لطفا منتظر باشید

شب دهم جمعه (26-7-1398)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
19.53 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربِّ العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاءِ و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

میزان‌‌‌‌گیری با 3 آیه از سورۀ آل عمران

سه آیه از سورۀ مبارکۀ آل عمران برای شما بزرگواران، مردان و زنان باکرامت قرائت می‌‌‌‌کنم که هم با یاران حضرت سیدالشهدا(ع) تطبیق دارد و هم هر سه آیه معیار و میزانی هستند که هر مرد و زنی با دیدن ترجمه‌‌‌‌اش می‌‌‌‌تواند خود را با مطالب آیه معیارگیری کند و هر سه آیه به او نشان بدهند که آیا او در جایگاه قابل قبول پروردگار هست یا ضعف، کم و نقص دارد؟! که اگر این‌‌‌‌گونه باشد، می‌‌‌‌تواند نقص و کمبودش را جبران کند. آسان هم می‌‌‌‌تواند جبران کند؛ چون کارهای دینی و الهی اصلاً مشکل نیستند.

(خداوند) در قرآن مجید دو بار اعلام کرده است که من آسانی شما را می‌‌‌‌خواهم، لذا انجام دادن خواسته‌‌‌‌های او هرگز طاقت‌‌‌‌فرسا نیست. آن چیزی را که انسان در معرضش قرار نمی‌‌‌‌گیرد، تکلیف ندارد و از انسان انجامش را نمی‌‌‌‌خواهند، لذا تمام تکالیف الهیه با قدرت و توان انسان تنظیم شده‌‌‌‌اند. اگر پروردگار نمازهای شبانه روز را 60 رکعت اعلام می‌‌‌‌کرد، باز مردم می‌‌‌‌توانستند بخوانند؛ اما در 24 ساعت تنها 17 رکعت اعلام کرد، آن هم نه پشت سر هم، تا وقت مردم را نگیرد. اول صبح که خیلی سرحال هستند، دو رکعت. ظهر و عصر برای نجات از هیاهو و شلوغی کار و برخورد با نفس‌‌‌‌ها هشت رکعت است که برای بندگانش حالت تصفیه‌‌‌‌کنندگی داشته باشد و به آنان آرامش و امنیت بدهد و سبک‌‌‌‌بارشان کند. مغرب و عشا نیز همین طور.

هر یک سال نیز اگر بدن مشکلی نداشته باشد، یک ماه روزه واجب است. اگر مشکلی نداشته باشد، در عمر حج یک بار واجب است. یک سال تجارت، کاسبی و خرید و فروش می‌‌‌‌کند، دخترش را شوهر می‌‌‌‌دهد، به پسرش زن می‌‌‌‌دهد، لباس و اتومبیل می‌‌‌‌خرد، خانه را نقاشی می‌‌‌‌کند، خرج دررفته، اگر هزار تومان اضافه آمد، در سورۀ انفال می‌‌‌‌فرماید که از این هزار تومان، 200 تومانش را برای تقویت دین من بده، بقیه‌‌‌‌اش برای خودت. من نمی‌‌‌‌خواهم. هر جای خواسته‌‌‌‌های الهی را در ذهن مبارک‌‌‌‌تان نمونه بیاورید، می‌‌‌‌بینید انجامش خیلی ساده و آسان است.

 

وجوب داشتن وصیت‌‌‌‌نامه

مثلاً کسی که 200 میلیون تومان ثروت دارد و از دنیا می‌‌‌‌رود، اگر دو خط وصیت کند، دو خط نه، یک خط. وصیت عمر را زیاد می‌‌‌‌کند. بعضی‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گویند: «اگر کسی وصیت کند، زودتر می‌‌‌‌میرد.» من 40 سال است وصیتم آماده است، هنوز نمرده‌‌‌‌ام و هستم. بعضی‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گویند: «هر کس به سراغ امور مرگ برود، عمرش کوتاه می‌‌‌‌شود.» من چند سال است قبر خودم را کنده و خودم به وصیتم عمل کرده‌‌‌‌ام، یعنی بعد از مردنم، بازماندگانم نه در ادارات کاری دارند، نه بین خودشان. به عمر اضافه می‌‌‌‌شود. این دروغ‌‌‌‌ها نباید ما را از انجام احکام خدا باز دارند. اولیای الهی که با بعضی‌‌‌‌های‌‌‌‌شان رفیق و همسفر بوده‌‌‌‌ام، همان شب اول در مشهد، اصفهان، همدان یا جاهای دیگر، اگر دو نفر بودیم، داخل یک اتاق می‌‌‌‌خوابیدیم، به من می‌‌‌‌گفت: وقتی صبح بیدار شدی، اگر دیدی من مردم، نگران نباش! کفنم داخل ساک است و وصیتم هم داخل جیب ساک. فقط به خانواده‌‌‌‌ام خبر بده، اگر اجازه بدهند، جنازه‌‌‌‌ام را همین‌‌‌‌جا دفن کن؛ چون زمین تهران و مشهد و همدان و سمنان چه فرقی می‌‌‌‌کند؟ ملاک اعمال من است. این‌‌‌‌ها همراه آن‌‌‌‌ها بود: کفن و وصیت‌‌‌‌نامه. بعضی از کارهای وصیت‌‌‌‌شان را نیز انجام داده بودند. این طور می‌‌‌‌مردند؛ نه به خدا بدهکار بودند و نه به خلق خدا.

