جلسه هشتم یکشنبه (5-8-1398)
(تهران حسینیه آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اسلام، دین ثابت تمام انبیا(علیهم السلام)
- سفارش قرآن به موعظۀ نرم
- توصیف پیغمبر(ص) به نرمخویی
- سیر امواج رحمت در تمام احکام اسلام
- دستور به مهرورزی و هدایت تدریجی
- بهانه برای بخشش
- ترس از گناه به جای ترس از خدا
- اسلام، دین آسان
- حکایت قحطی بروجرد و مهرورزی آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
- موعظۀ خدا به پیغمبر رحمت(ص)
- قویترین آیۀ اخلاقی قرآن
- موعظۀ ماندگار از سوی یار
- مصیبت بیستوهشتم صفر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اسلام، دین ثابت تمام انبیا(علیهم السلام)
کلام در روایت بسیار مهمی بود که راوی آن را از امام صادق(ع) نقل کرده است؛ امام میفرمایند: پیغمبر(ص) به جبرئیل(ع) فرمودند: مرا موعظه کن! گفته شد که موعظه در اسلام جایگاه مهمی دارد. منظور از اسلام، دین خداست. در بخش مهمی از روایات به این مسئله برمیخوریم که پروردگار عالم انبیا(علیهم السلام) را موعظه کرده و حتی در این زمینه کتابی حدود هشتصد صفحه نوشته شده است. البته کل مطلب نیست، همین مقداری که در این کتاب جمع شده، فرهنگ کامل تربیتی است که گاهی در شبهای احیا از این کتاب استفاده میکنم. علامه مجلسی(ره) در جلد 77 «بحار الأنوار» بخشی از این مواعظ پروردگار را نقل کرده است.
معلوم میشود در دین خدا از زمان آدم تا خاتم(علیهم السلام) و از رسول خدا(ص) تا روز برپایی قیامت، یک دین به نام اسلام است که در هر روزگاری به تناسب زیاد شدن جمعیت و نیازها، پروردگار مسائلی را به دین اضافه و کم کرده است؛ تا به روزگار پیغمبر(ص) رسیده که دو ماه مانده به وفات رسول خدا(ص) و بعد از معرفی امیرالمؤمنین(ع) به خلافت و وصایت، این آیه آمد: ((اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ))[1] دین کامل شد. اگر این دین در زمان انبیای گذشته کامل میشد، آن پیغمبر هم خاتم انبیا میشد، ولی کامل نشد؛ چون نیازی نبود. زمان پیغمبر اکرم(ص) پروردگار عالم سفرۀ قوانین، احکام حلال و حرام و مسائل اخلاقی را پر کرد که فرمود: «أَکْمَلتُ».
سفارش قرآن به موعظۀ نرم
خداوند در قرآن مجید سفارش میکند که مردم را موعظه کنید و بخش عمدۀ مردم را به این روش با خدا، دین و حلال و حرام آشنا سازید: ((اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ)).[2] جالب است که پروردگار به موعظه قید «حَسَنه» زده است؛ یعنی وقتی میخواهید مردم را موعظه کنید، تلخ و زمخت یا با عصبانیت موعظه نکنید. اگر بنا داشتید که کسی را موعظه کنید، با او نرم و آرام حرف بزنید و موعظه را روی موج محبت قرار دهید. سعدی از زبان یک گنهکار میگوید:
متاب ای پارسا روی از گنهکار*** به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار*** تو بر من چون جوانمردان گذر کن
اگر من بد کردم، تو چرا با من بد برخورد میکنی؟ اگر من بد حرف زدم، چرا تو به من حرف بد میزنی؟ من آدم تلخ و زمختی بودم، تو چرا با من تلخی و زمختی میکنی؟
توصیف پیغمبر(ص) به نرمخویی
خداوند در توصیف پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: ((وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ))[3] اگر تندخو بودی، لحظه به لحظه از کوره در میرفتی، تلخ و زمخت و سنگدل بودی، مردم کنارت نمیماندند و میرفتند. مردم بردۀ ما نیستند که بخواهیم ژست قیّمی برای آنان بگیریم. مردم یک قیّم دارند، آن هم پروردگار است که هم لطف و رحمتش بینهایت است، هم بینهایت دلسوز و خیرخواه. اینکه در سخنرانی، نوشتهجات، نمازهای شلوغ مثل نمازجمعه و... ، حالت قیّممآبانه برای مردم بگیرم، اشتباهی بیّن و آشکار، همچنین کاری غلط و خلافِ اخلاق اسلامی و الهی است.
