شب نهم پنجشنبه (25-7-1398)
(سمنان مهدیه اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
شش عمل متضمّن بهشت
آیات قرآن و روایات اهلبیت(علیهم السلام) هر دو میزان الهی بین مردم هستند که آنان باطن، اندیشهها، اخلاق و اعمال خود را با این دو میزان الهی اندازهگیری کنند؛ اگر درست باشد، پایبند بمانند و اگر درست نباشد، اصلاح کنند.
از رسول خدا(ص) روایت بسیار مهمی نقل کردیم که حضرت شش مطلب را بیان میکنند. انسان میتواند خیلی آسان خود را با این شش مطلب معیارگیری کند. مطلب اول دربارۀ سخن گفتن، حرف زدن و تکلم بود که وجود مبارک رسول خدا(ص) میفرمایند: «تَقَبَّلُوا لِي بِسِتَّة أَتَقَبَّلُ لَكُمْ بِالْجَنَّة إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَكْذِبُوا وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تُخْلِفُوا وَ إِذَا اوتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ احْفَظُوا فُرُوجَكُمْ وَ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَلْسِنَتَكُم.»[1] اول اینکه زبانتان را به دروغ باز نکنید!
جملۀ خیلی مهمی عرض کنم، امیدوارم همیشه یادتان بماند و آن این است که خداوند متعال هیچ انسانی را نیازمند به گناه خلق نکرده است. قرآن میفرماید: انسان نیازمند است، ولی نه نیازمند به گناه، بلکه نیازمند به حقایق الهیه. در وجود و باطنش نیازمند به حلال است و برای بدن، گذران زندگی یا حل مشکلاتش اصلاً نیازی به گناه ندارد؛ چون گناه کلید حل مشکل نیست و مال حرام برای بدن رقم زده نشده. وقتی من نیازی به گناه ندارم و نیازمند به گناه آفریده نشدهام؛ چرا در کلام و سخنم به دروغ متوسل شوم و تکیه کنم؟ این یک مطلب از این روایت بود.
مطلب دوم روایت، بحث واقعاً گستردهای دارد که به نظر نمیآید حتی امشب و فرداشب نیز تمام شود و چهار مسئلۀ دیگر روایت میماند، ولی برای اینکه بدانید این شش مطلب چیست، متن روایت را میخوانم: «اذا حدثتم فلا تکذبوا» دروغ نگویید «اذا وعدتم فلا تخلفوا» قرارداد یا پیمان میبندید، وعده میدهید، تخلف نکنید و به آن عمل کنید «و اذ ائتمنتم فلا تخونوا» اگر مردم، اقوام، خانواده و دوستان، شما را به عنوان امین شناختند و یقینشان شد که شما امین هستید، به این اندیشۀ مردم نسبت به خودتان خیانت نکنید و امانتداری خود را حفظ کنید. هر امانتی که در اختیارتان گذاشتند.
چهارم که اگر این چهارمی عمل نشود، مولد سنگینترین خطرات برای شخص و خانواده است: «غَضُّوا ابصارکم» از چشمدوزی به نامحرمان اجتناب کنید! جلوی چشمتان را بگیرید! چه نیازی دارید به نامحرم نگاه کنید؟ نگاه کردن به نامحرم جز تحریک حالاتی که انسان را به گناه میکشد، چه سودی دارد؟
نگاه پروردگار نسبت به زنا در قرآن
پنجم «و احفظوا فروجکم» از اینکه وارد شهوت حرام شوید، خود را حفظ کنید. شما میدانید که شهوات حرام چند مورد دارد؛ یکی معروف است، یکی دیگرش هم که در کشورهای غربی خیلی معروف است، زناست. نگاه پروردگار راجع به زنا در قرآن را ببینید: ((إِنَّهُ كانَ فاحِشَة وَ ساءَ سَبِيلاً))[2] زنا فاحشه است. فاحشه، یعنی زشتی سنگین که این سنگینی را چه کسی میبیند؟ خدا. زنا مثل این است که سنگ آسیا را به انسان ببندند و او را داخل جهنم بیندازند. این گونه کشاننده به قعر آتش است.
