لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم چهارشنبه (20-9-1398)

(گلپایگان مسجد آقا مسیح)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
16.41 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

قرآن و روایات، مصالح ساختمان انسانیت

کار مجموعهٔ دین که در کتاب خدا و روایات صحیح و مستند اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مطرح شده، نسبت به انسان، سازندگی است. در حقیقت، قرآن و روایات، مصالح ساختن انسانیت هستند که پروردگار مهربان عالم، اختیار به‌کارگرفتن این مصالح را به خود انسان داده است. کار فرهنگ‌های بشری، ابلیسی و مادی، تخریب بنای انسانیت است. خداوند متعال هم بالاترین نعمت را به‌‌نام عقل به انسان عنایت کرده و انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) را هم کمک عقل قرار داده است تا انسان انتخابی صحیح کند، خودش را با این مصالح ملکوتی و الهی بسازد و بنا به گفتهٔ خیلی از بزرگان اسلام، به انسان کامل تبدیل شود؛ یعنی انسانی که عیب و نقصی در امور معنوی و تربیتی او دیده نشود. 

 

مؤمن در حصار امنیت پروردگار

وقتی انسان این کار را انجام بدهد و خودش را با آیات قرآن و روایات بسازد، به موجودی تبدیل می‌شود که پروردگار عالم در قرآن اسمش را مؤمن گذاشته است. مؤمن معنی خیلی فوق‌العاده‌ای دارد! مؤمن در دنیا و آخرت، در حصار امنیت پروردگار مهربان عالم است؛ یعنی وقتی ساخته و مؤمن واقعی شود، از هجوم انواع خطرات درونی در امان می‌ماند. ممکن است مشکلی برای جسمش تا حد شهادت پیش بیاید، ولی خدا همین مشکلات جسمی را هم برای مؤمن ثواب به‌حساب آورده است. 

 

-ثبت «سبحان الله» برای ناله‌های مؤمن در بیماری 

در روایاتمان داریم که بیمار مؤمنی، مرد یا زن فرقی نمی‌کند، وقتی در بستر افتاده‌اند و از درد ناله می‌کنند، پروردگار به نویسندهٔ اعمالشان خطاب می‌کند که ناله‌های بندهٔ مرا تسبیح بنویس! او از درد ناله می‌کند، ولی در پرونده‌اش «سُبْحانَ ‌اللّه» ثبت می‌کنند.

 

-ریزش گناهان مؤمن در هنگام بیماری

لطف دیگری که خداوند به مؤمن می‌کند، به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع)، این است: وقتی بیماری در بستر می‌افتد، این بیماری هرچه هست، «فإنّه يَحُطُّ الذُّنوبَ كما تَحُطُّ الرِّيحُ وَرَقَ الشَّجَرِ». ما این را می‌دانیم که پیغمبر(ص) و ائمهٔ ما می‌دیدند و می‌گفتند؛ این با کسانی که کتاب و مقاله می‌خوانند و می‌گویند یا می‌شنوند و می‌گویند، خیلی فرق دارد. ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) حقایق را می‌دیدند و این‌گونه می‌فرمودند که بیماری برای مؤمن، زمانی که اصلاً گناهی در پرونده‌اش ندارد، بیماری او باعث اضافه‌شدن درجات نزد پروردگار است؛ اما زمانی که مؤمن در پرونده‌اش گناهانی دارد و حالا بیمار شده، درد می‌کشد و ناله می‌کند(این مطلب در نهج‌البلاغه، باب حکمت‌هاست)، این بیماری گناهان را از مؤمن می‌ریزد، مثل درختی که برگش را می‌ریزاند. 