 

حکایت پیرمرد و آمادگی برای مرگ

شهری مرا برای منبر دعوت کردند. دعوت‌‌‌‌کننده مغازه‌‌‌‌داری وزین، باوقار و وابسته به حضرت سیدالشهدا(ع) بود. منطقه‌‌‌‌ای کشاورزی که نسبت به تهران دور بود. روزها که داخل خانۀ او بودم، کار می‌‌‌‌کردم، می‌‌‌‌نوشتم، مطلب جمع‌‌‌‌آوری و حفظ می‌‌‌‌کردم؛ اما می‌‌‌‌دیدم این آقایی که مرا دعوت کرده، از صبح که می‌‌‌‌رود، تا نماز ظهر، سه بار به خانه می‌‌‌‌آید و می‌‌‌‌رود. نمی‌‌‌‌دانستم چه‌‌‌‌کار دارد، فقط داخل آن اتاقی که نشسته بودم، از پنجره پیدا بود که می‌‌‌‌آید، بعد هم می‌‌‌‌رود. چند روز که گذشت، روزی به او گفتم: شما که به بازار می‌‌‌‌روی، چطور روزی سه بار بر می‌‌‌‌گردی؟ گفت: داخل این اتاق کنار شما، پدر من افتاده، سه سال است بدن، زانو و ساق پایش خشک شده است. درد ندارد، ولی این سه سال نمی‌‌‌‌تواند موقع خواب دراز بکشد. شب‌‌‌‌ها نشسته می‌‌‌‌خوابد. من روزی چند بار می‌‌‌‌آیم تا اگر کاری دارد، انجام بدهم. علاوه بر این، من می‌‌‌‌دانم پدر و مادر از دیدن اولاد شاد می‌‌‌‌شوند. می‌‌‌‌خواهم با شاد شدن دلش، خدا از من راضی شود.

گفتم: می‌‌‌‌شود پدرت را ببینم؟ گفت: بله. او را آماده می‌‌‌‌کنم، بعد می‌‌‌‌روم. شما برو با او تنها بنشین! رفت، من هم کنار بستر پدرش رفتم، نشستم. خیلی شاد بود. به او گفتم: پدر! کاری نداری؟ گفت: نه. مزه مزه کردم که بگویم یا نگویم، گفتم: وصیتی داری؟ گفت: نه. گفتم: نمی‌‌‌‌خواهی بنویسی؟ گفت: نه، نمی‌‌‌‌خواهم بنویسم. گفتم: چرا نمی‌‌‌‌خواهی بنویسی؟ این را که قرآن فرموده: ((يُوصِيكُمُ اَللّهُ فِي أَوْلادِكُمْ))[1] این متن قرآن است. نمی‌‌‌‌خواهی بنویسی؟ گفت: نه. خیلی با شجاعت گفتم: چرا؟ گفت: آنچه خدا در قرآن گفته به پسر و دختر بده، من چون کشاورزم، زمین دارم، مطابق قرآن مجید به پسران و دخترهایم ارث‌‌‌‌شان را داده‌‌‌‌ام. دو پسر داشت و سه دختر. گفت: ارث آن‌‌‌‌ها را داده‌‌‌‌ام. هر پنج فرزندم را جمع کردم، گفتم: اجازه می‌‌‌‌دهید ثلث اموال خودم را جدا کنم، برای خودم بردارم؟ چون یک حق است. پروردگار به شخص زنده می‌‌‌‌گوید: هنگام وصیت، اضافه‌‌‌‌تر از ثلث حق نداری وصیت کنی. ثلث اموالت برای خودت، دوسوم نیز برای وارثانت.