در سورۀ فرقان میفرماید: ((وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً))[3] زناکار مسلماً با آتش جهنم برخورد خواهد کرد. خیلی زشت است. خدا میداند چقدر زشت است. ممکن است من بار زشتیاش را نفهمم. بعد پروردگار ادامه میدهد: ((وَ ساءَ سَبِيلاً))[4] پیمودن راه زنا، پیمودن راه بدی است. این هم پنجمین مورد بود.
اما ششم «و کُفُّوا ایدیَکُم و أَلسِنَتَکُم عن الناس» نه «عن المؤمنین» ناس در اینجا شامل بیدین، مسیحی، یهودی، زرتشتی، غیرشیعه و لائیک میشود. پیغمبر(ص) میفرمایند شما تا آخر عمر دست و زبان خود را از اینکه وارد تجاوز به حقوق مردم شود، نگهدارید و نگذارید انگشتهای این دست امضای خائنانه بکند، قفل جایی یا در خانۀ کسی را بیجا باز کند، علیه کسی به ناحق بنویسد، نگذارید این کارها از دستتان صادر شود و زبانتان نیز همین طور؛ مردم را با زبان خود آزار ندهید؛ چون وقتی بشنوند من غیبتشان را کردهام، خیلی اذیت میشوند، یا به آنها تهمت زدهام، خیلی برایشان سنگین است. اگر بفهمند زبان من در حقشان برخلاف اخلاق، انسانیت و دین کاری کرده، خیلی رنجیده میشوند. این شش مسئله که پیغمبر(ص) اول روایت میفرمایند شما ترک این شش مسئله را از من بپذیرید «أَتَقَبَّلُ لَکُم بِالجَنَّة» من هم بهشت را برای شما ضمانت میکنم. این کل متن روایت بود؛ اما یک جملهاش را تا جایی که لازم بود، توضیح دادیم؛ وقتی سخن میگوییم، دروغ نگوییم.
جملۀ دوم، وقتی پیمان میبندید، وعده میدهید یا قرارداد میکنید، به هم نزنید، تخلف نکنید و قراردادتان را نشکنید. اینها را مقدمتاً یک شب شنیدید. گاهی این قرارداد بین مردم با مردم است، گاهی بین انسان و پروردگار و گاهی نیز برعکس است؛ بین پروردگار و انسان. اما آنچه بین انسان و انسان است، اگر پیمان یا قراری بستید، عهدی کردید، به آن عمل کنید.
حکایت اسلام آوردن هرمزان
داستان عجیبی نقل شده است که برایتان بگویم، خیلی فوق العاده است. ایران قبل از اسلام، گاهی چند پادشاه صاحب تاج داشت، به خصوص در زمان ساسانیان که مناطق ایران را تقسیمبندی کرده بودند، مثل الان مالزی، هر منطقهای برای خودش پادشاهی داشت و پادشاه مرکز «ملک الملوک» بود که این راه و رسم امروزه در مالزی هست و قدیم در ایران نیز بوده. یکی از کسانی که در ایران، منطقۀ وسیع خوزستان، صاحب تاج و تخت بوده، ولی تابع مرکز، یعنی تیسفون بود، شخصی به نام «هرمزان» است. وقتی بین ایران و مدینه جنگ شد، از جمله مراکزی که فتح گشت و خیلی هم گسترده بود، خوزستان آن روزگار بود. هرمزان که شاه آن منطقه بود، اسیر شد. او را نکشتند و به مدینه آوردند. البته این را هم عرض کنم که جنگ مدینه با ایران، جنگ اسلام با ایران نبوده، بلکه جنگ حکومت ساخته شدۀ بعد از درگذشت پیغمبر(ص) با ایران بوده؛ چون کسانی که با ایران، رم و مناطق دیگر جنگیدند، هیچ کدام جانشین واقعی پیغمبر(ص) نبودند و جنگشان جنگ مذهبی، دینی و الهی نبود؛ چون در اسلام اصلاً جنگ ابتدایی نبود. اینها به مناطق مختلف یورش بردند.
