لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم چهارشنبه (1-8-1398)

(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
17.38 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مؤمن، نیازمند سه خصلت

موعظه کردن و موعظه‌خواهی از ارزش‌های اخلاقی و روحی است و عمل به موعظه، عبادت پروردگار محسوب می‌شود. شیخ صدوق(ره) در کتاب «الخصال» نقل می‌کند که امام جواد(ع) می‌فرمایند: مؤمن نیازمند سه خصلت است: «تَوْفیقٍ مِنَ اللّه وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ». 

الف) هدایت پروردگار 

خصلت نخست این‌که هر مؤمنی نیازمند هدایت خداست. هدایت خدا نیز موجود است و فقط باید دنبالش برود، نه این‌که از خدا بخواهد هدایت را برایش تحقق بدهد. در آیات سی‌ام به بعد سورۀ بقره، پروردگار عالم به حضرت آدم و حوّا(علیهما السلام) و نسلشان می‌فرماید: ((قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً))[1] زندگی‌تان را روی زمین شروع کنید، سپس از طرف من برای شما هدایت می‌آید. این هدایت در آن زمان با کتاب نبود، بلکه سلسله‌ای از مسائل الهی و اخلاقی بود. کم هم بوده؛ چون جمعیت زیادی نبود. به تدریج بیشتر و تکمیل شد. خانواده‌ای دو نفره بودند که به تدریج بیشتر شدند و وقتی جمعیت فراوان شد، خدا حضرت نوح(ع) را مبعوث به رسالت کرد. 

 

نسخۀ ثابت الهی

دورنمای آن بخشی که مربوط به هدایت حضرت آدم و حوا(علیهما السلام) بود، در روایات ما آمده است. یکی این روایت و هدایت الهی می‌باشد که وقتی این زن و شوهر زندگی را شروع کردند (چقدر این هدایت پرقیمت است؛ اما افسوس که مشتری‌اش خیلی کم است)، روزی جبرئیل به حضرت آدم(علیهما السلام) عرض کرد: خدا می‌فرماید طوری زندگی کن که آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسندی؛ اگر می‌خواهی آرامش داشته باشی، این آرامش را برای دیگران نیز بخواه. همچنین هرچه را برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران نیز نپسندی؛ اگر نمی‌خواهی به تو ظلم شود، به دیگران ظلم نکن. در اختلافات خانوادگی هم می‌توان از همین مسائل الهی موجود در آیات و روایات برای حل مشکلات و اختلافات‌ استفاده کرد؛ مثلاً به شوهر بگوییم که به همسرت ظلم نکن! آیا دوست داری دامادت به خواهر یا دخترت ظلم کند؟ قطعاً کسی دوست ندارد که خواهر یا دخترش در خانواده‌ای باشد که به او ظلم کنند. پس اگر دوست نداری به او ظلم کنند، تو نیز به دختر مردم ظلم نکن! اگر دوست نداری مالت را بخورند، تو نیز مال مردم را نخور! دوست نداری یک وجب زمینت را غصب کنند، تو هم زمین مردم را غصب نکن. این هدایت روزگار اول خدا بود که در زندگی خیلی راهگشا هستند.

چه کسی می‌تواند به این هدایت الهی و نسخۀ اخلاقی زیبای پروردگار ایراد بگیرد؟ در تمام کرۀ زمین، هر کس طبق عقل، فطرت و وجدانش درمی‌یابد که این هدایت الهی اصلاً قابل ایراد نیست؛ نه جامعه‌شناس می‌تواند ایراد بگیرد، نه روان‌شناس و نه هیچ آزاداندیشی. 

