جلسه پنجم پنجشنبه (2-8-1398)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین».
چشیدن ناگزیر طعم مرگ
بنا به روایت امام صادق(ع)، رسول خدا(ص) از موعظۀ جبرئیل(ع) پنج مطلب را شنید. اول اینکه عرض کرد: «عِشْ ما شِئت فَاِنَّکَ مَیِّت» به هر شکلی که دلت میخواهد، زندگی کن؛ ولی بدان که پایان این جاده، بنبستی به نام مرگ است که هیچ قدرتی روی این کرۀ زمین نمیتواند این بنبست را بردارد. البته نه تنها برای انسانها، بلکه این بنبست برای جنّیان و فرشتگان نیز وجود دارد.
طبق روایات، در نفخۀ اول تمام آسمانیان و زمینیان میمیرند و آخرین کسی که میمیرد، خود ملکالموت است؛ چون قرآن مجید میفرماید: ((كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ اَلْمَوْتِ))[1] کلّ نفس، منظور تنها انسانها نیست؛ بلکه هر جانداری (انسانها، جنّیان، حیوانات و فرشتگان) طعم مرگ را میچشد.
این مطلبی که جبرئیل به پیغمبر(ص) عرض کرد، نتیجهاش این است: تو که به ناچار باید بمیری، پس زندگی سالمی داشته باش؛ زیرا طبق آیات و روایات که کیفیت احتضار انسان؛ یعنی آن لحظهای که از دنیا میرود و همینطور کیفیت برزخ و قیامت انسان و انعکاس کیفیت زندگی آدم را تشریح کردهاند، احتضار، برزخ و قیامت ما تحت تأثیر کیفیت زندگی ما در این دنیاست.
ترسیم لحظۀ احتضار مؤمن و غیرمؤمن
قرآن مجید دو نوع احتضار و کیفیت انتقال به عالم بعد را نقل و تشریح کرده است: یکی در سورۀ مبارکۀ مؤمنون و دیگری آیۀ آخر سورۀ مبارکۀ «فجر که انسان چگونه میمیرد. شاید بیشتر مردم فکر کنند که این چگونه مردن برای همه یکسان است، ولی قرآن میفرماید که دو نوع متفاوت است؛ اما نوع کوبندهاش که در سورۀ مؤمنون آمده است. ترسیم لحظات آخر عمر که روی او از دنیا برگردانده شده و به طرف آخرت قرار دادهاند، محتضر آثار بعد از این دنیا را مشاهده میکند و پردهها کنار رفته است. اگرچه هنوز نمرده؛ اما اوضاع آن طرف را میبیند: ((فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اَلْيَوْمَ حَدِيدٌ))[2] پردۀ بین تو و حوادث بعد را کنار میزنم و چشمت در آن لحظه به شدت تیزبین میشود و تا اعماق مسائل را میبیند. زن و بچه و نزدیکان اصلاً حس نمیکنند و فقط آن کسی که میخواهد بمیرد، میبیند که اوضاع از چه قرار است و کجا میرود. همچنین چه گرفتاریها و غل و زنجیرهایی برای او آماده شده است.
اوضاع انسان در احتضار بهصورت زبانی و قابل بیان نیست، بلکه محتضر با درون و عمق وجودش آن را حس میکند و به پروردگار عالم ملتمسانه میگوید: ((رَبِّ اِرْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ)).[3] این آیه را به خاط بسپارید تا با آیۀ آخر سورۀ فجر مقایسه کنیم؛ چون آنجا نیز کلمۀ «رجوع» آمده است.
احساس ابلیسی مالکیت
جالب اینکه وقتی در حال احتضار اوضاع خودش را با چشم خود میبیند، پروردگار عالم را با کلمۀ «ربّ» صدا میزند، نه «یا الله» یا «رحمان و رحیم». زمان مرگ به رحیمیت و رحمانیت متوسل نمیشود؛ چون 70 سال غافل بوده که مملوک است، دائم سینهاش مقابل خدا سپر بوده و گفته ملک من، علم من، زمین من، پاساژ من. او چون احساس مالکیت میکرد (این احساس، احساس ابلیسی است)، به خاطر همین احساس، هیچ فرمانی از پروردگار را اطاعت نکرد. در سورۀ قصص میفرماید: وقتی حضرت موسی(ع) به قارون گفت: خدا میگوید حق مردم فقیر، مسکین و یتیم را از مالت بپرداز، پاسخ داد: ((أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي))[4] خدا این مال را به من نداده است و من خودم با دانش اقتصادی خودم این ثروت را به دست آوردهام. وقتی خودش را مالک بداند، این حال در درونش وجود دارد که چرا پروردگار در مال و ملک من دخالت میکند؟ بدن من است، نمیخواهم نماز بخوانم یا رکوع و سجود کنم؛ به پروردگار چه ربطی دارد؟ برای چه به من فرمان میدهد که از اموالم خمس و زکات بدهم؟ اما دم مرگ که میخواهند او را ببرند، میفهمد که مالکِ هیچ چیز نبوده و مملوک بوده است.