مردم عباد پروردگارند و ربّ، معبود، خالق و رزّاقشان یک نفر است. اینکه برای مردم ژست خدایی بگیریم، گویا آنها را ما آفریدهام یا نانشان را میدهیم، حالت ابلیسی و فرعونمسلکی است. البته ممکن است خودمان متوجه نشویم که حالت فرعونی یا ابلیسی نسبت به مردم داریم. این تعریف پیغمبر(ص) از جانب خداست: ((وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ)) این طور نیستی؛ چرا تو سنگدل، تند و زمخت نیستی؟ این نکته خیلی قابل دقت است که چرا پیغمبر اکرم(ص) اینگونه است؟ ابتدای آیه خود پروردگار میفرماید: ((فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اَللّهِ لِنْتَ لَهُمْ)) تو جلوۀ رحمت پروردگار و دریای مهر و محبت هستی. دریای مهربانیات به خاطر عنایت خدا به توست. خداوند بافت وجود تو را بر مهربانی قرار داده است.
سیر امواج رحمت در تمام احکام اسلام
روایات فقهیمان راجع به دادگاه، دادگستری، دادرسی، قاضی و حکم، همگی بر اساس محبت تنظیم شدهاند. در تمامش قاضی حق ندارد که در برابر متهم اخمهایش را دَرهم کند و حرفهای تند و تلخ بزند یا به متهم بیمحلی کند؛ اگرچه اتهامش برای قاضی ثابت شود، اسلام به قاضی میگوید با متهم نرم حرف بزن و باادب برخورد کن. بیش از حد جرم به مجرم حکم نده و تا جایی که امکان دارد، اتهام را از متهم دور کن. این مسئلۀ خیلی مهمی است. جرم را در دهان متهم نگذار. با او طوری رفتار نکن که بترسد و اقرار کند، بلکه در قضاوتت به گونهای رفتار کن که مجرم جرم خودش را نگوید. آبروی مردم محترم است. اگر جرم برایت ثابت شد، جریمه را به اندازۀ جرم قرار بده. اگر قابل گذشت است، گذشت کرده و آزادش کن. تمامش محبت، احسان و لطف است.
شخصی زنا کرده بود و کسی ندیده بود. با اینکه هیچ کس هم نمیدانست، دچار عذاب وجدان شده بود. خودش نزد پیغمبر(ص) آمد، اعتراف به زنا کرد و گفت: حکم خدا را در حق من اجرا کنید. حضرت فرمودند: مثل اینکه تو اختلال فکری پیدا کردهای. تو زنا نکردهای و اشتباه میکنی. برو، اینجا نایست. او رفت، بار دوم آمد و به حضرت عرض کرد: من رنج میکشم که زنا کردهام. حضرت فرمودند: هوای مدینه خیلی گرم است، شاید روی مغزت اثر گذاشته و هذیان میگویی! تا جایی که امکان داشت رسول خدا(ص) جرم را بپوشاند یا اقرار مجرم را برگرداند، برمیگرداند؛ چون دین خدا دین رحمت و عاطفه است. اینکه قاضی با متهم طوری رفتار کند که بترسد و تمام زیر و بالای کل عمرش را بگوید، حرام است و خداوند این قاضی را به جهنم میکشد. قاضی باید عکسش را انجام بدهد.