 

منشور ابدی نجات‌بخش

انسان این آیه شریفۀ سورۀ نحل را بین تمام مردم کرۀ زمین بچرخاند که پروردگار می‌فرماید: ((إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي اَلْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ اَلْبَغْيِ))[2] در واقع، خداوند برای زندگی تعادل ایجاد کرده و می‌فرماید که انجام چند کار واجب است: نخست این‌که عدالت داشته و در زندگی نیکوکار باشید. دوم، قوم و خویش فقیرتان را از فقر نجات بدهید. سوم، از گناهان زشت که طبع سالم آن را پس می‌زند، بپرهیزید، حتی از گناهان پنهان! در خانۀ دربسته یا باغ‌های دور، مخصوصاً از تجاوز به حق مردم بپرهیزید! اگر همه این انتخاب و حذف را داشته باشند که متأسفانه ندارند و جابه‌جا نیز کرده‌اند؛ عدل را برداشته و به جایش ظلم گذاشته‌اند، بدکاری را جای احسان قرار داده‌اند و به رفیق‌های غریبه جای ذوی‌القربی رسیدگی می‌کنند. اگر فحشا و منکر نیز حذف شود، زندگی‌ها آباد می‌شود. 

 

اسلام، دین جهان‌شمول ابدی

چه کسی می‌تواند به این آیه ایراد بگیرد؟ پیکرۀ این آیه جواب انسان‌های عوضی‌گو را نیز می‌دهد که می‌گویند دوران دین تمام شده و برای قدیم‌ها بوده است. گاهی تندتر می‌گویند که این دین برای عرب‌ها بوده و به زور به ایران وارد شده است؛ یعنی دوران عدالت تمام شده و دیگر عدل بد است؟ آیا دوران احسان گذشته، عصر محبت به اقوام با پول یا آبرو تمام شده است و فحشا و منکر دیگر زشت نیست؟ کجای این دین قدیمی است؟ قدیمی؛ یعنی چیز کهنه‌ای که دیگر به درد زندگی نخورد. آیا عدالت قدیمی است و به درد انسان‌ها نمی‌خورد؟ 

و نیز خیلی زشت است که بگوییم این دین برای عرب‌ها بوده. اگر قرآن تنها برای اعراب بود که پروردگار «یَا أیُّهَا الْإنْسان» و «یَا أیُّها النّاس» نمی‌گفت؛ بلکه می‌گفت: «یَا أیّهَا الْعَرب». پیکرۀ آیات و روایات نشان می‌دهد که این دین در هر پلک بر هم زدنی، نو و قابل عمل کردن است. اگر مردم گوش بدهند و عمل کنند، تمام اختلافاتشان حل می‌شود، مشکلات اخلاقی‌شان رخت برمی‌بندد و دیگر خانواده‌ها به طلاق و نزاع دچار نمی‌شوند. مشکل مردم این است که فرامین و پیشنهادهای پروردگار و ائمه(علیهم السلام) را قبول و عمل نمی‌کنند.

 

اقبال و عمل به دین، شرط نجات

گنهکاری به امام ششم(ع) عرض کرد: همه نوع گناه مالی، بدنی، اخلاقی و... در پرونده‌ام دارم؛ چه کنم؟ حضرت فرمودند: اگر تو را راهنمایی کنم، عمل می‌کنی؟ چون اگر می‌خواهی گوش ندهی، من چگونه تو را راهنمایی کنم؟ وقتی مریض به نسخۀ دکتر عمل نکند و بگوید من این نسخه را قبول ندارم، هرچند دکتر با عاطفه و حاذق باشد، باز فایده‌ای نخواهد داشت؛ چون دکتر ضرر نمی‌کند. بیشتر مردم دنیا همین را به پروردگار می‌گویند که ما نسخه‌ات و طبیبانی مثل انبیا و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) را نمی‌خواهیم.[3]

سعدی به کسانی که با وجود این همه دلیل راه، باز هم به بیراهه می‌روند، چقدر عالی می‌گوید:

چندین چراغ دارد و بیراهه می‌رود*** بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