مالک ذاتی و اعتباری
اگر ما مالک بودیم، از اموال خود نگهداری میکردیم تا از دست ما نگیرند. وقتی مُردیم، سندِ به نام ما باطل و به ورثه منتقل میشود. آنها نیز برای فرزندان خود به ارث میگذارند و این قصه تکرار میشود؛ پس اینها ملک ما نیستند که از دست ما بیرون میروند. ملک واقعی آن است که از دست بیرون نمیرود: ((وَ لِلّهِ مُلْكُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ))[5] تمام آسمانها و زمین مملوک خداست و از این مملوکیت نیز درنمیآیند و کسی نیز نمیتواند ملک خدا را مال خود کند. ملکیت پروردگار، ذاتی است و ملکیت ما اعتباری که با خرید و فروش، مردن، دزدی و... از دست ما میرود.
دم مرگ کل املاک ما از دست ما بیرون میرود و آن زمان میفهمیم که در عالم مالک هیچ چیز نبودیم و رفتارمان با مالک اشتباه و بد بوده است. ما و هر چیزی که داریم، ((إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها))[6] عاقبت به خدا برمیگردیم.
درخواست برگشت و جواب دندانشکن
علت اینکه محتضر میگوید «ربّ»، به خاطر این است که پردهها کنار رفته و فهمیده است که ربّ و مالک مطلق تمام هستی، فقط اوست. فهمیده است که وقتی میگفت من مالکم، دروغ میگفته و فقط احساس مالکیت میکرده و این احساس، نادرست و خیلی زشت بوده است. لذا میگوید: ای مالک من! مرا به عالم بعد انتقال نده، بلکه به ابتدای جادۀ تکلیف برگردان؛ ((لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ))[7] تا تمام کارهای خوبی که در عمرم ترک کردم و اعتنایی نکردم که میتوانستم با بدنم چقدر کار خوب بکنم؛ اما هیچ کدام را انجام ندادم. من بودم و بدن و شکم و شهوتم؛ هیچ کار دیگری نکردم. تمام خوبیها را که خدا به من دستور داده بود، ترک کردم و مطابق میل خودم عمل کردم.
این خواستۀ محتضر است؛ اما جواب پروردگار؟!
بافت وجودی روح
در این جواب کمتر دقت شده است. خدا میفرماید: «کلاّ» این درخواست تو اجابت نمیشود. «کلاّ» به اول آیه ارتباط دارد. اینکه گفتی مرا برگردان تا عمل صالح انجام دهم، تو چنین کسی نیستی و این درخواستت دروغ محض است؛ چون عمری شاکلۀ روح و نفس تو بر گناه بافته شد و این بافتهشده به نخ تبدیل نمیشود. اگر برگردی، همانگونه که تاکنون عمرت را در گناه اتلاف کرده و تمام درها را به روی خودت بستهای، دوباره همان گناهان را مرتکب میشوی و توبه نمیکنی. وجودت با گناه متحد شده است و بنا داری که وقتی برگردی، دوباره همین سبک زندگی آلوده را پیاده کنی.
نمونههای بافت فاسد و سالم روح
1. عبدالملک مروان
تاریخ زندگی «عبدالملک مروان» پر از جنایت است. استاندارهایش نیز مثل خودش بودند که یکی از آنها «حجاجبنیوسف» بود. در زمان استانداری حجاج، با دستور او نزدیک به صدهزار شیعه را در عراق به شکل وحشیانهای سر بریدند. تازه این یکی از پروندههای عبدالملک مروان و ایادی اوست. وقتی آثار مرگ را در خودش دید، گفت: مرا به پشت بام کاخم ببرید. وقتی بردند، نگاهی به اطراف کرد و گفت: خدایا! من بسیار گناه کردهام و تو بسیار دوست داری که من در این لحظۀ مرگم توبه کنم؛ ولی چون از تو بدم میآید، توبه نمیکنم. این را گفت و مُرد.
