شب ششم پنجشنبه (2-8-1398)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اثر زمان و وجود مادی بر خورشید منظومۀ شمسی
- ارزیابی اصالت معشوق حقیقی
- -ازلی و ابدی بودن
- -معدن ارزشها و کلید کارها
- -اهل اغراض نبودن
- عشق و محبت خداوند و سرانجام نیکوی حرّ
- حقیقت معنایی عشق اصیل
- خورشید روح ولیالله، فراریدهندۀ ظلمت درون انسان
- نزول ذکر از سوی خداوند بر زمینیان
- -اهلبیت(علیهمالسلام)، صفات انسانی پروردگار
- -رسول اکرم(ص)، ذکر نازلشدۀ پروردگار عالم
- -رزق عظیمِ آخرتیِ نیکو، پاداش اتصال به نور ولیالله
- نگاهی عمیق به کیفیت خلقت انسان
- -آفرینش انسان برای فروتنی در پیشگاه الهی
- -تجارتی بزرگ با اشک چشم
- -بدن بنده در جهت خدمترسانی
- -دل انسان، ظرف معرفت و آگاهی
- -عمق باطن برای عشق به خداوند
- کلام آخر؛ ابیعبدالله(ع)، سبد گریۀ هر مؤمن
سم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اثر زمان و وجود مادی بر خورشید منظومۀ شمسی
در منظومهٔ شمسی یک خورشید وجود دارد که سخاوت، دستِ دهندگی و پرداخت این خورشید فوقالعاده قوی است. میلیاردها سال است خودش، حرارتش و نورش را هزینهٔ فضا و زیرمجموعهٔ خودش میکند که چند سیاره است و یکی از آنها هم زمین است. البته در آفرینشش عجایبی بهکار رفته که یکی این است: خورشیدشناسان قوی میگویند میلیونها سال پیش باید عمر خورشید تمام شده باشد؛ چون حجم حرارت و سوختش بهتدریج کم میشود، ولی نشده است. با درون او چه کرده که آنچه هزینه میکند، خودش تأمین میکند و با اینکه مقداری از حجمش کم شده، با او چه کرده که به منظومه آسیبی نرسیده است؛ ولی با اینهمه عظمتش، سخاوتش، دستِ دهندگی و پرداختیاش محکوم زمان و وجود مادیاش است. حاکم نیست و گذشت زمان و مادی بودنش در او اثر میگذارد. بالاخره هم این تأثیر زمان و خلقت مادیآش که شکی در آن نیست، او را بهسوی بههم پیچیده شدن و تاریک شدن میبرد. کتاب خدا این را 1500 سال پیش خبر داده است: «إِذَا اَلشَّمْسُ کوِّرَتْ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 1)، زمانی بیاید که خورشید بههم پیچیده خواهد شد؛ بهعبارت سادهتر، بساطش جمع میشود و موجودیتش، حرکاتش، نورش و حرارتش خاتمه پیدا میکند.
ارزیابی اصالت معشوق حقیقی
-ازلی و ابدی بودن
خیلی جالب است که چندهزار سال قبل از بعثت پیغمبر(ص)، خورشیدپرستان به ابراهیم(ع) که جوان بود، گفتند: معبود این است؛ بعد از اینکه ماهپرستان و ستارهپرستان گفتند معبود این است؛ وقتی خورشید طلوع کرد، ابراهیم(ع) گفت: این بزرگتر از همه در این منطقهٔ آسمان از سیارهها و ماه است و خورشیدپرستان هم فکر کردند که ایشان معبود بودن خورشید را قبول کرده است؛ ولی وقتی غروب کرد، دیگر نور نداد، پنهان شد و حرارت نداد، گفت: «لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 76)، اصلاً غروبکننده را دوست ندارم! باید یک کسی معبود باشد که غروبی برای او نیست. البته نکات دیگری هم در «لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ» هست، ولی اگر بخواهید شما بزرگواران وارد آن نکاتش بشوید، اصل بحث میماند. شیخ شبستر میگوید:
خلیلآسا درِ مُلک یقین زن ×××××××××××× ندای لَا اُحب الآفلین زن
یعنی واقعاً از قلبت اعلام کن که من غروبکننده را بهعنوان معبود قبول ندارم. چیزی که چند ساعت در زندگیام باشد، چند ساعت نباشد و یکروزی هم بیاید که بمیرد و اصلاً نباشد، چرا باید بهعنوان معبود انتخاب بشود؟ چیزی که نبوده، کم میشود، غروب میکند یا یکروزی آن را درهم میپیچند، من برای چه بهعنوان معبود به او دل ببندم؟ نه، من عشقم را خرج این نمیکنم! من میگویم «هذه نعمة من نعم الله» که مقداری هم هزینهٔ من میشود، پس «الحمدلله رب العالمین».
