لطفا منتظر باشید

شب هفتم سه شنبه (23-7-1398)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
18.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربِّ العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاءِ و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیِّبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین.

 

میزان در سورۀ الرحمن

برای این‌که روشن شود مسئلۀ میزان چقدر مهم است، یکی از آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ الرحمن را با توضیحی مختصر قرائت می‌کنم تا بعد از این آیه و توضیحش، به میزان اشاره کنم. میزانی که خداوند مهربان برای انسان قرار داده است تا عقل، نفس و اعمالش را با آن اندازه‌گیری کند و بیابد که آیا در کیفیت اندیشه کردن دربارۀ خودش، جهان و نعمت‌ها انحرافی دارد یا ندارد؟ و آیا اندیشه‌اش درست و صحیح است؟ حالات قلب و باطنش را نیز با این ترازوی الهی اندازه‌گیری کند تا حداقل برای خودش روشن شود که این حالات او مثبت است یا منفی. همین طور اعمال چشم، گوش، زبان، دست، شکم، غریزۀ جنسی و پا با این ترازو اندازه‌گیری شود. اگر در این نواحی انحرافی وجود نداشت، یقیناً شخص به طرف سعادت ابدی حرکت می‌کند و اگر انحرافی وجود داشت، تا از دنیا نرفته است، در مقام اصلاح برآید. 

 

کمک گرفتن از اهل ذکر در میزان‌‌گیری

اگر خودش این اندازه‌گیری را توانمند است انجام بدهد، واجب است انجام دهد، یعنی کسی که نسبت به خودش جاهل است، واجب است در رابطه با خودش عالِم شود؛ چون پیغمبر اکرم(ص) طلب علم را نه این‌که خودش بر مردم واجب کرده باشد، این‌که می‌فرماید: «طَلَبُ‌‌ الْعِلْمِ‌‌ فَرِيضَة عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ أَلَا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ بُغَاة الْعِلْم‌‌»[1] فریضه مخصوص پروردگار است، کاری به انبیا و ائمه(علیهم السلام) ندارد. چیزی که خدا انسان را به آن ملزم کرده، طبق آیات قرآن، اسمش فریضه است. شما آیات ارث اولاد و پدر و مادر یا ارث همسر را در سوره‌هایی که مطرح شده است، ببینید! وقتی پروردگار ارث را تقسیم‌بندی می‌کند که اگر پدر و مادر میّت زنده هستند، چقدر به آن‌ها برسد، اگر میّت پسر و دختر دارد، چقدر به هر یک از آن‌ها برسد، بعد از تقسیم‌بندی می‌فرماید: ((فَرِيضَة مِنَ اَللّهِ))[2] این (حکم) از سوی خدا مقرر شده است؛ اما اگر پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم السلام) حکمی دادند، امری فرمودند، آن «واجب» نامیده می‌شود. این فرق بین فریضه و واجب است: فریضه «من الله» است، واجب «من اهل البیت(علیهم السلام)».

من وضع خودم را خبر ندارم، نمی‌دانم اندیشه، قلب، نفس، اعضا و جوارح من در چه موقعیتی هستند؟ مثبت یا منفی؛ طبق فریضۀ الهی، واجب است بروم این جهل به اوضاع خودم را با علم درمان کنم و شفا بدهم. اگر خودم بلد نیستم چگونه با قرآن و روایات خود را اندازه‌گیری کنم، پروردگار در قرآن راه دیگری پیشنهاد فرموده است: ((فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ))[3] چیزهایی را که خبر ندارید و نمی‌دانید و باید باخبر شوید، از اهل ذکر، یعنی اهل دانش بپرسید. منظور از ذکر در اینجا دانش است، نه به معنی آن‌هایی که تسبیح می‌اندازند. اهل ذکر، یعنی اهل دانش، بینش و فهم. 

