لطفا منتظر باشید

شب دوم پنجشنبه (18-7-1398)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
17.38 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

ساختن بهشت و جهنم در همین دنیا

از صریح آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) که در معتبرترین کتاب‌ها نظام داده شده‌اند، استفاده می‌شود که بهشت و دوزخ آفریده شده و موجودند. این دو حقیقتی نیستند که با برپا شدن قیامت برپا شوند. آنچه که در آیات و روایت مهم است، بیان مصالح ساختمانی بهشت و مصالح ساختمانی دوزخ می‌باشد که بهشت را با چه چیزی ساخته و دوزخ را با چه چیزی به وجود آورده‌اند. البته ائمه(علیهم السلام) می‌فرمایند اگر کسی منکر بهشت و دوزخ شود، منکر قرآن است؛ اما مصالح بهشت؛ پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند در شب معراج (که در قرآن مجید دو بار ذکر شده است: یک بار در آیات اولیۀ سورۀ مبارکۀ اسراء و یک بار هم در سورۀ مبارکۀ نجم) از جمله حقایقی که به من ارائه و نشان دادند، بهشت بود. من بهشت را این‌گونه دیدم که بخشی ساخته شده بود؛ قصرها، چشمه‌ها، درختان و آنچه که مربوط به بهشت است؛ اما بخش دیگرش بیابان خالی بود که هیچ چیز داخلش نبود. از کنار آنجایی که ساخته شده بود دیدم مشتی کارگر دارند بقیه‌اش را می‌سازند؛ اما مثل کارگرهای دنیا کارشان پی در پی نیست. مثلاً دیوار کاخی را می‌چینند، بعد می‌نشیند استراحت می‌کنند. چند درخت می‌کارند، می‌نشینند. چشمۀ آب راه می‌اندازند، می‌نشینند. دوباره بلند می‌شوند و شروع می‌کنند. به همسفرم جبرئیل(ع) گفتم: داستانش چیست؟ 

 

چرایی انحصار قبول عمل صالح از مؤمنین

اینجایش مهم است، عرض کرد: یا رسول الله! مصالح بهشت، اعمال پاک و اخلاق حسنۀ مردم با ایمان است؛ چون مردم غیرمؤمن هرچه‌کار خوب کنند، معامله با خدا نیست. مثلاً کسی که کمونیست، لائیک، بودایی و بی‌دین است، بیمارستان می‌سازد، کار خوبی است، ولی این بیمارستانش پاداش قیامتی ندارد؛ چون اگر از او بپرسید این کار را برای چه کردی؟ می‌گوید: من مردم دوست هستم. همین. کاری که با خدا معامله نمی‌شود، پاداش خدایی هم ندارد. کاری که با خدا معامله شود، اگر شخص ایمان داشته باشد، پاداش دارد.

بزرگان دین از قرآن مطلبی استفاده کرده و دو عنوان برایش ساخته‌اند: یکی حسن فاعلی، یعنی کنندۀ کار از نظر خدا باید شخص زیبایی باشد. طبق قرآن زیبایی کنندة کار «ایمان» اوست که حتماً در سورۀ مبارکۀ حجرات خوانده‌اید: ((حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ))[1] باطن مؤمن زیبا به ایمان اوست. پروردگار به ظاهر مؤمن هم کار ندارد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَکَ وَ تَعَالَی) لَا یَنْظُرُ إِلَی صُوَرِکُمْ وَ لَا إِلَی أَمْوَالِکُمْ»[2] خدا به شکل شما نگاه نمی‌کند. تا آخر عمرتان که بگویند به به! عجب خوشگل است! این چهره‌ها برای خدا زیبایی ندارد. همه مخلوق او هستند. به ثروت‌تان نیز نگاه نمی‌کند؛ چون خودش غنی بالذات است. کل هستی ملک اوست. بیاید به دویست میلیون پول کسی نگاه کند، بگوید به به! عجب پولی؟! تمام کرۀ زمین نزد خدا پر پشه هم حساب نمی‌شود: «وَ لَکِنْ یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِکُمْ وَ أَعْمَالِکُمْ» اما دل شما را نگاه می‌کند. اگر دل مزیّن باشد «و زیّنه فی قلوبکم» شما در پیشگاه او موجودی بسیار پسندیده، خوشگل و زیبای باطنی می‌شوید که این یک زیبایی ملکوتی، عرشی و الهی است و اگر این زیبایی خیلی قوی باشد، محبوبیت و نیرومندی باطنی و روحی انسان نزد پروردگار بیشتر می‌شود.