 

-قدرت پروردگار در پاک‌کردن گناهان بندگان

یک ماه در بستر بوده، اکنون بیدار و بینا می‌شود و به حال می‌آید، حالا اگر بتواند پرونده‌اش را نگاه کند، می‌بیند کل گناهان دورهٔ تکلیفش که بین خودش و خدا بوده، از پرونده پاک شده است. آیا این شدنی است؟ چرا شدنی نیست؛ مگر قدرت، رحمت یا کرم پروردگار محدود است؟ آنجا که قدرت حدود ندارد، به پرونده اشاره‌ای می‌کند و گناهان می‌ریزد. واقعاً پروردگار با امثال حُربن‌یزید چه‌کار کرد؟ شما می‌توانید ثابت کنید که گناهان حر در پرونده‌اش مانده است، درحالی‌که وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) کنار جنازهٔ خون‌آلودش فرمودند: «أنتَ حُرٌّ فِی الدّنیا و سَعیدٌ فِی الآخرة». ریزش گناهان برای پروردگار مهربان عالم کاری ندارد؛ خداوندی که خاک را به هزاران نوع گل و گیاه تبدیل می‌کند، حیوان جدیدی از نطفهٔ هر حیوانی می‌سازد، میلیاردها کهکشان را با میلیاردها میلیارد ستاره در عالم اداره می‌کند؛ آیا این کار برای او مشکل است که گناهان بنده‌اش را پاک کند؟ آیا این کار از دست او برنمی‌آید؟ این برای مؤمن، یک امتیاز است.

 

ارزش مؤمن در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

مسئلهٔ دیگری هم دربارهٔ مؤمن در جلد دوم کتاب باارزش «جامع‌السعادات» بیان شده که بزرگ‌ترین عالم شیعه در این سیصد سال اخیر می‌گوید: کتابی در اسلام بالاتر از این کتاب دربارهٔ اخلاق نوشته نشده است. مرحوم ملامهدی هم همسایهٔ شما بوده و در نراق زندگی می‌کرده که فاصله‌اش با اینجا خیلی نیست و نزدیک است. شما اگر جادهٔ موته را بروید، وقتی سر سه راهی برسید و کمی به دست چپ بپیچید، نوشته است: «نراق». سه‌ربع که بروید، به نراق می‌رسید. ملامهدی از بزرگ‌ترین علمای مطرح شیعه است و داستان‌هایی در اصفهان دارد که اگر برایتان بگویم، شما حیرت‌زده می‌شوید. الآن دیگر کسی را نداریم که این حرف‌ها را به‌راحتی باور کند.

 

-سختی‌های ملامهدی در راه تحصیل علم

ملامهدی در اصفهان در اتاق مدرسه، یعنی اتاق طلبه‌ها می‌ماند و چراغی برای روشنایی نداشت. در اصل، پولی نداشت که روغن چراغ بخرد و در روشنایی‌ چراغ مطالعه کند. بیشتر وقت‌ها به کوچه می‌آمد و نان‌های خشک دورریخته‌شده، پوست هندوانه‌ها و خربزه‌های دورریخته را در کیسه می‌ریخت و به مدرسه می‌برد، این پوست خربزه‌ها و هندوانه‌ها را می‌شست و با همان نان خشک‌ها که جمع کرده بود، خودش را اداره می‌کرد و درس می‌خواند. شب‌ها هم برای مطالعه، چون مدرسه موقوفه‌ای برای دستشویی‌ها داشت و دو چراغ موشی تا سحر روشن می‌کردند، با کتابش کنار دستشویی می‌آمد و آنجا مطالعه می‌کرد. او این‌گونه ملامهدی شد؛ پسرش ملااحمد هم شخصیت فوق‌العاده‌ای شد.

 

-ارزش مؤمن بالاتر از کعبه و فرشتگان مقرب

ایشان در جلد دوم «جامع‌السعادات» نوشته است که پیغمبر اکرم(ص) فرموده‌اند: «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ» ارزش مؤمن از کعبه بالاتر است. همچنین در روایتی دیگر از پیغمبر(ص)، حضرت رضا(ع) نقل می‌کنند: «مَثَلُ المُؤمِنِ عِندَ اللّهِ عز و جل كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ، وإنَّ المُؤمِنَ عِندَ اللّهِ أعظَمُ مِن ذلِكَ» مؤمن از جبرئیل، میکائیل، عزرائیل و اسرافیل بالاتر است؛ مؤمن یعنی کسی که خودش را با مصالح قرآن و روایات ساخته و حالا مؤمن و یک‌پارچۀ نور شده است.

