جلسه هفتم چهارشنبه (20-9-1398)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت معنایی شفاعت و مشتقات آن
- -سوگند خداوند به شفع در قرآن
- -استشمام بوی ارتباط با نبوت، ولایت و قرآن از شیعیان
- جایگاه برترِ شفاعتِ قرآن در روز قیامت
- -کیفیت شفاعت قرآن از بندگان
- پذیرفته شدن شفاعت اهل قرآن در قیامت
- مقام و منزلت قرآن از منظر امیرالمؤمنین(ع)
- -درخواست امیرالمؤمنین(ع) از خداوند
- -آخرین نفس انبیا، خرج سفارش به نماز
- -حکایتی شنیدنی از سعۀ صدر
- کلام آخر؛ شرح صدر حیرتآور ابیعبدالله(ع) در کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حقیقت معنایی شفاعت و مشتقات آن
-سوگند خداوند به شفع در قرآن
کلمهٔ شفاعت با بخشی از مشتقاتش، «شافع، یشفع، شفع»، در سورههای متعددی از کتاب خدا ذکر شده است. «شفع» شامل سلسله حقایق ملکوتی است و خداوند به شفع سوگند یاد کرده است. شفع مقابل «وتر» است. «وتر» یعنی یک و «شفع» یعنی دو. این مسئله وقتی در آیات قیامت بهکار گرفته میشود، به این معناست که انسان باید تا حدی با نبوت رسول خدا(ص)، امامت ائمه(علیهمالسلام) و قرآن کریم در دنیا جفت شود تا در روز قیامت بتواند از عظمت پیغمبر(ص)، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و قرآن کریم بهرهمند شود؛ اگر برای نجاتش هم ضعفی دارد، جفت شدنش در دنیا با نبوت، امامت و قرآن، آن ضعف را جبران کند. بهعبارت سادهتر، انسان باید بوی نبوت را در قرآن مجید بگیرد و با اعتقاد و اقتدای به نبوت، بوی ولیالله و بوی قرآن را بگیرد؛ یعنی در دنیا به کل از نبی، ولی و کتاب بیگانه نباشد که اگر بیگانه باشد، شفاعت شامل حال او نخواهد شد.
-استشمام بوی ارتباط با نبوت، ولایت و قرآن از شیعیان
اینکه عرض کردم بوی نبی، ولی و قرآن را در عالم تکلیف، عالم معنویت، عالم عمل و عالم اخلاق بگیرد، کتاب واقعاً پرقیمت و پر ارزش شیعه، مجموعهٔ ورام، روایت خیلی باارزشی را دراینزمینه نقل میکند. امام صادق(ع) میفرمایند: دستم در دست پدرم بود و وارد مسجد، کنار حرم رسول خدا(ص) شدیم. «فإذا اناس من أصحابه» ناگهان به تعدادی از اصحاب پدرم، امام باقر(ع) برخورد کردیم. «فقام علیهم» پدرم بالای سر اینها ایستادند «و سلّم علیهم» و به آنها سلام کردند، بعد فرمودند: «انی احبکم و احب ریحکم و احب ارواحکم» من شما را دوست دارم. جمعیت در مسجد خیلی بود، عدهای زیارت میکردند، عدهای نماز و عدهای هم قرآن میخواندند. پدرم امام باقر(ع) نگفتند من این جمعیت داخل حرم و مسجد را دوست دارم. آنها خیلی لایق این نبودند که محبتشان در قلب امام باقر(ع) جا داشته باشد. آنها اهل ولایت اولیای خدا نبودند، بلکه بند به ولایت طاغوت بودند. ناسپاسان واقعی، چنانکه در قرآن مجید میخوانیم: «وَ اَلَّذِینَ کفَرُوا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 257)، آنهایی که واقعاً نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، «وَ اَلَّذِینَ کفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ» همهکارهشان طاغوت است. عدهای در مسجد بودند که همهکارهشان طاغوت بود و به شاهان سقیفه، بنیامیه و بنیعباس اقتدا داشتند. اینها آلوده بودند و در قلب امام باقر(ع) جا نداشتند؛ لذا حضرت صادق(ع) میفرمایند: تعدادی از اصحاب پدرم دور هم بودند که پدرم بالای سرشان ایستادند، سلام کردند و فرمودند: «انی احبکم» من شما را دوست دارم، «و احب ریحکم» و بوی شما را هم دوست دارم. این بو چه بویی است؟ بوی گل، بوی عطر یا بوی گلاب بوده؟! این بو را که بقیهٔ مردم مدینه هم داشتند! چون حضرت تشویق کرده بودند، خیلیها بعد از پیغمبر(ص) به خودشان عطر میزدند و با خودشان گُل برمیداشتند. این بویی که امام باقر(ع) فرمودهاند، چه بویی است؟ یعنی من از شما بوی ارتباط با نبوت، ولایت و قرآن را استشمام میکنم، «أحِبُکم» شما را دوست دارم، «و أحِبُ رِیحَکُم» بوی شما را هم دوست دارم، «و ارواحکم» و روح شما را هم دوست دارم.