گفت: مال آن‌‌‌‌ها را پرداخت کردم، بعد گفتم که ثلث اموال خودم را جدا بکنم؟ گفتند: بکن! گفتم: ارث من که خانه و زمین زراعتی است، شما بیایید از جیب خود به اندازۀ ثلث اموالم پول به من بدهید. گفتند چشم و پول دادند. کل این مسجدی که منبر می‌‌‌‌روی، از ثلث مال خودم ساخته‌‌‌‌ام و اکنون یک ریال هم ندارم. سهم پسر و دختر را هم داده‌‌‌‌ام، تمام. این جمله‌‌‌‌اش مهم است، گفت: من نه به پروردگار بدهکارم (نه به کسی)، روی حساب صافی و پاکی‌‌‌‌اش می‌‌‌‌گفت، و الا اگر اهل دقت در مسائل الهی بود، می‌‌‌‌گفت من با تمام وجود و تا ابد به خدا بدهکارم، زورم هم نمی‌‌‌‌رسد بدهی‌‌‌‌ام را بدهم. بدهی‌‌‌‌ام یک نماز کامل است. قدرت نداشتم بخوانم. بدهی من چیست و چیست؛ اما به مقداری که زورم می‌‌‌‌رسیده، بدهی‌‌‌‌ام را داده‌‌‌‌ام و یک ریال به پروردگار و مردم این شهر بدهکار نیستم؛ اما سه سال است روی این تشک نشسته، رو به قبله، چشمم به در این اتاق است که رفیق عشقی من چه وقتی از در وارد می‌‌‌‌شود! خوب دقت می‌‌‌‌فرمایید؟ سه سال است دو چشمم به این در است.

خیلی مهم است کسی این‌‌‌‌قدر آرام، نترس و راحت باشد. این آرامی، نترسی و راحتی برای این است که یک عمر خودش را با قرآن و روایات میزان گرفته و درست زندگی کرده است. همین است و هیچ چیز دیگری نیست. گفت: سه سال است چشمم به این در است که رفیق عشقی من چه وقتی می‌‌‌‌آید، دلم برایش تنگ شده است. او را ببینم، کیف می‌‌‌‌کنم. گفتم: رفیق عشقی شما چه کسی است؟ پیغام بده بیاید. گفت: با پیغام کار درست نمی‌‌‌‌شود. خودش باید بیایید. گفتم: او کیست؟ گفت: ملک الموت. چشمم به این در خشک شد، ملک الموت کی می‌‌‌‌آید؟

 

کیفیت حضور ملک الموت بر سر مؤمن و کافر

فکر می‌‌‌‌کنید ملک الموت بر سر این طور افراد چگونه می‌‌‌‌آید؟ این را از امام صادق(ع) نقل کنم که با چه شکل و کیفیتی می‌‌‌‌آید. این روایت کجاست؟ کتاب پرقیمت و باارزش «شافی» نوشتۀ وجود مبارک ملامحسن فیض کاشانی(ره) که اگر کتاب‌‌‌‌هایش را به سبک امروز بخواهند چاپ کنند، بالغ بر 500 جلد می‌‌‌‌شود. این‌‌‌‌ها را به تنهایی 500 سال پیش، گوشۀ شهر کاشان، در گرمای پنجاه درجه، با قلم و مرکب و بادبزن، در خانه‌‌‌‌های کاهگلی نوشته است. به هر طلبه، عالم، منبری، مدرس و مرجع تقلیدی بگویید فیض کاشانی کیست و جایگاهش چیست؟ می‌‌‌‌گوید: روی سر ماست. این جایگاه فیض(ره) است.

ایشان از قول امام صادق(ع) نوشته است که حضرت می‌‌‌‌فرمایند: حضرت ابراهیم(ع) قهرمان توحید و دومین پیغمبر اولوالعزم پروردگار و پدر همۀ پیغمبران بعد از خودش، جایی نشسته بود، دید ملک الموت آمد. به او گفت: برای بردنم آمده‌‌‌‌ای؟ گفت: نه، برای دیدنت آمده‌‌‌‌ام. فقط برای دیدن حضرت ابراهیم(ع) می‌‌‌‌رود؟ نه.[2]

 

حکایتی از آقازادۀ آیت‌‌‌‌الله خوانساری(ره)

آیت‌‌‌‌الله‌‌‌‌العظمی حاج سید احمد خوانساری(ره) در تهران بود. (من با ایشان خیلی محشور بودم. عاشقش بودم. با خط خودشان برای کسی چیزی نمی‌‌‌‌نوشتند، ولی اجازۀ علمی روایتی در کاغذ A4 با خط خودشان به من دادند که مفصل است) من به خانۀ ایشان می‌‌‌‌رفتم. پای منبرم می‌‌‌‌آمد، با این‌‌‌‌که اعتقاد داشتم اعلم علمای شیعه بود. کسی به آیت‌‌‌‌الله‌‌‌‌العظمی اراکی(ره) گفته بود: من می‌‌‌‌توانم خمسم را به آیت‌‌‌‌الله خوانساری بدهم؟ ایشان از کوره در رفته بود؛ چون برای دین زود از کوره در می‌‌‌‌رفت، گفت: مرد حسابی! من در عصمت این بزرگوار شک دارم، تو می‌‌‌‌گویی می‌‌‌‌توانم خمسم را به او بدهم؟) آقازادۀ ایشان می‌‌‌‌گفت: یک هفته مانده به رحلتش از بیرون اتاق شنیدم صدای گفتگو می‌‌‌‌آید، با خودم گفتم: خدایا! کسی زنگ نزد من در را باز کنم، پس چه کسی به دیدن پدرم آمده است؟ صدای حرف زدن کیست؟ ایستادم تا سخن گفتن تمام شد. در زدم، فرمود: داخل بیا!