این حال مجرمی است که بافت وجودش از جرم و گناه بوده و تمام درها را به روی خود بسته است. معنی «کلاّ» در آیه این است که اگر تو را برگردانم و عمر دوباره بدهم، طوری وجود خود را بافتهای که قصد جدا شدن از گناه را نداری.
2. شمر
بعد از حادثۀ کربلا، روزی شمر و یکی از دوستانش با هم نشسته بودند. او به شمر گفت: اگر بمیری و خدا اراده کند که تو را به دنیا برگرداند، چه میکنی؟ گفت: دوباره روی سینۀ ابیعبدالله مینشینم و سرش را از تن جدا میکنم. این بافت وجود شمر است. بنا ندارد توبه کند و دست از کشتن و غارت و آلودگیهای شخصی خودش بردارد؛ چون بافت وجودش بر گناه است!
3. حربنیزید ریاحی
اما آنکسی که بافتش بر گناه نیست، هرگاه کار اشتباهی میکند، درصدد توبه برمیآید و با دعا، زیارت، پیادهروی کربلا و... در پی جبران است. بافت وجود «حرّبنیزید» بر گناه نبود که دو قدم مثبت برداشت و همین باعث شد از عمق دوزخ پرواز کرد و در عرض چند دقیقه به فردوس اعلا رسید. یک قدم مثبتش این بود که وقتی گفتوگوی او با امام حسین(ع) در روز دوم محرم تا اذان ظهر طول کشید و امام گفتارش را قطع کرد تا نماز بخواند، او با لشکرش پشت سر حضرت اقتدا کردند. دومین قدم مثبتش، برگشتن و پیوستن به لشکر امام بود که این توفیق به خاطر احترام به حضرت زهرا(س) نصیبش شد. در واقع، بافت وجودش بر بیاحترامی به خاندان رسول خدا(ص) نبود.
تأثیر شاکلۀ روح در عبودیت
ائمه(علیهم السلام) نماز را بیعلت به تأخیر نمیانداختند. گاهی علتی پیش میآمد و به تأخیر میافتاد. در کتاب «وسائل الشیعه» آمده است که امام باقر(ع) میفرمایند: صبح دیدم پدرم نماز شب میخواند. پرسیدم: این وقت صبح چطور نماز شب خواندید؟ فرمود: دیشب بدنم کسل و سنگین بود، توان بلند شدن و خواندن نماز شب را نداشتم. برای همین خوابیدم که رنجوری بدنم رفع شود و اکنون قضای نماز شبی را بهجای میآورم که نخواندهام تا در پروندهام ثبت شود؛ یعنی اگر خستهای، عبادت را بر خود تحمیل نکن.
روزی آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) در آن گرمای قم، چند دقیقه مانده به افطار، به خادمش فرمود: سریع آب جوش بیاور. خادم گفت: آقا! هنوز وقت افطار نشده است. ایشان فرمود: میدانم. من تا این ساعت از طرف پروردگارم تکلیف شرعی داشتم که روزه بگیرم؛ اما اکنون حالم به شدت بد شده و روزه برایم ضرر دارد؛ پس تکلیف شرعی دارم که روزهام را افطار کنم. من خلاف حکم خدا عمل نکردهام؛ روزه گرفتنم عبادت بود، افطار کردنم نیز فرمان بردن از پروردگار و عبادت است.
نه اینکه دکتر به کسی میگوید اگر روزه بگیری، بعد از ماه رمضان وضعیت چشمت بدتر میشود، میگوید: دلم نمیآید روزه نگیرم. مگر تو بندۀ دلی؟ باید بندۀ پروردگار بود. روزه میگیرد، بعد هم به بدنش ضرر میزند، هم روزهاش صحیح نیست و هم باید کفارۀ آن روزههایی را بدهد که گرفته است؛ چون باطل بودند. یکی از ماههای رمضان با پسرم به دکتر رفتم. روزه بودم، ساعت پنج عصر بود و هشت و نیم افطار میشد. دکتر مرا معاینه کرد و به پسرم گفت: من به آیات روزه و قرآن واردم. خیالت راحت باشد که متدینم. پدرت را معاینه کردم، همین جا و قبل از رفتن به خانه، یک شیشه آب معدنی بگیر تا جلوی من روزهاش را بخورد. اگر روزهاش را نخورد، در این دو سه ساعت مانده به افطار، مشکل بد کلیوی پیدا میکند. روزه برای ایشان حرام است. این حکم خداست که بخور. خمس و زکات نیز حکم خدا هستند؛ در سورۀ انفال آمده است که خمس بپردازید.