124 هزار پیغمبر، دوازده امام، قرآن مجید و صدها هزار روایت ناب کنار دست دارد، باز به بیراهه می‌رود و داخل چاه می‌افتد. وقتی مریض نمی‌خواهد به نسخۀ طبیب عمل کند، در نتیجه رو به هلاکت می‌رود. طبیب چه می‌تواند بکند؟ اینجا پروردگار عالم پروردگار زورگویی نیست که بگوید باید نماز بخوانی، روزه بگیری و خمس بدهی، وگرنه عالم را روی سرت خراب می‌کنم؛ بلکه موعظه می‌کند. اگر طرف به پروردگار می‌گوید «نمی‌خواهم»، پروردگار کاری به او ندارد. در حوزۀ الهیت او، نیکوکاران آزاد به انجام نیکوکاری هستند و بدکاران نیز آزادند؛ تنها مزد نیکوکاران و جریمۀ بدکاران می‌ماند که آن را نیز بنا ندارد در دنیا به‌طور کامل بدهد.

شیخ مفید(ره) نقل می‌کند: عصر تاسوعا، وقتی جارچی لشکر گفت به خیمه‌ها حمله کنید، مردها را بکشید و زنان را اسیر کنید تا همین امشب به کوفه برگردیم، ابی‌عبدالله به قمربنی‌هاشم(علیهما السلام) فرمودند: نزد لشکر عمرسعد برو و اگر توانستی، امشب را مهلت بگیر. «یَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ کِتابِهِ وَ کَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الاِسْتِغْفارِ» خدا می‌داند من عاشق قرآن خواندن، نماز، دعا و استغفارم. 

امام تا صبح همین کارها را کرد و به عبادت گذراند؛ آن‌ها نیز آن طرف نشستند، گفتند، خندیدند، خوردند و شکم پر کردند. امام حسین(ع) و یارانش شهادت را انتخاب کرده بودند. خدا همان طور که جلوی نیکی هیچ نیکوکاری را نمی‌گیرد، به بدها هم کاری نداشت. وقتی شمر صبح فردا روی سینۀ امام نشست و خنجر کشید، خدا جلوی او را نگرفت. او این راه را انتخاب کرده بود! اما پشت این دنیا طبق بیش از هزار آیۀ قرآن، آخرتی هست، بهشت و دوزخی در کار است و پاداش و جریمه‌ای در نظر گرفته شده است. اصلاً بنا نداشته که مزد خوبان و جریمۀ بدکاران را در دنیا پر پیمانه بدهد. فعلاً مردم هر کاری می‌خواهند، بکنند؛ یکی می‌خواهد نماز شب بخواند، یکی می‌خواهد دست به جیب باشد و عبادت نکند، یکی می‌خواهد محبت کند و از صبح تا شب تا مشکلی را حل نکرده، به خانه نرود. خدا کاری به هیچ کدام ندارد و می‌گوید هر کسی کار خود را انجام بدهد.

ب) واعظ درونی

امام جواد(ع) می‌فرمایند: یکی از خصلت‌های مؤمن، هدایت از طرف خداست که به دنبالش می‌رود و تکبر نمی‌کند. خصلت دیگر مؤمن، «وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ» است و گاهی خودش را موعظه می‌کند؛ خصوصاً شب که خوابش نمی‌برد، شروع به موعظۀ خودش می‌کند و می‌گوید: بهتر از این باش، نمازت را بهتر بخوان، روز قیامت باید جواب بدهی! این پول‌ها را هزینۀ پروردگار و عبادالله کن. این موعظه‌ها اثر دارد. 

با خود بگوید: چند سال داری؟ مثلاً اگر 60 سال دارد، بگوید: اگر در این 60 سال؛ یعنی 60 ضرب در 365 شبانه‌روز در این دنیا زندگی کرده‌ای، روز یا شبی یک گناه کرده باشی، چقدر می‌شود؟ نمی‌خواهی توبه کنی و به عمر گناهت خاتمه بدهی؟ در این 60 سال، چند شب قبل از اذان صبح بلند شدی و یازده رکعت نمازی که به پیغمبر(ص) واجب بود، ولی به ائمه(علیهم السلام) و مسلمانان مستحب است، خواندی؟ اصلاً در این 60 سال، این نماز را یکبار نوبر کرده‌ای؟ مثل میوه‌های اول بهار و تابستان که وقتی به میوه‌فروشی می‌روی، هر چقدر قیمت داد، می‌گویی عیبی ندارد، نوبر است. یکبار بخرم، بعد منتظر می‌مانم تا ارزان شود. چند بار نمازشب را نوبر کردی؟ چند بار در تاریکی شب پول داخل پاکت گذاشتی و به در خانۀ مستحقی رفتی که او را می‌شناختی و از زیر در به داخل خانه‌اش انداختی و روی پاکتش نوشتی: «این پول مال خودت باشد، منتظر نباش که بفهمی برای چه کسی است». آدم باید خودش را موعظه کند. 

