جلسه پنجم دوشنبه (18-9-1398)
(گلپایگان مسجد آقا مسیح)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اطاعت، راه تحصیل سعادت
- -سه مرجع اطاعت در دین
- -مصادیق اولیالامر در کلام رسول خدا(ص)
- سعادت دنیا و آخرت در گرو شناخت دین
- -دین، امری مرکب و غیربسیط
- -حقیقت معنایی ایمان در کلام حضرت رضا(ع)
- حکایتی شنیدنی از عرب بیابانی و پذیرش دین
- -درخواست عرب بیابانی از رسول خدا(ص)
- -عرب بیابانی از اهل بهشت
- دل، نخستین بخش از دین
- -سود و منفعت ایمان به فرشتگان
- -حرکت نور در روز قیامت پیشاپیش اهل ایمان
- -رفاقت فرشتگان با مؤمنین
- -دشمن فرشتگان در زمرۀ کافران
- حکایتی شنیدنی از تشییع جنازهای شکوهمند
- -غفلت و بیخبری مردم روزگار ما
- -عشق به امیرالمؤمنین(ع)، بزرگترین سرمایۀ دل
- -پروردگار، معمار خانۀ دل
- -مراقبت از گوهر دل
- هفت عضو مرتبط با دین
- اخلاق، سومین بخش دین
- کلام آخر؛ «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِک حَسْرَةً»
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اطاعت، راه تحصیل سعادت
اگر کسی عاشق سعادت دنیا و آخرت خودش باشد، راه تحصیل این سعادت، اطاعت از پروردگار، پیغمبر اکرم(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است. امام عسکری(ع) میفرماید: «فَقَد اَمَرَکُم اللّه بِطاعَته و طٰاعَة رَسوله وَ طٰاعَة اوُلِی الْاَمر» خداوند متعال به شما امر کرده که از او، پیغمبر و امامانش اطاعت کنید. این سه مسئله در قرآن هم مطرح است: «أَطِیعُوا اللّٰه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 59).
-سه مرجع اطاعت در دین
جابربنعبدالله خودش عرب است و زبان مادریاش هم زبان عربی بود. خودش، پدر، مادر، پدران و مادران گذشتهاش هم در مدینه زندگی میکردند. «شیخ سلیمان بلخی حنفی» کتاب «ینابیعالمودة» را نزدیک 150سال قبل در استانبول ترکیه نوشته که چهار جلد است. وی که سنّیِ حنفیمذهب است، در جلد اول کتابش مینویسد: وقتی آیهٔ «أَطِیعُوا اللّٰه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکمْ» نازل شد، جابر نزد پیغمبر(ص) آمد، به حضرت گفت: آیهای که جدید نازل شده، من دو بخش آن را میفهمم که میگوید: «أَطِیعُوا اللّٰه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» از خدا و پیغمبرش اطاعت کنید. این برای من روشن است، ولی بخش سوم آیه را نمیفهمم! «اولیالأمر» چه کسانی هستند؟
-مصادیق اولیالامر در کلام رسول خدا(ص)
پیغمبر اکرم(ص) دستشان را روی شانهٔ امیرالمؤمنین گذاشتند و فرمودند: «اولیالأمر» این شخص است، بعد فرزندش حسن(ع) و بعد هم حسین(ع) است؛ سپس پیغمبر(ص) تا امام زمان(عج) را اسم بردند. من این دوازده اسم را در حیاطِ دومِ مسجدالنبی دیدهام که به دیوارهای مسجد ثبت کردهاند؛ یعنی روی سنگ تراشیده و نصب کردهاند. در حقیقت، آنها هم نتوانستهاند این روایت را منکر شوند؛ چون عالمان خودشان این روایت نقل کردهاند و این عربستانیها نمیشده در دهان عالم خودشان بزنند! لذا این دوازده اسم را در آنجا نوشتهاند که اولیالامر این دوازده نفر هستند.