ایشان کسی بود (من نماز صبحم را بلند نمی‌‌‌‌شوم بخوانم؛ اما ایشان) روز از دنیا رفتنش که 98 ساله بود، از هفت سالگی نمازهای واجبش را خوانده بود. تا نود سالگی غیر از نمازهایی که خوانده بود، تمام نمازهای دورۀ عمرش را مجدد قضا کرده بود، می‌‌‌‌گفت: می‌‌‌‌ترسم نمازهایم عیب داشته باشند و قبول نشوند. دوباره 90 سال را قضا کرد. این‌‌‌‌ها عبدالله و عبادالله بودند. گفت: آرام در زدم، به داخل رفتم، دیدم هیچ کس نیست و ایشان روی بستر افتاده است. گفتم: کسی خدمت‌‌‌‌تان بود؟ گفت: بله. گفتم: 7-8 دقیقه صحبت‌‌‌‌تان طول کشید. فرمود: بله. پرسیدم: چه کسی بود؟ فرمودند: ملک الموت. وقتی کنارم آمد، پرسیدم آمدی مرا ببری؟ گفت: نه. هفتۀ دیگر همین روز می‌‌‌‌آیم شما را می‌‌‌‌برم. به عیادت شما آمده‌‌‌‌ام.

آقازاده‌‌‌‌اش می‌‌‌‌گفت: حدود 35 ساعت مانده به رحلتش دیگر با کسی حرف نزد و 12 هزار بار «لا اله الا الله» گفت تا از دنیا رفت. چه عیبی دارد انسان وصیت کند؟ چه عیبی دارد ثلث اموال خود را خودش خرج خودش کند؟ چه عیبی دارد انسان کاری کند که امام صادق(ع) می‌‌‌‌فرمایند ملک الموت چگونه بیاید؟

حضرت ابراهیم(ع) به ملک الموت فرمود: برای بردن من نیامده‌‌‌‌ای؟ گفت: نه، برای دیدنت آمده‌‌‌‌ام. حضرت ابراهیم(ع) فرمود: وقتی بر سر مردم دنیا می‌‌‌‌آیی، به چهرۀ اصلی خودت می‌‌‌‌آیی؟ گفت: نه. من بر اساس اعمال و روحیات مردم شکل می‌‌‌‌گیرم. فرمود: بالای سر کافر، مشرک، منافق، بی‌‌‌‌دین، لائیک، ظالم، دزد و آلوده به گناهان کبیره که توبه نکرده، به چه شکلی می‌‌‌‌آیی؟ گفت: شما (دومین پیغمبر اولوالعزم، قهرمان توحید، بت‌‌‌‌شکن، پدر انبیای بعد از خود) یک لحظه نیز طاقت دیدن آن شکل مرا نداری. من آن شکلم را نشانت نمی‌‌‌‌دهم. حضرت اصرار کرد، گفت: اکنون که اصرار می‌‌‌‌کنی، پس صورتت را برگردان تا من به آن شکل دربیایم؛ چون ملائکه این قدرت را دارند «یتشکّل باشکال مختلفة» در روایات آمده است که هرگاه جبرئیل(ع) خدمت پیغمبر(ص) می‌‌‌‌آمد، به شکل «دحیۀ کلبی» درمی‌‌‌‌آمد؛ جوان باادب و آراسته.

گفت: صورتت را برگردان تا به آن شکل درآیم. حضرت ابراهیم(ع) صورتش را برگرداند، ملک الموت به آن چهره درآمد. تا نگاه کرد، ناله‌‌‌‌ای کشید و غش کرد. وقتی به هوش آمد، ملک الموت دیگر آن شکل را رد کرده بود. حضرت فرمود: بالای سر مؤمن به چه شکلی می‌‌‌‌آیی؟ گفت: باز هم صورتت را برگردان، بعد نگاه کن! وقتی حضرت ابراهیم(ع) ملک الموت را به آن شکل نگاه کرد (امام صادق(ع) می‌‌‌‌فرمایند) به ملک الموت گفت: برای کافر، مشرک و منافق دیدن آن شکل تو بس است؛ چرا دیگر آن‌‌‌‌ها را به جهنم می‌‌‌‌برند؟ یا چرا مؤمن را چرا به بهشت می‌‌‌‌برند؟ همین دیدن تو بس‌‌‌‌شان است؛ چون دیدن آن چهرۀ تو تمام لذت‌‌‌‌ها و کامروایی‌‌‌‌ها را برایشان دارد. برای چه دیگر بهشت بروند؟

این اول کار است. اول کار، غیر از برزخ و قیامت است. این اول کار است که چه می‌‌‌‌بینم. آن کسی که خودش را با کتاب خدا و روایات میزان گرفته، خوش به حال اول و وسط آخر کارش، خوش به حال قیامت، عاقبت و نهایت کارش.

