شب دوم یکشنبه (28-7-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- گشوده شدن درهای فیض الهی بر محبوب خداوند
- پاداش پروردگار به عمل بندگان محبوب، نه به عامل
- -ضربت خندق، عملی ارزشمند و والاتر از عمل کل جن و انس
- -امام حسین(ع)، فانی در خداوند و بذل جان بدون توقع پاداش
- حکایتی شنیدنی از ایمانی عجیب و بیمثال
- -جداییناپذیری وجود بینهایت خداوند از انسان
- -اجتناب از محرّمات، نخستین قدم برای وصال
- -احاطۀ قیومی خداوند به کل هستی
- -وعدۀ خداوند به بندگان وصالیافته
- -زندگی معالله انسان
- -سرانجام نرسیدن به نقطۀ وصال پروردگار
- کلام آخر؛ اربعین حسینی در حضور انبیا و اولیا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
گشوده شدن درهای فیض الهی بر محبوب خداوند
کسی که محبوب پروردگار میشود، در حدی در دنیا به مقام وصال رسیده است. البته این مقام را در باطن خودش حس میکند و علتش هم این است که محبوب غرق نور است. این را در ضمن آیهٔ یازدهم و دوازدهم سورهٔ طلاق برایتان بیان میکنم. وقتی این نور بیاید، همهٔ ارزشها، مخصوصاً فهم و حس نسبت به حقایق را با خودش میآورد و انسان میفهمد که این وصال برایش حاصل شده است. حالا قسمت دیگر جاده، این است که بهسوی مقام «فناء فی الله» برود؛ این را هم بعداً توضیح میدهم که در عین اینکه در دنیا با مردم و زن و بچهاش زندگی میکند و کسب و کار دارد، ولی دیگر خودش را نمیبیند، فقط او را میبیند، با او زندگی میکند، با او خوش است و دیگر مردم، زن و بچه و کسب و کار بهصورت مانعی در مقابلش درنمیآیند. کسی که محبوب او شده، طبق روایتی که متن آن را در دههٔ سوم و دیشب شنیدید، تمام درهای فیوضات در حد سعهٔ وجودیاش به روی او باز است و لحظهبهلحظه در حال کسب الطاف پروردگار است تا پرده کنار برود و این الطاف بهصورت رضوان(در سورهٔ آلعمران و توبه مطرح است)، مغفرت کامل و رحمت الهیه و برای بدنش بهصورت بهشت نمایان شود.
پاداش پروردگار به عمل بندگان محبوب، نه به عامل
البته اهلش حرفهای دیگری هم در اینجا دارند که باید بهدنبالش رفت و فهمید. یک حرفشان این است که پاداش چنین انسانهایی به اصل عمل است، نه به عامل. به اینها نمیگویند هفتاد سال عبادت و کار خیر کردهای، پاک و درست بودهای، دوهزار گناه هم برایت پیش آمد، محل نگذاشتی و مرتکب نشدی. بالاخره خیلی کار کردی و زحمت کشیدی، این مزد توست. مزد را به کُننده نمیدهند؛ چون اگر بخواهند به کُننده بدهند، واقعاً در شأنش نیست. مزد را به عمل و زحمت او میدهند؛ آنوقت خودش که عامل عمل بوده، کنار این پاداش تا ابد در حال لذت بردن است. چرا این کار را با او میکنند؟ چون عمل او خیلی ارزش دارد و به ارزش عمل پاداش میدهند.
خیلیها را هم در قیامت به بهشت میبرند، ولی به خودشان پاداش میدهند؛ چون اگر بخواهند به اعمالشان پاداش بدهند، چیزی نمیماند. نمیدانم عنایت میفرمایید که داستان از چه قرار است! هفتاد سال نماز خوانده، پول داده، آدم خوبی بوده و کار خیر کرده است؛ ولی عیار اعمال عیاری نیست که پاداش تام، کامل و جامعی به آن تعلق بگیرد. لذا به خودش، یعنی به عامل پاداش میدهند، نه به عمل.