اینکه میگویند حکومت بعد از پیغمبر(ص) اسلام را به ایران آورد، این حرف دروغی است. کدام اسلام؟ اسلام پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) را نیاوردند. پیغمبر(ص) که از دنیا رفته بود، نبود. امیرالمؤمنین(ع) را نیز کنار گذاشته بودند و کارهای نبود، پس چه اسلامی را به ایران آوردند؟ اسلام سقیفه را، نه قرآن و پیغمبر(ص) امیرالمؤمنین(ع) را. بعدها که شیعیان ناب امیرالمؤمنین(ع) در مناطق مختلفی مثل یمن، قم، کاشان و بعضی از مناطق دیگر ایران پخش شدند، آن تشیع که دین خدا بود، در ایران ظهور کرد.
شاه مدینه هرمزان را به مدینه آورد، نه خلیفۀ پیغمبر؛ چون یک کتاب از عالمان اهل تسنن نیز نقل نکرده است که اولی را پیغمبر(ص) بعد از خودش خلیفه کرد. یک کتاب ندارند که نوشته باشد دومی را پیغمبر(ص) به عنوان خلیفه معرفی کرده است. اینها گروهی در مدینه بودند که بعد از رحلت پیغمبر(ص) همدست شدند، زیر سایبانی نشستند و حاکم تعیین کردند. اصلاً کاری به اسلام، خدا، قرآن و پیغمبر اکرم(ص) نداشتند. خدا برای بعد از پیغمبر (ص) حاکمی تعیین کرد عالم، عادل، کریم، رحیم، قوی، ملکوتی و عرشی. بعد از اینکه پیغمبر(ص) در غدیر او را معرفی کرد، آیه آمد: ((اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً))[5] یعنی دین پیروان حضرت علی(ع) دین کامل و تمام است، نه دین دیگری.
در کتابخانهام 85 روایت خالص دارم، فقط در این موضوع است. از مهمترین کتابهای عالمان بزرگ اهل سنت که در این 85 روایت، با سند نقل کردهاند که پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «أنت وصيّي، و خليفتي، و وارثي، و قاضي ديني، و منجز عدّتي، فمن أحبّك فقد أحبّني، و من أبغضك فقد أبغضني»، ثمّ قال: «يا بني عبد المطّلب، عليّ سيّدكم بعدي و إمام أمّتي، و يا سائر قريش، لا تحسدوا عليّا فتكفروا»[6] اما نصف خط از قول پیغمبر(ص) نداریم که حضرت به اولی، دومی یا سومی فرموده باشند که بعد از مرگ من، شما جانشینم هستید. اینها جانشین پیغمبر(ص) نبودند، بلکه سه اعلیحضرت بودند، لذا به حکم کل کتب اهل تسنن، هیچ وقت روی منبر به آنها خلیفه نمیگویم؛ چون پیغمبر(ص) هیچ کدام را خلیفه نکردند و خلیفه هم نبودند.
زمان حکومت دومی، شاه و حاکم دوم، هرمزان را داخل مسجد آوردند. خود اهل تسنن نوشتهاند که حاکم دوم تند و خشن و بداخلاق بود. به هرمزان که برای خودش سالها شاه بود و حکومتی داشت، قوی و گسترده هم بود، میگوید: یا مسلمان شو یا تو را میکشم. شما قرآن مجید را و روایات اهلبیت(علیهم السلام) را ببینید! اصلاً در اسلام اجباری نداریم. معنی ندارد بگویند یا مسلمان شو یا تو را میکشیم؛ برای چه؟ به چه دلیل او را میکشی؟ اکنون که اسیر شده و برای تو و مردم ضرری ندارد، برای چه او را میکشی؟ این است اسلام ساختگی که به ایران هجوم آوردند: یا مسلمان شو یا تو را میکشم!