ج) نصیحت‌پذیری

خصلت سوم هم: «وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ» مؤمن نیازمند است که خیرخواهی و موعظۀ دیگران را بپذیرد. مانند رسول خدا(ص) که وقتی جبرئیل(ع) به خدمت ایشان مشرّف می‌شود، حضرت با آن همه عظمت، به او می‌فرمایند: «عِظنی». 

 

تواضع رسول خدا(ص) در پذیرش موعظه

پیغمبری که حاج ملاهادی سبزواری(ره)، فیلسوف کم‌نظیر قرن سیزدهم می‌گوید: در اسم ایشان دو «میم» و چهار حرف وجود دارد. فلاسفه از چند هزار سال قبل از میلاد مسیح می‌گفتند که جهان بر چهار رکن استوار است: آب، خاک، آتش و باد. صدوچند عنصر (جدول مندلیف) به این‌ها برمی‌گردند. با دلیل می‌گوید: میم اولش که ظاهر و قابل دیدن است، دلیل بر این است که پیغمبر اسلام(ص) به تمام علوم مُلکی آگاه بوده. میم وسطی که به خاطر قرار گرفتن بین «ح» و «دال»، کمی پنهان است، دلالت دارد که حضرت به تمام علوم ملکوتی و غیبی احاطه داشته و جامع علوم ملکی و ملکوتی است؛ اما چقدر تواضع دارد و چقدر موعظه اهمیت دارد که به جبرئیل(ع) می‌فرماید: مرا موعظه کن؟!

وقتی در معراج هم‌سفر شدند، در مقام چهارم، جبرئیل دیگر پر نزد. رسول خدا(ص) فرمودند: چرا جلوتر نمی‌آیی؟ مگر هم‌سفر من نیستی؟ عرض کرد: «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ» یا رسول‌الله! اگر به اندازۀ سر انگشتی از اینجا جلوتر بیایم، می‌سوزم و خاکستر می‌شوم. من دیگر قدرت جلوتر آمدن را ندارم. بالاتر رفتن و این جایگاه برای شماست. آن‌وقت چنین پیغمبری به جبرئیل(ع) می‌فرماید «عِظنی»؛ این موعظه‌خواهی ارزش است و عمل به آن، باارزش‌تر. لذا وقتی حضرت رسول(ص) موعظه خواست، جبرئیل(ع) تعارف نکرد و قبول کرد. علامه مجلسی(ره) در روایتی نقل می‌کند که پروردگار عالم به حضرت موسی(ع) فرمود: قبل از این‌که کسی را موعظه کنی، خودت را موعظه کن.

 

زرنگی مجلسی اول(ره) در موعظۀ مرد لات

زمانی یک لات چاقوکش عرق‌خور نوچه‌داری بود. من اخلاق لات‌ها را می‌دانم. از جوانی که منبری شدم، طرف آن‌ها زیاد رفته و با آنان نشست و برخاست داشته‌ام، چه در قهوه‌خانه‌ها و چه داخل خانه‌ها یا جلسات. فکر نمی‌کنم روحانی‌ای به اندازة من قهوه‌خانه رفته باشد؛ چون من لات‌ها را دوست داشته و دارم. هیچ وقت با آن‌ها درگیر نمی‌شدم و نمی‌گفتم این کارها چیست که می‌کنید، خیلی بد است! فقط رفاقت کرده‌ام. آن‌ها نیز در این رفاقت خط می‌گرفتند و کم‌کم آرام می‌شدند؛ اغلب نیز از کارهایشان دست برمی‌داشتند و به مؤمن واقعی تبدیل می‌شدند. دو تن از ایشان در همین منطقه بودند که تمام لات‌های شرق و غرب و بالا و پایین تهران از اسم این دو می‌ترسیدند، چه برسد به خودشان. این دو خیلی زیبا مردند؛ چون هم مکه و کربلا رفتند، هم تمام اموالشان را پاک کردند. اموالی که از دیگران برده بودند، پس دادند یا حلالیت طلبیدند. 