سعادت دنیا و آخرت در گرو شناخت دین
-دین، امری مرکب و غیربسیط
حالا کسی که عاشق سعادت دنیا و آخرتش است و میخواهد از خدا، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) اطاعت کند، چهکار باید بکند؟ هیچ راهی ندارد جز اینکه دین را بشناسد؛ چون پروردگار عالم، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) دین را بیان کردهاند. کلیات دین در قرآن است و توضیحات مربوط به دین در روایات رسول خدا(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است. اگر ما بخواهیم دین را در مجلسی مثل امشب بهصورت کلی بشناسیم که دین چیست؛ باید بدانیم که دین امری بسیط و قلبیِ تنها نیست. اگر دین فقط امری قلبی بود، یعنی اعتقاد به خدا، دین بسیط میشد؛ اما دین طبق آیاتِ قرآن کریم، مخصوصاً آیهٔ ص177 سورهٔ بقره، ده آیهٔ اولِ سورهٔ مومنون، آیات آخر سورهٔ فرقان،آیات سورهٔ مبارکهٔ معارج که خواندن این آیات لازم است، شناخت دین را به ما میدهد و میگوید که دین مرکب است، نه بسیط. دین قلبیِ خالی نیست! اینکه آدم یکنفر را به دین دعوت کند و بگوید قلبت را خوب کن، خدا هم این را بلد بود بگوید؛ چرا تو میگویی قلبت را خوب کن؟! ولی دین، «قلبت را خوب کن» نیست و قلب فقط میتواند بخشی از دین را در خودش تجلی بدهد، بقیهٔ دین باید در اعضا و جوارح تجلی داشته باشد و قسمت سوم دین هم باید در باطن و حالات تجلی کند.
-حقیقت معنایی ایمان در کلام حضرت رضا(ع)
برای همین، وقتی شما این آیات را میخوانید، میبینید که اعتقاد فقط یک بخش از دین است. امام هشتم(ع) کلیِ اعتقاد را خیلی زیبا معنا کردهاند: «عَقدٌ بِالقَلبِ»؛ کلمهٔ «عَقْد» عربی است که فارسیِ آن گره میشود. «اَلاِیمانُ» یک بخش آن، «عَقدٌ بِالقَلبِ» است. این روایت هم در کتاب باعظمت «عیون اخبارالرضا»، نوشتهٔ وجود واقعاً مبارک شیخ صدوق است. «اَلاِیمانُ عَقدٌ بِالقَلبِ» یعنی دلت به خدا، معاد، فرشتگان، کتاب و انبیا گره بخورد. خدا در قرآن میفرماید: «لَیسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰکنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکةِ وَ اَلْکتٰابِ وَ اَلنَّبِیینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 177) این بخشی از یک آیهٔ قرآن است؛ یعنی اگر بخواهی سعادت خودت را تأمین کنی، باید بهسراغ دلت بروی و این دل را به پروردگار، قیامت، فرشتگان، انبیا و قرآن گره بزنی. اگر فارسیتر بگویم، یعنی باید قلبت را باید مغازهٔ بزرگترین سرمایههای عالم هستی قرار بدهی و دلت خالی نماند؛ چون اگر سعادت میخواهی، پروردگار دل خالی را قبول ندارد. وقتی راجعبه قیامت در قرآن سخن میگوید، میفرماید: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 88) در روز قیامت، نه مال، نه فرزند و نه گره دل به اینها، سودی به تو نمیرساند. سودِ زن، بچه و اسکناس برای دنیاست. «إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 89) قلب سلیم، یعنی قلبی که بهترین سرمایههای عالم هستی را دارد؛ دلی که آدم را به خدا، قیامت، نبوت، فرشتگان و قرآن مجید وصل میکند.