-ضربت خندق، عملی ارزشمند و والاتر از عمل کل جن و انس
اما یکی را هم در قیامت میآورند و به او میگویند: ما میخواهیم به یک عمل تو پاداش بدهیم و آنهم ضربت تو بوده که در روز خندق زدهای. پاداش آن ضربتت از عمل کل جن و انس در طول تاریخ سنگینتر و بالاتر است. این روایت مقداری مسئله را روشن کرد که پاداش به عمل است یا به عامل؟ اگر بخواهند به عمل پاداش بدهند که «من الاولین الی الآخرین» رفوزه هستند؛ مثلاً کدام عمل تودهٔ مردم با عظمت پروردگار تناسب دارد؟ حالا خودمان را محاسبه کنیم؛ واقعاً نمازهایی که میخوانیم، به پروردگار میارزد؟ نه! کارهای خوبی که میکنیم، به پروردگار میارزد؟ نه! حالا هیچچیز آن که نیرزد، با ما در قیامت چهکار میکنند؟ به ما میگویند: تو زحمت کشیدهای، پاداش زحمتت را بگیر؛ اما عملت را ارزیابی نکردهایم! اگر آن را ارزیابی میکردیم، هیچچیز گیر خودت هم نمیآمد؛ اما چون نیت خودت این بوده که خدا را بندگی کنی، به خودت مزد داده است.
-امام حسین(ع)، فانی در خداوند و بذل جان بدون توقع پاداش
جملهٔ دیگری هم غیر از این یک ضربت امیرالمؤمنین(ع) بگویم که مطلب را روشنتر بکند. همه هم این را نقل کردهاند؛ امام باقر(ع) میفرمایند: «بذل مهجته فیک»، نمیفرمایند «فی سبیل الله». امام باقر(ع) میگویند حسین ما همهٔ هستیاش را بدون توقع پاداش فدای خودت کرد، نه اینکه «فی سبیلک» باشد. یکوقت حضرت باقر(ع) میفرمودند: «بذل مهجته فی سبیلک» در راه تو داد؛ اما میگویند: حسین ما چنان در تو فانی بود که راه تو را هم نمیدید، هیچچیز را نمیدید و فقط خودت را میدید. نه در راه تو، بلکه خود جاده هم در حسین ما فانی بود؛ یعنی هیچ نمودی نداشت. بهشت هم در حسین ما فانی بود و آن هم نمود نداشت، لذا «مهجته فیک».
حکایتی شنیدنی از ایمانی عجیب و بیمثال
داستان جالبی در همین منبرهای دههٔ عاشورا در قدیم نقل میکردند که من هم شنیده بودم، بعد همین دههٔ قبل در کتابی دیدم که فرمانروا و حاکمی به شکار رفته بود، اسبش را بهدنبال شکاری تند راند، شکار فرار کرد و نتوانست به شکار برسد. از عوامل و کسوکارش دور شد و همدیگر را گم کردند، این حاکم هم در بیابان تکوتنها ماند و جاده را هم پیدا نمیکرد؛ چون خیلی جلو آمده بود. آرام اسبش را راند و گفت: حالا برویم تا به دهی یا خانهای برسیم، آدرس محل حکومت و پایتخت خودمان را بپرسیم. الآن که گم شدهایم! به سیاهچادری رسید و دید پیرزنی در این سیاهچادر زندگی میکند، گفت: مادر، من راه را گم کردهام، خسته هم شدهام، تشنه و گرسنهام هم هست. پیرزن گفت: بالا گرم است، پایین بیا تا به خیمه برویم. پیرزن برای او کاسهٔ آبی آورد، یکساعت بعد هم آن سفرهٔ کهنهاش را پهن کرد، بزغالهای داشت که خودش پشت چادر کشته، پوست کَنده و پخته بود، سر سفره آورد و گفت: آب که خوردی و تشنگیات برطرف شد، از این گوشت کبابشده هم هر چقدر دلت میخواهد، بخور تا گرسنگیات برطرف شود. حاکم گفت: مادر، کسی را نداری؟ گفت: نه! حاکم گفت: چند بز و گوسفند داری؟ گفت: همین یکی را داشتم. حاکم گفت: برای چه کشتی؟ گفت: مهمان آمده بود و من اصلاً نمیتوانستم تحمل کنم که مهمانم گرسنه بماند. برای چه بحثش را میکنی؟ من با شیر این بز زندگی میکردم، بز رفت؛ اما خدا هست. تو غصهٔ مرا نخور!