یکی از این‌ افراد داخل کوچه به علامه محمدتقی مجلسی، پدر علامه محمدباقر مجلسی(رحمهما الله) صاحب کتاب نفیس «بحار الأنوار»، گفت: شما آخوندها چه می‌گویید و حرف حسابتان چیست؟ ایشان فرمود: تو حرف حسابت چیست؟ اول تو بگو تا بعد من بگویم حرف حسابم چیست. گفت: ما می‌گوییم نمک کسی را خوردی، نمکدانش را نشکن و بی‌معرفت و بی‌مروت نباش! علامه گفت: اتفاقاً این حرف پرقیمتی است که حرف من هم هست. حال به من بگو خود تو که سال‌ها نمک خدا را خورده‌ای، چرا نمکدان را شکسته‌ای؟ او سرش را پایین انداخت، زار زار گریه کرد و گفت: چون نمی‌فهمیدم. علامه گفت: اکنون که فهمیدی، می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: می‌خواهم پشت سرت نماز بخوانم و به حرف‌هایت گوش بدهم تا آدم شوم، بعد بمیرم. مرحوم مجلسی(ره) زرنگی کرد؛ موعظه، نصیحت و خیرخواهی را از خود آن لات گرفت و دربارۀ خود او به کار بست. 

 

کوچۀ بن‌بستی به‌نام مرگ

جبرئیل(ع) در نصایح خود به حضرت عرض کرد: یا رسول‌الله! هر طور می‌خواهی، زندگی کن؛ ولی بدان که این زندگی به کوچۀ بن‌بستی به نام مرگ ختم می‌شود که هیچ راه فراری ندارد، تمام افراد نیز به این کوچه وارد می‌شوند و در انتهای این کوچه باید با ملک‌الموت(ع) مواجه شد. هر طوری دلت می‌خواهد؛ می‌خواهی خیلی خوب زندگی کن یا خیلی بد؛ می‌خواهی در بندگی زندگی کن یا در کبر و خودپرستی؛ می‌خواهی با خدا بساز یا با شیطان. هر طوری دلت می‌خواهد، زندگی کن؛ ولی بدان که این زندگی کوچۀ بن‌بستی به نام مرگ دارد که تمام افراد عالم باید وارد آن شوند. انتهای کوچه که رسیدند، سر و کلۀ ملک‌الموت(ع) پیدا می‌شود و برای احدی هم راه فرار وجود ندارد. 

بعد از این‌که مُردی، باید نزد پروردگارت بروی: ((إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ))؛[4] اگر این زندگی آلودۀ به گناه، ناپاکی و ظلم باشد، یک کلمه می‌پرسند: با بودن قرآن، انبیا و اهل‌بیت(علیهم السلام) و این همه عالِم واجد شرایط، چرا این همه آلوده زندگی کردی؟ مرگ آخر جاده است و علاج هم ندارد. آنجا چه جوایی داری که بگویی؟ 

 

گره ناگشودنی اجل

ابن‌سینا که هزار و چند سال پیش می‌زیسته است، با آن قدرت علمی بالا که هنوز کتاب‌هایش، مثل «قانون»، «شفا»، «منطق» و «اشارات» از رده خارج نشده و در خارج و داخل کشور کتاب‌های درسی هستند، این رباعی را گفته است:

از قعر گِل سیاه تا اوج زحل*** کردم همه مشکلات گیتی را حل

بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل*** هر بند گشوده شد، جز بند اجل

یعنی هر گرهی با علم و عقل گشوده شد، مگر گره مرگ. خودش نیز در 57 سالگی، با این‌که طبیب بسیار حاذقی بود، بر اثر بیماری قولنج مُرد و با آن همه عظمت علمی، به شصت سال نرسیده، به انتهای کوچۀ بن‌بست اجل رسید. پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) نیز در 63 سالگی از این عالم رخت بربست. قرآن می‌فرماید: ((إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ))[5] حبیب من! تو می‌میری و مردم نیز می‌میرند؛ چون این کوچه راه فرار ندارد. 

