لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم دوشنبه (18-9-1398)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
15.53 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

علاقۀ امام معصوم به دیدار با انسان کامل

وجود معصوم(ع) سبب اتصال بین انسان و پروردگار مهربان عالم است؛ اگر کسی معصوم و حجت الهی را بپذیرد، قلب او با پذیرفتن ولی‌الله تمایل شدید پیدا می‌کند که به معصوم اقتدا کند. حجربن‌عدی در روز بیستم ماه رمضان به دعوت امیرالمؤمنین(ع)، به محضر امام شرفیاب شد. حضرت با اینکه به قول امروزی‌ها، از صبح بیستم ممنوع‌الملاقات شدند و دیگر توان و تحمل عیادت عیادت‌کنندگان را نداشتند؛ ولی خود امیرالمؤمنین(ع) به حضرت مجتبی(ع) فرمودند به در خانهٔ حجر برو و او را نزد من بیاور. یک امام امام دیگری را برای این ملاقات و این دیدار واسطه می‌کند که مسئلهٔ کمی نیست قلب امام معصوم برای یک انسان کامل می‌تپد، دغدغه دارد و علاقه‌مند است او را ببیند. 

 

-راه نداشتن شیطان به حریم قلب و فکر مُخلَصین

اینها افرادی بودند که شیطان جرئت نداشت به حریم قلب و فکر آنها نزدیک شود؛ یعنی وقتی وجود امام در قلب و فکر تجلی دارد، این سگ هار با بودن امام، یعنی نورانیت و هویت معنوی امام، جرئت نزدیک شدن به حریم انسان کامل را ندارد. معنی «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» همین است که خودم را من با فکر و قلب در پناه پروردگار دربیاورم. آن‌وقت در این حوزه سگ راه ندارد، حیوانی مثل ابلیس و شیطان راه ندارد. این آیه را در قرآن ملاحظه کرده‌اید که با قسم سنگین و شدید، با قسمی که برادران اهل علم می‌دانند، هم دارای لام تأکید و هم دارای نون تأکید ثقیله، هم یکی از بزرگ‌ترین صفات الهی در این قسم آمده است. شیطان با کمال بی‌حیایی و پررویی به پروردگار عالم اعلام کرد: «فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 82)، به عزتت قسم، من همهٔ فرزندان آدم را به گمراهی می‌کشم؛ یعنی به آنها دسترسی دارم و برایم راحت است که آنها را به بند بیندازم، «إِلاّٰ عِبٰادَک مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 83)، مگر آنهایی که مُخلَص باشند. 

 

بعضی از افراد مؤمن، چه در زمان انبیا و چه در زمان ائمه، در سایهٔ حوزهٔ مُخلَصین قرار گرفتند که شیطان به آنها هم راه ندارد و راه پیدا نمی‌کند. آن‌وقت می‌بینید که قلب امام برای آنها دغدغه دارد و فراق آنها برای امام، حتی چندساعت مانده به شهادتش، مشکل است. عیادت‌کنندگان را راه نمی‌دهند و عذرخواهی می‌کنند؛ اما امیرالمؤمنین(ع) خودشان امام مجتبی(ع) را مأمور می‌کنند که به‌دنبال حجربن‌عدی برود. وقتی کنار بستر امیرالمؤمنین(ع) می‌آید و می‌نشیند، اولاً به‌شدت شروع به گریه می‌کند، امام او را دلداری و تسلیت می‌دهند. بعد هم امام از او به «حُجرالخیر» تعبیر می‌کند؛ یعنی ای انسانی که تمام ظاهر و باطنت خیر است و نقص و شرّی نداری. اینها چگونه امام، قرآن و نبوت را پذیرفته بودند که دیگر شری در وجودشان نبود، بعد حجر صحبت خیلی زیبایی با امیرالمؤمنین(ع) دارد که این صحبت را نقل کرده‌اند و حدود یک صفحه کتاب است. یک بخش صحبتش این است که به امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: علی جان، من از ابتدا تا الآن، به‌خاطر چیزی در این عالم به‌دنبال تو نیامده‌ام. این خیلی حال است! من از اول تا حالا به‌خاطر چیزی از این دنیا به‌دنبال تو نیامده‌ام؛ نه برای پول، نه برای صندلی و نه برای شهرت. من فقط تو را از جانب پروردگار واجب‌الاطاعة می‌دانم و با تمام وجودم تسلیم تو هستم. 