 

مقایسه‌ای برای تبیین اهمیت میزان

برای این‌که بدانیم ترازو چقدر مهم است، معیار و شاقول از چه ارزشی برخوردارند، باید به این دو آیۀ سورۀ الرحمن عنایت کنید که کنار هم است. آیۀ اول: ((وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها))[4] دو مطلب در یک آیه: خداوند آسمان را برافراشت. این آسمان چیست؟ خیلی جالب است که قرآن مجید می‌فرماید: اگر خبری از آسمان ندارید (چقدر راهنمایی قرآن مهم است): ((فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً))[5] هرچه را نمی‌دانی، برو از افراد خبره و از آگاهش بپرس. سلسله‌‌ای از مسائل مربوط به آسمان‌ها را در روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) داریم که خیلی شگفت‌انگیز است. این‌که اهل‌‌بیت(علیهم السلام) در مدینه، کوفه یا سامرا از عوالم بالا خبر داده‌‌اند، در حالی که حتی عینک نیز در دست‌شان نبوده، چه برسد به دوربین‌های نجومی که پشتش می‌نشینند و چند میلیون سال نوری را می‌توانند ببینند که چه خبر است. بخشی را باید رفت از روایات به دست آورد که در عوالم بالا چه خبر است. 

 

دقت روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) دربارۀ جهان هستی

علامه مجلسی(ره) 500 سال پیش، در کتاب 110 جلدی «بحار الانوار» از کتاب‌های قرن تقریباً سوم تا زمان خودش، مجموعه‌ای را به عنوان روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) جمع‌آوری کرده که حدود 6-7 جلد است. اسم این چند جلد را «السماء و العالم؛ آسمان‌ها و جهان» گذاشته است، یعنی روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) دربارۀ عوالم بالا را در این سلسله کتاب می‌توان دید. انسان بهت‌ زده می‌شود و ایمان پیدا می‌کند که علم، دانش و دید ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) صددرصد الهی است؛ چون زمانی که آنان دربارۀ عوالم بالا نظر دادند، یونان، هند، رم، رم شرقی و ایران که در زمان ساسانیان دانشگاه جندی شاپور داشته و از کشورهای دیگر دانشجو به ایران می‌آمد، هنوز اسلام طلوع نکرده بود، در دانشگاه‌های بزرگ جهان، در کشورهایی که اسم بردم، کلاس‌هایی که دربارۀ عالم بالا درس می‌دادند، اولاً علم اساتیدشان محدود بود، ثانیاً به دانشجوها می‌گفتند کرۀ زمین مرکز عالم و سیارات است و حتی خورشید دور زمین می‌چرخد. تا وقتی که اهل‌‌بیت(علیهم السلام) آمدند و علوم دانشگاه‌های این چند کشور را نسبت به عوالم بالا باطل کردند. اولاً گفتند زمین مرکز عالم نیست. 

امام صادق(ع) به یکی از شاگردانش که پرسید: زمین کجای عالم است؟ یعنی محور است و عوالم دور زمین می‌چرخد، فرمودند: زمین نسبت به جهان مانند دانۀ ارزنی است که در بیابان بزرگی افتاده است و اصلاً قابل دیدن نیست، یعنی حجم عالم آن‌قدر زیاد است که زمین نسبت به آن همچون یک دانۀ ارزن است. 

 

شعر نظامی در مقایسۀ انسان با عالم هستی

آن‌هایی که با اهل‌‌بیت(علیهم السلام) آشنا بودند، در سخنرانی، مقاله و شعر مسائل اهل‌‌بیت(علیهم السلام) را می‌گنجاندند. نمونه‌‌اش را بگویم، چقدر زیبا گفته است: «شنیدستم که هر کوکب جهانی است»[6] اولین کسی که این حرف را زد، امیرالمؤمنین(ع) بود. روی منبر مسجد کوفه فرمود. زمانی که دانشگاه‌های ایران، یونان، رم و هند می‌گفتند ستاره‌ها میخ‌های نورانی هستند که به طاق بالا کوبیده‌اند. اصلاً بالا طاق نیست، بلکه تمامش فضاست. امیرالمؤمنین(ع) بر سر منبر مسجد کوفه فرمودند: «الکَوَاکِبُ مَدائِنٌ کَمَدَائِنِکُم هَذِهِ»[7] هر یک از ستاره‌ها، عالم و کشوری مانند شهرها و کشورهای روی زمین شماست. بعضی از ستاره‌ها که خیلی بزرگ هستند. مثلاً حجم خورشید آن‌قدر بزرگ است که زمین بخش کوچکی از آن محسوب می‌شود.