-معدن ارزشها و کلید کارها
ما وقتی میخواهیم عشق را ارزیابی کنیم، اول باید به سراغ معشوق برویم و معشوق را ارزیابی کنیم؛ اگر معشوق ما اصیل، معدن ارزشها و کلید همه کاری در دست اوست، اگر معشوق محبت دائم دارد و بنا ندارد مرا رها کند، اگر آغوش معشوق تا ازل و ابد برای قبول کردن باز است، این عشق به او ارزش دارد؛ چون این ارزش را از او کسب میکند. حالا اگر محبوب اصیل نبود و ریشهٔ دائمی نداشت؛ یعنی دو روز هست، بعد نیست؛ پنج روز خوشگل است، از 35 سال به بالا بیریخت و بدگِل میشود؛ یکروز مرا میخواهد، یکمرتبه یک عمر مرا نمیخواهد؛ اسم این عشق نیست که من همهٔ وجودم را به او سپردهام و میگویم فقط این، هرچه این بگوید، هرچه این بخواهد! اسم این شهوت کاذب است، نه عشق!
کلمهٔ عشق را نباید آلوده کرد و با شکم و غریزهٔ جنسی نجس کرد. این اشتهای کاذب است؛ یعنی من در کنار این اشتهای کاذبم، آنچیزی که به جانم میخورانم، پوک است و ماندگار هم نیست. خود معشوق هم ماندگار نیست، چون مادی است؛ حالا زیباترین چهرهٔ عالم باشد، ولی مادی است و این زیبایی فرو میریزد، از بین میرود.
حُسن یوسف را به عالَم کس ندید ××××××××××× حُسن آن دارد که یوسف آفرید
یوسف(ع) که حُسنش ماندگار نبود! بالاخره آن جوان زیباچهرهٔ خیرهکنندهٔ دیدهها رو به فنا در حرکت بود؛ لذا بعد از 34-35 سال برادرها که آمدند، اصلاً او را نشناختند. سفر دوم هم که آمدند، او را نشناختند و بهعنوان عزیز مصر نگاهش کردند. سفر سوم که دهتای آنها آمده بودند، قرآن مجید میگوید یوسف(ع) به آنها گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ أَخِیهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 89)، هر دهتا متحیر شدند که ما یوسف را سی سال پیش در چاه انداختیم، مُرد و پوسید و تمام شد. این حرف یوسف را از کجا میزند؟ مگر این در کنعان بوده؟! مگر گزارش خصوصی به او دادهاند؟! مگر غیب میداند؟! یکمرتبه برادر بزرگتر به او گفت: «لَأَنْتَ یوسُفُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 90)، تو خودت یوسف نیستی؟ گفت: «أَنَا یوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی». من یوسف هستم و بنیامین هم بچهٔ مادر من است. ما دوتا از یک مادر بهدنیا آمدیم. شما مرا در چاهی انداختید که خیلی عمیق بود و اصلاً نور آنجا نبود، بعد هم رفتید؛ اما حالا چه شد که من از مَحاق چاه درآمدم و بهصورت عزیز مصر طلوع کردم؟ دو علت داشت:
1) «إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 90) کسی که از همهٔ گناهان باطن و ظاهر بریده باشد؛
2) «وَ یصْبِرْ» و بر این پاکیاش استقامت کند. «فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ» خدا پاداش نیکوکاران را که بالاترین نیکیشان همین تقوا و صبر است، تباه نمیکند.