 

حکایت شیرینی سختی‌های دنیا برای مؤمن

با عالمی در همدان رفیق بودم. 17-18 سال ده شب دوم ماه شعبان می‌رفتم و هر ده روزی که همدان بودم، ایشان را می‌دیدم. خیلی دوستش داشتم. شخصیت پاکیزه، اهل حال، باخدا، باسواد، اهل گریه و پدر شهید بود. همسرش نیز تمام وجودش دل‌باختۀ امیرالمؤمنین(ع) بود. ایشان روزهای عید غدیر صد نفر از خانم‌های با محبت را دعوت می‌کرد، برای امیرالمؤمنین(ع) ذکر می‌گرفت و غذا می‌داد. دهۀ شعبان آن سال آخری که همدان بودم، احوال خانمش را پرسیدم، گفت: روز هجده ذی الحجه (عید غدیر) در حال ذکر گفتن، در همان جلسه از دنیا رفت.

ایشان برایم تعریف کرد، البته شاید امروزه بعضی‌ها این حرف‌ها را باور نکنند؛ چون ماهواره‌ها، سایت‌ها، تلفن‌های همراه و... روی دل‌ها خیلی حجاب انداخته و باور حقایق را برای مردم سخت کرده‌اند؛ اما من که از 18-19 سالگی چیزهایی را با چشم خودم در اولیای الهی دیده‌ام، باورش برایم خیلی آسان است.

این عالم در همدان می‌گفت: روزی مرده‌شوری در همین منطقه تعریف می‌کرد که در مرده‌شورخانه داشتم مرده‌ای را غسل می‌دادم. وقتی غسل و کفنش تمام شد، فرزندان و اقوامش آمدند او را برای دفن بردند، نوبت بعد مرده‌ای را روی سنگ گذاشتند که هیچ کس را نداشت و گفتند: او گوشۀ خیابان مرده و هیچ کس را ندارد. هیچ کسی را هم پیدا نکردیم، گفتیم وظیفۀ شرعی است جنازه‌اش را بیاوریم، غسل بدهیم، بعد ببریم دفنش کنیم.

مرده‌شور می‌گوید: وقتی لباس‌های این مرده را درآوردم، به او گفتم تو کس و کار نداشتی، پول هم نداشتی، نمی‌شد حمام بروی، به حمامی بگویی من پول ندارم، بگذار بروم داخل حمام خودم را تمیز کنم؟ آخر این چه شکل و هیکل و قیافه‌ای است؟ باید چقدر با سنگ‌پا پاشنۀ تو را بسابم تا تمیز شود؟ چگونه لای ناخن‌هایت را تمیز کنم؟ چند دفعه کیسه بکشم؟ می‌گفت: آب را روی بدنش ریخته بودم، صابون هم آماده بود، ناگهان این مرده خیلی آرام روی سنگ مرده‌شورخانه بلند شد و نشست، گفت: وظیفۀ شرعی شماست که مرا غسل بدهی، انجام بده و کاری به کار من نداشته باش. سپس دوباره خوابید. این قدرت باطنی، قدرت ایمان، توحید، روح، قلب و قدرت ملکوتی است. پول نداشته حمام برود یا نمی‌خواسته سربار حمامی شود که مجانی به حمام برود. نمی‌خواسته گدایی کند.

 

حکایت صاحب با نفَس چلوکبابی

شخصی پدرش خیلی تلخ و بداخلاق بود. او را دیده بودم. خدا از افراد تلخ مطلقاً خوشش نمی‌آید. مؤمنی محبوب پروردگار است که نرم است، رفق دارد، مهرورز است، محبت، گذشت و چشم‌پوشی دارد و در برخوردها از کوره در نمی‌رود. به قول قرآن مجید نفس مطمئنه و اقیانوس آرامش است.

کسی در بازار تهران چلوکبابی داشت که از اولیای خدا و خیلی انسان بود. در عین این‌که چلوکبابی داشت، یک کتاب معارف الهیه بود. بعد می‌گویم این بزرگوار چه شد. روز هفتم محرم، شش صبح، بعد از نماز برف می‌آمد. پای منبر من آمد. من روی منبر بودم، او را دیدم تعجب کردم. ندیده بودم پای منبرم بیاید. به من خیلی محبت داشت. تعجبم از این بود که او فردی بی‌سواد و چلوکبابی بود؛ اما از من طول و عرض معارف الهیه را بیشتر می‌دانست. البته معلمش چه کسی بود؟ نمی‌دانم.