دستور به مهرورزی و هدایت تدریجی
خداوند نخست از پیغمبر تعریف میکند و میگوید تو خشن و سنگدل نیستی؛ چون مهر و رحمت من وجود تو را پر کرده است. بعد به پیغمبر(ص) دستورالعمل میدهد که این افراد اطرافت تازه مسلمان شدهاند و تا دیروز بتپرست و مشرک بودند؛ هنوز آن فرهنگ شرک و بتپرستی از درون آنان ریشهکن نشده، ممکن است گاهی در حق تو اشتباه کنند و با تلخی و تندی با تو برخورد کنند. تو را نمیشناسند که موجودی ملکوتی، عرشی و بینظیر و دارای تمام ارزشها هستی. گاهی متوجه نمیشوند و با تو عادی برخورد میکنند.
در سورۀ حجرات صریح قرآن است که اگرچه مسلمان شده، هنوز تحت تأثیر فرهنگ شرک است و وقتی وارد مسجد میشود، میگوید محمد، بگو ببینیم این مسئله چیست؟ قرآن مجید میفرماید: با اسم صدایش نکنید و صدای خود را بالا نبرید، در کنار پیغمبر(ص) ادب داشته باشید. در عین حال به پیغمبر(ص) هم میفرماید: ((فَاعْفُ عَنْهُمْ))[4] از آنها بگذر؛ چون انسانهای دانا، کامل و جامعی نیستند. گذشت کن و چیزی نگو. با آنها برخوردی تندی نداشته باش و تلخ نشو! انسان به تدریج تربیت میشود و اینها یکروزه درست نمیشوند. انسان یکروزه از اولیای خدا نمیشود، بلکه آرام آرام پخته و کامل میشود. هیچ چیز در این عالم یکروزه درست نمیشود؛ مثلاً وقتی یک گردو داخل باغ میکاریم. به قدیمیها که در کشاورزی خبره هستند، میگوییم چه وقتی میتوانیم گردو بچینیم؟ میگویند: هفت سال دیگر بیا. فکر میکنی این گردو امروز از خاک درآمده و یکروزه دویست گردو میشود.
عالم، عالم تدریج است. اگر این را متوجه شویم، همه جا بر اساس تدریج برخورد میکنیم؛ مثلاً من در خانهام فضای خوبی ایجاد کردهام و دروغ نمیگویم، همسرم نیز دروغ نمیگوید. وقتی با هم مینشینیم، غیبت کسی را نمیکنیم، حرف زشت نمیزنیم. فرزندان ما در این فضا بار میآیند. ممکن است گاهی بچه اشتباه کند. آیا من باید توقع داشته باشم که او پختگی منِ 50 ساله یا مادر 45 سالهاش را داشته باشد؟! تربیت، رشد و هدایت، تدریجی است. به روایات یا آیات قرآن مراجعه کنید. پیغمبر(ص) در مکه سیزده سال زحمت کشیدند، رنج بردند، کتک خوردند، تبعید شدند، در مضیقه قرار گرفتند تا عدهای مسلمان شدند. پروردگار عالم در مکه احکامش را نازل نکرد. تمام آیات نازلشده در مکه یا دربارۀ عالم طبیعت است که مردم را با توحید آشنا کند یا جنبههای اخلاقی دارد یا جنبههای علمی و تاریخی. فقه اسلام در مدینه نازل شد؛ مثلاً روزه در مدینه نازل شد. خدا در آن سیزده سال به ترکیب مردم دست نزد. حکم روزه نبود و همه در ماه رمضان میخوردند.
مردم در مکه بودند، ولی آیات مناسک حج نازل نشد. با اینکه کنار کعبه بودند، خداوند به هیچ کس نفرمود حج انجام بده. پروردگار با مردم خیلی نرم برخورد کرد. در قیامت نیز نرم برخورد میکند. طبق آیات و روایات، تا جایی که امکان آمرزیدن مردم وجود دارد، در قیامت میآمرزد. این طور نیست که پروردگار عالم کبابپزی باز کرده باشد و روز قیامت به فرشتگان بگوید از دم مردم را به سیخ بکشید و داخل جهنم بیندازید؛ بلکه تا جایی که راهی برای نجات مردم باشد، آنها راه را به روی بندگان باز میکنند.