 

-اتصال به فیوضات الهی از برکت بودن در حریم حجت‌الله

وقتی انسان در حریم امام معصوم یا حجت خدا یا ولی‌الله یا پیغمبری قرار می‌گیرد، از برکت وجود آن حجت و ولی‌الله به پروردگار وصل می‌شود و در این اتصال است که فیوضات الهیه به‌سوی انسان دریاوار سرازیر می‌شود؛ یعنی انسان به‌وسیلهٔ ارتباط با حجت‌الله، محبوب خدا می‌شود. وقتی خداوند محب و انسان محبوب شد، همین‌طور که گوش می‌دهید، پیش خودتان فکر کنید محب برای محبوبش چه‌کار می‌کند؟! عاشق برای معشوق چه‌کار می‌کند؟! یک جوانِ فقیر است که تازه عقد کرده، ولی عاشق همسر پاک و حلالش است و این عشق به او در وجودش جریان دارد، نمی‌تواند بپذیرد که معشوق در حد قدرت عاشق چیزی از او بخواهد و فراهم نکند؛ اگر نداشته باشد، به پدرش یا مادرش رو می‌اندازد و قرض می‌کند که معشوق را از خودش راضی کند. در آیاتی که در قرآن است: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 146)، «وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 134)، «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 4)، این‌گونه آیات که حدود ده آیه است، پروردگار اعلام محبتِ پیوسته می‌کند. «یحِبُّ» فعل مضارع است و در این آیات دلیل بر حال نیست، بلکه دلیل بر تداوم است. من همیشه نیکوکاران را دوست دارم، من همیشه اهل تقوا را دوست دارم، من همیشه اهل صبر را دوست دارم، من همیشه اهل پرهیزکاری را دوست دارم؛ یعنی در این آیات، پروردگار خودش را مُحب، و تقوادار و صابر و محسن را محبوب معرفی می‌کند. 

 

امام معصوم، جلب‌کنندۀ رحمت و مغفرت خداوند برای انسان‌ها

کار عشق چیست؟ کارش این است که معشوق را راضی کند. لذا چندبار در قرآن می‌بینید که پروردگار می‌فرماید: «رَضِی اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 119). «رَضِی اَللّٰهُ عَنْهُمْ» یعنی خدا از آنها رضایت دارد، اینها هم از خدا رضایت دارند؛ یعنی من رضایت محبوب را جلب کرده‌ام که بندهٔ من از من راضی باشد؛ یعنی معشوق از عاشق راضی باشد؛ یعنی محب از محبوب راضی باشد. اینها مقامات کمی نیست که در قرآن یا روایات مطرح است.

 

امام واسطهٔ فیض است که از طرف خدا برای انسان جلب رحمت، مغفرت، غفران و کرامت کند و اگر امام یا پیغمبر در زندگی حذف باشد، هیچ‌چیز گیر آدم نمی‌آید. من فکر می‌کنم این روایت را باید در چهار بخش توضیح داد، ولی برای زمان دیگری باشد. یک بخشش بخش سند روایت، یک بخشش بخش راوی روایت، یک بخشش مدلول و معنای روایت و یک بخشش هم خود روایت، یعنی خود این متن است که امام هشتم در نیشابور به مردم فرمودند: «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» توحید ایمنی از عذاب می‌آورد، حصار الهی و حصن پروردگار است، «اما بشروطها و انا من شروطها» رسیدن به توحید مُفتی، بی‌علت، مجانی و هوایی نیست، بلکه رسیدن به توحید شرط دارد و شرطش هم منم که حجت‌ و ولی‌الله هستم. شما نمی‌توانید به‌وسیلهٔ مأمون یا خودتان به‌تنهایی یا با این حکام ظالم به خدا وصل بشوید. راه اتصال، قبول کردن امام معصوم، تسلیم بودن به امام معصوم و متوسل شدن به حجت‌الله است. 