برزخ پیش روی محتضر
«کلاّ» برنمیگردانم؛ چون اگر برگردانم، باز هم مثل گذشته تمام عمرت را پر از لجن میکنی و توبه نیز نمیکنی. این حرف خدا با آن محتضر است. بعد از «کلاّ» میفرماید: ((إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها))[8] این حرف لغو و بیخودی است که او میزند.
در ادامه، حرف پروردگار با عموم مردم است و میفرماید: ((وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)) وراء، لغتی است که دو معنا دارد: یکی به معنی پشت سر است و یکی پیش رو؛ اینجا یعنی پیش روی تمام مردم عالم، قبل از قیامت، جایی به نام برزخ است. برزخ یعنی حایل بین دو چیز که منظور بین دنیا و آخرت است. این برزخ تا چه وقتی طول میکشد؟ تا زمانی که دوباره زنده شوند و از قبر سر برآورند و برای حسابرسی وارد محشر گردند.
محتضران محضر یار
این وضع محتضر با دیدن آثار بعد از مرگ برای غیرمؤمنان است. این یک مورد «ارجع» در قرآن بود که محتضر با دیدن آثار بعد از مرگ میگوید مرا برگردان؛ اما حال مؤمنین چگونه است؟
ما مؤمنیم؛ چون از پروردگار نافرمان نیستیم و سینۀ خود را مقابل او سپر نکردهایم و تکبری هم نسبت به او نداریم. انبیا و ائمه(علیهم السلام) را دوست داریم و به قرآنش در حد خودمان عمل میکنیم. قرآن به ما مؤمن میگوید. وقتی ما به لحظۀ احتضار میرسیم، از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) تا برسد به طبقۀ دوم که اصحاب یمین هستند، هیچ کدام «ربّ ارْجعُونی» نمیگوییم.
مؤمنین اصحاب یمین هستند: ((فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ ... وَ أَمّا إِن كانَ مِنْ أَصْحابِ اَلْيَمِينِ))[9] پیغمبر(ص) این تقسیمبندی قرآن را معنی کردهاند که «مقرّبون» انبیا(علیهم السلام) هستند و «اصحاب یمین» شیعیان ما. دو گروهی که وقتی به لحظۀ مرگ میرسند، هرگز «ربّ ارْجعُونی» نمیگویند و خدا کلمۀ «ارجع» بهکار گرفتهشده در آیات آخر سورۀ فجر را به کار برده است و با احترام و محبت هرچه تمامتر میفرماید: ((يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي)).[10]
امام صادق(ع) میفرمایند سورۀ فجر را در نمازهای مستحب و واجب بخوانید؛ چون نام دیگر این سوره «سورة الحسین(ع)» است. در واقع، خدا به ابیعبدالله(ع) میفرماید: ((يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ)). امام صادق(ع) میفرمایند: اینجا خدا به ملکالموت با آن عظمتش اجازه نداد وارد کربلا شود و جان آن 72 تن را بگیرد؛ چون خودش میخواهد جان آن عزیزان را بگیرد و چه لذتی از این بالاتر!؟
خوشا آنانکه الله یارشان بی*** بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم با تو باشند*** بهشت جاودان بازارشان بی
احوال اهل حرم بعد از شهادت امام حسین(ع)
زينب چو ديد پيكر آن شه به روی خاک *** از دل کشید ناله به درد سوزناک
کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن*** احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز*** بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطۀ بحر بلا نگر*** دستی به دستگیری ایشان دراز کن
بلند شو ببین زن و بچههایت در محاصرۀ دشمن هستند. بلند شو ببین بچههای تشنهات را با تازیانه میزنند. بلند شو ببین دخترها را با کعب نی میزنند. بلند شو ببین گوشوارۀ این بچههای کوچک را میکشند و گوشها را پاره میکنند.
سیرم ز زندانی دنیا یکی مرا*** لب بر گلو رسان و ز جان بینیاز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان*** ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس*** بار دگر روانه به سوی حجاز کن[11]
من نمیخواهم با شمر و خولی و عمرسعد همسفر باشم.
[1]. آلعمران: 185.
[2]. ق: 22.
[3]. مؤمنون: 99-100.
[4]. قصص: 78.
[5]. آلعمران: 189.
[6]. نازعات: 44.
[7]. مؤمنون: 100.
[8]. مؤمنون: 100.
[9]. واقعه: 88 -90.
[10]. فجر: 29-30.
[11]. شعر از: ميرزا محمد تقي حجت الاسلام تبريزي.