من روی منبر، ماتم برده بود که این (شخص صاحب چلوکبابی) که خودش چشمة حکمت و معارف است؛ چرا پای منبر من آمده؟ وقتی از منبر پایین آمدم، بعد از این‌که تمام شد، گفتم: برای چه این وقت صبح در این برف پای منبر من آمده‌ای؟ خیلی سرحال بود. گفت: می‌خواهم به سفر بروم. خوشم آمد بیایم از تو خداحافظی کنم. بعد خداحافظی کرد و رفت. شب دامادش پای منبرم آمد و گفت: رفیقت که صبح به مسجد آمد، وقتی به خانه برگشت، رو به قبله خوابید و از دنیا رفت. تازه من فهمیدم سفری می‌خواست برود و آمد خداحافظی کند، منظورش چه بود.

روایتی در کتاب شریف «الوافی» آمده: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ‌ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِه‌»[3] از این‌گونه افراد قبلاً داشتم، امروزه کسی را ندارم و در غربتم: «من اخلص لله اربعین صباحاً» کسی که چهل شبانه روز از تمام آلودگی‌های باطن و ظاهر پاک شود، از دلش حکمت مثل چشمه می‌جوشد و این حکمت جوشیده، بر زبانش جاری می‌شود. این شخص چلوکبابی، از این افراد بود. پسر آن پدر تلخ می‌گفت: جانم به لبم رسیده، دیگر به مرزی رسیده‌ام که به پدرم بی‌ادبی کنم و با او دست به یقه شوم. راست می‌گفت؛ چون پدرش خیلی تلخ بود. خیلی بد است. 

درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی

جمعه به مکتب آورد، طفل گریز پای را

روزی او را نزد این دوست چلوکبابی‌ام بردم. خوب عنایت کنید. بعضی‎‌ها این حرف‌ها را دیر باور می‌کنند. من خودم در جریانش بودم. وقتی وارد شدم، سالن پر بود. از بازار آمده بودند نهار بخورند. یک صندلی خالی کنارش بود. تا من وارد شدم، بلند شد و با اسم مرا صدا کرد و گفت: بیا بنشین. نگاهی به آن جوان انداخت. هنوز حرف شروع نشده بود که به او بگویم ایشان فلانی است که پدرش آدم خیلی تلخی است و با ایشان درگیری دارد، گفت: اگر با پدرش درگیر شود، زندگی‌اش بر باد است. گرچه پدرش تلخ و مقصر است، ولی قرآن اجازۀ درگیری نمی‌دهد. در سورۀ لقمان می‌فرماید: ((وَ صاحِبْهُما فِي اَلدُّنْيا مَعْرُوفاً)) با پدر و مادر، هرچند آلوده، ناپاک و بد باشند، زیبا معاشرت کن. همیشه با زیبایی، محبت و نرمی.

روزی پیغمبر(ص) به عربی فرمودند: اگر دلت می‌خواهد خدا تو را با این گناهان سنگینت بیامرزد، مهربانی کن، خدا تو را می‌آمرزد. همان که فرمود: «اِرحَم تُرحَم»[4]؛ اما اگر تلخ، سخت و زمخت باشی، توقع آمرزش و رحمت خدا را نداشته باش.

هنوز صحبت را شروع نکرده بودیم که درد این جوان چیست، نگاهی به او کرد. من هم محو کارش بودم. از دو چشمش روی صورتش اشک غلتید. این انسان، به این جوان همین را گفت و سکوت کرد: به قول شاعر که گفت: 

ذره ذره زهر می‌نوشاندت

تا دو ذر چلوار می‌پوشاندت

یعنی کنار خدا با چلوکباب و شیرینی و آبنبات و خوشی دائم کار به سامان نمی‌رسد. اگر می‌خواهی با خدا باشی، مصیبت و بلا هست، غیبتت را می‌کنند، به تو بد و بی‌راه می‌گویند، در ادارات راهت نمی‌دهند، با تو بد برخورد می‌کنند «ذره ذره زهر می‌نوشاندت، تا دو ذر چلوار می‌پوشاندت» وقتی آن جوان این شعر را شنید، با شادی خداحافظی کرد و بیرون آمدیم. با همین مسئله نسبت به پدرش به شکلی شد که تا پدرش از دنیا رفت و در جریانش بودم، با وجود باقی بودن تلخی پدرش، طوری شد که گویی مجنونِ عاشق لیلی است. همین جوان که هنوز هم زنده است، پدرش را به مکه، کربلا و مشهد فرستاد. برایش خرید می‌کرد و دستش را می‌بوسید. خدا نیز زندگی نابی به او داد. واقعاً حرفی که قدیمی‌ها می‌زدند، در این جوان می‌بینم که دست به خاکستر می‌زند، والله جواهر در می‌آید.