قرآن می‌فرماید: ((فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً))[8] یکی از خبیرها اهل‌‌بیت(علیهم السلام) هستند. یکی هم دانشمندان کیهان‌شناس که واقعاً زحمت کشیده‌‌اند. حجم خورشید در حدی است که یک میلیون و دویست هزار عدد زمین داخلش جا می‌گیرد. این خورشید در برابر ستارگان و خورشیدهای کهکشان‌های دور، به اندازۀ یک دانۀ کنجد مقابل هندوانه‌ای بزرگ است. این نگاه امیرالمؤمنین(ع) در حالی که روی چند تخته‌‌کهنه نشسته بودند، بالا را نگاه می‌کردند و همه چیز را می‌دیدند یا همه چیز را به او نشان می‌دادند. 

این شعر نظامی علیه تمام دانشگاه‌های اسلام و برگرفته از کلام امیرالمؤمنین(ع) است؛ چون می‌گوید «شنیدستم»، یعنی این کشف خودم نیست، بلکه آن را شنیده‌ام که هر کوکب جهانی جداگانه است. این مسئله امروزه ثابت شده:

شنیدستم که هر کوکب جهانی است

جداگانه زمین و آسمانی است

زمین در جوّ این افلاک مینا

چو خشخاشی بود در قعر دریا

یعنی اگر زمین را بخواهی با عوالم بالا تناسب بگیری، این می‌شود. اگر بخواهی بدانی (حجم) زمین در مقابل عوالم بالا چقدر است، به اندازۀ یک دانۀ خشخاش در اقیانوس است. این همان حرف امام صادق(ع) شد. بعد نصیحت می‌کند، می‌گوید: «تو خود بنگر کزین خشخاش چندی» کل زمینی که روی آن زندگی می‌کنی، در برابر عوالم بالا مانند یک دانۀ خشخاش است و تو جزئی از این دانۀ خشخاشی:

تو خود بنگر کزین خشخاش چندی

سزد تا بر غرور خود بخندی

چه کسی هستی؟ چیستی؟ هیکل، قد و وزنت نسبت به کرۀ زمین چقدر است؟ خود کرۀ زمین نسبت به عوالم بالا چه حجم و وزنی دارد؟ اینجا روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) غوغا کرده‌‌اند. من مقداری احتیاط می‌کنم بعضی از روایات را بخوانم، ولی برای فهم هر روایت، باید چند کتاب را مطالعه کنید. راجع به عوالم بالا، پیدایش و مرگ خورشید، پیدایش زمین، نجوم بی‌‌تلسکوپ، از جهان‌های دور، افق دانش، الهیئة فی الاسلام و یک دو سه بی‌‌نهایت؛ این نام یک کتاب است. ابتدا این‌‌ها را بخوانید، وقتی معلوماتی از عالم بالا به دست آوردید که البته هنوز جهان نمی‌داند این عالم بالا، آسمان اول است و آسمان دوم نسبت به آسمان اول چیست، سوم نسبت به دوم؟!

امام صادق(ع) می‌فرمایند آسمان اول که هر کهکشانش 300 میلیون ستاره دارد و 30 میلیون کهکشان تاکنون با دوربین‌ها کشف شده است که فاصلۀ بین کهکشان ما با کهکشان بالایی، دو میلیون سال نوری است، یعنی اگر با یک مرکب، ثانیه‌ای 300 هزار کیلومتر، نه دقیقه‌ای که هر دقیقه 60 ثانیه است، اگر کسی با یک مرکب ثانیه‌ای 300 هزار کیلومتر از کهکشانی که در همین بیابان‌های سمنان و دامغان پیداست، می‌گویند «خط شیری» یا «راه مکه» این کهکشان اول و پایین‌ترین‌‌شان است و کل خورشید، زمین، مریخ، زهره، عطارد، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتون گوشۀ بازوی این کهکشان هستند، یعنی کل منظومۀ شمسی با این همه فاصله از هم که از زمین تا خورشید چقدر فاصله زیاد است، چقدر مریخ، زحل، عطارد، اورانوس، نپتون و پلوتون از همدیگر فاصله دارند، بدون این‌که فاصله‌اش را کم کنیم، این مجموعه در گوشۀ بازوی این کهکشان است و حرکت از لب کهکشان برای رفتن به لب کهکشان دوم مرکبی می‌خواهد که ثانیه‌ای 300 هزار کیلومتر سرعت برود، به سال نوری، دو سال بعد به دومی می‌رسد. حال سومی و چهارمی و... آخرین خبری که از کتاب‌های علمی بیرون دارم، 30 میلیون کهکشان تاکنون کشف کرده، یادداشت کرده‌اند. فاصلۀ آخرین کهکشان، آخرین سی میلیونیمی‌اش با ما، 500 میلیون سال نوری است، یعنی اگر کسی بخواهد به آن سی میلیونیمی برود، باید با سرعت ثانیه‌ای 300 هزار کیلومتر از زمین حرکت کند تا 500 میلیون سال بعد به آنجا برسد. 