 

-حقیقت معنایی توسل در آیات و روایات

توسل در آیات قرآن و روایات معنای خیلی بالایی دارد! توسل یعنی بپذیری که به حرفش عمل کنی و دائم در حال اقتدای به او باشی. توسل یعنی او را بین خود و پروردگارت وسیله قرار بدهی و بدون او به سراغ خدا نروی که نمی‌رسی و هیچ‌چیزی گیرت نمی‌آید. توحید بدون توسل به‌درد نمی‌خورد، چون توحید بدون توسل توسل نیست! اگر از تک‌تک‌ آن سی‌هزار نفری که در کربلا بودند، می‌پرسیدند تو کافر به پروردگاری؟ جواب می‌داد نه! الآن از شیطان بپرسند تو کافر به پروردگاری؟ می‌گوید نه، من به پروردگار قسم هم خوردم و کافر به پروردگار نیستم. باید گفت آن سی‌هزارتا و امثال آنها و ابلیس، بریدهٔ از پروردگار بودند، نه کافر! سیم وجودشان خوب بود، ولی قطع شده بود و دیگر نور نمی‌گرفتند. در امور مادی هم همین‌طور است؛ اگر کسی الآن سیم برق را با یک قیچی قطع کند، تمام این لامپ‌ها خاموش می‌شود. سیم که سیم است و سر جایش است. بدن اینها بدن، دلشان دل و فکرشان فکر است؛ ولی چرا منبع شر شدند؟ برای اینکه از خدا بریدند. بریده شدن از خدا منشأ ظهور هر شری و اتصال به پروردگار منشأ ظهور هر خیری است. این جایگاه امام، پیغمبر و حجت‌الله است.

 

فیض الهی به شرط اقتدای عملی به ولی‌الله و قرآن

حالا دربارهٔ قرآن مجید که مطالبی را در حول گفتار امام عسکری عرض کردم که زیاد با قرآن ارتباط داشته باشید. این ارتباط خیلی روشن است که ارتباط زبانی نیست؛ من یک سوره حفظ کنم و برای خودم بخوانم، بدون اینکه تدبر و توجه کنم؛ بدون اینکه خودم را مثل وقتی مریض هستم و به دکتر نشان می‌دهم، به قرآن نشان بدهم و خودم را ارائه کنم. وقتی قرآن می‌خوانم: «إِنَّ اَللّٰهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 90). باید خودم را به این طبیب نشان بدهم که من در زندگی اهل میانه‌روی، اهل انصاف، اهل انصاف به دیگران هستم؟ این معنی عدالت است یا نه! خودم را نشان بدهم؛ اینکه قرآن مجید می‌گوید عدالت، من این را با زبان بخوانم و بروم یا در خانه بنشینم و با زبان بخوانم «إِنَّ اَللّٰهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ». این زبان چه سودی برای من دارد؟ من باید بخوانم و خودم را به این طبیب الهی نشان بدهم که آیا مرا به‌عنوان یک قاری قرآن به عدالت، انصاف، میانه‌روی و نداشتن افراط و تفریط امضا می‌کند؟ «وَ اَلْإِحْسٰانِ» آیا من را به‌عنوان یک نیکوکار امضا می‌کند؛ یعنی من می‌گویم احسان، واقعاً خودم هم همین هستم که در آیه گفته شده یا رابطهٔ بین من و آیه قطع است؟ در آیه احسان دارد، ولی من آدم بدی هستم، آدم نیکوکار و بخیلی نیستم؛ اگر من محسن نباشم، فیض به من می‌رسد؟ من اگر در حد خودم و زندگی‌ام عادل نباشم، یعنی اهل افراط و تفریط و بی‌انصافی نباشم، فیض به من می‌رسد؟ 

 