حالا اگر انسان چنین بویی و چنین روحی را در دنیا برای خودش تحقق بدهد و طبق جملهٔ اول، «احبکم»(شما، نه دیگران) شیعه باشد؛ این آدم با نبوت، ولایت و قرآن جفت شده، یعنی شفع پیدا کرده است. اینها را باید در دنیا تأمین کند که از پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) و قرآن بهکلی بیگانه نباشد و ارتباط داشته باشد، آشنا باشد، دوست داشته باشد و اقتدا کند. اینها در روز قیامت مورد شفاعت قرار میگیرند؛ چون پیغمبر(ص) در محشر میبیند که خیلی مرد و زن بوی نبوتش، بوی ولایت و بوی قرآن را میدهند؛ یعنی با نبوت، امامت و قرآن جفت هستند.
جایگاه برترِ شفاعتِ قرآن در روز قیامت
آدمهایی که با این سه حقیقت جفت هستند، کمبودهایی هم دارند که پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) و قرآن پیش خدا شفاعت میکنند؛ یعنی رفع کمبود و نقص آنهایی را از پروردگار میخواهند که با وجود مقدسشان جفت هستند و شفاعتشان هم قبول میشود. قدرت و توانمندی کدام شفیع در بین این شفیعان قیامت بیشتر است؟ درک مسئله کار ما نیست و باید به قرآن و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) رجوع کنیم تا آنها برای ما روشن کنند قدرت کدام یکی از این شفیعان بیشتر است. این روایت را نقل کردند و من اولین بار در «تفسیر حدائق» دیدم که یک جلد است. صاحب تفسیر از پیغمبر عظیمالشأن اسلام نقل میکند که پیغمبر(ص) فرمودند: «ما مِن شفیعٍ أفضل منزلة عند الله عزوجل یوم القیامة مِن الْقُرآن لا نبیٌ و لا امامٌ و لا غیرهما» این متن روایت پیغمبر(ص) است. مرتبه و جایگاه هیچ شفیعی در روز قیامت برتر از قرآن مجید در پیشگاه خداوند عزوجل نیست؛ نه مرتبهٔ پیغمبری و نه مرتبهٔ امامی در شفاعت بهاندازهٔ قرآن است. حالا قرآن چگونه شفاعت میکند؟ من یک مَثَل معمولی برایتان عرض کنم.
-کیفیت شفاعت قرآن از بندگان
معلم در کلاس به بچهها میگوید که از روی درس پنجمِ کتاب فارسی کامل بنویسید و فردا هم بیاورید. بچهها فردا میآیند، یکی درس را اینقدر زیبا از کتاب به کتابچهاش انتقال داده که الآن ما دو درس داریم: یکی در کتابچه و یکی در کتاب است؛ یعنی یک جفت درس داریم که جفت اولش چاپی و داخل کتاب است، جفت دومش به قلم دانشآموز و در کتابچه است. معلم نگاه میکند و میگوید: نمرهات بیست است و قبول هستی. یک دفترچه را نگاه میکند و میگوید: هجده است؛ دوتا غلط داری، ولی قبول هستی. یک محصّل را نگاه میکند و میگوید: دوازده است؛ هشتتا کم داری، اما دیگر باید به تو ارفاق کرد و قبولت کرد. یک دفترچه را هم نگاه میکند که سفید است، میگوید: درس تو کجاست؟ شاگرد میگوید: ننوشتهام. معلم میگوید: نمرهات صفر است؛ محصل بدی هستی، از تو خوشم هم نمیآید، از کلاس بیرون برو تا به مدیر مدرسه بگویم پدرت را صدا کند، دستت را بگیرد و از مدرسه ببرد. تو به درد اینجا نمیخوری!