ما باید جاده‌ها را بشناسیم، کلیدهای بهشت و دوزخ را بشناسیم که چه راهی ما را به بهشت می‌رساند؟! این مهم است که بشناسیم چه راهی ما را روانۀ دوزخ می‌کند؟! اولیای خدا این معرفت را داشتند که باطن‌شان خیلی زیبا بود. خدا آن‌ها را زیبا می‌دید، گرچه شاید قیافۀ زیبایی نداشتند.

 

از پیش فرستادن مصالح بهشت و دوزخ

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: به جبرئیل(ع) گفتم: چرا این کارگرهای بهشت مثل کارگرهای دنیا کارشان دائمی نیست؟ یک بنّا هشت صبح تا دوازده ظهر دست از کار نمی‌کشد، دیوار را می‌چیند، این‌ها چرا زود به زود از کار دست می‌کشند؟ گفت: مصالح بهشت، عبادت مردم مؤمن است که هم حسن باطنی دارند، هم حسن فاعلی و هم حسن فعلی. باطن پاک، حسن فاعلی و عبد الهی. گفت: وقتی این‌ها نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، سلام می‌کنند، به کسی کمک می‌کنند، همۀ آن کارهای خوب درجا به مصالح بهشتی تبدیل می‌شوند و این‌ها شروع می‌کنند برای آن مؤمن کار خیر کننده، می‌سازند. وقتی مؤمنین خواب هستند، یا در مغازه بی‌کار نشسته‌اند و هیچ کاری نمی‌کنند، ذکری نمی‌گویند، این فرشتگان مصالح ندارند که بسازند.

 

بهشت و جهنم نقد

پس بهشت از زمان حضرت آدم(ع) تاکنون آماده شده و بقیه‌اش نیز به وسیلۀ بعدی‌ها که باطن و عمل پاک دارند، آماده می‌شود. دوزخ نیز همین طور است. هر گناهی که انسان مرتکب می‌شود، قرآن می‌گوید درجا به آتش تبدیل می‌شود. چرا ما این آتش را نمی‌بینیم؟ برای این‌که خدا بنا ندارد زندگی طبیعی بندگانش در دنیا را به هم بریزد. اگر بنا بود آتشم را اینجا ببینم که اکنون از سر ترامپ تا آسمان هفتم آتش بالا می‌زد، ولی خدا بنا ندارد زندگی طبیعی مردم را از هم بپاشد، وگرنه آتش همین حالا نیز بر دوزخیان احاطه دارد، نه تنها در قیامت: ((إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ))[5] هندسه که خوانده‌اید؟ جهنم همین حالا محیط بر بدکاران است، یعنی آن‌ها داخل جهنم هستند؛ اما چون در دنیا هستند، حس نمی‌کنند، نمی‌بینند. وقتی پرده کنار برود، آن وقت می‌بینند که با دست خودشان چه آتشی افروخته‌اند.

 

حکایت رؤیت قبر پر از آتش

داستانی جالب بدون واسطه‌ای بگویم؛ چون بین من و این داستان کسی واسطه نیست. این هم از آن داستان‌هایی است که اگر پرده روی دل نباشد، راحت قبول می‌کند؛ چون با آیات قرآن کاملاً هماهنگ است، مخصوصاً با این آیه که خواندم: ((إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ)) کافر، یعنی شخص ناسپاسان، آن‌هایی که شکر دین، نبوت، امامت و عبادت را به جا نمی‌آورند. همیشه سینه‌شان سپر بوده، زشت عمل می‌کردند. 