 

سه آیه در معیارگیری (15 الی 17 آل عمران)

اما سه آیه را عنایت کنید! عجب آیاتی است! عجب معیاری برای رسیدن به تمام درهای سعادت است: ((لِلَّذِينَ اِتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ))[3] که البته من این «للذین اتقوا» را می‌‌‌‌فهمم، بقیۀ سه آیه را نیز می‌‌‌‌فهمم. در تفسیرم نیز کاملاً این سه آیه را در صفحات زیادی توضیح داده‌‌‌‌ام؛ اما یک کلمه در این سه آیه را نمی‌‌‌‌فهمم: «عند ربهم» این عندیّت را متوجه نمی‌‌‌‌شوم. فهمیدنش خیلی سخت است که کسی با پروردگار عالم به مقام عندیّت برسد. نمی‌‌‌‌دانم یعنی چه. برای کسانی که در دنیا مواظب خودشان بودند که دامن‌‌‌‌شان به گناهان کبیره، اصرار بر گناهان صغیره، فرهنگ‌‌‌‌های ضد الهی که هرچند رنگ علمی داشته باشند، آلوده نشود، چه خواهد بود؟ سه چیز: ((جَنّاتٌ)) نه یک بهشت. جنّات، یعنی کسی که مواظب خودش بوده تا دامنش آلوده به امور ضد خدا نشود، هشت بهشت را بخواهد بگردد، آزاد است: ((جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها)) بهشت‌‌‌‌های ابدی: ((وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَة)) همسرانی که از هر جهت، در ظاهر و باطن پاکیزه و پاک هستند. این مزد دوم‌‌‌‌شان: ((وَ رِضْوانٌ مِنَ اَللّهِ)) این‌‌‌‌که قلب‌‌‌‌شان احساس حقیقی می‌‌‌‌کند که خدا از آنان راضی است که در جایی دیگر می‌‌‌‌فرماید این احساس از بهشت، مزد بزرگ‌‌‌‌تری است که وقت ندارم توضیح دهم. لذت قلبی، غیر از لذت جسمی است. بحث مفصلی دارد.

آخر آیه نیز می‌‌‌‌فرماید: ((وَ اَللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ)) من نسبت به بندگان واقعی خودم آگاهی کامل دارم. به بندگان غیرواقعی‌‌‌‌اش آگاهی ندارد؟ نه، معنی آن این نیست. معنی‌‌‌‌اش این است که به آن‌‌‌‌ها محل نمی‌‌‌‌گذارد، نه این‌‌‌‌که آگاهی ندارد، یعنی آن‌‌‌‌ها از چشم خدا افتاده‌‌‌‌اند، ولی این‌‌‌‌ها در معرض توجه، عنایت، لطف و آگاهی من هستند.

بعد در آیۀ دوم خود پروردگار عباد را توضیح می‌‌‌‌دهد: ((اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا))[4] آن‌‌‌‌هایی که به من صادقانه اعلام می‌‌‌‌کنند: خدایا! ما دل در گرو تو داریم. این ترجمه‌‌‌‌ای که می‌‌‌‌کنم، برای حضرت رضا(ع) است: خدایا! دل ما فقط به تو گره دارد. پول، خانه، زن و بچه هم داریم؛ اما دل ما به آن‌‌‌‌ها گره نخورده است. اگر دیدیم پول صلاح ما نیست، آن را کنار می‌‌‌‌گذاریم. اگر دیدم همسرم صالحه نیست، کنارش می‌‌‌‌زنم. به هیچ چیز گره نخورده‌‌‌‌ام، فقط به تو: ((رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا)) کسانی که من نسبت به آن‌‌‌‌ها بصیر هستم، با این اعلام قلب‌‌‌‌شان دو درخواست نیز از من دارند: درخواست اول‌‌‌‌شان: ((فَاغْفِرْ لَنا)) خدایا! ما در پروندۀ خود گناهانی داریم، ما را خجالت‌‌‌‌زده نکن و آن‌‌‌‌ها را پاک کن؛ ببخش؛ چشم‌‌‌‌پوشی کن! من هم پاک می‌‌‌‌کنم؛ چون رفیق، دوست و عاشق من هستند. برای چه اشتباه‌‌‌‌شان را از داخل پرونده‌‌‌‌شان پاک نکنم؟ این یک خواسته‌‌‌‌شان است.

