهزار سال دیگر نوبت حسابرسی‌اش بشود. آبرو حق مؤمن است!

 

روزی یک‌نفر به دیدن کسی آمد و دید کتاب‌های خیلی قشنگی روی طاقچه چیده است. بلند شد که این کتاب‌ها را نگاه کند، روی کتاب اولی دست گذاشت و گفت این چیست؟ کتاب‌های قدیمی و از آن جلد بزرگ‌ها بود. گفت: قرآن است. پشت یکی از این کتاب‌ها شیشهٔ مشروبی قایم کرده بود؛ بعد گفت: این چیست؟ گفت: زادالمعاد است. آن‌وقت‌ها پشت کتاب‌ها ننوشته بود، الآن هم داخل کتابخانه‌ها هست که با کاغذ اسم می‌نوشتند و می‌چسباندند. همین‌طور نام کتاب‌ها را پرسید تا به آن کتاب ضخیمی رسید که شیشهٔ مشروبی پشت آن بود، گفت: قربانت بروم، کتاب قشنگی است، اسم این چیست؟ گفت: این اسم خیلی خوبی دارد، اسمش ستارالعیوب است. گفت: خیلی کتاب خوبی است! کتاب را برنداشت. در همین تهران بود و من شرح حالش را کامل می‌دانم. بعد از مردنش خوابش را دیدند و گفتند خدا با تو چه‌کار کرد، گفت: همهٔ اعمالم را قبول کرد. نمازها، روزه‌ها و کارهای خیرم را قبول کرد؛ ولی عملی داشتم که مزدش خیلی بزرگ بود و این بود که آبروی یکی از بندگانش را حفظ کردم.

 

عیب کسی را نگویید؛ می‌خواهید عیبش را بگویید، بدون اینکه اسم خودتان را بنویسید(من این کار را زیاد کرده‌ام)، نامهٔ بامحبتی در دو سه خط بنویسید و پست کنید، امضا هم نکنید. بنویسید شما این عیب را داری، من هم فهمیدم و خیلی دلم می‌سوزد که این عیب با شما باشد؛ به‌خاطر قیامت‌ خودتان از خدا بخواهید این عیب را در شما برطرف کند. حالا آدم عیب را در این فضاهای مجازی بکشد، ساعت شش صبح که بنویسد، تا هشت صبح از بندرعباس تا بندرانزلی، از سرخس تا مهران، مرز ایران و عراق، آبروی مؤمنی را ببرد. این در قیامت خیلی سنگین است! یک‌بار دیگر روایت را بخوانم: «عِرض المؤمن کدمه». آن آیه‌ای که می‌خواستم بخوانم، از سورهٔ حجرات بود که مقداری حرف دارد. محبت کنید ناقص نماند، برای جلسهٔ بعد بگذارم. روایتی هم امام هشتم در این زمینه دارد که غوغا کرده است! این روایت را هم که راجع‌به حفظ آبروست، کتاب‌های مهم ما، کتاب‌های 1200 سال پیش تا حالا از حضرت رضا(ع) نقل می‌کنند.

 

کلام آخر؛ شیرخوارم گرچه من شیر حقم

امشب یک‌نفر در شما برادران خواهران هست، حالا هرکس؛ من هم بد هستم، گناه داشته‌ام و دارم، شما هم گناه داشته‌اید؛ حالا با بد بودنمان، یک‌نفر برای نمونه امشب اینجا هست که دلش برای شش‌ماههٔ ابی‌عبدالله(ع) نسوزد! آخر آدم طاقت نمی‌آورد! جلوی پدرش جُرمی را برای این بچهٔ شش‌ماهه می‌گفتید که دل ابی‌عبدالله(ع) خوش بشود. می‌گفتید آقا ما این بچه را به این جرم کشتیم. بچهٔ شش‌ماهه که گناه ندارد، «اینکه بدین کودکی گناه ندارد». اهل عرفان از قول روح این بچه چقدر زیبا شعر درست کرده‌اند:

 

شیرخوارم گرچه من شیر حقم ×××××××××× زهرهٔ شیران بدرد ابلقم

لایق شه ارمغانِ کوچک است ××××××××××× کو به قیمت بیش و در وزن اندک است

این تعریف خودش از زبان اهل دل است؛ اما با زبان روحش به پدرش رو کرده و می‌گوید:

نیست دست از بهر دفع دشمنت ××××××××× دست آن دارم که گیرم دامنت

من که دستم دست بچهٔ شش‌ماهه است و نمی‌توانم به میدان بیایم، از تو دفاع کنم و با دشمن تو بجنگم.

گر ندارم گردن شمشیر جو ×××××××××××× تیر عشقت را سپر سازم گلو

بابا، مرا محروم نکن و پیش عمویم بفرست؛ بابا مرا پیش اکبر و قاسم و عبدالله ببر. ابی‌عبدالله(ع) کشته‌اش را برگرداند؛ اما به خیمهٔ خانم‌ها وخیمهٔ مادر این بچه نیامد. چقدر زیبا می‌گویند: چرا کنار از میدان آورد؟ خاک نرم بود، با غلاف شمشیر قبری درست کرد؛ می‌گویند: می‌خواست بگوید دیگر این بچهٔ من طاقت سم اسب را ندارد. این بچه را بیرون میدان دفنش می‌کنم. بچه‌اش را روی خاک گذاشت، آمد لحد را بچیند که دید صدای رباب می‌آید:

مچین خشت لحد تا من بیایم ××××××××××× تماشای رخ اصغر نمایم

حسین جان، یک‌بار دیگر بگذار عزیزم را ببینم...

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ تابستان 1398ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

 

برچسب ها :