هرمزان که ایرانی باسواد و باادبی بود، با عاطفه به او گفت: اگر از کشتن من چارهای نداری، ظرفی آب خوردن به من بده. ایشان هم گفت ظرف آبی برایش بیاورید تا بخورد. در ظرف چوبی آب آوردند، هرمزان گفت: من در مملکتم به عمرم در ظرف چوبی آب نخوردهام. من برای خودم شخصیتی هستم. اسلام به افراد تواضع میدهد، ایشان که زرتشتی بود، تواضعی نداشت. شاه قدرقدرت و قوی بود. گفت: من در مملکت خودم هرگز در ظرف چوبی آب نخوردهام. اگر دلتان میخواهد آب بخورم، ظرف آب خوردن من باید آبگینۀ دارای جواهر باشد. در مدینه هم چنین ظرفی پیدا نمیشد. امیرالمؤمنین(ع) داخل مسجد بود. به حاکم دوم فرمود که او چیز اضافهای از شما نمیخواهد. چقدر عاطفه، محبت و بزرگواری! فرمود: چیز اضافهای از شما نمیخواهد. ظرفهای او در مملکت خودش قیمتی بوده، عیبی ندارد، بروید بگردید، ظرف زیبای خوبی پیدا کنید، بیاورید.
رفتند کاسهای شیشهای یا چینی که خیلی خوب بود، ساخت یمن، رم شرقی یا جای دیگر بوده، آب پر کردند، آوردند و به دست هرمزان دادند. هرمزان آب را نگهداشت. حاکم دوم به او گفت: بخور! گفت: تا نخورم، مرا نمیکشی؟ گفت: نه، من تعهد کردم که تا آب نخوری، تو را نکشم. ایشان هم ظرف را روی سنگهای کف مسجد یا رملها پرت کرد، هم آبها ریخت و هم ظرف شکست و خرد شد. او هم تعهد کرده بود تا هرمزان آب نخورد، وی را نکشد. ماند چهکار کند. نگاهی به امیرالمؤمنین(ع) کرد که تکلیف چیست؟ حضرت فرمودند: تعهد کردی تا آب نخورد، او را نکشی، پس حق کشتن او را نداری.
عنایت میکنید تعهد چقدر مهم است؟! میفرماید حق کشتن نداری؛ چون تعهد کردهای تا آب نخورد، او را نکشی. گفت: پس چهکار کنم؟ فرمود: از او جزیه بگیر! هرمزان این برخوردهای امیرالمؤمنین(ع) را دارد در ذهن خودش ارزیابی میکند و میبیند که اسلام این طرف است، یعنی طرف امیرالمؤمنین(ع) است که فرمود نه، تو حق کشتنش را نداری؛ چون تعهد کردهای تا آب نخورد، او را نکشی، پس جزیه بگیر. هرمزان گفت: من هرگز جزیه (مالیات غیرمسلمانها) نمیدهم. چهکار میخواهید بکنید؟ گفت مسلمان که میگویی، نمیشوم. حیله هم که با من کردی تا از کشته شدن نجات پیدا کنی، مالیات غیرمسلمانها را هم که میگویی نمیدهم، پس چهکار میخواهی بکنی؟ گفت: از عمق قلب و جانم مسلمان میشوم و به ایران هم برنمیگردم، بلکه همینجا میمانم. اسلام را این طرفی دید و حساب کرد جدایی از امیرالمؤمنین(ع) ضرر است. گفت: من به کشور خودم هم برنمیگردم و همینجا میمانم. دستور دادند خانۀ خالی خوبی را به او دادند و اسلامش هم اسلام خیلی خوبی شد. زندگی خوبی داشت تا از دنیا رفت. این تعهد بین انسان و انسان است.
تبعات شکستن تعهد بین انسان و خدا
دوم، تعهد بین انسان و خداست. این تعهد چقدر میارزد؟ من برای آن یک آیه از سورۀ آل عمران بخوانم، هم در آیه مسئلۀ عهد و پیمان آمده است و هم قسم. آیۀ واقعاً خیلی سنگینی است: ((إِنَّ اَلَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اَلآخِرَة وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اَللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ اَلْقِيامَة وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ))[7] کسانی که عهد، قرارداد و پیمان دستور داده شدۀ خدا و سوگندشان را به باد بدهند، گناه این شکستن عهد و پیمان و به باد دادن قسم این است، چهار تبعات دارد:
یک: اینان در قیامت هیچ بهرهای نخواهند داشت؛ دو: روز قیامت خدا به آنان نظر رحمت نخواهد کرد؛ سه: در قیامت خدا با آنها حرف نخواهد زد؛ چهار: در قیامت خدا هیچ گناهی را از پروندهشان پاک نخواهد کرد. بعد هم میفرماید که اینها دارای عذاب دردناکی هستند. همین طور با مردم، خدا و پیغمبر (ص) قرارداد میبندند و بعد قرارداد خود را به باد میدهند و عمل نمیکنند، بلکه شانه بالا میاندازند و قسمهایشان را میشکنند. مگر قوانین دین ارزان، معمولی و ساده است؟ تمام آیات قرآن حکم الله است. تمام روایات اهلبیت (علیهم السلام) به علم الله وصل است. اینها چیزهای سبکی نیست که من به آن اهمیت ندهم و برایش ارزش قائل نشوم. دین خیلی لطیف است. الله اکبر از لطافت دین.