خواستۀ دوم: ((وَ قِنا عَذابَ اَلنّارِ)) خدایا! سر و کار ما را با جهنم نینداز! من هم نمی‌‌‌‌اندازم و خواستۀ بنده‌‌‌‌ام را قبول می‌‌‌‌کنم. وقتی می‌‌‌‌گوید مرا به جهنم نبر، می‌‌‌‌گویم: نمی‌‌‌‌برم. می‌‌‌‌گوید: گناهان مرا بیامرز، می‌‌‌‌آمرزم؛ چرا نیامرزم؟ مگر گناه تو بدتر از گناه حرّ است؟ او 72 نفر را پیاده کرد و به گرگان بیابان سپرد تا همه شهید شدند. مگر کار حرّ نبود؟ چه کسی آن‌‌‌‌ها را به دست گرگ‌‌‌‌ها داد؟ مگر من او را نبخشیدم؟ مگر پاکش نکردم؟ قبولش نکردم؟ من که در تاریخ نمونه دارم. از من دلسرد نباش! حرّ هم آمد سؤال کرد: یا ابا عبدالله! راهی برای توبۀ من هست؟ چون فهمید گناهش چقدر سنگین است. امام جواب این جمله را نداد. نفرمود راهی هست. نفرمود اکنون که آمده‌‌‌‌ای، بیا! چون توبه کردی، قبول است، نه، اصلاً. امام این طور او را متوجه کرد که وقتی تو از بین لشکر عمر سعد نیّت کردی بیایی، تمام گناهانت را همانجا بخشیدند و اکنون که رسیده‌‌‌‌ای: «ارفع رأسک»[5] سرت را از خجالت پایین نگیر. اینجا جای سر پایین گرفتن نیست. کنار حسین(ع) جای سربلندی است، نه سربه‌‌‌‌زیری. بله که می‌‌‌‌آمرزم. چه کسی می‌‌‌‌گوید من گناه بنده‌‌‌‌ام را نمی‌‌‌‌آمرزم و نمی‌‌‌‌بخشم؟ این آیۀ دوم بود.

 

پنج ویژگی عبادالله

اما آیۀ سوم، برای بندگان خوبش اوصافی می‌‌‌‌گوید که من فقط پنج وصف را می‌‌‌‌شمارم، بعداً خودتان در تفاسیر قرآن توضیحش را ببینید. این بندگان من که اهل تقوا، ایمان و درخواست آمرزش هستند، این پنج ویژگی را دارند: ((اَلصّابِرِينَ))[6] در مقابل حوادث خود را از افتادن در برنامه‌‌‌‌های غیر من بازمی‌‌‌‌دارند. با مشکل اقتصادی، با دیدن داغ، با نچرخیدن کسب و کار و... بی‌‌‌‌دین نمی‌‌‌‌شوند، صابرین تا آخر با من می‌‌‌‌ایستند.

دوم: ((وَ اَلصّادِقِينَ)) این عباد من در باطن و ظاهرشان روراست و صادق هستند. به قول لات‌‌‌‌های تهران «راست و حسینی»‌‌‌‌اند. دورو نیستند. عباد من یکی هستند؛ باطن یک طور نیست، ظاهر یک طور دیگر. یک واحد و یک حقیقت هستند.

سوم: ((وَ اَلْقانِتِينَ)) مشتاقانه و باخلوص مرا عبادت می‌‌‌‌کنند. چهارم: ((وَ اَلْمُنْفِقِينَ)) بندگانم کم دارند یا زیاد، مهم نیست. دست به جیب و اهل هزینه کردن پول در راه خدا، مسجد، علم و امام حسین(ع) هستند. کاری ندارند که کم دارند یا زیاد.

امروز خانواده‌‌‌‌ای را در راه کربلا نشان می‌‌‌‌دادند، دو نفر بودند؛ مادر پیر و جوانی 27-28 سالۀ کور. یک مشت هیزم از داخل بیابان‌‌‌‌ها جمع کرده، آهن روی هیزم انداخته بودند، مادر خمیر می‌‌‌‌کرد، ده‌‌‌‌تا ده‌‌‌‌تا نان روی آهن می‌‌‌‌پخت و داخل سبد می‌‌‌‌گذاشت، این جوان کور برمی‌‌‌‌داشت کنار جاده می‌‌‌‌برد، سبد را نگهداشته بود، ماشین‌‌‌‌ها و موتوری‌‌‌‌ها که رد می‌‌‌‌شدند، بردارند. گاهی می‌‌‌‌دید هیچ کس نمی‌‌‌‌ایستد، با دستش اشاره می‌‌‌‌کرد که بیایند بردارند. این‌‌‌‌قدر از دستش می‌‌‌‌رسد هزینه کند و می‌‌‌‌کند ((وَ اَلْمُنْفِقِينَ)).