 

حکایتی شنیدنی از دو مؤمن واقعی

داستان مؤمنی را برایتان بگویم؛ مؤمن است و این تعجب ندارد! وقتی شخصی مؤمن واقعی است، کارهایش تعجب ندارد. مؤمنی نزد شخصی می‌رود و به او می‌گوید: من شنیده‌ام که قطعه‌ای از زمینت را می‌فروشی، من هم زمین لازم دارم؛ اگر به من می‌فروشی، من بخرم؛ اما اگر نمی‌فروشی، جای دیگری زمین پیدا کنم و بخرم. مرد می‌گوید: من فروشنده هستم و قیمتش هم این است. قیمت را می‌گوید، آن مؤمن هم می‌گوید مشکلی نیست، پول زمین را می‌دهد و می‌خرد. مدت کمی از خرید زمین گذشته بود که بیلی در این زمین می‌زند و گنجی از درون زمین پیدا می‌شود. این شخص مؤمن هم پیش صاحب زمین می‌رود و می‌گوید: من قطعه‌ای زمین از شما خریده‌ام، اما گنج نخریده‌ام، گنج خودت را بردار و برو. 

مؤمن خیلی خوب است! مؤمن ممکن است که ثروتی نداشته باشد، اما از مال دنیا سیر است. صاحب زمین به او می‌گوید: من وقتی زمین را به تو فروختم، از گنج خبر نداشتم و آنچه در زمین هست، برای توست. تو پول داده‌ای و این زمین را خریده‌ای؛ حالا در دل زمین گنج درآمده، این گنج مال توست. زمینی که از من خریده‌ای، از فضای آن تا آسمان، مِلک توست؛ اگر بخواهی صد طبقه هم بسازی، برای خودت است؛ زیر آن را هم بخواهی ده طبقه پایین بروی، برای توست. حالا ممکن است که زیر این زمین، سنگ و آجر یا فلز پیدا شود. به خریدار گفت که گنج درون زمین به من چه!

 

-عشق مؤمنین به دیگر مؤمنین

دو مؤمن واقعی در خرید زمین به‌هم خورده‌اند که صاحب زمین می‌گوید گنج برای خود توست و خریدار اصرار دارد که گنج را بردار و برو! نه فروشنده قانع می‌شود و قبول می‌کند و نه خریدار. بالاخره این اختلاف را چطوری باید حل کرد؟ باید نزد کسی برویم که مثل خودمان باشد؛ خداوند می‌فرماید: «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 71) تمام مردان مؤمن عاشق همدیگر هستند. البته الآن این‌گونه نیست؛ وضع و روحیه و فکر ما را به‌هم ریخته‌اند و ما را نسبت به همدیگر بی‌محبت و غریبه کرده‌اند. آن «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 10) که در قرآن آمده، الآن در این مملکت کم هست؛ الآن واقعاً همهٔ مردم مملکت با هم برادرند؟

 

-شیعۀ حقیقی در نظر امام صادق(ع)

مردی نزد امام صادق(ع) می‌آید، سلام می‌کند و می‌نشیند. امام صادق(ع) به او می‌فرمایند: از آن شهری که آمده‌ای، ما شیعه هم داریم؟ گفت: بله یابن رسول‌الله، شیعه پر است. فرمودند: اگر یکی از شیعیان ما گرفتار بشود، آزاد و راحت می‌تواند به در مغازهٔ شیعهٔ دیگری بیاید، از دخل او به مقدار احتیاجش بشمارد و بردارد، برود و کارهایش را بکند، بعد هم آن مبلغ را بیاورد و در دخل مغازه‌دار بگذارد؟ مرد گفت: یابن رسول‌الله چه می‌گویید؟! حضرت فرمودند: پس چرا می‌گویی آن شهر پر از شیعه است؟

الآن با ما کاری کرده‌اند که نمی‌توانیم این کار را بکنیم! آیا می‌توانیم؟ من اگر فردا صبح به اینجا بیایم، به مغازهٔ لوکسی بروم، دخلش را جلو بکشم، پول‌ها را دسته کنم و دومیلیون تومان برای حل مشکلم بردارم؛ تلفن، نیروی‌انتظامی و دستبند در انتظار است، آقا را به کلانتری و بعد هم به دادگاه می‌برند و می‌گویند دزد است. هرچه هم بگویم که به حضرت عباس(ع)، من دزد نیستم، من شیعه هستم! ائمهٔ ما فرموده‌اند: شیعیان ما با هم یکی هستند؛ من هم دومیلیون تومان نیاز داشتم، همان‌قدر برداشتم و تا دو ماه دیگر هم برمی‌گردانم؛ می‌گویند عجب دزد خوبی! پول را می‌بَرد و بعداً هم می‌خواهد برگرداند.