-جداییناپذیری وجود بینهایت خداوند از انسان
این ایمان هم عجب ایمانی است؛ خدا نصیب کند که اگر همهچیز رفت، بگویم خدا نرفته و پیش من است. خدا در قرآن هم با ما که وارد حرف زدن میشود، چقدر عاشقانه حرف میزند و آدم را میکُشد! میگوید: «وَ فِی أَنْفُسِکمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 21)، من با این وجود بینهایتم پیش شما هستم و از پیش شما جدا هم نیستم. «أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 16)، از جانت به خودت نزدیکترم؛ اگر آدم این را درک و یقین کند و بفهمد که پول رفت، خدا نرفته است؛ بچهام رفت، خدا که نرفته است؛ سلامت بدنم رفت، خدا که نرفته است؛ آدم با این یقین خیلی خوب زندگی میکند. البته مقداری تمرین میخواهد و فکر نکنید رسیدن به وصال در این دنیا کار سختی است. البته وصال تام به قیامت مربوط است و وصال در اینجا دنیایی است. به خودش قسم، رسیدن به این وصال کار مشکلی نیست.
-اجتناب از محرّمات، نخستین قدم برای وصال
ما چون در راهش نیفتادهایم و نچشیدهایم، دورنمای آن برای ما خیلی سخت میآید و فکر میکنیم خیلی مشکل است. هم پیغمبر(ص) و هم امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: شما با سهتا قدم میتوانی به این مقام، یقین و حالوهوا برسی، چهارمی هم ندارد. طبق تنظیم خود پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) با سه قدم میرسی: «اجتناب المحارم» خودت را از همهٔ معصیتها دور نگهدار! نمیگوید ترک کن، اصلاً میگوید دور بایست که گیرش نیفتی، بعد پنجهاش را از جانت بیرون بکشی و بگویی ترک کردم. «جنب» یعنی کنار؛ خیلی عجیب است! اجتناب در کلام پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) است؛ خودتان را دور نگهدارید! شمارهٔ تلفن و نامه نگیر، حرف نزن، ملاقات نکن، برخورد نکن، زمینه فراهم نکن و خودت را دور نگهدار که گنهکار یا گناه حس کند با تو خیلی فاصله دارد تا بخواهد به تو برسد، میمیرد و خفه میشود.
خانم جوانی به قول پیغمبر(ص)، «ذات حسب و جمال» زن خانوادهداری بود و هم زیبایی داشت. این خانم بند جوانی شد، جوان به او گفت: از من چه میخواهی؟ گفت: بیا مدتی با من باش. جوان گفت: نمیتوانم با تو باشم. گفت: از آبرویت میترسی؟ جوان گفت: آبرو کدام است! آبرو باید پیش خدا نرود، آبروی من پیش تو یا مردم محل برود که مشکلی نیست. آبرو به ناحق رفت، خدا که نرفته و هست، ده برابر این آبرو را برمیگرداند. حالا آبروی من پیش مردم رفت یا آبروی من را بردند، اصلاً عدهای دست به دست هم دادند و گفتند آبروی این شخص را ببریم؛ دیگر تحمل نداریم و نمیتوانیم او را ببینیم. آبرو رفت، خدا که نرفته است. خدا دربارهٔ مسیح در سورهٔ آلعمران میگوید: «وَجِیهاً فِی اَلدُّنْیٰا وَ الآخِرَةِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 45)، او پیش من آبرودارِ در دنیا و آخرت است. خیلی از چیزها میرود و برمیگردد، مشکلی نیست؛ اگر آدم یک مقدار اینها را حس کند، ناراحتیاش، دلهرههایش و اضطرابش کم میشود و دچار بیماری خطرناک افسردگی نمیشود که شرق و غرب را گرفته است.
-احاطۀ قیومی خداوند به کل هستی
حالا آن بز هم رفت که رفت، مگر بز بقا دارد که حالا من برای رفتنش غصه بخورم؟ بز که بقا ندارد، برای تو هم نمیکشتم، ممکن بود چهار روز دیگر در بیابان یک بیماری بگیرد و بمیرد؛ حالا زانو بغل بگیرم؟ برای رفتنیها که زانوی غم بغل گرفتن لازم نیست. رفت که رفت! کجا رفت؟ جهان بیتالله است و حضرت الله احاطهٔ قیومی به کل جهان دارد. من پریروز در این جمله فکر میکردم که هیچ جای جهان از پروردگار عالم و نگاه او خالی نیست. بعد فکر کردم حالا من را غسل دادند، کفن کردند و در قبر گذاشتند، گم شدم؟ نه! بالای قبر که بودم، در دامن دید و رحمت و لطف خدا بودم و پایین زمین هم در معرض همان دید، لطف و رحمت هستم؛ اگر من بمیرم که از خدا گم نمیشوم و از حیطهٔ لطف و رحمت او بیرون نمیروم. الآن که روی زمین راه میروم، پیش خودش هستم و زیر زمین هم پیش خودش هستم. مگر خدا آنجا نیست؟ اتفاقاً من روایتی از رسول خدا(ص) دیدم که مرحوم امینالإسلام طبرسی، صاحب ده جلد تفسیر «مجمعالبیان» نقل میکند: وقتی مؤمن را در قبر میگذارند و لحد میچینند، نمیتوانند زن، بچه، عروس، داماد و نوه بمانند و باید برگردند. تا چه وقتی سر قبر بمانند؟! یک ساعت بس است و میروند. این مؤمن در قبر تکوتنهاست و صدایی به گوشش میخورد: «عبدی تَرَکوک»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 11)، تو را رها کردند و رفتند؟ همان خدایی که روی زمین در کنار من است، آنجا هم کنار من است و من بیرون از حیطهٔ لطف، رحمت و کَرم او نیستم.