پنجم: ((وَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ)) این مطلب خیلی مهم است. آن‌‌‌‌قدر بندگان من باحال هستند و همت دارند که سحر، ولو ده دقیقه، قبل از نماز صبح بلند می‌‌‌‌شوند، از پروردگار طلب مغفرت می‌‌‌‌کنند. اگر بلند نشود نمازشب بخواند، یک ربع ده دقیقه به اذان، در رختخوابش غلتی می‌‌‌‌زند، اشک می‌‌‌‌ریزد، می‌‌‌‌گوید: خدایا! مرا ببخش. این پنج علامت از علائم عباد من است. چقدر زیبا می‌‌‌‌توانیم خود را با این سه آیه میزان‌‌‌‌گیری کنیم که اگر در ما هست، خوش به حال‌‌‌‌مان؛ اما اگر نیست، هنوز که نمرده‌‌‌‌ایم و وقت داریم، فراهم کنیم. 

 

برکات جلسۀ روضۀ بر ابی‌‌‌‌عبدالله(ع)

بارک الله به شما مردم! به من می‌‌‌‌گفتند موقعیت خوبی نیست دهۀ دوم برای سمنان وعده می‌‌‌‌دهید، گفتم: چرا؟ گفتند: چون بیشتر مردم کربلا هستند. گفتم: همۀ شهر که کربلا نیستند. امام حسین(ع) عاشقان فراوانی دارد که نتوانسته‌‌‌‌اند به کربلا بروند، می‌‌‌‌آیند در جلساتش یک ساعت می‌‌‌‌نشینند. نمی‌‌‌‌گویم یک ساعت تحمل می‌‌‌‌کنند، اصلاً جای تحمل نیست. کیف می‌‌‌‌کنند، لذت می‌‌‌‌برند. شما مردان و زنان می‌‌‌‌دانید که با آباد نگهداشتن این جلسات، چطور دل حضرت زهرا(س) را خوش می‌‌‌‌کنید؟ می‌‌‌‌دانید پیغمبر(ص) و اهل‌‌‌‌بیت(علیهم السلام) را چطور به نفع خودتان دعاکننده قرار داده‌‌‌‌اید؟ وقت نیست روایاتش را بخوانم، ولی اگر کتاب باعظمت «کامل الزیارات» را که نمونه ندارد، قرن چهارم نوشته شده، 90 درصدش دربارۀ گریه و زیارت ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) است که من در 700 صفحه ترجمه کرده‌‌‌‌ام، کمی دیر شده، نمی‌‌‌‌دانم، می‌‌‌‌گویند یکی دو ماه دیگر از چاپ درمی‌‌‌‌آید، دربیاید، اگر بگیرید، ببینید مسئلۀ زیارت، گریه، تشکیل جلسه برای ابی‌‌‌‌عبدالله(ع). ائمه(علیهم السلام) بعد از امام زین العابدین(ع)، مخصوصاً محرم، در خانه جلسه می‌‌‌‌گرفتند. این جلسات را در شهر، مساجد، داخل خانه‌‌‌‌ها، حسینیه‌‌‌‌ها و... تقویت کنید! همین‌‌‌‌ها دین را نگه می‌‌‌‌دارد و نسل به نسل، دست به دست می‌‌‌‌گرداند. دشمن یک نفر هم که داخل این جلسات نیاید، قند در دلش آب می‌‌‌‌شود، ولی وقتی فیلم این جلسات را می‌‌‌‌بیند، واقعاً از پا درمی‌‌‌‌آید. 

یکی از شبکه‌‌‌‌های ماهواره‌‌‌‌ای فیلم یکی از جلسات مرا گرفته بود، من هم دیدم، البته من ماهواره ندارم، نشانم دادند. آن کسی که سخنگوی ماهواره بود، کارد به او می‌‌‌‌زدی، خونش درنمی‌‌‌‌آمد. آخرش هم آن آخوند ماهواره فتوای قتل مرا داد که واجب القتل است، یعنی این جلسات تیر عجیبی به قلب دشمن است و این اربعین، بالای 20 میلیون نفر، از 20 میلیون بمب برای اسرائیل و آمریکا سخت‌‌‌‌تر، سنگین‌‌‌‌تر و کشنده‌‌‌‌تر است. 

برادران! در سمنان هرچه می‌‌‌‌توانید جلسات ابی‌‌‌‌عبدالله(ع)، گریه و خرج کردن برایش را تقویت کنید. اگر نداری، یک کیلو قند بده همسرت بشکند، داخل پلاستیک بریز، بیاور در جلسه پخش کن. نمی‌‌‌‌گویم جلسات ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) احتیاج به کمک ما دارد. نداری، دو سیر چای بخر، ببر. این‌‌‌‌ها خیلی کار می‌‌‌‌کند. این جلسات خیلی مهم است. از این‌‌‌‌که دشمن حکم قتل مرا بدهد، نه این‌‌‌‌که ناراحت نیستم، بلکه خیلی هم خوشحالم. هشت سال جبهه بودم. بیش از دو هزار گلوله رو به من آمد و دو متری من از این طرفی شد. آنجا نشد (شهید شوم) خدا نمی‌‌‌‌خواست، ولی اگر در این مسیر خدا خواسته باشد که روی چشم من است. چه مرگی بالاتر از شهادت در راه جلسات ابی‌‌‌‌عبدالله(ع)؟ به نظر من هفته‌‌‌‌ای یک روز، نیم ساعت داخل خانه‌‌‌‌ها یک روحانی پاک و پاکیزه بیاورید، بگویید ذکر مصیبت بخوان! یا برو داخل خانه‌‌‌‌هایی که اسم و گریه بر ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) برپاست، به زن و بچه نور می‌‌‌‌تابد، اثر دارد.