 

-سایۀ ابر بدبینی در فضای کشور

آن فضای ایمان و تشیّع را دودآلود و ابری کرده‌اند و آن خوش‌بینی اسلامی را از ما گرفته‌اند؛ هم غربی‌ها و هم اشتباهات افراد مختلف در داخل کشور باعث شده که این ابر خوش‌بینی را از فضای کشور کنار بزنند و همه از هم بترسند. الآن اگر من به مغازه‌ای بروم و بگویم: من این یخچال را می‌خواهم، قیمتش چند است؟ مثلاً می‌گوید: پانزده‌میلیون تومان. می‌گویم: چک یک‌ماهه به شما بدهم؟ می‌گوید: ما شما را می‌شناسیم، در تلویزیون هم دیده‌ایم، حتماً آدم خوبی هستی، چک یک‌ماهه بده. من چک را می‌دهم، اما این آدمی که من باید یک ماه دیگر پانزده‌میلیونش را به حساب بریزم، راحت نیست، دغدغه و ترس دارد که پولم را می‌دهد یا نمی‌دهد. فضا این‌گونه شده، خیلی هم حیف شده است!

الآن مدرسه‌ای در قم (آدرسش را نمی‌دهم) داریم که هشتصد نهصدتا خانه در کنار این مدرسه برای طلبه‌ها ساخته‌اند. محوطهٔ بسیار بزرگی دارد و فروشگاه بزرگی در این محل هست که همه‌چیز هم دارد. به قول شما، از سیر تا پیاز زندگی در این فروشگاه است؛ ظرف، پرده، تلویزیون، برنج، نخود و لوبیا. فقط روی جنس‌ها قیمتش نوشته شده و همهٔ مشتری‌ها هم طلبه هستند، هر کس هر چیزی که لازم دارد، به فروشگاه می‌رود و قیمت‌ها را می‌بیند، می‌کشد یا متر می‌کند، پولش را در دخل آن فروشگاه می‌گذارد و بعد هم می‌رود. کل شیعه‌نشین‌ها باید این‌طور باشند! ما چرا مغازه‌هایمان را دوتا قفل و دزدگیر می‌زنیم، تلویزیون و دوربین مداربسته می‌بندیم و بعد هم به کلانتری وصلش می‌کنیم؟ مگر در این مملکت چه خبر شده است؟

 

-توافق دو مؤمن در داوری شخص سوم

این خریدار و فروشنده می‌گفتند: الآن ما دونفر اختلاف داریم، من می‌گویم بیا و گنجت را ببر، تو می‌گویی من زمین فروخته‌ام، به من چه که گنج در این زمین بوده! باید پیش حکیم دانایی برویم. خدا چقدر حکمت و حکیم را در قرآن تعریف کرده است. در سورهٔ بقره می‌گوید: «وَ مَنْ یؤْتَ اَلْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 269). حکیم چه کسی است؟ کسی است که می‌خواهد بین من و این رفیق و شریکم، ما خریدار و فروشنده داوری کند و اصلاً به ذهنش نمی‌‌رسد که از ما رشوه بگیرد. این حکیم است! اصلاً به ذهنش نمی‌رسد که به من بگوید به این شماره حساب پول بریز، بعد بیا تا من به نفعت داوری کنم. حکیم، یعنی آدمِ صاف و سالم و مؤمن که به رشوه، گناه و معصیت میل ندارد. خودش امشب لَنگ دوتا نان سنگک است، ولی می‌گوید امشب را آب می‌خوریم و می‌خوابیم، فردا خدا بزرگ است؛ باید نزد چنین آدمی برای داوری و قضاوت برویم. حالا ببینید چقدر زیبا داوری شد! 