بهانه برای بخشش
در روایات است که وقتی ملائکه میخواهند کسی را به جهنم ببرند، پروردگار خطاب میکند: او را نگه دارید تا من با وی حرف بزنم. خدا میگوید: بندۀ من! عملی در دورۀ عمر تکلیفیات نداری که تو را کمک بدهد و نجات پیدا کنی؟ مثلاً نماز دارد، ولی نمازش توان ندارد و نمیتواند نجاتش بدهد. روزهاش هم بیقدرت است. روزی در جیبش دست کرده و دو میلیون برای یک کار خیر داده است؛ اما خوشش میآمده که دو سه نفر ببینند و بگویند بارکالله، خیلی مردی! یا بروند و از او تعریف کنند. عمل زوردار ندارد، نه اینکه بیچیز باشد. میفرماید: هیچ عملی نداری؟ کمی فکر کن.
آدمی که محکوم شده و وقتی در دنیا بوده، در دورۀ عمرش یک کار مثبت هم نکرده که آنجا دستگیرۀ نجاتش شود، ناگهان یادش میآید و میگوید: خدایا! روزی یک ظرف آب برای آشامیدن داشتم. یکی از بندگان مؤمنِ نمازخوانت در فلان محل به من برخورد، گفت آیا این آب را لازم نداری؟ گفتم: برای چه میخواهی؟ گفت: نمازم دیر میشود، اینجا نیز آب گیر نمیآید. نمیخواهم با تیمم نماز بخوانم. من نیز کل آن آب را به او دادم. هیچ کس هم آنجا نبود. خدایا! من آن ظرف آب را برای نماز خواندن به آن بندۀ مؤمنت دادم. فکر میکنم همین یک عمل را در پروندهام دارم. خطاب میرسد: او را از راه دوزخ برگردانید و به بهشت ببرید. من همین اعمال بیزور و بیجانش را قبول کردم. در قیامت رفتار پروردگار مهرآمیز است.
ترس از گناه به جای ترس از خدا
این مسئلۀ خیلی ظریف را باید عرض کنم که از خدا نباید ترسید؛ چون پروردگار عالم، زیبایی بینهایت است و ترس ندارد. اگر در کنار پروردگار بخواهم ترسی در خودم راه بدهم، باید از اشتباهات خودم بترسم که نکند این خط بطلان روی اشتباهاتم نکشد و توبهام را قبول نکند. او قبول میکند؛ اما اگر بخواهم بترسم؛ البته جا ندارد که آدم از شخص پروردگار عالم بترسد. در قرآن میفرماید: ((وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ))[5] «مقام» از مصدر «قَوَمَ» است، به معنی ایستادن و برپا بودن. کسی که در دنیا از برپا ایستادنش در پیشگاه پروردگار واهمه داشته باشد. از ایستادن خودش در پیشگاه خدا واهمه داشته باشد که نکند پروندۀ من به بنبست بخورد، ((وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى)) به خاطر این واهمه، از انداختن خودش در گناهان خودداری کند، ((فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوى)) این مهر خداست.
ببینید چقدر راحت و آسان است! آسانگیری خدا خیلی عجیب است. آسانگیری قوانینش را در کتابهایی که نوشتهام، مطرح کردهام؛ البته من ننوشتم، توفیق خدا دستم را روی کاغذ میچرخانده، خودم نیز میدانم و هنوز یک خط هم به خودم در باطن خودم نسبت ندادهام. لذا به پروردگار عالم عرض کردهام: از این 150 جلد کتابی که نوشتهام و چهل جلدش تفسیر قرآن است، به خودت قسم، توقع یک ارزن پاداش از تو ندارم. اگر کار برای من بود، میگفتم پاداش مرا بده؛ ولی وقتی تمام کاغذ، قلم، جان، انگشت و... برای توست، من چگونه از تو طلب مزد کنم؟ در عبادات نیز همین طور است.