-اهل اغراض نبودن
دیگر آن چهره نبود، چون بدن یوسف مادی بود و ماده در معرض زوال، تغییر، افول و مرگ است، مؤمن هم قلباً باید اعلام کند: «لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ» من عاشق غروبکنندگان نیستم؛ چون دیوانه، بیعقل و کمخرد نیستم. من مایهٔ عشقم را میآورم و به وجود مقدسی وصل میکنم که نه تغییر میکند، نه غروب میکند، نه زمان بر آن اثر میگذارد و نه اهل اغراض است. اصلاً هم اهل اغراض نیست که بگوید حالا من مُشتی به سینهٔ این بندهام بزنم و بگویم برو گمشو؛ چون یکبار در این سیساله دروغ گفتهای یا در این چهل سال عمرت ده دفعه به نامحرم نگاه کردهای. من مثل مردم اغراضی ندارم که حالا عمو بگوید چون برادرزادهام یکبار به من یخ سلام کرد، برود گم شود، او را نمیخواهم؛ یا همسرم امشب غذا برای من آماده نکرد، خوشم نیامد، باید به او بگویم پای مادرم بشکند که آمد و تو را دید، دست پدرت قطع شود که حاضر شد تو را به من بدهد!
عشق و محبت خداوند و سرانجام نیکوی حرّ
پروردگار اصلاً اغراض ندارد و چون اغراض ندارد، کریم، رحیم و ودود است. 72 بندهاش را گیر گرگها میاندازد، اما روز آخر پشیمان میشود و میگوید بروم و به او بگویم بد کردهام و پشیمانم. خدا که اغراضی ندارد تا بگوید تو سی سال با ما و اهلبیت نبودی، تو عزیزترین بندهٔ مرا گیر سیهزار گرگ بیابان انداختی، برو پی کارت! خدا اغراض ندارد، بلکه عشق و محبت صرف است. اصلاً امام حسین(ع) جواب سؤالش را ندادند؛ وقتی حر گفت: «هل لی من توبه»، امام نگفتند بله تو هم میتوانی توبه کنی. اصلاً امام جوابِ «هل لی من توبه» را ندادند و چیز دیگری گفتند؛ امام فرمودند: حر، اینجا جای سربهزیر انداختن نیست، «إرفع رأسک» سرت را بلند کن! یعنی تو از میدان که بهطرف خدا حرکت کردی، رفعت، آقایی، بزرگواری، حُسن باطن و حُسن فاعلی پیدا کردی.
بعد هم وقتی حر از اسب میافتد، چقدر زیبا به او سردوشی میدهد: «انت حر فی الدنیا و الآخرة کما سمتک اُمّک حراً» یعنی هیچ گیری نداری؛ نه در دنیا گیری داری که حالا مردم 1500 سال بنشینند و با اشک چشم بگویند: «لعن الله امة اسرجت الجمت تنقبت تهیأت لقتالک یا اباعبدالله» این گیر را نداری. «انت حرٌ فی الدنیا» یعنی نهتنها یکنفر تو را در کرهٔ زمین لعنت نمیکند، بلکه به کربلا که میآید، تا قبرت را زیارت نکند، برنمیگردد. پس تو اصلاً گیر دنیایی نداری، گیر آخرتی هم نداری؛ برای اینکه وقتی پدر من، امیرالمؤمنین(ع) به این سرزمین رسیدند، رو به خاک کردند و گفتند: «واها لک ایتها التربة» خوشبهحالت ای خاک! «یخرجون منک اقوامٌ یدخلون الجنة به غیر حساب» از تو افرادی بیرون میآیند که اصلاً پرونده ندارند.