در حادثۀ کربلا، از بچگی شنیدهاید که غم و غصۀ کربلا تمامشدنی و مصیبت کربلا سردشدنی نیست. محور یکی از سنگینترین مصائب کربلا شمر است که امام زین العابدین(ع) میفرمایند: اگر شمر خنجری که سر پدرم را با آن از بدن جدا کرد، بیاورد نزد من امانت بگذارد، بگوید مدتی این را نگهدار، بعد میآیم آن را میگیرم، روزی که به دنبالش بیاید، من امانتش را سالم به او پس میدهم. همان مسئلۀ سوم روایت است: «اذ ائتمنتم فلا تخونوا» به امانت خیانت نکنید! ممکن است امانتگذار شمر یا یکی دیگر باشد یا شخص خوب و حتی از اولیای خدا باشد، شما نباید به امانت خیانت کنید.
احترام به حکم الهی، جوهرۀ بسیاری از منهیّات
آیتاللهالعظمی خوئی(ره) رسالۀ خیلی با ارزشی به نام «منهاج الصالحین» دارند که دو جلد، عربی و فقه بسیار قوی است. ایشان در این رساله میفرماید: فحش دادن به حیوانات نجس العین مانند خوک، گراز، سگ، روباه و... حرام و معصیت است. نه از باب اینکه اینها احترام دارند، بلکه از این باب که فحش دادن، سخن بیاحترامی است و گناه میکنی که فحش میدهی؛ چراکه زبانت را خلاف حق به جریان میاندازی. نه از این باب که حیوانات نجس العین احترام دارند، بلکه چون حکم خدا احترام دارد. در قرآن میفرماید: ((وَ لا تَسُبُّوا))[8] فحش ندهید! از این باب است که خدا میفرماید فحش و ناسزاگویی حرام و معصیت است و در پروندهات مینویسند، نه از باب اینکه خوک یا سگ احترام دارد، نه. حکم الهی احترام دارد. یکی از احکام خدا در قرآن که در مملکت ما رها شده، این است: ((وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ))[9] مال مردم را به حرام برندارید و فرار کنید. مال مردم را به نام خودتان نکنید. مال مردم را برندارید که در جیب خودتان بریزید. درست؟ این یک آیه است. این مال مردم را نبرید، حرام است، زمان حضرت مسیح، موسی، ابراهیم، نوح و آدم(علیهم السلام) نیز حکم الهی بوده و همه در کتابهایمان هست.