اسلام، دین آسان
در ابتدای یکی از کتابهایم نوشتهام: خدایا! تو میدانی من برای درس خواندنها، منبرها، نمازها، روزهها و زیارتهایم از تو مطلقاً طلبی ندارم. این کتاب را نوشتهام که از طریق آن امیدوارم به من در قیامت لطفی کنی. آن کتاب هم، کتاب «کامل الزیارات»، یکی از معتبرترین کتابهای شیعه است که در هفتصد صفحه ترجمه کردهام. نود درصد این کتاب از روایات زیارت ابیعبدالله(ع) و گریۀ بر حضرت است. من فقط به این کتاب امید دارم، ولی از 150 کتاب دیگر نه!
یکی دیگر از کتابهایم «اسلام دین آسان» است که چاپ و پخش شده است. وقتی انسان وارد دین میشود، میبیند تمامش مهربانی است. اغلب ما در این چهل سال انقلاب به مردم دین آسان ارائه نکردیم؛ نه با زبان و نه با رفتار. لذا بر اثر اشتباه، تلخی و سختگیریهای ما، خیلیها از دین فرار کردند. ما باید نرم و مهربان باشیم.
حکایت قحطی بروجرد و مهرورزی آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
در قحطی بروجرد، آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) تاجرها و پولداران را جمع کرد تا به مردم قحطیزده سخت نگذرد. ایشان تا جایی که توان داشت، از شخصیت و آبرویش مایه گذاشت که مردم از گرسنگی نمیرند و مثل برگ درخت روی زمین نریزند. نهایتاً وقتی دید کم آورده و هنوز فقیر، گرسنه و مستحق در بروجرد دست و پا میزند، خانۀ شخصی خود را که باید با زن و بچهاش آنجا آرام باشند، خودش کتاب بنویسد و مطالعه کند، فروخت و پول آن را داخل کیسۀ پشت سرش روی طاقچه گذاشت. هر روز چند کیسه پشت سرش میگذاشت که وقتی مستحقهای آبرودار میآمدند، دست مبارکش را میبرد، یک کیسه بر میداشت و به آن مستحق میداد.
روزی مرد متدین فقیری خدمت ایشان آمد. آن وقتها گداها و مستحقها راست میگفتند و افراد خوب، متدین و باانصافی بودند. ایشان هشتاد نود سال پیش آن خانه را در بروجرد به شش هزار تومان فروخته بودند. کیسۀ حاوی پول فروش خانه کنار همان کیسههایی بود که یکی دو تومان برای کمک به مستحقها داخلش بود. ایشان نگاه نکرد، دست برد و آن کیسهای را برداشتند که پول خانه داخلش بود و به آن مستحق دادند. او رفت. قدیم گداهای خیلی خوبی بودند، حتی دزدها هم خوب بودند. دزدهای قدیم آفتابهدزد بودند، شب هم میدزدیدند؛ اما دزدهای امروزی میلیاردی میدزدند، در روز هم میدزدند. هر روز در تلویزیون یا روزنامهها مینویسند که چند میلیارد بردند،. دزدهای قدیم تمام زندگی مردم را جمع نمیکردند که ببرند، یک مملکت را هم نمیدزدیدند.
این فقیر رفت؛ اما یک ساعت بعد برگشت. دست آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) را بوسید و با گریه گفت: کل مشکل من با دو تومان حل میشد، من این کیسه را بردم و دیدم شش هزار تومان پول داخل آن است. شما با دست مبارک خودتان دو تومانش را به من بدهید، بقیه را بردارید. ایشان با متانت فرمودند: ما چیزی را که در راه خدا دادهایم، پس نمیگیریم.