چه خبر است؟ چه قدرت، علم، عدل و حکمتی است که این عوالم با این همه گردش‌هایی که همگی دارند، با هم تصادف نمی‌کنند و به هم نمی‌خورند؟ چون کل عالم در حال گردش است. قرآن می‌فرماید: ((كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ))[9] کل، ولی تاکنون دو ستاره یا کهکشان نیز با هم تصادف نکرده‌‌اند. تازه این‌‌ها که می‌گویند، خبر از آسمان اول است. آسمان دوم کجاست؟ آسمان‌های سوم تا هفتم چه خبر است؟ آن را نمی‌دانم. 

 

میزان و عظمت عالم در کنار یکدیگر

این را عنایت کنید! اصلاً هوش از سر هر کسی می‌پراند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: خداوند متعال هجده قندیل آفریده است که به جایی وصل نیستند. کل هفت آسمان را به یکی از این قندیل‌ها آویخته است. این دورنما را عنایت فرمودید؟ آیه را بخوانم و رد شوم: ((وَ اَلسَّماءَ رَفَعَها))[10] من این عوالم بالا را برافراشته‌‌ام. بلافاصله می‌فرماید: ((وَ وَضَعَ اَلْمِيزانَ))، یعنی آن‌‌قدر میزان الهی پرارزش است که کنار خلقت آسمان‌ها ذکرش کرده و به انتهای سورۀ الرحمن یا جای معمولی قرآن (که جای معمولی هم ندارد) نبرده است؛ چون می‌خواهد ما را به عالم بالا توجه بدهد که چه خبر است. 

بعد از توجه به این عالم، منِ خدا که برپا کنندۀ این عوالم هستم، برای شما ترازو قرار دادم که عقل، اندیشه، عمل، فکر، رفتار و کردارتان را با این ترازو بسنجید، ببینید غلط است یا درست. اگر غلط بماند، درِ جهنم به روی‌‌تان باز است و اگر درست است، اهل نجات هستید. اگر نادرست است (در همین دنیا) درستش کنید، باز اهل نجات هستید. فقط نگذارید کجی‌ها بمانند. میزان خود قرآن است و «وضع المیزان» یعنی کل قرآن. بنا به نگاه بزرگ‌ترین مفسرین شیعه و غیرشیعه که اگر بخواهم اسم ببرم، امشب باید 40 نفرشان را اسم ببرم، می‌گویند: کلمۀ میزان که در سورۀ حدید ذکر شده است: ((أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْمِيزانَ))[11] چون خداوند ابتدا کتاب آسمانی را می‌فرماید، این میزان، کل فرهنگ الهی اهل‌‌بیت(علیهم السلام) است که عبارت‌اند از مجموعۀ روایات صحیح. این دو میزان که ذکر شد.

 

شش حقیقت بهشت‌ساز

روایتی را دو سه شب قبل شروع کردم که در بخش اولش ماندم. پیغمبر(ص) می‌‌فرمایند: «تَقَبَّلُوا لِي بِسِتَّة أَتَقَبَّلُ‌‌ لَكُمْ‌‌ بِالْجَنَّة إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَكْذِبُوا وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تُخْلِفُوا وَ إِذَا اوتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ احْفَظُوا فُرُوجَكُمْ وَ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ‌‌ وَ أَلْسِنَتَكُم‌‌.»[12] عمل به شش مسئله را از من بپذیرید، من هم بهشت را برای شما ضمانت می‌کنم؛ اما جدی باشید؛ هم قبول کنید و هم اجرا نمایید. قبول تنها که فایده‌ای ندارد. من بگویم قرآن نور است، خوب، تو از این نور چقدر بهره داری؟ روایات اهل‌‌بیت(علیهم السلام) شاقول است، شاقول خداست، خوب، تو چقدر خود را با روایات اندازه‌گیری کرده‌‌ای؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند که شش مسئله را از من قبول و اجرا کنید، من هم بهشت را برای شما ضمانت می‌کنم. 