 

-قضاوت زیبا و حکیمانه بین دو مؤمن

این دو نفر پیش حکیم آمدند، حکیم به آن‌که زمین را خریده و به فروشنده اصرار داشت که گنج را بردار و برو، گفت: تو دختر داری؟ مرد گفت: بله، دختر دارم. حکیم گفت: شوهر داده‌ای؟ گفت: نه در خانه است. حالا ببینید کل دادگاه چقدر طول کشید! نه قلم، نه کاغذ، نه مرکب و نه دوات؛ اصلاً دادگاه بین دو مؤمن خرجی ندارد. دو مؤمن هم اصلاً دادگستری، دادگاه، داور و قاضی را قبول ندارند، به خانهٔ عالم یا مؤمن دیگری می‌روند، حرفشان را می‌زنند و نیم‌ساعته هم حل می‌شود. حکیم به صاحب زمین گفت: پسر داری؟ گفت: بله، پسر دارم. حکیم گفت: پسرت را زن داده‌ای؟ گفت: نه. حکیم گفت: این دوتا را برای هم عقد کنید و گنج را خرج این پسر و دختر جوان کنید. با این پول عروسی بگیرید و خانه بخرید، سرمایه‌ای هم به پسر بده تا کاسبی کند. آنها هم قبول کردند.

 

کل داوری در کنار مؤمن دو دقیقه هم نکشید؛ اما ما الآن گیر قوانین پیچ‌درپیچ و کاغذبازی‌های دوسه‌هزار صفحه‌ای هستیم. گاهی در تلویزیون که پرونده‌های این اختلاس‌چی‌ها را نشان می‌دهند، خدا این اختلاس‌چی‌ها را به سلامت بدارد، روی میز قاضی صد جلد پرونده هست! وای که قرآن چقدر عجیب می‌گوید؛ خدا در قرآن می‌فرماید: بندگان من، من آسانی شما را می‌خواهم و می‌خواهم شما در عبادت، ارتباطات، ازدواج و زندگی راحت باشید؛ اما اکنون همهٔ این راحتی‌ها به ناراحتی تبدیل شده است. حکیم گفت: این گنج را دربیاورید و بفروشید، خانه و محل کسب برای این عروس و داماد بخرید. هر دو هم قبول کردند و داستان حل شد.

 

سیمای مؤمن حقیقی در آیات الهی

حالا ببینید تعریف خدا از مؤمن چقدر عالی است! من وقتی این‌طور آیات را روی منبر می‌خوانم، به خدا اصلاً از این دنیا بیرون می‌روم و حال و وضع دیگری دارم. خودم طوری نیستم که صفات این آیات در من باشد؛ حالا عسل نمی‌خورم، اما از تعریف عسل لذت می‌برم. 

 

-لرزش دل مؤمنین با شنیدن ذکر خداوند

خداوند می‌فرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰه وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 2). الآن یک‌ربعی باید راجع‌به این «إِنَّمَا» صحبت کنم، ولی آن را رها می‌کنم، «إِنَّمَا» در عربی، یعنی چیزی که می‌گویم، دومی ندارد، منتظر نباش که در کنار این مسئله، من مسئلهٔ دیگری هم عَلَم کنم. «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰه وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» مردم مؤمن عجب دلی دارند! چند شب پیش گفتم که اسم دلِ اینها قلب سلیم است؛ یعنی دلی با سلامت که هیچ هوسِ آلوده‌ای در این دل نیست. «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰه وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» مؤمنون کسانی هستند که هر گاه ذکر خدا شود، قرآن خدا یا دعایی بخوانند یا کسی حرف خدا را بزند و اینها بشنوند، دلشان پر از واهمه می‌شود؛ یعنی ذکرالله این‌قدر از نظر معنوی سنگین است که دل اینها را تکان می‌دهد.

 

-افزوده شدن بر ایمان آنها با شنیدن آیات الهی

«وَ إِذٰا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً» هر وقت نشانه‌های خدا یا آیات خدا خوانده می‌شود، به ایمان اینها اضافه می‌شود؛ یعنی تا زنده هستند، این ایمان در حال اضافه‌شدن است و روزبه‌روز وابسته‌تر، عاشق‌تر، بامحبت‌تر، عابدتر، پاک‌تر و صاف‌تر نسبت به خدا می‌شوند. 

 

-توکل مؤمنین، تنها بر خداوند

«وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ» تکیه‌گاه اینها فقط خداست و خدا را به‌خوبی می‌شناسند.