عالم آرا خودنمایی می‌‌‌‌کند

یا حسین است و خدایی می‌‌‌‌کند

رحمت بی‌‌‌‌منتهای لایزال

از حسینش مقتدایی می‌‌‌‌کند

خون حق و خوی حق و روی حق

کی ز خون او جدایی می‌‌‌‌کند

این حسین است کز برایش جبرئیل

وحی را نغمه سرایی می‌‌‌‌کند

این حسین است کز غبار خاک او

حور جنت توتیایی می‌‌‌‌کند

این حسین است کز پی تعظیم او

عرش قامت را دوتایی می‌‌‌‌کند

کشتی ایمان ز طوفان ایمن است

تا حسینش ناخدایی می‌‌‌‌کند

 

روضۀ رسیدن اسرا به کربلا

قبلاً تهران رسم بود، نمی‌‌‌‌دانم سمنان هم رسم است یا نه؛ هرگاه از خانواده‌‌‌‌ای عزیزی از دنیا می‌‌‌‌رفت، شب هفتش چند اتوبوس کرایه می‌‌‌‌کردند، همه را داخل آن اتوبوسی که داغ‌‌‌‌دیده‌‌‌‌ها می‌‌‌‌نشستند، سوار می‌‌‌‌کردند؛ خواهر، مادر، عمه، دختر. دو سه نفر را جلو می‌‌‌‌نشاندند، می‌‌‌‌گفتند: وقتی به قبرستان رسیدیم، شما جلوی در بایستید تا این‌‌‌‌ها خودشان را به بیرون پرت نکنند. زیر بغل زن‌‌‌‌ها و دخترها را بگیرید، آنان را آرام پیاده کنید. 

امام زین العابدین(ع) می‌‌‌‌فرمایند: ما هنوز به قبرها نرسیده بودیم که زنان و دختران و بچه‌‌‌‌های ما از بالای محمل‌‌‌‌ها، وقتی از دور چشم‌‌‌‌شان به قبرها افتاد، نگذاشتند شترها را بخوابانند، مثل برگ درخت خود را از روی محمل‌‌‌‌ها به زمین انداختند، اول همه بر سر قبر ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) آمدند؛ اما بچه‌‌‌‌ها دوان دوان کنار فرات رفتند، یکی یک ظرف آب پر کردند، آمدند روی قبر ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) چیدند، گفتند: بابا! بلند شو ببین آب آزاد شده است. ما دیگر از تو آب نمی‌‌‌‌خواهیم.

این مجلس یک روضه‌‌‌‌خوان می‌‌‌‌خواهد؛ ام کلثوم(س) بلند شد: خواهران! دختران! زنان! چهل روز قبل همین‌‌‌‌جا بود که دو دست قمر بنی‌‌‌‌هاشم(ع) را جدا کردند. چهل روز قبل همین‌‌‌‌جا بود که بدن علی‌‌‌‌اکبر(ع) را إرباً إرباً کردند. 40 روز قبل اینجا بود که با تیر سه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شعبه گلوی طفل ما را هدف قرار دادند. 40 روز قبل همین‌‌‌‌جا بود که همگی دیدیم، شمر روی سینۀ ابی‌‌‌‌عبدالله(ع) نشست. 40 روز قبل همین‌‌‌‌جا بود که سر بریدۀ عزیزان ما را به نیزه زدند. 40 روز قبل اینجا لشکر با اسب به روی بدن‌‌‌‌های عزیزان ما تاختند.

اللهم احینا حیاة محمد وآل محمد، و امتنا ممات محمد وآل محمد، و لا تفرّق بیننا و بین محمد وآل محمد، واجعلنا من انصار محمد وآل محمد، وارزقنا فی الدنیا زیارۀ محمد وآل محمد، و فی الآخرة شفاعة محمد وآل محمد(ص).

 


[1] . نساء: 11.
[2] . بحار الانوار، ج 6، ص 152.
[3] . آل عمران: 15.
[4] . همان: 16.
[5] . قتل الحسین(ع) از مدینه تا مدینه، سید محمدجواد ذهنی تهرانی، کانون انتشارات پیام حق، چاپ اول، بهار 1379، صص 456 – 460.
[6] . همان: 17.

برچسب ها :