فیض با اقتدای عملی به قرآن و ولی‌الله‌الاعظم به من می‌رسد. خیلی‌ها در کوفه زندگی می‌کردند. کوفه در زمان امیرالمؤمنین(ع) شهر پرجمعیتی بود، اما همهٔ مردم میثم یا حبیب‌بن‌مظاهر بودند؟ نه، اهل واقعی قرآن و امامت و نبوت در کوفه انگشت‌شمار بودند. من این روایت را از وجود مبارک حضرت عبدالعظیم حسنی دیدم. حضرت عبدالعظیم روایات زیادی را از امام هادی، حضرت جواد و امام هشتم(علیهم‌السلام) نقل می‌کند که از جمله، این روایت را از امام باقر(ع) نقل می‌کند. حضرت باقر(ع) می‌فرمایند: در جنگ صفین که چندهزار نفر با امیرالمؤمنین(ع) حرکت کردند و در این جنگ آمدند، یاران واقعی پدرم امیرالمؤمنین(ع) به چهل نفر نمی‌رسیدند. بعد از آن فریبکاری عمروعاص معلوم هم شد، همه معاویه‌ای و خوارج شدند، آن جنگ را علیه امام تحمیل کردند و همه به جهنم رفتند. همهٔ اینها با امیرالمؤمنین(ع) بودند، اما بدن آنها با علی بود و دل، فکر، اخلاق و عمل با علی نبود. فیض به آنها نرسید و به جهنم رفتند؛ اما اگر فیض به آنها رسیده بود که همه اهل بهشت، اهل نجات و اهل سعادت بودند. بنابراین باید این معنا را توجه داشت که زندگی و کاسبی ما یک روز هم از حجت‌الله جدا نباشد.

 

موسی‌بن‌جعفر(ع) در بازار می‌رفتند، به مغازهٔ گندم‌فروش رسیدند. گندم‌ها هم همه در گونی بود، مقداری هم از گندم‌ها جلوی درِ مغازه بود. قبل از اینکه امام برسند، یک‌نم باران گرفت و این گندم‌های بیرون مغازه خیس شد. امام فرمودند: این گندم‌ها را می‌خواهی با همین آب بفروشی؟ دین ما گندم‌فروشی مخلوط با آب ندارد! یا می‌خواهی گونی را تکان بدهی تا روی گونی به زیر برود و گندم‌های خشک بالا بیاید، بعد بفروشی که مشتری نفهمد مقداری از گندم‌ها خیس شده و وزنش بالا رفته است. چطوری می‌خواهی معامله کنی؟ یا فردا می‌خواهند صد گوسفند از تو بخرند، شب یکی یک‌کیلو نمک به گوسفندها می‌دهی تا پنج‌کیلو آب بخورند و فردا ده‌کیلو وزن گوسفند بالا برود. این‌طور می‌خواهی معامله کنی که کسب این‌گونه کسبِ ما نیست، کسبِ دین و فرهنگ ما نیست. می‌خواهی چگونه باشی؟ باید هر روز خیلی دقت کنی.

 

حکایتی شنیدنی از اقتدای عملی به ولی‌الله

من یادم است که در تهران بچه‌مدرسه‌ای بودم، نزدیک خانه‌مان هم لبنیاتی و هم بقالی بود. در مشهد هم این مسئله را یادم است و در بازارهای قدیم دور حرم دیده بودم. البته همه این‌طور نبودند، ولی کم هم نبودند آنهایی که این‌گونه بودند. یک بقالی درِ خانهٔ ما در تهران بود، گاهی می‌رفتم تا برای خانه جنسی بخرم، مشتری می‌آمد و می‌گفت: آقا یک‌کیلو شکر بده. آن‌وقت هم پاکت پلاستیکی نبود که کم‌وزن باشد؛ البته وقتی پلاستیک هم اختراع شد، دیدم این را پاکت‌ها کاغذی بود. یک پاکت این طرف ترازو می‌گذاشت، بعد شکر را داخل پاکت می‌ریخت و با آن کفه می‌کشید. در ذهنش این بود که مشتری از من شکر می‌خرد، نه کاغذ؛ چون آن پاکت پنج‌شش مثقال وزن داشت. آنهایی که شیعه بودند، این‌طوری معامله می‌کردند. یک مرد کت‌وشلواری بود که خانه‌اش در کوچهٔ ما بود. در مسجد محل ما یک مرجع تقلید صاحب رساله نماز می‌خواند که بعد به قم آمد و آنجا جزء مراجع اسم‌دار شد. تا وقتی این مرجع صاحب رساله در تهران بود، یک‌وقت اگر دوسه روز به قم می‌آمد یا به مشهد می‌رفت، این کت‌وشلواری را به جای خودش در محراب می‌گذاشت. اسم این کت‌وشلواری هم آقا شیخ‌اسماعیل بود. من کاملاً یادم است، وقتی او را در کوچه می‌دیدم، سلام می‌کردم. میدانی بود، اما عالم به قرآن بود و شاید چندهزارتا را در جلسات شبانه و ماه رمضان برای قرآن خواندن و فهمیدن تربیت کرده بود. تمام مردم هم به او اقتدا می‌کردند، حتی عالمان محل هم اگر در مسجد منبر داشتند، به او اقتدا می‌کردند. کار ایشان در میدان، فروختن پیاز و سیب‌زمینی بود؛ مثلاً یک خاورِ سه‌تُن پیاز یا سیب‌زمینی از تبریز می‌آمد. من این را کاملاً یادم است، چون با پسرش هم خیلی رفیق بودم و اصلاً رفت‌وآمدم با پسرش زیاد بود و به خانه‌اش می‌رفتم. گاهی شب‌ها هم مرا نگه می‌داشت و می‌گفت بمان تا بمان همدیگر باشیم، یک‌خرده بخوانیم و برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کنیم. پسرش خیلی گریه‌کن فوق‌العاده‌ای بود!