پیغمبر(ص) راستگو و حق است. وقتی 43 سالش بود، از بت‌پرست‌های مکه پرسید: در این 43 سال از من دروغی سراغ دارید؟ گفتند: ابدا. می‌دانستند که پیغمبر(ص) قبل از نبوت، تا 43 سالگی یک بار در هیچ مسئله‌ای خلاف‌گویی نکرده و دروغ نگفته است. این داوری بت‌پرستان مکه در مورد حضرت است، چه برسد به داوری پروردگار که در قرآن مجید او را «مصدق» تعریف کرده، یعنی هم راستگو است و هم من راستگویی او را امضا می‌کنم. پس وقتی می‌فرماید بهشت را برای شما ضمانت می‌کنم؛ اما این شش مسئله را قبول و اجرا کنید، کاملاً راست می‌‌گوید.

اولی این بود: «إِذَا حدَّثتُم فَلا تَکذِبُوا»، وقتی حرف می‌زنید، دروغ نگویید. نفرمود به چه کسی دروغ نگویید، می‌فرماید: هیچ‌گاه و به هیچ کس دروغ نگویید. دوم: «وَ إِذَا وَعَدتُم فَلا تُخلِفُوا» وقتی به کسی وعده می‌دهید، طوری وعده بدهید که بتوانید به آن عمل کنید. با مردم بازی نکنید، آن‌ها را هاج و واج نکنید. وقتی می‌گویید: این ساختمان را یک ساله می‌سازیم و به شما تحویل می‌دهیم، چرا سه سال مردم را می‌دوانید؟! این بی‌دینی، ظلم و سوزاندن دل مردم نیست؟ خلف وعده کردن، گناه بسیار بزرگی است. 

سومین مورد آن را هم بگویم؛ چون روایت دیگری می‌خواهم بخوانم. پیغمبر(ص) هر سه روایت را فرموده‌اند: «وَ إِذَا ائتَمِنتُم فَلا تَخُونُوا» اگر کارخانه، اداره، مجلس، وزارت‌‌خانه، استانداری، فرمانداری یا حتی قوم و خویش، با توجه به رفتار، منش و اخلاقت شما را امین دانست و اعتماد پیدا کرد پول دست شما داد، نزدت چیزی به امانت گذاشت، سندی را به علتی به نامت کرد، اگر تو را امین دانستند «فلا تخونوا» به امانت مردم خیانت نکنید. مثلاً ملک چند میلیون تومانی را به هر علتی به نامت زده است که برگردانی، اکنون قیمتش دو میلیارد شده، دو سال داری او را دادگاه و دادگستری می‌بری، قاضی هم می‌گوید: طبق فرمایشات پیغمبر(ص) و گفتۀ قانون مدنی و قوانین دادگاهی و برابر با سند، این سند رسمی به نام این شخص است. شما هرچه گریه می‌کنی، قسم می‌خوری، ناله می‌زنی، فایده‌ای ندارد، قاضی سند را دیده، به نفع او حکم می‌دهد، حق هم با قاضی است. آن خائن کاری کرده است که قاضی این‌‌چنین حکم بدهد. قاضی باید بر اساس بیّنات حکم بدهد. پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «إِنَّمَا أَقْضِی‌‌ بَیْنَکُمْ‌‌ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَة مِنَ النَّار»[13] خدا به من دستور داده است مطابق با بیّنه و دلیل حکم بده، کاری به باطن قضیه ندارم. به علتی سند را به نامت کرده که بعداً پس بدهی؛ چرا پس ندادی؟ این سند چند می‌ارزد؟ ده میلیارد؟ این ده میلیارد را بیا کنار یک آیه خردش کن، ببین چند شاهی، سنّاری یا عباسی می‌شود؟! 