موعظۀ خدا به پیغمبر رحمت(ص)
دین ما دین مهر، آسانگیری و رحمت است. موعظۀ خدا به پیغمبر(ص) را ببینید: ((فَاعْفُ عَنْهُمْ))[6] حبیب من! این مردم قابل گذشت هستند. اینها تا دیروز بتپرست و گناهکار بودند، اکنون مسلمان شدهاند، ولی هنوز پخته نشدهاند. گاهی کارهایی میکنند که ممکن است جریمه داشته باشد؛ اما از آنها گذشت کن. ما به اندازۀ سلولهای بدنمان و کل این دنیا از مردم مدینه و مکه گلایه داریم. سیزده سال در مکه، چقدر به شما محبت کرد؟! عدهای از شما هجرت کردید و به مدینه آمدید. به شما اهل مدینه چقدر محبت کرد، آیا حقش بود که بعد از دفنش درِ خانۀ دخترش را آتش بزنید؟ این جواب مهر و محبتش بود؟! این مزد آسانگیری، لطف و احسانش بود؟ در هر صورت، جنایتی کردند که در تمام تاریخ بشریت بینظیر بود.
این آیه خیلی عجیب است! در ادامه میفرماید: ((وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ)): حبیب من! اینها حتی بلد نیستند توبۀ به درد بخور بکنند و تازهکار هستند. تو به جای کل آنها از من برایشان طلب مغفرت و توبه کن تا من آنها را بیامرزم. در آیهای دیگر نیز به پیغمبر(ص) دستور میدهد که روزی هفتاد بار برای این مردم توبه و استغفار کن. اینها ضعیف و بیچاره هستند. پخته نیستند.
بعد میفرماید: در اتاق دربسته تنها ننشین که دربارۀ مردم تصمیم بگیری. این سیاست صددرصد غلطی است که داخل اتاق دربسته بنشینی، خودت و چند معاونت برای یک ملت تصمیم بگیرید. شما باید از درد و رنج، کمبود و مشکلات ملت باخبر شوید. بین مردم بروید و در اتاقهایتان نیز باز باشد. این حکم سوم آیه است: ((وَ شاوِرْهُمْ فِي اَلْأَمْرِ)) مردم را بخواه، دربارۀ امور زندگی، شهر، اجتماع و برنامههای اقتصادیشان از آنان مشورت بگیر و بگذار خودشان مشکلات و کمبودهایشان را بگویند. تو در اتاق را نبند که برای مردم تصمیم بگیری. آن تصمیم، پخته و درست و مفید نیست.
قویترین آیۀ اخلاقی قرآن
عجیبتر از این آیه، آیهای است که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند قویترین آیۀ اخلاقی است؛ خداوند میفرماید: ((خُذِ اَلْعَفْوَ))[7] تا وقتی در دنیا زندگی میکنی، گذشت را انتخاب کن؛ نه انتقام و درگیری، نه برخورد و مشت زدن بر سر مردم. ((خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ)) با هر کس روبهرو میشوی، او را به نیکی دعوت کن و عواقب بدی، گناهان و جهنم را برای مردم بگو و به نیکی دعوتشان کن و اینکه تمام کارهایشان خوب شود. اگر کسانی در جامعه لجباز، تلخ و معاند بودند، ((أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ)) تا من فرمان جنگ ندادهام، با هیچ کس جنگ نکن. از انسانهای نفهم روی برگردان و با آنان درگیر نشو.
موعظۀ ماندگار از سوی یار
اصل بحثهای گذشته و امروز، «موعظه» و جایگاه آن در اسلام بود. عظمت موعظه تا جایی است که پیغمبر(ص) با آن شخصیت والا و دارای علم ملکی و ملکوتی، به جبرئیل(ع) میفرمودند مرا موعظه کن. جبرئیل نیز هیچ تعارف نکرد که بگوید اختیار دارید! من شاگرد کوچک شما هستم. من شما را موعظه کنم؟ جایگاه موعظه چنان بالاست که وقتی پیغمبر(ص) به جبرئیل(ع) فرمود مرا موعظه کن، به حضرت پنج مطلب گفت:
اول: «عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ» حبیب خدا! هر طوری دلت میخواهد، زندگی کن؛ ولی زندگی به هر شکلش، آخرش به بنبستی به نام مردن میخورد که از این بنبست نمیتوانی نجات پیدا کنی. حساب کار خویش را بکن که بعد از مردن، برزخ و قیامت است. ببین با این شکل زندگی، در برزخ و قیامت میخواهی چه کنی؟!