حدود چهل سال قبل، مسجدی در ایام فاطمیه مرا دعوت کردند. آن وقت تقریباً سی ساله بودم. اولین بار بود در آن مسجد منبر دعوت می‌شدم. ده روز صبح بعد از نماز، جمعیت پر بود. صبح‌ها تهران جلسات خیلی خوب و پری داشت. کنار در ورودی نشسته بودم. وقتی بلند شدم منبر بروم، پیش‌نماز مسجد هنوز روی جانماز بود. من او را نمی‌دیدم و نمی‌شناختم. نمی‌دانستم چه کسی است. رفتم روی منبر نشستم. پیش‌نماز از سر جانماز بلند شد، رفت انتهای مسجد، دم در خروجی نشست. پیرمرد بود. وقتی منبر را شروع کردم، توجهم به آن امام جماعت جلب شد. از روی منبر دیدم ایشان بافت دیگری است و نباید معمولی باشد. قرآن می‌فرماید پاکان عالم در ظاهرشان نیز نشانه دارند. وقتی منبر تمام شد، از منبر پایین آمدم و رفتم کنارش نشستم. به او گفتم: من نمی‌دانم تا چه وقتی زنده هستم. سن شما چقدر است؟ گفت: هشتاد و هشت سال. گفتم: از این هشتاد و هشت سال عمر، چیزی داری به من بگویی که روی منبرها برای مردم بگویم؟ گفت: بله، دارم. گفتم: یکی را امروز برایم می‌گویید؟ من ده روز اینجا هستم. گفت: می‌گویم. 

خلوت شده بود و مردم رفته بودند، کسی نبود. گفتم بگو، خوب عنایت کنید. این چیزی است که مطابق همین آیۀ: ((إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ)) است. گفت: من تا چهارده سالگی در دهات‌های جنوب شرقی اصفهان که کم آب بود و مردم سخت زندگی می‌کردند، چوپان پدرم بودم. بیست سی رأس گوسفند به من یاد داده بود که من آن‌ها را به صحرا می‌بردم، می‌چراندم و شب برمی‌گشتم. این نکته‌اش خیلی مهم است. این داستانی که می‌گویم، با سن او و با چهل سال گذشتن از انقلاب، حدوداً صد و ده پانزده سال پیش می‌شود، گفت: محرم و صفر یا ماه رمضان در ده ما آخوندها می‌آمدند؛ چون خودمان آخوند نداشتیم یا از یزد می‌آمدند یا از اصفهان یا از قم. آخوندهایی بودند که واقعاً مربی بودند، یعنی منبرشان انسان را تربیت می‌کرد. 

گفت: من تحت تأثیر آن منبرها هم نماز خوبی می‌خواندم، هم ماه رمضان خوبی داشتم و هم بااخلاق بودم. در ضمن، هر روز بعد از نماز صبح بیرون ده، سر قبرستان می‌رفتم که بین چند روستا مشترک بود. زیارت اهل قبور می‌کردم و برمی‌گشتم. 

گفت: روزی رفتم فاتحه بخوانم، دیدم از قبری نو که بعداً پدرم گفت او خان منطقه بود که آدم دزد، ظالم، بی‌دین و پلیدی بود و آورده بودند آنجا دفن کرده بودند، دیدم از قبر او تا جایی که چشم کار می‌کند، آتش بیرون می‌زند. تمام وجودم پر از ترس شد و فرار کردم، به خانه آمدم و برای پدرم تعریف کردم، پدرم گفت: پسرم، درست است؛ چون قرآن مجید علنی می‌گوید هر گناهی درجا آتش می‌شود و ذخیره می‌گردد. در قیامت، وقتی پرده کنار می‌رود، وسط آتش می‌افتد. بلند شو گوسفندها را ببر. گفتم: اجازه می‌دهی بروم درس دینی بخوانم؟ گفت: اجازه می‌دهم؛ اما تو می‌دانی که وضع مالی خوبی ندارم و نمی‌توانم به تو پولی بدهم. گفتم: پول نمی‌خواهم.

گفت: مادرم چند نان خانگی را داخل سفره گذاشت، با یک کفش کهنه از دهات‌های جنوب شرقی اصفهان پیاده راه افتادم تا خود را به حرم ابی‌عبدالله(ع) رساندم. در راه علف یا اگر نان خشکی دور ریخته بودند، می‌خوردم. بالاخره خود را به حرم رساندم. با همان گرد و غبار راه داخل حرم رفتم، گفتم: یابن رسول الله! آمده‌ام بفهمم و آدم شوم. اتاقی نزدیک حرم گرفتم که ماهی دو ریال اجاره‌اش بود. پنجاه سال در کربلا کارم حرم بود و درس خواندن و درس دادن و عبادت. وقتی صدام آمد، اوضاع را به هم ریخت و من جزء کسانی بودم که صدام بیرون کرد. به اینجا آمدم. بعد گفت: امروز همین داستانی که من با چشم خودم دیدم، بس است.