-وعدۀ خداوند به بندگان وصالیافته
حالا شما این حرفها را بشنو، بعد در دل خودت بگو پس گناهانم را چهکار کنم؟ گناهانت را که وعدهٔ قطعی در قرآن داده قبل از مردن میبخشم. حالا کجا میروم؟ روی زمین معالله هستم، زیر زمین هم معالله هستم، در قیامت هم معالله هستم. من میتوانم کجا را از پروردگار خالی ببینم یا خالی کنم؟ این نمیشود؛ چون او محیط است و ما محاط هستیم. من هم واقعاً از شما میخواهم که از مرگ نترسید! واقعاً از شما میخواهم، مخصوصاً شما از مرگ نترسید. چرا شما؟ چون ما در آن روز نبودیم که هیچکس نمانده بود و امام گفتند: «هل من ناصر ینصرنی»؛ اما الآن که از بچگی شنیدهایم، مرتب آمدهایم و جواب دادهایم، همینها جواب است. همینهایی که با کمال میل و عشق میآیند و میپرسند(گاهی میپرسند؛ بارکالله که میپرسند): آقا خرج این جلسات چگونه تأمین میشود؟ گران است یا ارزان؟ چطوری است؟ آقا تأمین میشود و خدا کمک میکند؛ چون پول خدا پیش من است: «أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 7)، پولی که از من پیش توست، هزینه کن. تو مال مرا هزینه کن، ثوابش را به تو میدهم. با اینکه مال تو نیست، ولی تو هزینه کن و من ثوابش را به تو میدهم.
یکی پول هزینه میکند؛ من قبلاً این کارها را میکردم، اما الآن به خاطر مشکلات بدنی نمیتوانم. واقعاً یقین داشتم، یعنی میدانستم تجارت است. یک گوشه مینشستم، لباسهایم را کنار میگذاشتم و کفشهای عزادارها را جفت میکردم. این جفت کردن کفش حسینیها هم یادگار زینالعابدین(ع) است. هرکس در مدینه میگفت روضه دارم، ایشان میفرمودند: من میآیم، اما روضه وقتی باشد که نور نباشد؛ مثلاً روضهات را بعد از نماز مغربوعشا بگیر. وقتی گریهها تمام میشد و صاحبخانه چراغ را میآورد، میدید زینالعابدین(ع) دم در کفشها را جفت میکنند. اینهم یک تجارت است. پیرزنی با قدخمیده میآید و دو کیلو قند و نیمکیلو چای میگذارد، بعد هم میگوید به خدا بیشتر نداشتم، و الّا میآوردم. در همین اربعین امسال، شاید از آن ناحیه که میگویم، رد شدهاید؛ کنار جاده چندتا لوله بود، یک پارچه هم روی آن با طناب نازک گره زده بودند که آفتاب نیاید. زن شصت هفتادسالهای از همان منطقهها هیزم جمع کرده بود و روی کولش آورده بود، دوتا بلوک هم گذاشته بود، یکدانه به اصطلاح آهن گرد هم روی این بلوک انداخته بود. خودش خمیر میکرد، چانه میگرفت، باز میکرد و روی این فولاد یا آهن گرد میانداخت. نانها که دانهدانه پخته میشد، داخل سبد میگذاشت و به پسرش میگفت: سبد پر شد. پسر کور بود، سبد را بلند میکرد و کنار جاده میآمد. همینطوری سبد دستش بود و نمیدید، گاهی که متوجه میشد کسی برنمیدارد، سبد را یک دستی میگرفت و به موتوریها و ماشینیها اشاره میکرد، آنها میآمدند و یکی دوتا نان میبردند. دوباره پیش مادرش میآمد و میگفت: مادر، زوارها نانها را بردند، سبد را پر کن. یکی هم این مقدار وُسعش میرسد.