 

حکایت ابوالعلای معری

استاد ادبیات دوران دبیرستان ما - خدا رحمتش کند - خیلی بزرگوار و با محبت و عاشق رشد بچه‌ها بود. هر بار که به کلاس می‌آمد، می‌گفت شعری پای تخته می‌نویسم. من خیلی از شعرهایی که حفظ هستم، از زمان همان استاد است. روزی پای تخته نوشت: 

قصه شنیدم که بوالعلا همۀ عمر*** لحم نخورد و ذوات لحم نیازُرد

«ابوالعلاء معری» دانشمندی قوی؛ اما بی‌دین و بدبین بوده است که تمام عمرش اصلاً گوشت نخورد. او به جهان، مردم و حتی به پدر و مادرش بدبین بود؛ مثلاً هنگام مردن به خانواده‌اش گفت: روی سنگ قبرم اسم مرا ننویسید، بلکه بنویسید: «هذا جناه ابى» به‌دنیاآمدن من، جنایت پدرم بود. دانشمند بزرگی بود؛ اما دانش، هنر و بیان بدون دین، چه فایده‌ای دارد؟ هنگام مردنش غذایی پخته بودند که قدری گوشت مرغ در آن بود:

خواجه چو آن طیر کشته دید برابر*** اشک تحسر ز هر دیده بیفشرد

گفت کای طیر از چه شیر شرزه نگشتی*** تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد

مرگ برای ضعیف امر طبیعی است*** هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد

تمام توان آدم را می‌گیرند، بعد از این‌که گوش و چشم و تمام اعضای بدن ضعیف شدند و در رختخواب مانند یک جسم بی‌جان افتاد، آنگاه ملک‌الموت می‌آید و پیغمبر هم که باشد، جانش را می‌گیرد. این نصیحت اول: «عِش مَا شِئت فَانَّکَ مَیّت».

من از قالوا بلی تشویش دیرم*** گنه از برگ و باران بیش دیرم

اگر لاتقنطوا دستم نگیرد*** من از یاویلنا اندیش دیرم

 

سر بریده بر سر نی

صدای قرآن شنید: ((أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ اَلْكَهْفِ وَ اَلرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً))[6] جلوی محمل آمد. دو سه شبانه‌روز است که این خواهر برادر را ندیده است. تا چشمش به سر بریدۀ بالای نیزه افتاد، گفت:

به مهمانی چرا در خانۀ بیگانگان رفتی*** بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر*** مگر زخم تو را این‌گونه دارویی دوا بودی[7]

حسین من! اگر با من حرف نمی‌زنی، من طاقت می‌آورم؛ اما با این دختر کوچکت که در دامن است و خیره خیره تو را نگاه می‌کند، حرف بزن. نزدیک است قلبش از کار بیفتد. 

نوجوان بودم، بقیۀ این مصیبت را از یکی از علمای تهران شنیدم که مدرکش را هم می‎گفت. این بچه با پدر شروع به حرف زدن کرد و گفت: بابا! برگرد. ما بچه‌ها عهد می‌کنیم که دیگر آبی از تو نخواهیم. ما تعهد می‌دهیم که تو را ناراحت نکنیم.



[1]. بقره: 38. 
[2]. نحل: 90.
[3]. حافظ: طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک*** چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند 
[4]. بقره: 156. 
[5]. زمر: 30. 
[6]. کهف: 9. 
[7]. شعر از دیوان جودی.

برچسب ها :