حکایت زنده شدن مرده و مال یتیم
روزی یکی از مرشدهای زورخانه به من گفت: من 30-40 کتاب دارم که به دردم نمیخورند. آنها را بیاورم به شما بدهم؟ گفتم: بیاور! کتابهای خیلی خوبی بودند. یکی از کتابهایش را که برای قرن هفتم بود، خواندم. خیلی عالی بود. این مطلب در آن کتاب بود:
حضرت مسیح(ع) از قبرستانی عبور میکرد، به پروردگار گفت: مولای من! میشود یکی از مردههای این قبرستان را زنده کنی تا من با او صحبت کنم؟ خطاب رسید: بله. حیات و مرگ کار پروردگار است: «محی و ممیت» حضرت مسیح(ع) به قبری اشاره کرد و گفت: بلند شو، ببینم چه کسی هستی و چه میکنی؟ قبر لرزید، به هم ریخت، خراب شد و خدا بدن پیرمردی با محاسن سفید را به روحش برگرداند، از قبر بلند شد و به حضرت به عنوان مسیح سلام کرد، حضرت به او گفت: مرا میشناسی؟ عرض کرد: خدا به من گفت که عیسی صدایت میکند، بلند شو ببین چهکار دارد؟
«لا اله الا الله» خدا رحم کند! حضرت مسیح(ع) به آن پیرمرد که زنده شده بود، گفت: چند سال است شما مردهای؟ گفت: 700 سال پیش. چیزی داخل قبر نبود، خدا مرا برگرداند. فرمود: در این هفتصد سال در برزخ که در قرآن میفرماید: ((وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ))[10] ببینید ما چند دنیا را رد کردهایم؟! اول رحم، بعد این دنیا، بعدش هم طبق قرآن، برزخ است و چهارمین دنیای ما نیز قیامت که آنجا دیگر آخر خط است. به او فرمود: این 700 سال در برزخ چه میکنی؟ گفت: تلخی و سختی میکشم. فرمود: مگر بیدین، بیعبادت یا ظالم بودی؟ گفت: نه. پرسید: پس برای چه تلخی میکشی؟ گفت: برای اینکه به اندازۀ دو سه جو مال یتیم در دستم بود و من آن را نبردم پس بدهم و یادم رفت که وصیت بکنم. وقتی مردم، 700 سال است که هر روز به من میگویند چرا مال یتیم را به ناحق نگهداشتی؟ این است داستان دین و ارزشهای آن.
روضۀ گودی قتلگاه
حرفم تمام. شب جمعه و ساعات اربعین ابیعبدالله(ع) است. خدا به ما خیلی لطف کرده که امشب ما را اینجا دور هم به عشق ابیعبدالله(ع) در این خانۀ خودش جمع کرده. برادران و خواهران! زمینۀ آمرزش گناهان امشب واقعاً آماده است. نیّت کنیم خدایا! اگر حقی از مردم بر گردن ماست، فردا ببریم پس بدهیم. میماند گناهان بین ما و پروردگار. در این رابطه بیش از 50 روایت در معتبرترین کتابها داریم که گریۀ بر ابیعبدالله(ع) باعث آمرزش گناهان است.
اگر کورم خدا را میشناسم
علی مرتضی را میشناسم
توان با عاشقانش زندگی کرد
من این دیوانهها را میشناسم
دلم دیوانۀ عشق حسین است
غم و درد و بلا را میشناسم
ز بس بر سفرۀ فیضش نشستم
شهید کربلا را میشناسم
گدایش را به شاهی میرساند
من این مشکلگشا را میشناسم
پریشان گرچه در شهری غریبم
هزاران آشنا را میشناسم
خدایا! اگر عمۀ ما چیزی گم کرده، باید در خیمهها گم کرده باشد. در این بیابان چه چیزی گم کرده است که دارد به دنبالش میگردد؟ نپرسیدند؛ اما اگر میپرسیدند، عمه جواب میداد:
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
اگر بینم گلم در خاک و در خون
به آب دیدگان میشویم او را
دیدند با یک دنیا ادب وارد گودال شد، رو به قبله نشست، نیزه شکستهها، شمشیرها، چوبها و سنگها را کنار زد، ناگاه دیدند دست زیر بغل بدن قطعه قطعهای برد، بدن را روی دامن گذاشت، هنوز سرش را پایین نینداخته بود که دید پیغمبر(ص) بالای گودال با سر و پای برهنه ایستاده است. شروع کرد با پیغمبر(ص) حرف زدن: « یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ» من فقط عربیاش را میخوانم. طاقت معنی کردنش را ندارم: «هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ».[11]
[1] . امالی شیخ صدوق، النص، ص 90؛ خصال، ج 1، ص 321.
[2] . اسراء: 32.
[3] . فرقان: 68.
[4] . نساء: 22.
[5] . مائده: 3.
[6] . غرر الاخبار و درر الآثار، ج 1، ص 97.
[7] . آل عمران: 77.
[8] . انعام: 22.
[9] . بقره: 188.
[10] . مؤمنون: 100.
[11] . اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص 37.