حکایتی شنیدنی از عرب بیابانی و پذیرش دین
عربی بیابانی که چیزی هم نمیدانست، وارد مدینه شد. روش زندگی پیغمبر اکرم(ص) سادهترین روش بود؛ لباسشان همان لباسهای عموم مردم، نشستن ایشان همان نشستنِ عموم مردم و رفتارشان با مردم، سنگینترین حوزهٔ جاذبه بود. ایشان در 63 سال عمرشان، یکبار بلند حرف نزدند، به کسی اخم نکردند، رفاقت عجیبی با مردم داشتند و عاشق نجات مردم بودند. مرد عرب گفت: پیغمبر کدامیک از شما هستید؟ چون وقتی به مردم نگاه کرد، دید شخص خاصی بین مردم نمیبیند؛ نه لباس ممتازی دارد که او را با لباسش بشناسند و نه رفتارش با رفتار طبیعی مردم فرق میکند. پیغمبر(ص) خودشان فرمودند: من هستم.
-درخواست عرب بیابانی از رسول خدا(ص)
این مرد که عرب باانصافی بود، آمد و روبهروی پیغمبر(ص) نشست، بعد به پیغمبر(ص) گفت: دین را به من یاد بده. در بیابان شنیده بود که پیغمبر(ص) دین اعلام کرده است و با خودش گفته بود حالا به مدینه برویم و ببینیم این دین که میگویند، چیست؟! پیغمبر(ص) هم مثل اینکه کار داشتند، به یکی از یاران بزرگوارشان فرمودند: دین را به او یاد بده. آن بندهٔ خدا هم خیلی زرنگ بود، به عرب گفت: به گوشهای از مسجد برویم که من راحت بتوانم دین را به تو یاد بدهم. در بین مردم و شلوغی و سؤالات از پیغمبر (ص) نمیشود. مرد هم گفت باشد، بلند شدند و به گوشهٔ مسجد آمدند.
یار پیامبر(ص) گفت: خوب گوش بده، این دین است: «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرّحِیم × إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زلزالها × وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا × وَ قٰالَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا × یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا × بِأَنَّ رَبَّک أَوْحیٰ لَهٰا × يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ × فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ × وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»(سورهٔ زلزال، آیات 1-8). وقتی یار پیامبر(ص) این آیات را خواند، مرد گفت فهمیدم، خداحافظی کرد و رفت.
-عرب بیابانی از اهل بهشت
یار پیغمبر(ص) نزد حضرت آمد و گفت: من فقط سورهٔ زلزال را از کل دین برای او خواندم. حضرت فرمودند: «فَقَهَ الدّین» دین را فهمید که دین، ظریف و صحیح زندگی کردن، تجاوز نکردن به حق مردم، زنده شدن مردگان، حسابرسی به اعمال و کل خیر را انجام دادن است. همهٔ اینها در همین سورهٔ کوتاه است. پیغمبر(ص) فرمودند: «فَقَهَ الدّین» دین را فهمید که بلند شد و رفت. بعد حضرت فرمودند: اگر کسی از شما دلش میخواهد که یک نفر از اهل بهشت را ببیند، این مرد اهل بهشت است. شخصی بلند شد، بهدنبال آن مرد رفت و گفت: پیغمبر(ص) به ما گفت که تو اهل بهشت هستی، برای من دعا کن تا من هم اهل بهشت باشم. مرد گفت: اولاً چرا پیغمبر(ص) را رها کردی و سراغ من آمدی؟ این یک اشتباه توست؛ آدم معدن را رها نمیکند که کنار تکهای سنگ یا عقیق بیاید. معدن پیش تو بود! علاوهبر این، اگر نجات میخواهی، هرچه این انسان میگوید، گوش بده. این دینفهمی است.