دوم: «وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ» به هرچه میخواهی، دل ببند. عاشق دلار، اسکناس، ویلا، خانه و کارخانهات بشو؛ اما این هم به آن بنبست میخورد که عاقبت از او جدا خواهی شد. مال دنیا برای هیچ کس نمیماند و باید جدا شوی. پایان این جادۀ تعلق به اشیا و اشخاص، جدا شدن است و نمیماند؛ نه پول با تو داخل قبر میآید، نه زن و بچهات و نه آنچه محبوب توست، به دنبالت میآید. آخر این جادۀ عشق به اشیا و اشخاص، فراق و جدایی است.
سوم: «وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُلَاقِيهِ» هر عملی دلت میخواهی، انجام بده؛ ولی بدان که عین این عمل را در قیامت جلوی چشمانت میآورند.
چهارم: «وَشَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاتُهُ بِاللَّيْلِ» ای رسول خدا! بزرگواری مؤمن به آن یازده رکعت نماز شب قبل از اذان صبح است.
پنجم: «وَ عِزُّهُ كَفُّهُ عَنْ أَعْرَاضِ [الأذی] النَّاس» عزت، اصالت و بزرگواری مؤمن در این است که از تلنگر زدن به آبرو و ناموس مردم بپرهیزد. این پنج موعظه خیلی جای بحث دارد که موعظۀ اول را در این هشت جلسه با مقدماتی توضیح دادیم و هنوز تمام نشده است.
این دعا برای امیرالمؤمنین(ع) در شبهای جمعه (دعای کمیل) است. به خدا چند قسم میدهد، بعد میگوید: «اَن تُسامِحَنی و تَرحَمَنی» خدایا! بر من آسان بگیر، من طاقت سختگیری را ندارم و به من محبت کن. «و تَجعَلَنی بِقِسمِکَ راضِیاً قانِعاً» مرا نسبت به آنچه نصیبم کردهای، قانع و راضی قرار بده. این دعای خیلی مهمی است که من خودم هم باید آسانگیر باشم تا خدا به من آسان بگیرد. اگر من به مردم و زن و بچهام سختگیر باشم، خدا نیز به من نباید آسان بگیرد. باید بگیرد؟ «إرْحَم تُرْحَم» مهربان باش تا با تو مهربانی کنند. آسان بگیر تا بر تو آسان بگیرند. این قاعدۀ «إرْحَم تُرْحَم» خیلی عجیب است.
مصیبت بیستوهشتم صفر
برای اهلبیت امیرالمؤمنین(ع) چه روز سختی بود، روزی که به جنازۀ پیغمبر(ص) گفتند: «إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْکَ»[8] صبر در مصیبتها و بلاها زیباست و خدا به ما دستور داده است صبر کنیم؛ اما چگونه ما بر مصیبت تو صبر کنیم؟ «وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْکَ» داد کشیدن، بر سر زدن و گریبان پاره کردن، زشت است؛ اما نه برای تو! «وَإِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِيلٌ، وَإِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ» این مصیبت مرگ تو بسیار عظیم و هر مصیبتی قبل و بعد از تو اندک است؛ چیزی نیست و قابل تحمل است.