آیه را بخوانم: ((وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ))[14] این ده میلیارد را خردش کن به عباسی، قرآن می‌گوید: قیامت هر یک عباسی این ده میلیارد حرام را حساب می‌کنم، حتی کمترش را هم حساب می‌کنم. اگر به اندازۀ دانۀ ارزن باشد، حساب می‌کنم. چگونه می‌خواهی به خدا جواب بدهی؟

 

صیانت از خیانت با اعتقاد به خدا و روز قیامت

به نظرم بخشی از کارمندان اداری به خدا و قیامت یک ذره ایمان ندارند، وگرنه این کارها را نمی‌کردند. چطور این کارها را می‌کنند؟ این معلول نداشتن ایمان به خداست، یعنی خدا و قیامت را قبول ندارد، و الا اگر قبول داشته باشم، قدم کج بر نمی‌دارم. فلان تاجر، وکیل، وزیر و مدیر، اگر به خدا و قیامت یک ذره ایمان داشته باشد، فقط به حقوق ماهیانۀ خود قانع است و به سراغ هیچ چیز دیگری نمی‌رود.

طلبۀ درس‌خوان ساکن مدرسۀ شیخ انصاری(ره) در نجف، به پول 190 سال پیش، ماهی یک تومان حقوق می‌گرفت و درآمد دیگری نداشت. ماهی یک تومان عراقی تا سر ماه بعد. این طلبه سر ماه خدمت شیخ آمد، دو ریال جلوی شیخ گذاشت. شیخ به او گفت: این چیست؟ گفت: آن یک تومانی که سر برج به من حقوق دادی، من کل ماه هشت ریال خرجم شد، این دو ریال اضافه سهم امام است، باید پس بدهم؛ چون من در قیامت نمی‌توانم جوابش را بدهم. این خداباوری و قیامت‌‌باوری است: «وَ إِذَا ائتَمِنتُم فَلا تَخُونُوا» وقتی شما را امین دانستند، خیانت نکنید.

 

سه شاخصۀ منافق

متن آن روایت را بخوانم، حرفم تمام. روایت خیلی سنگینی است. جالب این‌که متن این روایت را هم شیعه نقل کرده است، هم اهل تسنن. روایتی است که فریقین در آن اتفاق دارند که این روایت از وجود مبارک رسول خدا(ص) صادر شده است. من توضیح نمی‌دهم، فقط متن را می‌خوانم: «ثَلَاثٌ‌‌ مَنْ‌‌ كُنَ‌‌ فِيهِ كَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ‌‌»[15] سه چیز است در هر کس باشد، هر کس، در دنیا و آخرت جزء منافقان است، گرچه روزه‌گیر و نمازخوان باشد، آن نماز و روزه‌ها او را از منافق بودن در نمی‌آورند. نجس است، آن نماز و روزه پاکش نمی‌کند. یکی کسی که او را امین حساب کنند؛ اما خیانت کند، دوم کسی که در حرف زدنش دروغ بگوید، و سوم، اگر وعده بدهد، خلف وعده کند.

 

نگاه خدا به دروغگویان در قرآن

پیغمبر(ص) در این روایت سه آیه خواندند: یکی ((إِنَّ اَللّهَ لا يُحِبُّ اَلْخائِنِينَ))[16] خدا مردم خائن که به یک مملکت، پول، حرف، زمین و سند که در دست‌شان امانت است، خیانت می‌کنند را دوست ندارد و از آن‌ها نفرت دارد. خدا روز قیامت از کسی نفرت دارد، چه‌کارش می‌‌کند؟ می‌‌گوید: ببخشید من از شما نفرت داشتم؟ تشریف ببرید بهشت. این یک آیه بود: ((إِنَّ اَللّهَ لا يُحِبُّ اَلْخائِنِينَ)). 

آیۀ دوم دربارۀ دروغ، خیلی عجیب است: ((أَنَّ لَعْنَتَ اَللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ اَلْكاذِبِينَ))[17] لعنت خدا بر دروغگویان باد! آیۀ سوم: ((إِنَّهُ كانَ صادِقَ اَلْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا))[18] پیغمبران من خلف وعده نداشتند. تا فردا شب، اگر زنده بمانم و خدا لطف کند، به مناسبت ایام اربعین بحث خیلی مهم معنوی راجع به ابی‌عبدالله(ع) دارم که آن را ارائه می‌کنم؛ چون صداوسیما هم پیغام داده و اصرار کرده است که جلسۀ فردا شب را روز اربعین بعد از اذان می‌خواهند پخش کنند، به همین خاطر بحث لطیف دل‌نشین خیلی استواری راجع به ابی‌عبدالله(ع) دارم، مخصوصاً چیزی می‌خواهم بگویم که در تمام عمرم راجع به ابی‌عبدالله(ع) بار دوم است. مسئلۀ خیلی عجیبی است. 