 

-خداوند، وکیل اهل ایمان

آیا شما می‌دانید خداوند برای مؤمن چه‌کار می‌کند؟ من یک آیه‌اش را بخوانم: «إِنَّ اَللّٰه یدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِینَ آمَنُوا»(سورهٔ حج، آیهٔ 38) منِ خدا وکیل اهل ایمان هستم که خودم کارهایشان را درست کنم. زندگی این‌گونه قشنگ است. حالا من پیش وکیل بروم که می‌گوید بیست‌میلیون پول بده تا پرونده را به نفعت بچرخانم. طرف مقابلم هم سی‌میلیون به وکیل دیگری می‌دهد و می‌گوید دَم قاضی را ببین و امضا را برای من بگیر؛ اما پروردگارِ عالم، نه پول می‌خواهد و نه دَم او را می‌بینی، خودش اعلام کرده است که من وکیل بندگان مؤمنم هستم و دفاع از آنها در اختیار خودم است. شما ببینید که عده‌ای 72 نفر را تشنه در بیابانی قطعه‌قطعه می‌کنند، خدا که وکیل این 72 نفر است، تا حالا چه‌کار کرده است؟ اینکه با چشم قابل‌دیدن است. 

 

-همراهی مؤمن با نماز در هر حالی

«اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ»(سورهٔ انفال، آیهٔ 3) این مردم مؤمن تا وقتی زنده هستند، با نماز همراه هستند، دلسرد و کسل نمی‌شوند و نمی‌بُرّند. اینها همیشه با نماز هستند؛ واجبات را می‌خوانند و عاشق مستحباتی مثل نماز شب هم هستند. حالا ما یک نماز می‌خوانیم که عالی است، نمره دارد، قبول هم می‌شود و با آن به بهشت می‌رویم. یک نماز هم مؤمنین می‌خوانند که نمازی بالاتر از ماست، همین‌طور گروه‌گروه بالا برو تا در 22 یا 23سالگی که نوبت نماز خواندن امیرالمؤمنین(ع) است. فرقش را در جنگ شکافته‌اند، چند جای بدن تیر خورده و جراح زخم را بسته است؛ تیری از گوشت پای ساق فرو رفته و شکافته و در استخوان و عصب نشسته، جراح هم نمی‌تواند این تیر را بیرون بیاورد. وقتی به تیر دست می‌زند، نالهٔ امیرالمؤمنین(ع) بلند می‌شود. جراح نزد پیغمبر(ص) آمد و گفت: امیرالمؤمنین(ع) نمی‌گذارند تیر را بیرون بکشم! پیغمبر(ص) گفتند: مشکلی نیست، صبر کن تا وقت نماز بشود و علی نماز بخواند، آن‌وقت تیر را بیرون بکش. یک سنّی، آن‌هم سنی حنفی، این روایت را به‌ شعر درآورده است که شعرش را برایتان می‌خوانم:

 

شیر خدا شاه ولایت علی ×××××× صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت ×××××××× تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچهٔ پیکان به گل او نهفت ××××××× صد گل راحت ز گل او شکفت

غنچهٔ پیکان، یعنی نوک تیر؛ جراح چاقو زد، پا را شکافت و تیر را درآورد.

غرقه به خون غنچهٔ زنگارگون ×××××××× آمد از آن گلبن احسان برون

گل‌گل خونش به مصلی چکید ×××××× گفت: چو فارغ ز نماز آن بدید

«این همه گل چیست ته پای من ×××××××× ساخته گلزار مصلای من؟»

صورت حالش چو نمودند باز ×××××××× گفت که سوگند به دانای راز

که‌از الم تیغ ندارم خبر ×××××××× گرچه ز من نیست خبردارتر

جامی، از آلایش تن پاک شو ××××××× در قدم پاکروان خاک شو

باشد از آن خاک به گردی رسی ××××××× گرد شکافی و به مردی رسی

 

-انفاق در راه خدا تا پایان عمر

این نماز است. «وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ینْفِقُونَ» اینها تا آخر عمرشان برای کار خیر و مردم ضعیف و فقیر دست‌به‌جیب هستند. خدا می‌گوید: من در قیامت با اینها چه‌کار می‌کنم؟ سه مسئله در آیهٔ بعد گفته که بهت‌آور است که البته این یکی دوتای آن الآن برای ما قابل‌درک نیست. حالا من می‌خوانم، معنی هم می‌کنم؛ اما خودم عمق مطلب را نمی‌فهمم و نمی‌دانم! 