حقیقت معنایی عشق اصیل
پس ما عشق اصیل را با اشتهای کاذب قاتی نکنیم! عشق به پول اشتهای کاذب است؛ خدا پول را بهعنوان نعمت داده، نه معشوق! در جیب خودت دست بکن، مثل سخاوتمندان عالم خرج بکن و آخرتت را آباد بکن؛ خیلی هم جای خرج زیاد است. همین مجالس جای خرجش زیاد است. گاهی با جیب خود احوالی از اینهایی بپرسید که برای ابیعبدالله(ع) واقعاً خالصانه کار میکنند. پول معشوق نیست و اگر معشوق بشود، باید عشق را از روی آن باید برداشت و اشتهای کاذب گذاشت.
زن و دختر، مَحرم یا نامحرم، معشوق نیست؛ بلکه نعمتالله است. خدا در قرآن میگوید که من زنان را «لِیسْکنُوا فِیهِ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 86) برای آرامش شما خلق کردهام. حالا اگر زنی بیعلت آرامش شوهر را بههم ریخت، این از جادهٔ خواست خدا که زن باید آرامشبخش شود، بیرون زده است.
معشوق یکنفر است؛ معشوق آنکسی است که ازلی و ابدی است، تغییر نمیکند، به فنا نمیرسد، کلید همهٔ هستی در دست اوست و از همه مهمتر(این برای شما باشد)، هیچ اغراضی ندارد که تو را بهخاطر غرضی رد کند یا از تو نفرت پیدا کند. این معشوق خیلی صاف است! توبه شکستی و توبه شکستن پیش خودت خیلی سنگین و بد است، بیا! «هر آنچه هستی بیا» که دوست دارم؛ آمدنت و صدایت را دوست دارم.
خورشید روح ولیالله، فراریدهندۀ ظلمت درون انسان
این یک خورشید بود که ابراهیم(ع) گفت نمیتواند معشوق باشد؛ چون گذری، رفتنی و تمامشدنی است. حالا خورشید دوم را ببینیم. در این عالم چه خبر است؟! این خورشید دوم چهکار کرده است که اصلاً قابلمقایسه با خورشید منظومهٔ شمسی نیست. خورشید دوم حرارت و نورش را از مادهای درونی به نام هلیوم نمیگیرد، بلکه تمام نیرویش، نورش و ارزشهایش را از وجود مقدس حضرت حق میگیرد و همان صفات در این خورشید است؛ ابدی است، کهنه نمیشود، تغییر نمیکند، بیریخت نمیشود و در بهره دادن غوغا میکند، هیچ بهرهای هم نمیگیرد و فقط بهره میدهد. اینکه من میگویم، تکیهام به یکی از آیات سورهٔ احزاب است: «سراج؛ خورشید». این خورشید روح ولیالله است. بدن مدتی در معرض فناست، ولی ابداً در این خورشیدِ روح ولیالله، قلب ولیالله و فکر ولیالله فنا وجود ندارد. آنوقت حرارت و نوردهیاش حرارت و نوردهی عجیبی است! خورشید میتابد، اما داخل خانهات میتوانی ده سوراخِ تاریک پیدا کنی؛ ولی خورشیدِ روح ولیالله که میتابد، هرچه ظلمت در اعماق روح، فکر، عقل و قلب انسان است، همه را فراری میدهد، یکپارچه خواهندهٔ خودش و آنکسی که وجودش را روبهروی این خورشید گرفته است، روشن میکند و نمیگذارد هیچ ظلمتی بماند.