 

به دو شاگردش می‌گفت درِ گونی‌ها را با چاقو پاره کنید و تمام پیازها را خالی کنید؛ سیب‌زمینی‌ها را هم یک‌طرف دیگر بریزید. پیاز گندیده را سوا کنید. پیازهایی که گِل خشک به آن مالیده، با دستمال پاک کنید. سیب‌زمینی‌های ریز را یک‌طرف بگذارید و گل و خاک سیب‌زمینی‌های درشت را پاک کنید، بعد داخل گونی بریزید و وزن گونی را هم دربیاورید، با یک مداد قلم گوشه‌اش بنویسید که این گونی، مثلاً پنجاه‌گرم وزنش است و وزن خالص پیاز هم بیست‌کیلوست؛ یعنی تا روز مردنش این‌طوری با مردم معامله می‌کرد و می‌گفت: مردم از من پیاز می‌خواهند، نه پیاز خاک، نه پیاز با گل، نه پیاز گندیده و نه سیب‌زمینی با گل. من گُردهٔ جواب دادن یک پیاز گندیده را که لای پیازها به مشتری بدهم، در قیامت ندارم.

 

سعادت انسان در پرتو قبول حکومت الهی ائمه(علیهم‌السلام)

این ارتباط با قرآن، نبوت و ولایت اهل‌بیت است. ولایت فقط قلبی نیست! ولایت یعنی قبول حکومت الهیِ ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) که اگر سعادت می‌خواهی، با اقتدای به امام، به فیوضات ربانیه و الهیه خواهی رسید. این ارتباط خیلی عجیب و شگفت‌آور است! اگر مؤمنی می‌خواست یک‌نفر را ارزیابی‌اش کند، وقتی از آن مؤمن می‌پرسیدید که این آدم را در طلوع آفتاب کجا می‌بینی؟ می‌گفت: طبقهٔ هفتم جهنم! حالا یک مؤمن که دید گستردهٔ امام و حجت‌الله را ندارد، به‌اندازهٔ خودش، این آدم را کجا می‌بینی؟ طبقهٔ هفتم جهنم. چه وقتی؟ طلوع آفتاب! دو ساعت بعد از آفتاب، دیگر برای همه معلوم شد این آدمی که یک مؤمن او را در طبقهٔ هفتم جهنم می‌دید، با چه سرعتی از طبقهٔ هفتم روی دید او پرواز کرد و خودش را به فردوس اعلا رساند؛ یعنی اصلاً سرعت نور مقابل سرعت او سرعت پوچی بود که دو ساعت نشده، آدم از طبقهٔ هفتم به فردوس اعلا برسد. حربن‌یزید با اقتدای به امام به فردوس اعلا رسید. مگر چقدر طول کشید اقتدای به امام یا اتصال به امام داشت؟! همان یکی‌دو ساعت اقتدا، قبول امامت، تسلیم به ولی‌الله‌الاعظم و یک فرمان امام را عمل کردن، آن‌هم جنگ، به نماز ظهر هم نرسید که فرمان امام را در نماز اطاعت کند و قبل از اذان ظهر، فقط یک خواستهٔ امام را عمل کرد که آن‌هم جهاد فی سبیل الله بود. ببینید که چه شد؟! یعنی با این زمان اندک، چطور به پروردگار اتصال پیدا کرد و باعث شد که فیوضات الهیه اقیانوس‌وار به‌طرف او سرازیر شود و ابی‌عبدالله(ع) بالاترین درجهٔ دنیا و آخرت را روی شانهٔ جانش بگذارند و بگویند: «انت حر فی سبیل الله، انت حر کما سمتک امک حراً» این آزادی، یعنی آزادی از همهٔ شرها برای تو آمد و به موجود خالصی تبدیل شدی که حالا این موجود خالص، طبعاً لایق رحمت، غفران و بهشت است. خالص است، یعنی دیگر سگی مثل شیطان به این حریم، حریم حر راه ندارد که حالا با زن و بچه وسوسه‌اش کند، با مالش وسوسه کند، با مقامش وسوسه‌اش کند و نگذارد پیش ولی‌الله‌الاعظم بیاید. بله زن و بچه داشت، ولی با اتصال به ولی‌الله، دیگر در آن ساعت‌ها به فکر زن و بچه نبود که چه می‌شود، من به کوفه برگردم، اصلاً جنگ نکنم و به خانه و زندگی‌ام برگردم. من که الآن سپهبدم و هزار نفر زیر دست من هستند، حقوقم هم که کم نیست. شیطان نتوانست به او راه پیدا کند که با مقام، پول، خانه و زن و بچه‌اش وسوسه‌اش کند و مانع حرکتش به‌سوی فیوضات الهیه شود. این جایگاه امام است.