در قیامت هم پروردگار پروندهٔ بندهاش را نگاه میکند و میبیند از نظر کاسبی، هزینه کردن، درآمد، معاشرت، اخلاق و زن و بچهداری، جلد دوم آیات قرآن است؛ یعنی الآن دوتا چیز در قیامت است: یکی قرآن و یکی رونویسی اعتقادی، عملی و اخلاقی از روی قرآن. صفحه هم وجود خود انسان است که در وجود خودش از قرآن رونویسی کرده و آیات قرآن را به خودش انتقال داده است؛ یعنی آیه را نگاه کرده، میبیند پروردگار عالم فرموده: «وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلزِّنیٰ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 32)، گفته چشم، دنبال زنا نمیروم؛ دیده خدا میگوید: «إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیطٰانِ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 90)، قمار و شراب کار شیطان است، چشم به سراغش نمیروم. «ذَرُوا مٰا بَقِی مِنَ اَلرِّبٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 278) خدا و پیغمبر به رباخوار اعلام جنگ داده، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 279). گاهی این آیه را برعکس ترجمه میکنند، اما من در ترجمهٔ قرآنم کاملاً این آیه را دقت کردهام. جنگ از طرف خورندهٔ ربا نیست، بلکه اعلام جنگ به رباخوار از طرف خدا و پیغمبر است. میگوید به سراغ ربا نمیروم. میبیند پروردگار در قرآن اظهار نفرت از ظلم کرده، میگوید دنبال ظلم نمیروم؛ اعلام نفرت از دروغ کرده، میگوید دنبال دروغ نمیروم؛ یعنی آن پنجاهشصتسالهٔ در دنیا را خیلی زیبا عملاً از روی قرآن رونویسی کرده و جزء «وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ﴿فاطر، 32﴾ شده؛ یعنی آدمی که نه اهل افراط و نه اهل تفریط بوده است.
نه چندان بخور که از دهانت برآید ×××××××××× نه چندان که از ضعف جانت برآید
آدم معتدلی بوده که این خودش جزء شفیعان است. اینقدر آدم خوبی و مؤمن است که پروردگار اجازه میدهد با چهل، پنجاه یا صد شیعهای که مقداری کم دارند، آبرویش را جفت کند، شفاعت میشود و آنها نجات پیدا کنند. یکی هم در روز قیامت میآید که از نظر اعتقاد، عمل و اخلاق از قرآن رونویسی کرده، ولی خیلی از مسائلش لنگی دارد. اینجا همان آدمی است که نمرهٔ مشقش دوازده شده که قانون به او میگوید رفوزه نیستی، کم خواندهای و کم آوردهای، ولی اهل نجات هستی. پروندهٔ مرد و زنی را هم نگاه میکنند و میبینند هیچچیز از قرآن در این پرونده نیست. حالا یا خطاب میرسد: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»(سورهٔ حاقة، آیهٔ 30) او را بگیرید و زنجیر کنید و بهطرف دوزخ بکشید؛ یا اینطور است که آدم خیلی بدی بوده و علاوهبر اینکه به سراغ قرآن نرفته، لاتبازی، کبر و غرور هم برابر پروردگار داشته است. عدهای هم مشق ننوشتهاند، ولی آدمهای ضعیف و مظلومی هستند، آدمهای مغروری نیستند که خدا بگوید آنها را بگیرید و به زنجیر بکشید و به جهنم ببرید. به آنها میگویند نمره نداری؟ جای تو در جهنم است. سرشان را پایین میاندازند و به جهنم میروند. شفاعت قرآن به این معناست که من عملاً، اخلاقاً و اعتقاداً بو و رنگی از قرآن داشته باشم که فردای قیامت قرآن دست من را بگیرد و اگر داشته باشم، دستم را میگیرد. یکبار دیگر روایت را بخوانم: «ما من شفیع افضل مرتبه عند الله عزوجل یوم القیامه من القرآن لا نبی و لا امام و غیرهما» هیچکدام از شفیعان قیامت قدرت شفاعت قرآن مجید را ندارند.