نزول ذکر از سوی خداوند بر زمینیان
این دو آیه را عنایت بکنید؛ البته این دو آیه خیلی بحث گسترده و مفصّلی دارد و کار این بحث با یک مجلس، دو مجلس یا یکماه و دو ماه تمام نمیشود. این دو آیه خیلی عجیب است!
«قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیکمْ ذِکراً»(سورهٔ طلاق، آیهٔ 10)؛ خیلی حرف است! من برای شما ذکر نازل کردم. معلوم میشود ذکر عندالله بوده که میگوید نازل کردم؛ یعنی روی زمین نبوده که به ذکر بگوید حرکت بکن. این ذکر ملکوتی، غیبی، آسمانی و عرشی است. «قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیکمْ ذِکراً» در سورهٔ طلاق است. خدایا معنی این ذکر چیست؟ همین که گفتی «قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیکمْ ذِکراً» من بهطرف شما بندگانم ذکر نازل کردم، معلوم میشود این ذکر پیش خودت بوده و با تو معیّت داشته که میگویی نازل کردم؛ یعنی نزول از بالا به پایین و صعود از پایین به بالاست. این ذکر را از بالا فرستادم! حالا این ذکر چیست؟
-اهلبیت(علیهمالسلام)، صفات انسانی پروردگار
«الحمدلله» است؟ خیلی بالاتر است! «سبحان الله» است؟ خیلی بالاتر است! این ذکر نمونه ندارد و تک است. این ذکر لفظی نیست و یک روح است. این ذکر بنا به فرمودهٔ امیرالمؤمنین، زینالعابدین، امام صادق و حضرت رضا(علیهمالسلام)، همانی است که پروردگار میگوید: «وَ لِلّٰهِ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلیٰ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 60) صفت برتر ویژهٔ من است. این صفت در بارگاه ربوبی، رنگ و کمیت است؟ این صفت چیست؟ این چهار امام میفرمایند: این «مَثَل اَعْلیٰ» ما چهارده نفر هستیم. ما صفات انسانی پروردگار عالم هستیم. این ذکر چیست؟
-رسول اکرم(ص)، ذکر نازلشدۀ پروردگار عالم
خدایا! خودت معنی بکن و توضیح بده. آیهٔ بعد توضیح این ذکر است. ذکر در آیه از نظر ادبی منصوب است. «قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیکمْ ذِکراً» نصب دارد و منصوب است. آیهٔ بعد ذکر را اینطوری معنا میکند: «رَسُولاً یتْلُوا عَلَیکمْ آیٰاتِ اَللّٰهِ مُبَینٰاتٍ»(سورهٔ طلاق، آیهٔ 11)، این ذکر پیغمبر من است که آمده آیات من، حکمت من، علم من، رحمت من، احسان من و لطف من را به شما بخواند و همهچیز مرا برای شما بگوید. خدایا! چقدر ما را لایق دانستهای و در ما چهکار کردهای؟ ما چه کسی هستیم که پیغمبرت و ذکرت را فرستادهای تا تمام «آیٰاتِ اَللّٰهِ مُبَینٰاتٍ» را برای ما بخواند؟ برای چه بخواند ؟ این خورشید دوم است: «لِیخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ» این ذکر آمده که تمام تاریکیهای شما را با تابیدن خودش از بین ببرد. روی خودت پرده نکش و خودت را پنهان نکن. از این خورشید فرار نکن و این گوشه و آن گوشه نرو. سراغ این فرهنگ و آن فرهنگ یا سراغ این و آن نرو که همه روی تو سایه بیندازند و نور ولیالله به تو نتابد. «لِیخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّور».