دل، نخستین بخش از دین
-سود و منفعت ایمان به فرشتگان
یک بخش از دین به دل مربوط است که دل واقعاً دل سرمایهداری باشد؛ سرمایهٔ توحید، معاد و ایمان به فرشتگان. این ایمان به فرشتگان به چه دردی میخورد؟ خیلی به درد میخورد. من رفیقی در تهران داشتم که وقتی میخواست مطلبی بگوید، کمی فکر میکرد. سواد هم نداشت، اما دین داشت. خیلیها عالماند، ولی بیدین هستند؛ خیلیها هم دیندارند، ولی بیسواد هستند. روزی این مرد به من گفت که میخواهم چیزی به تو بگویم؛ او گفت: من ارزیابی کردهام اولین کلمهای که از دهانم دربیاید تا آخرین کلمه را پای من مینویسند و با توجه به اینکه پای من مینویسند، الآن اطمینان دارم که اگر بگویم، با این گفتنم جهنمی نمیشوم. همین مقدار، ایمان به فرشتگان است. خدا در قرآن میفرماید: «وَ إِنَّ عَلَیکمْ لَحٰافِظِینَ»(سورهٔ انفطار، آیهٔ 10) من برای همهٔ شما محافظ قرار دادهام که اسم آنها «کرٰاماً کٰاتِبِینَ»(سورهٔ انفطار، آیهٔ 11) بزرگوارانی نویسنده هستند. «یعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ»(سورهٔ انفطار، آیهٔ 12) این کرام کاتبین آینهای هستند که تمام اعمال شما در آنها منعکس و ماندگار میشود؛ یعنی این ملائکه، پروندهٔ من و شما هستند. «وَ إِنَّ عَلَیکمْ لَحٰافِظِینَ کرٰاماً کٰاتِبِینَ»، آنوقت خدا نمیگوید مینویسند، بلکه میگوید: «یعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ» تمام اعمال شما به اینها منتقل میشود و اینها پروندهٔ شما هستند. این سود ایمان به فرشتگان است.
-حرکت نور در روز قیامت پیشاپیش اهل ایمان
دوست دیگری داشتم که او عجیبتر از اولی بود؛ هر دوی آنها از دنیا رفتهاند، من به هر دوی آنها خیلی ارادت داشتم و آنها هم مرا دوست داشتند. هر وقت میرفتم، بهراحتی مرا راه میدادند و با من صحبت میکردند. رفیق دومیام حافظ کل قرآن، «نهجالبلاغه» و «صحیفهٔ سجادیه» بود. شما ببینید که مغزش چقدر سرمایه جمع کرده است؛ قرآن، نهجالبلاغه و صحیفهٔ سجادیه. این مغز در قیامت چقدر میارزد؟! سر صاحب این مغز در قیامت نوری میدهد که تمام محشر را روشن میکند. خدا در قرآن به پیغمبر(ص) میگوید: «یوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ یسْعیٰ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمٰانِهِمْ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 12) در قیامت، پیشاپیش و در کنار مردان مؤمن و زنان مؤمن نور در حرکت است. این نور برای استخوان است یا برای پوست، ناخن، معده و روده است؟ نور همین است؛ نورِ عبادت، دینفهمی، حفظ قرآن، حفظ نهجالبلاغه، حفظ صحیفهٔ سجادیه و تقواست. روشنایی که برای بدن نیست، بدن ما روشنایی ندارد.
-رفاقت فرشتگان با مؤمنین
ایشان میگفت: یکی را به من گفتند که اهل نماز شب است، ترک هم نمیکند، زمستان و تابستان هم ساعت ندارد. هر ساعتی که بخواهد، بیدار میشود. به آنها گفتم: اجازه میدهد که من او را ببینم؟ گفتند: بله میتوانی؛ شاه و وزیر و وکیل نیست که نتوانی او را ببینی، حاکم و سردوشیدار نیست که نتوانی او را ببینی. اصلاً مردم او را بهعنوان یک فرد عادی میشناسند و اینهایی هم که دارد، ما به زور کشف کردهایم، اصلاً به زبان نمیآورد. پیش او رفتم و گفتم: من حافظ کل قرآن، نهجالبلاغه و صحیفۀ سجادیه هستم؛ هیچچیز هم از شما نمیخواهم. مردم میگویند شما هر ساعتی بخواهی، بیدار میشوی و ساعت هم نداری! گفت: بله همینطور است. گفتم: چهکار میکنید؟ گفت: من خودم نمیتوانم کاری بکنم؛ یکی از فرشتگان با من رفتوآمد پیدا کرده و مرا خیلی دوست دارد، من هم خیلی دوستش دارم، به او میگویم که زمستانها مرا سرِ ساعت سه، بدون کم و زیاد صدا کن، او هم صدا میکند؛ تابستانها هم میگویم که مرا در این وقت صدا کند، او هم در این وقت صدا میکند.