پذیرفته شدن شفاعت اهل قرآن در قیامت
بهنظرم امروز برایتان روشن شد چرا امام عسکری(ع) بهصورت واجب به ما شیعیان امر کردند که زیاد با قرآن ارتباط داشته باشید. «اکثروا تلاوة القرآن» زیاد با کتاب خدا سروکار داشته باشید. آنجایی که کتاب خدا را میفهمید، عمل کنید و آنجایی که برایتان قابلفهم نیست، به معلم قرآن، یعنی امام یا پیغمبر یا عالم واجد شرایط مراجعه کنید و بگویید توضیح بدهد. این کاسبی که من نمیدانم حرام است یا حلال، این کار که نمیدانم حلال است یا حرام، تو برای من روشن کن؛ اگر حلال است، این کاسبی را انجام بدهم و اگر حرام است، انجام ندهم؛ یعنی آدم مغرور و متکبری نیست. ممکن است لغزش داشته باشد، اما دلش میخواهد زندگیِ قرآنی سرپا کند. یقیناً قرآن شفیع چنین انسانی است و شفاعتش هم بسیار قوی است.
در کتاب شریف «اصول کافی»، جلد دوم عربی، در باب فضل قرآن است؛ سخنرانی بسیار عالی و فوقالعادهای که مقداد از پیغمبر(ص) نقل میکند و عین همین سخنرانی را اهلتسنن از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکنند. در این سخنرانی که نقل اهلتسنن در یکی از کتابهای مهمشان، «کنزالعمال» است؛ این کتاب شانزده جلد است و خیلی روایات نابی دارد. البته روایات بیخودی هم دارد که ساختگی است، روایات ناب درست هم زیاد دارد. آن سخنرانی که در کنزالعمال، کتاب اهلسنت است، با این سخنرانی که در کتاب شریف اصول کافی است، فرقی نمیکند و تنها فرقش این است: ما از مقداد نقل کردهایم که پای منبر بوده و آنها از امیرالمؤمنین(ع) نقل کردهاند که پای منبر بوده است. یک قسمتش این است که پیغمبر(ص) دربارهٔ قرآن میفرمایند: «فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ» هر کس در روز قیامت با قرآن جفت باشد، از نمرهٔ بیست تا نمرهٔ ده، قرآن او را شفاعت میکند و خدا هم شفاعتش را قبول میکند؛ اما وای به وقتی که قرآن از یک نفر -کاسب، اداری، وکیل، وزیر، رئیسجمهور، زن، مرد یا جوانی که جوان مرده، شکایت کند! پروردگار شکایتش را درجا قبول میکند و براساس قبول شکایت با آن شکایتشده برخورد میشود.
مقام و منزلت قرآن از منظر امیرالمؤمنین(ع)
این مقدمهٔ سخن بود، حالا ببینید کتاب خدا از چه مقام، ارزش و اثرگذاریای برخوردار است و چه نوری دارد که امیرالمؤمنین(ع) بنا به نقل شیخ طوسی، در کنار قرآن چهار خواسته از پروردگار عالم بهعنوان دعا تقاضا میکند.
-درخواست امیرالمؤمنین(ع) از خداوند
«اللهم اشرح بالقرآن صدری» خدایا باطن و درون مرا بهوسیلهٔ قرآن عالَمی گسترده قرار بده. یکخرده فارسیتر بگویم: یعنی توفیقی به من بده تا من قرآن مجید را درک کنم و حقایق قرآن را به خودم انتقال بدهم که درون من با انتقال و پذیرفتن حقایق قرآن، قبول کردن آیات قرآن و عمل کردن به قرآن، جهان گستردهای شود که وقتی بلا، مصیبت، کمبود، رنج، پیری، مریضی یا افتادن در رختخواب آمد، من حوصلهام تنگ نشود، گلهمند از تو هم نشوم، بتوانم همه را هضم و تحمل کنم و فرار نکنم؛ چون اگر سینهام تنگ و درونم کمظرفیت باشد، از نمازت فرار میکنم شنیدهاید که وقتی میگویی آقا نماز بخوان، میگوید حوصله ندارم! این همان تنگیِ درون است.
حالا امیرالمؤمنین(ع) شرح صدر دارد و در شبانهروز هزار رکعت نماز عاشقانه میخواند؛ زینالعابدین(ع) شرح صدر دارد و عبادت میکند، زینت عبادتکنندگان عالم میشود؛ علامهٔ امینی هم صاحب کتاب «الغدیر» شرح صدر دارد. من خدمت ایشان رسیده بودم، میگفتند: وقتی از عراق به تهران آمدم و از اینجا به مشهد رفتم، بنا داشتم یکماه در مشهد بمانم. ده روز هم به آن اضافه کردم و گفتم یک اربعین در مشهد میمانم. بعد به خودم گفتم: تو روز اول از نجف آمدی که به زیارت امام هشتم بروی، چه هدیهای لایق امام هشتم است که بگویی منِ مسافر اینجا آمدهام، هدیهای برایتان آوردهام. دیدم هیچ هدیهای برای امام هشتم بهتر از نماز نیست و چهل روزی که آنجا بودم، شبانهروز چهلهزار رکعت نماز خواندم و به حضرت رضا(ع) هدیه کردم. حوصله به این میگویند!