 

یک قدم از بنده، ده قدم از خداوند

خدایا! اینجا خانهٔ توست، دوسه کلمه فارسی، فقیرانه، معمولی و بدون رودربایستی با تو حرف بزنیم. خدایا! دست ما خالی است، فقیر و تهی‌دست و عقب‌افتاده هستیم؛ خدایا! فاصلهٔ ما با تو خیلی است، تو بگو چه‌کار کنیم؟ من به شما می‌گویم که چه‌کار کنیم.

من شبی در شهر بزرگی که مرکز استان بود، در مسجد جامع آن شهر، شبِ جمعه دعای ‌کمیل خواندم. آن‌وقت 33-34 ساله و خیلی سرحال و جوان بودم. ده شب در آن شهر منبر داشتم. مسجد جامع آن شهر بالای ده‌هزار متر بود، اما می‌گفتند که خیابان‌های اطراف مسجد از جمعیت بند بوده است. آنجا تاریک بود و من جایی را نمی‌دیدم، حتی کناردستی‌ام را هم نمی‌دیدم! من این روایت را وسط دعا خواندم، یکی هم که کنار دست من بود، خیلی گریهٔ نابی داشت! من گفتم: مردم، خدا فرموده که شما یک شِبر به‌طرف من بیایید، من ده شِبر می‌آیم؛ ساده‌ترش این است که خدا در حدیث قدسی می‌گوید: بندهٔ من، یک قدم بیا، من ده قدم می‌آیم. حالا مردم هم در اوج گریه بودند، شخصی که کنار دست من بود، جوان هم بود، در آن اوج گریه به پهلوی من زد و آرام گفت: خدا گفته که اگر شما یک قدم بیایید، من ده قدم می‌آیم؛ اما به او بگو که ما نمی‌توانیم آن یک قدم را هم بیاییم، تو بیا! ما دیگر نه زوری داریم و نوری؛ وضع ما خراب است.

 

الهی سینه‌ای ده آتش‌افروز ×××××× در آن سینه دلی، آن دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست ××××××× دل افسرده غیر از آب و گل نیست

کرامت کن درونی دردپرورد ××××××× دلی در وی درون درد و برون درد

به سوزی ده کلامم را روایی ××××××××× که از آن گرمی کند آتش گدایی

بده گرمی دل افسرده‌ام را ××××××× فروزان کن چراغ مرده‌ام را

ندارد راه لطفم روشنایی ×××××××× ز لطفت پرتویی دارم گدایی

به راه این امید پیچ‌درپیچ ××××××× مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ

 

کلام آخر؛ این‌قدر بابا دلم را خون مکن

شبی با عده‌ای از رفقایم در حرم ابی‌عبدالله(ع) بودم. حرم خیلی خلوت بود، نمی‌توانستم خودم را نگهدارم و داشتم می‌مردم! یکی از رفقا به من گفت: دو کلمه روضهٔ حضرت علی‌‌اکبر(ع) در این حرم بخوان، گفتم: نمی‌خوانم! گفتند: روضهٔ علی‌اکبر(ع) که خیلی سوزناک است، گفتم: نمی‌خوانم! اگر می‌خواهید بخوانم، ابی‌عبدالله(ع) را از حرم بیرون ببرید.

پس بیامد شاه معشوق الست ×××××××× بر سر نعش علی‌اکبر نشست

سر نهادش بر سرِ زانوی ناز ×××××× گفت که‌ای بالیده سروِ سرفراز

ای به ‌طرف دیده خالی جای تو ××××××× خیز تا بینم قدوبالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست ××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم ××××××× نَک به‌سوی خیمهٔ لیلا رویم

این‌قدر بابا دلم را خون مکن ××××××××× زادهٔ لیلا مرا محزون مکن

 

گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ ربیع‌الثانی/ زمستان 1398 ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

برچسب ها :