-رزق عظیمِ آخرتیِ نیکو، پاداش اتصال به نور ولیالله
آنوقت در پایان آیه میگوید: «وَ مَنْ یؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یعْمَلْ صٰالِحاً» کسانی که به این نور وصل شوند و بنابر فرهنگ این نور عمل کنند، خودم در قیامت «یُدْخِلُهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فیها أَبَداً»، به جبرئیل یا میکائیل نمیگویم دستش را بگیر و به بهشت ببر، بلکه قدرت خودم را بدرقهات میکنم و تو را به بهشت میکِشم. حالا آخر آیه چهکار کرده است! برای چنین افرادی، «قَدْ أَحْسَنَ ٱللَّهُ لَهُ رِزْقًا» رزقِ عظیمِ آخرتیِ نیکو قرار دادهام. در آیه که میگوید «خٰالِدِینَ فیها أَبَداً»، یعنی اگر آن خورشید به تو بتابد، خود تو هم در باطنت خورشیدی پیدا میکنی که چون این خورشید مادی نیست، تغییر نمیکند، پیر نمیشود، نمیمیرد و دفع نمیشود. در قیامت هم که وارد میشوی، تو را به بهشت «خٰالِدِینَ فیها أَبَداً» میبرم.
دو سه جملهٔ دیگر بگویم و حرفم تمام؛ این مطالب به خود من خیلی فشار روحی میآورد و علتش هم این است که در حالی که میگویم، دوری خودم را از این مطالب ارزیابی میکنم، خیلی به من سخت میگذرد و وقتی یادم است، ترس شدیدی هم به من حاکم است که اگر در قیامت به من بگوید: «لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ»(سورهٔ صف، آیهٔ 2)، چرا حرفهایی که زدی، در خودت نبود؟ آنجا باید چهکار کرد! حالا دعا کنید که من هم خیلی محتاج دعای شما هستم. خطر برای ما میلیون برابر شماست؛ نه در ظاهر، بلکه خطر باطنی برای ما میلیون برابر شماست. «قَدْ أَحْسَنَ ٱللَّهُ لَهُ رِزْقًا» روزی اینها روزی حُسن است. رزق الف و لام ندارد؛ یعنی رزق کامل و جامع است. حرف در این زمینه تمام شد.
نگاهی عمیق به کیفیت خلقت انسان
-آفرینش انسان برای فروتنی در پیشگاه الهی
حال نگاهی عمیق به خودمان بیندازیم و اصلاً خلقت خودمان را بررسی کنیم که ما را چگونه آفرید. اهل دل چه کشفیاتی دارند! «خلق الله وجهاً لسجده» اصلاً وجود شما را برای این آفرید که کمال فروتنی و تواضع را در پیشگاه او ببرید. «اینجا شکسته دلی میخرند و بس». وجود تو را برای تواضع به خودم آفریدهام، اشتباه نکنی که یکوقت جلوی منِ خدا سینهسپر کنی و بگویی من برای چه نماز بخوانم؟ اصلاً به تو چه ربطی دارد که به من حکم میکنی؟! من خودم آزاد و مستقل هستم، برای چه روزه بگیرم؟ برای چه دست در جیب بکنم؟ اگر این حالت برای تو پیش بیاید، جزء جنود و لشکر ابلیس میشوی که به او گفتم: هر کس مثل تو در برابر من تکبر کند، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَ مِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 85) کل هفت طبقه را از تو و متکبران اقتداکنندهٔ به تو پر میکنم. به خودش قسم، اینجا جای تکبر نیست! «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» نه مؤمنین تنها، بلکه ای هفت میلیارد جمعیت فعلی، «أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 15)، همهٔ شما گدا هستید، سینهسپر نکنید! شما هیچچیز ندارید، مگر از من بگیرید. اگر جیب خودتان را از من پر کنید، شما هم دارا هستید؛ اما اگر دستتان پیش من دراز نباشد، در دنیا هیچچیز ندارید و آخرت هم پوکِ پوک هستید. «خلق الله وجهاً لسجده» سجده نهایت فروتنی است.