-دشمن فرشتگان در زمرۀ کافران
آدم باید یک سرمایهٔ قلبی از ایمان به فرشتگان داشته باشد. خدا در قرآن(سورهٔ بقره) میگوید: دشمنِ فرشتگان کافر است. ما باید رفیق فرشتگان باشیم، فرشتگان هم با ما رفیق هستند، ما را دوست دارند، دعاگوی ما هستند، ما را در وقت مرگ به برزخی آباد و در قیامت هم بهطرف بهشت پروردگار بدرقهمان میکنند. بخش قلبی دین یک بخش از دین است؛ چنین قلبی چقدر قیمت دارد؟! خیلی سرمایه در این قلب است؛ توحید، نبوت، فرشتگان، قرآن و قیامت. این قلب خیلی ارزش دارد!
حکایتی شنیدنی از تشییع جنازهای شکوهمند
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: این چهار انگشت من در انگشتهای دست پیغمبر(ص) بود و با هم در کوچههای مدینه میرفتیم(آنوقت امیرالمؤمنین(ع) 24-25 ساله بودند و زمانی که پیغمبر(ص) ازدنیا رفتند، امام سیساله بودند) که چهار نفر از باربرهای مدینه جنازهای را بهطرف قبرستان میبردند. پیغمبر(ص) به من فرمودند: علی جان، به تشییع جنازه برویم. گفتم: چشم برویم(این اطاعت از رسول است؛ پیغمبر هرچه میگویند، حکیمانه است و اجرای آن، آبادی آخرت و دنیاست). بعد حضرت فرمودند: دوتایی برویم و جلوی جنازه را روی دوش بگذاریم. دوتایی رفتیم و جلوی جنازه را روی دوش گذاشتیم. مقداری که آمدیم، به من فرمودند: حالا پشت جنازه را بگیریم.
-غفلت و بیخبری مردم روزگار ما
آیا الآن همه حاضرند به تشییع جنازه بروند؟ واعظی به خود من گفت: در یکی از خیابانهای بالای شهر تهران، مرا بهوسیلهٔ یکی از دوستانم دعوت کردند و گفتند که در خانهای مراسم ختم هست، شما به منبر برو. صاحبخانه هم مرا نمیشناخت، رفیقی داشت که میدانست او با آخوندها رفیق است، به او گفته بود آخوندی به خانهٔ ما بفرست که برای مراسم ختم به منبر برود. این واعظ میگفت: وقتی از درِ این خانه وارد شدم، صاحبخانه دواندوان جلو آمد و با من دست داد، محبت و احترام کرد و گفت: من میتوانم خواهشی از شما بکنم؟ گفتم: بله بفرمایید. گفت: بیست دقیقه سخنرانی کنید، اما کلمهای دربارهٔ مرگ نگویید تا مهمانهای ما کسل نشوند! این واعظ هم که آدم خوشمزهای بود، به من میگفت: حاجآقا، انگار کلِ مرد و زنی که در آن ختم بودند، نمیرالمؤمنین بودند و هیچکدام از آنها مُردنی نبودند! گاهی آدم چقدر دور میافتد و غافل و بیخبر میشود.