حداقل اگر دیگران از مرگ میترسند، شما نترسید! شما مؤمن هستید و ضمانت بالایی مثل ابیعبدالله(ع) در کنارتان است. حاج علی بغدادی وقتی با امام زمان(عج ملاقات کرد که ملاقاتش خیلی مفصّل است. من یکبار یک ساعت در روز جمعه از یک دههٔ عاشورا در جلسات گذشته توضیح دادهام و نوارش به نام «دیدار با امام زمان(عج)» است. دیدار عجیبی است که نقلش یک ساعت طول کشید. حاج علی امام را هم نشناخت و بعد از اینکه با حضرت وارد کاظمین شد، اما داخل حرم به او فرمودند: حاج علی شب جمعه است، ائمهات را زیارت نمیکنی؟ گفت: چرا آقا، زیارت میکنم. امام فرمودند: یکییکی به آنها سلام بده. گفتم: «السلام علیک یا رسول الله، یا فاطمة الزهرا، یا امیرالمؤمنین» تا به امام عسکری(ع) رسیدم و در آخر گفتم: «السلام علیک یا ولی الله، یا حجة الله». سید گفت: «علیک السلام»؛ اما باز هم نفهمید. در سؤالاتی که کرد، گفت: یابنرسولالله، نکیر و منکر در عالم برزخ به کسانی که زیارت شما آمدهاند، کاری دارند؟ امام فرمودند: با کدام جرئت؟!
-زندگی معالله انسان
پیرزن گفت: بز رفت، خدا که نرفته است؛ مال رفت، خدا که نرفته است؛ جوانی رفت، خدا که نرفته است؛ پس ما از نطفهٔ در رحم تا الآن، معالله زندگی کردهایم و خودمان نمیدانستیم؛ حالا امشب بیشتر متوجه شدیم. معالله بوده، من نمیدانستم و خبر نداشتم؛ اما در هر صورت یادتان نرود که زندگی همهٔ ما معالله است. دلتان با معالله خوش باشد. حاکم به او گفت: مادر، من حاکم هستم، این لباسها هم لباسهای شکار است و لباس حکومتیام لباس دیگری است، شهر من در همین مملکت است. اگر یکوقت گذر تو به شهر افتاد، پیش من بیا. پیرزن گفت: باشد، اگر گذرم افتاد.
این جمله را معنی میکنم: «بذل مهجته فیک»، نمیگویند «فی سبیلک». امام باقر(ع) میگویند: حسین ما همهٔ وجودش را در خودت «بَذْلاً» فدا کرد؛ یعنی بدون اینکه در قلبش کوچکترین و کمترین احساس پاداشی برای کارش داشته باشد و نیّتش پاک و صاف بود. آنوقتی که شهید میشد، اصلاً نیت بهشت و قیامت در قلبش نداشت؛ آنچه در قلبش بود، خودت بودی. او معالله زندگی کرد و معالله رفت، هیچچیز را هم از دست نداد.
پیرزن گفت باشد، مدتی گذشت. حاکم سپرده بود اگر پیرزن قدخمیدهای آمد و خواست داخل دربار بیاید، اصلاً مانعش نشوید و او را راه بدهید. روزی پیرزن آمد، او را آورد و کنار دست خودش نشاند، به درباریانش گفت: آن روزی که من در بیابان گم شدم، این پیرزن(من نمیدانستم) تمام سرمایهاش را که یک بز بود، کشت و برای من آورد. من که گرسنهام بود، مقداری خوردم و رفتم. الآن باید چقدر به او بدهم؟ یکی گفت صدتا گوسفند بده، یکی گفت دویستتا گوسفند بده، یکی گفت یک زمین زراعت هم بده که گوسفندانش را راحت بچراند و یکی هم برای او بگذار که کمکش کند. حاکم گفت: هیچکدام شما درست نگفتید. درباریان گفتند: خودت بگو! گفت: این پیرزن در آن روز هرچه داشت، به من داد؛ حالا من اگر هرچه دارم، به او بدهم، مساوی میشویم. دیگر اضافه ندارم که به او بدهم.