امیرالمؤمنین(ع) میگویند: حوصلهٔ اقیانوسی بهوسیلهٔ قرآن به من بده که از نماز، روزه، امربهمعروف، نهیازمنکر خسته نشوم؛ مثل شیخ طوسی، علامهٔ حلی و شیخ انصاری از درس خواندن خسته نشوم؛ مثل انبیا از تبلیغ دین و برخورد با دشمنان و ظلم ظالمان خسته نشوم. وقتی خدا در کوه طور به موسیبنعمران(ع) فرمود(اولینبار بود صدای خدا را شنید): «إِنَّنِی أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی»(سورهٔ طه، آیهٔ 14)، موسی! خدا با تو حرف میزند؛ معبودی غیر از من وجود ندارد، فقط مرا عبادت کن. بعد که صحبتهای خدا با موسی(ع) تمام شد، برادرش هم بود، خطاب رسید: «اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 43)، دو نفری مقابل این طاغوت با اینهمه حشم و خدم بروید و تبلیغ دین خدا را بکنید. موسی(ع) به پروردگار گفت: خدایا! ما ابزاری برای تبلیغ میخواهیم. با بدن و لباس چوپانی و چوبدستی که نمیتوانیم تبلیغ کنیم. خطاب رسید: میخواهی چهچیزی به تو بدهم؟ اولین چیزی که موسی خواست، این بود: «قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی»(سورهٔ طه، آیهٔ 25)، به من حوصلهٔ اقیانوسواری بده که از هیچچیز در راه تو خسته نشوم و پس نزنم.
-آخرین نفس انبیا، خرج سفارش به نماز
این یک دعای امیرالمؤمنین(ع) است. حالا یکخرده بعد از منبر روی این دعا فکر کنید، با همدیگر صحبت کنید و ببینید این دعا چه جایگاهی دارد که آدم در این پنجاهشصتسالهٔ دنیا حوصلهاش از مجموع عبادات و کارهای مثبت سر نرود و رها کند و بگوید ما دیگر پیر و ورشکسته شدهایم، درد و و رنج داریم و حال رفتن به مجالس الهی را نداریم. وقتی نیایم، از چقدر اجر بیبهره میمانم! دیگر حال ندارم بگویم، چقدر بیبهره میمانم! کتاب «وسائلالشیعه» روایتی را نقل کرده که خیلی به درد ما طلبهها میخورد و خیلی عالی است. امام صادق(ع) میفرمایند که من حالا آن روایت را توضیح میدهم. آن نفس آخری که از انبیا بیرون میآمد و پرونده بسته میشد، آخرین نفس که حالا یا شهید میشدند یا داخل چاه میانداختند یا در بستر بیماری بودند، این آخرین نفس را هم خرج سفارش به نماز کردند؛ یعنی نگفتند ما میمیریم، سرفه میکنیم، سل داریم، حصبه داریم، وبا داریم، آنفولانزا داریم، بیحال و بدبخت هستیم. اینقدر باطن آنها گسترده و حوصلهشان بالا بود که یکمیلیمتر از وظایف و تکالیفشان عقبنشینی نکردند.