 

روضۀ تکلم حضرت زینب(س) با سر بریدۀ برادر

ایام عزاست. شب جمعه به چهرۀ پاک بزرگوار خالصی پیغام دادم که از تهران بیاید، بعد از ذکر مصیبت من، ذکر مصیبت کند. آن هم روضه و سبک کارش شنیدنی است. ان‌شاءالله شب جمعه بعد از منبر حتماً می‌مانید و با هم کنار آن بزرگوار که از سادات است، به مناسبت اربعین گریه خواهیم داشت.

تا ابد جلوه‌گه حق و حقیقت سر توست

معنی مکتب تفویض علی‌اکبر توست

ای حسینی که تویی مظهر آیات خدا

این صفت از پدر و جد تو در جوهر توست

درس مردانگی عباس به عالم آموخت

زان که شد مست از آن باده که در ساغر توست

ای که در کرب و بلا بی‌کس و یاور گشتی

چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور توست

خواهر غم‌زده‌ات دید سرت بر نی و گفت

آن که باید به اسیری برود خواهر توست[19]

دارد سر بریده را بالای نیزه بر سر بازار کوفه نگاه می‌کند:

به مهمانی چرا در خانۀ بیگانگان رفتی

بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر

مگر زخم تو را این‌‌گونه دارویی دوا بودی

دختر سه ساله در دامن عمه، دید عمه دارد با کسی حرف می‌زند. یکی از حرف‌هایش هم این است: حسین من! اگر با من حرف نمی‌زنی، من طاقت می‌آورم؛ اما یک کلمه با این بچۀ کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش آب شود. ناگهان بچه خودش را کنار محمل کشاند، سرش را بیرون کرد و سر بریدۀ بابا را دید. گفت: بابا! برگرد، من از بچه‌ها قول می‌گیرم دیگر از تو آب نخواهند. بابا! دیگر ما تو را نمی‌رنجانیم.

اللهم اغفرلنا و لوالدینا، و لوالدی والدینا، و لمن وجب له حقٌّ علینا، اللهم اشف مرضانا، و اهلک اعدائنا، و انصر جیوشنا، و أیِّد قائدنا، و احفظ و أیِّد امام زماننا. 

 


[1] . الکافی(ط.الاسلامیة)، ج 1، ص 30: «به دنبال یادگیری رفتن بر هر مسلمانی واجب است. آگاه باشید که خداوند جویندگان علم و مراکز علمی را دوست دارد.»
[2] . توبه: 60.
[3] . نحل: 43.
[4] . الرحمن: 7.
[5] . فرقان: 59.
[6] . خمسه، نظامی، بخش 95، اجرام کواکب.
[7] . علل الشرایع، ترجمه مسترحمی، النص، ص 24، باب هفتم.
[8] . فرقان: 59.
[9] . انبیاء: 33.
[10] . الرحمن: 7.
[11] . حدید: 25.
[12] . امالی شیخ صدوق، النص، ص 90؛ خصال، ج 1، ص 321.
[13] . الکافی(ط.الاسلامیة)، ج 7، ص 414: «[ای مردم!] تنها من در میان شما طبق گواهی گواهان و سوگندها دادرسى می‌کنم و [چه بسا باشد که] برخى از شما از برخی دیگر بهتر دلیل می‌آورد؛ بنابراین، هر فردى که من از مال برادرش چیزى را براى او [به واسطه بیّنه یا سوگند دروغ] جدا کنم، تنها براى او با آن، قطعه‌ای از آتش جدا کرده‌ام.»
[14] . زلزال: 8.
[15] . الکافی(ط.الاسلامیة)، ج 2، صص 291-290.
[16] . انفال: 58.
[17] . نور: 7.
[18] . مریم: 54.
[19] . شعر از احمد مهران.

برچسب ها :