خدا هم اگر بخواهد در قیامت به عمل ابیعبدالله(ع) مزد بدهد، میگوید: تمام دار و ندار رحمت و لطفم از اوست، حالا خود او میخواهد خرج هر کسی بکند؛ ولی من همه را به خودش میدهم. اسم این مزد به عمل است، نه پاداش به عامل. پاداش به عمل با عامل فرق میکند. برای ما پاداش به عامل است و میگویند زحمت کشیدهای، به بهشت برو؛ اما اگر بخواهیم به عملت مزد بدهیم، ته آن چیزی نمیماند، به خودت مزد میدهیم.
-سرانجام نرسیدن به نقطۀ وصال پروردگار
آنکسی که در دنیا به نقطهٔ وصال رسیده است؛ خیلی عجیب است که من همین امروز در فرمایشات اولیای الهی دیدم، نوشته بود: کسی که به نقطهٔ وصال نرسیده، «کل حسناته ذنب» همهٔ خوبیهایش گناه است. باید به این نقطه رسید، البته با توضیحی که دادم. رفت که رفت، خودش که نرفته، غصه و رنج ندارد. مردم و ادارات با من خوب برخورد نمیکنند، خب نکنند؛ او که با تو خوب برخورد میکند. حالا آن اداری که با تو خوب برخورد نمیکند، چه کسی هست و چند میارزد؟ حالا آن قوموخویشت که با تو خوب برخورد نکرده و بدی کرده، چند میارزد؟ او که خوب برخورد میکند و تا حالا برخورد بد نکرده است؛ اگر سراغ دارید که پروردگار یکبار در عمرتان برخورد بدی کرده، بگویید. آنکه بد میکند، میگذرد!
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد ××××××××××××× بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
کلام آخر؛ اربعین حسینی در حضور انبیا و اولیا
ای خدا! ما خیلی گدا هستیم، ما خیلی نمیدانیم و نمیفهمیم. ما را معطل شب آخر نکن که بگویی حالا ده شب بیا، در شب آخر مزدت را میدهم. هر کاری میخواهی بکنی، همین امشب بکن. ما گدای فهم، درک و علم هستیم تا بفهمیم در دنیا حتی اگر در حادثهای مثل کربلا واقع شدیم، راحت زندگی کنیم. مگر ندیدید امام در شب عاشورا گفتند: «احمده علی السراء و الضراء» من اصلاً به خوشیها و ناخوشیها وصل نیستم، من با شخص خودت کار دارم. خوشی و ناخوشی کدام است؟! من یک اربعین دیگر بخوانم، عیبی ندارد؛ دیشب خواندم، الآن هم یکی دیگر بخوانم. معمولاً وقتی مجلس چهلم میگیرند، شلوغتر است؛ چون همه فهمیدهاند کسی از دنیا رفته است. شب هفتمش که هیچکس در کربلا نبود؛ اما همه چهلم خبر شده و آمده بودند. حالا چه کسانی آمده بودند، بشنوید:
مجلسی تشکیل شد در کربلا ××××××××××× در حضور انبیا و اولیا
کربلا آن روز مهماندار بود ×××××××××××× مهمانش عترت اطهار بود
صاحب مجلس علی مرتضی ×××××××××××× ناظم مجلس امام مجتبی
صدر مجلس جای پیغمبر بود ×××××××××× با دلی خونین و چشم تر بود
میزبان مجلس پرشور و شین ×××××××××××× بود نور چشم پیغمبر، حسین
میزبان دیگرش عباس بود ××××××××××××نور رویش چلچراغ ناس بود
زینت مجلس سرِ اکبر بود ×××××××××× یا که قنداق علیاصغر بود
مهمانش زینب بیخانمان ××××××××××××× اشکریزان مو پریشان با فغان
بود سکینه مهمان دیگرش ××××××××××× خسته بود از جور اعدا پیکرش
مهمان دیگرش بیمار بود ××××××××××××× چشمش از جور عدو خونبار بود
چون که مجلس یافت ترتیب و مقام ××××××××××××× پابرهنه انبیا گریان تمام
کرد زهرا اندر این مجلس ورود ×××××××××××× جستوجو اطراف مجلس مینمود
چشم زینب چون که بر مادر فتاد ×××××××××××× صیحه زد، بر پای مادر اوفتاد
پس به زهرا گفت زینب این سخن ×××××××××××× مادر جستوجو بهر چه هست بر گو به من
گفت من شاخه گلی گم کردهام ×××××××××××× دخترم در گلستان بلبلی گم کردهام
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی دوم