-حکایتی شنیدنی از سعۀ صدر
من اولینباری که طلبه شدم و به قم آمده بودم، هنوز کتوشلواری بودم. شاید دو سال در قم با همین کتوشلوار بودم. اولین درسی که در قم شروع کردم، کتابهای مقدماتی طلبگی را با آشنایی که کسی به من داد، خدمت عالم بزرگی به نام مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی رفتم که از اولیای خدا بود. در زدم، اتاقش دم در بود و خودش در را باز کرد، به او گفتم: آقا من از تهران آمدهام که طلبه بشوم. گفت: بارکالله! داخل بیا. داخل رفتم. من را داخل همان اتاق اول برد و من نشستم، خودش روی تشک خوابید و به من گفت: من مریض هستم و نمیتوانم بنشینم. استادی پیدا کردهای که پیش او درس بخوانی؟ گفتم: من هیچکس را در قم نمیشناسم. گفت: از فردا همینجا بیا تا من به تو درس بدهم. با طلبهٔ دیگری که اهل تبریز بود، میرفتیم. خدا رحمتش کند! یک آدم الهی بود. ما دوتایی میرفتیم و کنار تشک مینشستیم، ایشان هم همینطوری در رختخواب بیماری بود و کتابی روی سینهاش بود، یک کتاب هم دست ما بود، آن کتاب را به ما درس میداد تا تمام شد. ما درسهای دیگر را در حوزه پیدا کردیم و پسندیدیم، به او گفتیم: آقا برای درس بیرون برویم؟ گفت: بروید. در رختخواب که افتاده بود، گاهی به ما میگفت: پول نمیخواهید؟ کاری ندارید؟ لباس نمیخواهید؟ کفش نمیخواهید؟ جا نمیخواهید؟ یکبار به او گفتیم: آقا ما جایی برای ماندن میخواهیم، گفت: کنار خانهٔ من یک زمین است که تازه ساختهاند و چهار اتاق دارد، کلیدش را به دست من دادهاند، فعلاً هم کاری به کار این اتاقها ندارم. این کلید را بگیرید و دوتایی داخل آن اتاق بروید. اقلاً سیمتر اتاق بود. آنوقت مدرسهها جا نداشت و طلبهها دربهدر بهدنبال جا بودند. این را شرح صدر میگویند که یک عالِم مریض و بیحال است، آمپول میزنند، شربت و دوا میخورد، ولی چنان با شوق به ما گفت بیایید تا خودم به شما درس بدهم. ما مقداری از درسمان را پیش استادی خواندیم که در بستر بیماری بود. شرح صدر جلوی تنبلی، کسل شدن، فراری شدن، رها کردن و کنار گذاشتن اعمال عبادی و مثبت را میگیرد.
موسی(ع) به خدا گفت: «رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی»(سورهٔ طه، آیهٔ 25)، اگر میخواهی من و برادرم با این لباس چوپانی و چوبدستی با فرعون درگیر بشویم، حوصلهای به ما بده که فرار نکنیم، خسته نشویم و نگوییم به ما چه! نگوییم به من چه! شرح صدر یک دعای امیرالمؤمنین(ع) است، حالا سه دعای عجیب و غریب دیگر هم کنار همین متن دارد که انشاءالله فردا برایتان نقل میکنم.
کلام آخر؛ شرح صدر حیرتآور ابیعبدالله(ع) در کربلا
خدا چه نعمتهایی به اولیائش عنایت کرده است! آدم بخواهد این شرح صدر ابیعبدالله(ع) را فقط تصور کند، نمیتواند! نعمت شرح صدری که خداوند به او داده بود، قابلتصور نیست. خیلی عجیب است! امام از سقیفهٔ بنیساعده تا روز عاشورا، تمام سختیها و مشکلات، غیر از عبادتهایشان و کارهای دیگرشان را تا روز عاشورا تحمل کردند. چقدر شرح صدر بالا بود، خسته نشدند و کنار نزدند که روز عاشورا امام صادق(ع) میگویند: وقتی شمر تیزی خنجرش را که فولاد هندی بود، کنار گلوی ابیعبدالله(ع) گذاشت و شروع به بریدن کرد، جدم در گودال خندید. این شرح صدر است! و اما شرح صدر خواهر، الله اکبر! دنیا دیگر نمیتواند آن را بفهمد و اصلاً قابل درک و فهم نیست.
من کربوبلا را چو خزان دیدم و رفتم ×××××××××××× چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم
حسین جان کفنت کو؟ ×××××××××× حسین جان پیراهنت کو؟
ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان ××××××××××××× این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم
در کربوبلا زینت آغوش نبی را ××××××××××× آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم
حسین جان کفنت کو؟ حسین جان پیراهنت کو؟
یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت ××××××××××××× چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم
ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم ×××××××××××× آن حنجر پر خون تو بوسیدم و رفتم
وقتی میخواستم وداع کنم، سرت بالای نیزه بود و زمینه برایم نبود تو را ببوسم!
افتاد اگر دست علمدار تو از تن ××××××××××× پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم
خوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ دههٔ دوم ربیعالثانی/ پاییز1398ه.ش./ سخنرانی هفتم