-تجارتی بزرگ با اشک چشم
«و عیناً للعبره» بندهٔ من، چشم شما را خلق کردم، چون اگر گریهٔ این چشم مثبت باشد، خیلی تجارت است. زیر بغل یکی را میگیرند، میگوید: کجا؟ میگویند: تو را به جهنم میبریم. خطاب میرسد: او را رها کنید و برگردانید. میگویند: آخر کم دارد، نه اینکه ندارد، کم دارد! خطاب میرسد: نه، او کم ندارد. او شبی در رختخوابش بیدار شد، وقتی خواست بگوید یا الله، اشک از چشمش ریخت که آن اشک آتشش را خاموش کرده است و در جهنم جایی ندارد. او را ببریم، جا ندارد! باید او را یکجا بگذاریم، اما در جهنم جا ندارد.
-بدن بنده در جهت خدمترسانی
«و بدناً للخدمه» من دست و پا، گوش و هوش، چشم و زبان به تو دادم، فقط برای اینکه به من و بندگان من خدمت بکنی.
-دل انسان، ظرف معرفت و آگاهی
«و القلب للمعرفة» من برای تو دل ساختم که این دل ظرف معرفت است، جاهل و نفهم زندگی نکن! عالِم، بیدار، فهمیده، آگاه و باخبر بشو.
-عمق باطن برای عشق به خداوند
«و السرّ للمحبة» آن باطنِ باطنت، یعنی عمق باطنت را خلق کردم که عاشق من بشوی.
کلام آخر؛ ابیعبدالله(ع)، سبد گریۀ هر مؤمن
«قَدْ أَحْسَنَ ٱللَّهُ لَهُ رِزْقًا» رزق حَسَن در دنیا همین گریههایتان است که رزق خیلی مهمی است. کسی را کنارتان قرار داده که اشکتان بیاید؛ اگر او نبود، ما اشک هم نداشتیم! خدا قرارش داده، برای اینکه اشک ما بیاید. امیرالمؤمنین(ع) هر وقت نگاهش میکردند، به او میگفتند: «یا عبرة کل مؤمن» حسین من، تو سبد گریهٔ هر مؤمنی هستی. همهچیز برایمان گذاشته و هیچچیز کم نداریم. با دست خالی به آنطرف نرویم، همهچیز هست.
«لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو، وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْكِي، لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ، وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ، وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ، فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ، وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ، أَمْ كَيْفَ أَسْكُنُ فِي النَّارِ وَ رَجَائِي عَفْوُكَ؛
فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاىَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِها ضَجِيجَ الآمِلِينَ، وَلَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِى وَمَوْلاىَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِها ضَجِيجَ الْآمِلِينَ، وَلَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ، وَلَأُنادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا غَايَةَ آمالِ الْعارِفِينَ».
این صدا فقط برای مؤمن نیست، از گودال هم این صدا به گوش میرسد:
«يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ، وَيَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ».
سرت کو سرت کو که دامان بگیرم ××××××××××××××× تنت کو تنت کو که سامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمان و ××××××××××××× سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه ××××××××××××× من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
اگر خون حلقومت آب حیات است ×××××××××××× من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
رسیده کجا کار زینب که باید ××××××××××××× سرت را من از این و از آن بگیرم
«یا باید بهدنبال شمر بدوم و بگویم سرش را بده یا باید بهدنبال سنان بگردم».
کمی از سر نیزه پایین بیا ×××××××××××× تا برایت بهر سفر قرآن بگیرم
حسین من، حسین من، حسین من!
قرار من و تو شبی در خرابه ××××××××××××× پی گنج را کُنج ویران بگیرم
همینطور که حرف میزند، یکمرتبه سرش را بلند کرد و دید پیغمبر، پدرش، مادرش و امام مجتبی(علیهمالسلام) با پای برهنه و روی گردوغبار بالای گودال ایستادهاند؛ تا چشمش به پیغمبر(ص) افتاد، گفت: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل به الدماء مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الرداء».
حسین من، حسین من...
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم صفر/ پاییز 1398ه.ش./ سخنرانی ششم