-عشق به امیرالمؤمنین(ع)، بزرگترین سرمایۀ دل
وقتی جنازه به قبرستان بقیع رسید، پیغمبر(ص) به این چهارنفر باربر فرمودند: آیا شما میخواهید او را غسل بدهید؟ گفتند: بله یارسولالله؛ این شخص رفیق ما بود. او اهم باربر بوده که مُرده است. پیغمبر(ص) فرمودند: به این جنازه دست نزنید! سپس به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: علی جان، کمک کن تا من این جنازه را غسل بدهم. او را غسل دادند. این چهار باربر پارچهای برای کفن آورده بودند که رسولخدا(ص) فرمودند کفن نمیخواهد. پیغمبر(ص) این جنازه را در پیراهن خودشان کفن کردند، عبای خودشان را هم سرتاسری انداختند و مرده را داخل قبر گذاشتند. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: من تماشا میکردم، دیدم که پیغمبر(ص) داخل قبر خم شدند و محل قلب این مرده را بوسیدند، بعد بیرون آمدند و فرمودند: حالا برویم. وقتی از بقیع بیرون آمدیم، به من فرمودند: علی جان، از من نمیپرسی که چرا اینطوری با این مرده رفتار کردم؟ گفتم: آقا بفرمایید. حضرت فرمودند: وقتی جنازه را داخل کوچه روی تخته دیدم، اول دل جنازه را نگاه کردم و دیدم از عشق به تو موج میزند. علیجان، او مُردهٔ باارزشی بود. این سرمایهٔ دل است!
-پروردگار، معمار خانۀ دل
شعر خیلی جالبی از مرجع تقلیدی بخوانم که هشتادسال قبل فوت کرده است و فکر نمیکنم چهار پنج نفر بیشتر از شاگردهایش مانده باشند. ده سال پیش که من نزد یکی از شاگردهایش درس میخواندم، ایشان حالاتی از این استادش را میگفت؛ بعد از ایشان هم نمیدانم هنوز کسی زنده هست یا نه! اگر زنده باشد، باید بالای نودسال داشته باشد. این مرجع تقلید دیوان شعری دارد که شعری راجعبه دل در دیوانش دارد. شعر این است:
تا بیخبری ز ترانهٔ دل ×××××××× هرگز نرسی به نشانهٔ دل
روزانهٔ نیک نمیبینی ×××××××× بی ناله و آهِ شبانهٔ دل
تا چهره نگردد سرخ از خون ××××××××× کِی سبزه دمد ز دانهٔ دل؟
از موج بلا ایمن گردی ×××××××× آنگه که رسی به کرانهٔ دل
از خانهٔ کعبه چه میطلبی ××××××××× ای از تو خرابیِ خانهٔ دل
این خانه خیلی خانهٔ عجیبی است! ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) خانهٔ کعبه و سلیمان(ع) هم بیتالمقدس، خانهٔ دیگر خدا را ساختهاند؛ ولی معمارِ این خانه، خودِ پروردگار است. این خانه غیر از کعبه و بیتالمقدس است.
در مملکت سلطان وجود ××××××× گنجی نبود چو خزانهٔ دل
جانا نظری سوی «مفتقرت» ××××××××× کهآسوده شود ز بهانهٔ دل
-مراقبت از گوهر دل
جملهای یادم آمد که چهل سال پیش از عالمی شنیدم؛ خیلی دلم میخواست ببینم کجاست، بالاخره هم آن عالم را پیدا کردم. حالا من از او یاد کنم و نگویم خودم در کتاب دیدهام؛ از آن عالم در قلبم یاد کنم و بخوانم که ثوابی به او برسد. او به من گفت: شخصی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «بِماذا نِلتَ بِما نِلتَ» چه شد که علی شدی؟ خیلی سؤال زیبایی است! لغت «نِیل، نالَ، نِلْت» یعنی رسیدن. امیرالمؤمنین(ع) به او فرمودند: «بِالْقُعود عَلَي بٰابِ قَلْبي » عمری دمِ درِ دل نشستهام و بیگانهای راه ندادهام تا آن را خراب کند. از آن مواظبت کردم، چون این گوهر دزدهای زیادی دارد؛ دزدهایی چون این ماهوارهها که اول دل مردم را به اسارت میکشند و عاشق فساد میکنند، بعد هم نوبت بدن، اعضا و جوارح مردم میشود.