برگردم به اول بحث. طبق آیات قرآن، بهشت و جهنم اکنون موجودند و مصالح ساختمان‌های بهشت خوبی‌های درونی و برونی مردم است و مصالح جهنم، بدی‌های درون و بیرون‌شان. این مسئله تمام شد.

 

میزان‌گیری برای تشخیص بهشتی یا جهنمی بودن

اما چه کنیم که به بهشت برسیم؟ قبلاً گفتم که خدا برای ما دو ترازو قرار داده است: الکتاب و المیزان؛ ترازوی نخست قرآن است و ترازوی دیگر روایات اهل‌بیت(علیهم السلام) که مجموعه‌اش دین خداست؛ چون روایات توضیح قرآن هستند. آیه‌ای برای شما می‌خوانم که وضع خود را با قرآن میزان‌گیری کنید، یک شب هم روایتی می‌خوانم که وضع خود را با روایات میزان‌گیری کنیم. این مقدمه لازم بود گفته شود. دیشب قرآن خواندم، امشب نیز محصولی از آیات قرآن راجع به بهشت و جهنم بود. فرداشب به خواست خدا روایت ناب که میزان، شاقول و معیار است و نشان می‌دهد چه اعمالی می‌تواند ما را به بهشت برساند، برایتان می‌خوانم.

 

روضۀ اسیری حضرت زینب کبری(س)

شب جمعه عجب شبی است؛ هم شب پروردگار است و هم شب ابی‌عبدالله(ع). دهۀ اربعین همه چیز را خدا برای ما یک جا سر سفره گذاشته: رحمت، مغفرت، محبت، عشق و گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع) را، دیگر چه می‌خواهیم؟ امشب که سفره خیلی کامل و پر است، می‌خواهید زائر شوید: «السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.» 

زینب چو دید پیکری اندر میان خاک

از دل کشید ناله به صد آه سوزناک

کای خفتۀ خوش به بستر خون دیده باز کن

احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

طفلان خود به ورطۀ بحر بلا نگر

دستی به دستگیری ایشان دراز کن

سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا

لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن

ای وارث سریر امامت ز جای خیز

بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن

برخیز صبح شام شد ای میر کاروان

ما را روانه به سوی حجاز کن

حسین جان! من دلم نمی‌خواهد بروم؛ اما دارند مرا به زور می‌برند. اگر به خودم بود، آن‌قدر کنار بدنت می‌ماندم تا بمیرم. اکنون می‌خواهم بروم؛ اما حسین من! نمی‌خواهم همسفر شمر و خولی و عمر سعد باشم.

اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا، اللهم اشف مرضانا، اللهم أیِّد امام زماننا، اللهم انصر قائدنا، اللهم اجعل عاقبة امرنا خیراً.

 


[1]. حجرات: 7.
[2] . «يَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَكَ وَ تَعَالَى) لَا يَنْظُرُ إِلَى‏ صُوَرِكُمْ‏ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ. يَا أَبَا ذَرٍّ، التَّقْوَى التَّقْوَى هَاهُنَا، وَ أَشَارَ إِلَى صَدْرِهِ. يَا أَبَا ذَرٍّ، أَرْبَعٌ لَا يُصِيبُهُنَّ إِلَّا مُؤْمِنٌ: الصَّمْتُ وَ هُوَ أَوَّلُ الْعِبَادَةِ، وَ التَّوَاضُعُ لِلَّهِ (سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى)، وَ ذِكْرُ اللَّهِ (سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى) فِي كُلِّ حَالَةٍ، وَ قِلَّةُ الشَّيْ‏ءِ، يَعْنِي قِلَّةَ الْمَال‏.» امالی شیخ طوسی، النص، ص 536.
[3] . الوافی، ج 1، ص 10؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 69.
[4] . «فِي خَبَرِ نَوْفٍ الْبِكَالِيِّ قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع‏): يَا نَوْفُ ارْحَمْ‏ تُرْحَم‏.» بحار الانوار (ط.بیروت)، ج 71، ص 396.
[5] . توبه: 49.

برچسب ها :