این برای مصیبت پیغمبر(ص) بود؛ اما در مصیبت حضرت مجتبی(ع)، امام به ابیعبدالله(ع) وصیت کرد که جنازۀ مرا کنار مادرم(س) دفن کنید؛ اما در خانۀ خودشان که ملکشان بود، نگذاشتند. امام مجتبی(ع) پیشبینی کرده و گفته بود که اگر نگذاشتند، مرا به قبرستان بقیع ببرید! بدن را به قبرستان بقیع آورد. قبر آماده شد. ابیعبدالله(ع) خودش وارد قبر شد. چه کار باید میکرد؟ باید بدن را رو به قبله میگذاشت، زیر صورت امام مجتبی(ع) خاک میریخت، صورت را روی خاک میگذاشت. بنیهاشم دیدند که حضرت از قبر بیرون نمیآید، گفتند برویم و زیر بغلش را بگیریم. آنها آمدند، دیدند صورت روی صورت برادر گذاشته است و کنار بدن مصیبت میخواند. خودش روضه میخواند. بالاخره زیر بغلش را گرفتند و بیرون آوردند و به خانه بردند.
این یک دفن بود که ابیعبدالله(ع) برادر را دفن کرد؛ اما «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» دفن خودش؛ اولاً نگذاشتند این بدنها را روز دهم دفن کنند. بدنها تا شب سیزدهم ماند، زنان بادیهنشین دیگر بیطاقت شدند و به مردهایشان گفتند یا این 72 بدن را دفن کنید یا ما خودمان آنها را دفن میکنیم. مردها گفتند: هرچه خطرناک باشد، ما دفن میکنیم. آمدند؛ اما چگونه این بدنها را دفن کنند؟ نمیدانند بدن حبیب کدام است، بدن علیاکبر(ع) کدام! بدنها قابل شناخت نیستند. متحیر بودند که ناگاه دیدند سواری به سرعت میآید. ترسیدند که مأمور دولت باشد، میخواستند فرار کنند که از بالای شتر فرمود: فرار نکنید! من تکتک این بدنها را میشناسم. امام سجاد پیاده شد و این 71 نفر را دفن کرد.
آخرین نفر ابیعبدالله(ع) بود. چقدر زینالعابدین(ع) محبت داشت که اول دیگران را دفن کرد، بعد پدر را به خاک سپرد. در حالی که میتوانست نخست ابیعبدالله(ع) را دفن کند. تمام بدنها در قبر قرار گرفتهاند و اکنون نوبت پدر است؛ باید زیر بدن دست ببرد، آن را بلند کند و میان قبر سرازیر کند. دید هر جای بدن را بخواهد بلند کند، ممکن است عضو دیگر جدا شود. من این شعر را قبول ندارم که از قدیم در تهران میخواندند: «مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود»، امام چهارم(ع) نمیخواست با بوریا ابیعبدالله(ع) را کفن کند؛ چون شهید کفن نمیخواهد. شهید را با لباسش دفن میکنند. چرا حضرت به بنیاسد فرمود که از میان خیمههای نیمسوخته قطعهای حصیر بیاورید؟ برای اینکه میخواست آرام آرام حصیر را زیر بدن بکشد و بدن را بلند کند.
بدن را بلند کرد و میان قبر خواباند. حال میخواهد صورت را رو به قبله بگذارد؛ اما حسین(ع) سر در بدن ندارد. گلوی بریده را روی خاک گذاشت و گفت: «أبَتَا؛ اما الدُّنيَا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ، وَأمّا الآخِرَةُ فَبِنُورِ وَجهِكَ مُشرِقَةٌ». زیر بغلش را گرفتند و بیرون آوردند. لحد چید، خاک ریخت، کنار قبر نشست و با انگشت روی خاک نوشت: «یَا اَهْلَ الْعالم! هذا قَبْرُ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب» برای اینکه بدانید این حسین کدام حسین است، نوشت: «اَلَّذِي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَريباً» این قبر پدر من است که با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.
[1]. مائده: 3.
[2]. نحل: 125.
[3]. آلعمران: 159.
[4]. آلعمران: 159.
[5]. نازعات: 40.
[6]. آلعمران: 159.
[7]. اعراف: 199.
[8]. نهج البلاغه، حکمت 292.