هفت عضو مرتبط با دین
بخش دوم دین به این هفت عضو مربوط است: چشم، گوش، زبان، دست، شکم، پا و شهوت. قرآن و روایات قوانینی برای این اعضا ارائه میکنند که اگر به آن قوانین عمل شود، تمامِ این اعضا تا وقت مردن سالم میماند. زمانی خیلی علاقه پیدا کردم که کتاب هشتهزار صفحهای مرحوم فیض کاشانی، «محجةالبیضاء» را بخوانم؛ خیلی کتاب بالایی است! فیض این مطلب را در آن کتاب نقل کرده است و میگوید: وقتی بچه از مادر بهدنیا میآید، همان اولین لحظهٔ بهدنیاآمدن، پروردگار خودش با بچهای که تازه از مادرش جدا شده، حرف میزند و به بچه میگوید: من چشم، گوش، زبان، دست، قدم، شکم و شهوتت را سالم به تو دادم و در قیامت هم سالم از تو تحویل میگیرم. با شکمِ پر از حرام، چشم پر از نامحرم، گوش پر از غیبت و تهمت، زبان پر از حرف نامناسب، شهوت آلودهٔ به زنا و قدمِ آلودهٔ به مجالس حرام نیایی. من اینها را سالم به تو دادهام و میخواهم سالم هم تحویل بگیرم. اینها امانت است و برای خودت نیست.
اخلاق، سومین بخش دین
اما بخش سوم دین، اخلاق است؛ یعنی مهرورزی، محبت کردن، فروتنی، تواضع، خوف منالله، بخیل نبودن، حریص نبودن، متکبر نبودن، خودبین و ریاکار نبودن. این دین خداست: «أَطِیعُوا اَللّٰه وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ» یعنی دین را اطاعت کرده و به پیغمبر اقتدا کنید.
خوشا آنانکه در این صحنهٔ خاک ××××××× چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه در میزان وجدان ××××××× حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدمیّت ××××××× در این ویرانه پاشیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار دوستی را ××××××× کشیدند و نرنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادی حق ××××××× نهادند و نلغزیدند و رفتند
کلام آخر؛ «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِک حَسْرَةً»
امام با خودشان گفتند: من کمترین نهیب بامحبتی که به ذوالجناح میزدم، پرواز میکرد؛ چرا هرچه به آن رکاب میزنم، حرکت نمیکند! روی زین خم شدند، دیدند دختر سیزدهسالهشان سکینه(س) جلوی اسب را گرفته است. امام پیاده شدند و روی خاک نشستند. این پدر دختر را بامحبت روی دامن نشاند و به دخترش محبت کرد، زمینه داد که اول دختر حرف بزند. دخترش گفت: بابا! از صبح تا حالا که به میدان میرفتی، برمیگشتی؛ اینبار هم برمیگردی؟ ابیعبدالله(ع) فرمودند: نه عزیزدلم، دیگر برنمیگردم. دختر گفت: بابا! حالا که میروی و برنمیگردی، خودت ما را به مدینه برگردان تا ما همسفرِ شمر، خولی و سنان نباشیم. پدر فرمودند: دخترم، تمام درها را بستهاند و من نمیتوانم شما را برگردانم. دخترم، درخواستی از من کردی که نشد جوابت را بدهم؛ حالا من از تو درخواستی دارم. حضرت سکینه(س) بلند شد و دست در گردن ابیعبدالله(ع) انداخت، صورت بابا را بوسید و گفت: از من چه درخواستی داری؟ حضرت فرمودند: عزیزدلم، درخواستم این است که قبل از رفتن من اینقدر در برابر من اشک نریز؛ این گریه کردن تو دل مرا آتش میزند!
لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِک حَسْرَةً ×××××××× مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی
ننوشتهاند که این پدر و دختر چطوری از هم جدا شدند. حضرت سکینه(س) دیگر بابا را ندید؛ تا وقتی که آمد و دید عمه بدن قطعهقطعهای را روی دامن گذاشته است. به عمه گفت: «عَمّتی هٰذا نَعْش مَن» عمه، این بدن چه کسی است؟ عمه فرمود: عزیزدلم، این بدن بابایت حسین(ع) است...
گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیعالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی پنجم