باز هم نرسیدم که فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) را دربارهٔ قرآن برایتان بگویم. امیرالمؤمنین(ع) دو قطعه، یعنی سه قطعه دارد که یکی در نهج‌البلاغه است، یکی را شیخ طوسی نقل می‌کند و یکی هم در روایات پراکندهٔ در کتاب‌های شیعه است. تمام این قطعات هم دربارهٔ قرآن مجید است.

 

کلام آخر؛ به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی

دو شبانه‌روز است که برادر را ندیده و صدای برادر را نشنیده است. این خواهری که با همهٔ وجود متوسل به حجت‌الله است، فراق فیزیکی حجت‌الله هم برایش از کوه سنگین‌تر است؛ و الّا در عالم باطن که نسبت به هم فراقی نداشتند. در عالم باطن و معنا، زینب(س) با ابی‌عبدالله(ع) بود و ابی‌عبدالله(ع) با زینب کبری(س)؛ اما در عالم ظاهر نه. حالا برادر را به‌صورت ظاهر ندیده و صدایش را نشنیده که یک‌مرتبه در آن شلوغیِ سر بازار کوفه دید صدای ابی‌عبدالله(ع) می‌آید. این را به شما بگویم، من اعتقادم است که هیچ گوشی از مردم کوفه و آنهایی که دور بازار بودند، این صدا را نشنیدند! چون همهٔ گوش‌ها در حجاب بود و لایق شنیدن این صدا نبودند. خواهر صدا را شنید؛ آن بچه‌ای که در دامن زینب کبری(س) بود، صدا را شنید؛ خواهران و دختران دیگر هم این صدا را شنیدند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا»(سورهٔ کهف، آیهٔ 9)، سر از محمل بیرون کرد، نگاهی به چهرهٔ خون‌آلود محبوب کرد و گفت:

 

به مهمانی چرا در خانهٔ بیگانگان رفتی ×××××××××× بریدی از چه با ما، روزی آخر آشنا بودی

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟ ××××××××××× مگر زخم تو را این‌گونه دارویی دوا بودی

حسین من، اگر با من حرف نمی‌زنی، من طاقت می‌آورم؛ یک کلمه با این دختر کوچکت حرف بزن که خیره‌خیره سر بریده‌ات را می‌بیند. حسین من، بچه‌ات نزدیک است جان بدهد و بمیرد. نوجوان بودم که از یکی از علما شنیدم؛ ایشان با گریه می‌گفت: این بچه رو به بابایش کرد و گفت: بابا برگرد! ما دیگر از تو آب نمی‌خواهیم، ما دیگر تو را ناراحت نمی‌کنیم...

 

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ دههٔ دوم ربیع‌الثانی/ پاییز1398ه‍.ش./ سخنرانی پنجم

برچسب ها :